تفسير سوم آيه نبأ: در اين تفسير كارى بن كلمه تبين ندارد بلكه مىگويد مراد از كلمه تبيّن جستجوى يقينى و علمى است. نهايت امر كلمه « جهالت » را در آيه شريفه (أن تصيبوا قوما بجهالة فتصبحوا على ما فعلتم نادمين) تفسير مىكند و مىگويد شما جهالت را در معناى عدم العلم گرفتيد و گفتيد جهالت و جهل در مقابل علم است ولى ما مىگوييم جهالت به معناى سفاهت است و جهل در مقابل عقل است.
با اين تفسير معناى آيه چنين مىشود: منطوق آيه شريفه اين مىشود: به خبر فاسق عمل نكنيد زيرا عمل به خبر فاسق موجب سفاهت است و عمل كردن به خبر عادل كار سفيهانه نيست و كار عاقلانه مىباشد. بنابراين منطوق آيه مىگويد عمل كردن به خبرى كه كار سفيهانه باشد صحيح نيست، مفهوم آيه مىگويد كه عمل به خبر عادل كار سفيهانه نمىباشد. بنابراين تعارضى بين مفهوم و منطوق وجود ندارد.
در پايان مستدل مىگويد: شاهد بر اينكه معناى جهالت سفاهت است و جهالت به معناى عدم العلم نمىباشد اين است كه اگر جهالت به معناى عدم العلم باشد مفاد و معناى آيه چنين مىشود به هر خبر و امارهاى كه مفيد علم نيست بلكه مفيد ظن است علم نكن. اگر معنا چنين باشد كه انسان بايد به بينه و فتواى مجتهد عمل نكند زيرا مفيد ظن است در حاليكه اجماعا علماء هم به بينه و هم به فتواى مجتهد عمل مىكنند.
جواب اول شيخ انصارى به تفسير دوم و سوم:
اين توجيه خلاف ظاهر است زيرا متبادر عرف و لغت اين است كه جهالت در مقابل علم است، جهل به حكم تبادر عرفى يعنى عدم العلم.
جواب اول شيخ انصارى به تفسير دوم و سوم:
اگر جهالت را به معناى سفاهت بگيريم با شأن نزول آيه مناسب نيست، زيرا خلاصه شأن نزول اين است كه پيامبر وليد را به قبيله بني المصطلق فرستادند تا زكات جمع كند، مردم قبيله به استقبالش آمدند، وليد خيال كرد آمدهاند كه او را بكشند، سريعا برگشت و خطاب به پيامبر و اصحاب گفت كه قبيله بني المصطلق مرتد شدند، تا اين خبر را اعلام كرد صحابه پيامبر و در بعضى از روايات خود پيامبر همه آماده جنگ با اين قبيله شدند.
اگر جهالت به معناى سفاهت باشد لازمهاش اين است كه پيامبر و اصحابش يك كار سفيهانه انجام داده باشند در حاليكه شأن پيامبر و اصحاب پيامبر از اين مسأله مبرّا است.
پس ما جهالت را به معناى عدم العلم و ظن مىگيريم كه نتيجهاش اين شود كه پيامبر و اصحاب يك كار ظنّى انجام دادهاند، يعنى به ظن و احتمال قويشان عمل كردند و خداوند به آنها فرمود كه اين كار نكنيد زيرا اگر به خبر ظنّى عمل كنيد گاهى ممكن است مخالف با واقع شود.
و امّا شاهدى كه مستدلّ ذكر كرد اين بود كه فتوا و بيّنه اماره ظنّى هستند و چرا به آنها عمل مىكنيم؟ شيخ انصارى مىفرمايند عمل به بينه و فتوا به خاطر وجود دليل خاص است، مثلا در فتوى ضرورت وجود دارد، مقلّد راه ديگرى غير از اينكه به فتواى مجتهد كه اماره ظنيّه است عمل كند ندارد، و در بينه هم آيات و روايات داريم كه شهادت بيّنه و لو اينكه ظنّى است حجة مىباشد.
خلاصه كلام: اگر كسى بخواهد به آيه نبأ بر حجيّة خبر واحد استدلال كند فقط بايد تفسير دوم را انتخاب كند، زيرا تفسير اول مستلزم تعارض بين مفهوم و منطوق بود، در تفسير سوم تعارض را از بين مىبرد ولى دو اشكال ايجاد مىكرد يكى اينكه مخالف با ظاهر بود و يكى با شأن نزول آيه مناسب نبود.
بنابراين اگر كسى تفسير دوم را انتخاب كند مىتواند بگويد خبر عادل حجّة است.
البته دو سؤال كوچك در اين تفسير دوم باقى مىماند:
سؤال اول در رابطه با تفسير دوم: شما طبق تفسير دوم گفتيد آيه ملاك به ما مىدهد و آن ملاك اين است كه هر خبر مفيد اطمينان حجّة است، نتيجه اين مىشود خبر فاسقى كه مفيد اطمينان بود باز حجّة است.
جواب شيخ انصارى به سؤال اول در رابطه با تفسير دوم: مفاد آيه اين نيست و مفاد آيه حجيّة خبر فاسق اطمينانى نمىباشد زيرا خبر فاسق هيچگاه مفيد اطمينان پاينده و باقى و پايدار نيست.
خبر فاسق ممكن است براى يك لحظه اطمينان ايجاد كند ولى وقتى انسان دقت كند متوجه مىشود گوينده آن فاسق و لا ابالى است و ممكن است دروغ بگويد، بنابراين در خبر فاسق اطمينان باقى و پايدار وجود ندارد، بنابراين به خبر فاسق اطمينان نداريم.
سؤال دوم در رابطه با تفسير دوم: ممكن است كسى بگويد اين مضمون آيه كه شما گفتيد خبر مفيد اطمينان حجّة است، قبل از اينكه خداوند بفرمايد عقل گفته است. عقل مىگويد خبرى كه از آن اطمينان حاصل كردى حجّة است و إلّا فلا، ديگر اين فرموده خداوند لغو و بىفايده مىباشد.
جواب شيخ انصارى به سؤال دوم در رابطه با تفسير دوم: اين آيه شريفه حكم عقل را بيان مىكند و ارشاد به حكم عقل و يك نكته اضافه هم بيان مىكند، و آن اين است كه خبر فاسق مفيد اطمينان نمىباشد (إِن جَاءَكُمْ فَاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَيَّنُوا).