درس مکاسب - بیع

جلسه ۱۰۴: شروط متعاقدین ۱۳

 
۱

خطبه

بسم الله الرّحمن الرّحيم
الحمدلله رب العالمين و صلى الله على سيدنا محمد و آله الطاهرين

۲

شاهد بر صدق اکراه در صورت خروج از اکراه با توريه

«مع أنّ العجز عنها لو كان معتبراً لأُشير إليها في تلك الأخبار الكثيرة المجوّزة للحلف كاذباً عند الخوف و الإكراه خصوصاً في قضيّة عمّار».

مرحوم شیخ فرمود کسی که امکان تفصی دارد، باز مکره است و راه فرار دخلی در صدق اکراه ندارد، چه امکان تفصی به توریه باشد یا به غیر توریه باشد. مثلا می‌‌تواند از بعت معنایی دیگررا اراده کند. این مانع از صدق اکراه نخواهد بود.

در بحث امروز شاهدی بر مطلب خود اقامه می‌‌کنند که اگر توریه سبب خروج از اکراه شود، باز اکراه صدق مي‌‌کند. در باب قسم دروغ روایاتی که داریم باید این امر اشاره می‌‌شد. در روایات داریم که اگر کسی مکره شد قسم دورغی بخورد، مانعی ندارد. اگر توریه مطرح بود می‌‌توانستند به آن توصیه کنند تا از اکراه خارج شود و لازم نباشد قسم دروغ بخورد. مخصوصا در قضیه عمار که پیامبر دستور دادند اگر آمدند به تو گفتند از من برائت بجو، باز این کار را بکن و به او توریه را آموزش ندادند. اینها همه حاکی از این است که توریه امری مطلوب نیست و سبب خروج از اکراه نمی‌‌شود.

اشکال: شأن پیامبر و تمام فقهاء بیان حکم است نه موضوع، خود عمار باید بداند که می‌‌تواند توریه کند. مثلا به کسی که مشکلی دارد بگویند به مسافرت برو تا روضه نخواهد بگیری. شان پیامبر این نیست که به عمار بگویند توریه کن.

جواب: گرچه ارشاد به توریه و به طور کلی وظیفه نبی یا امام نیست، ولی این امر به جهت رجحانی که ممکن است داشته باشد، می‌‌تواند مورد توصیه قرار گیرد. قطعا اگر توریه رجحان می‌‌داشت حضرت بدان توصیه می‌‌کردند. البته این را نیز نفی نمی‌‌کنیم امکان دارد شارع بدان توضیه کند ولی دلیلی بر این مطلب وجود ندارد که نفی اکراه کند. پس بین توریه و غیر توریه در صدق اکراه تفاوتی نیست.

۳

کلام مرحوم شيخ طوسي در صدق اکراه

فرقی که بین این دو می‌‌توان تصور کرد این است که مرحوم شیخ طوسی بیان می‌‌کنند: یکی از شرایط اکراه این است که شخص بداند یا ظن داشته باشد که اگر انجام ندهد، ضرری به او می‌‌رسد، اکراه صادق است؛ ولی اگر اطمینان داشته باشم که مکره این ضرر را به من نمی‌‌زند، اکراه صادق نخواهد بود.

مرحوم شیخ انصاری از این فرمایش مرحوم شیخ طوسی استفاده می‌‌کنند، این امتناع واقعی است یا اعتقادی است؟ اگر واقعا شخص امتناع کند ضرر به او می‌‌رسد یا اینکه همین که اعتقاد پیدا کرد شخص به کلام او گوش نداده است ضرر را بر او مترتب می‌‌کند؟ مرحوم شیخ این امتناع را اعتقادی می‌‌داند. به این معنا که اگر از اعتقاد پیدا کند که شخص به کلام او گوش فرا نمی‌‌دهد ضرر را بر او می‌‌رساند.

در توریه چنین است، شخص با توریه‌ای که می‌‌کند این اعتقاد را از مکره سلب می‌‌کند و سبب می‌‌شود ضرر به او نرساند. شاهد بر این مطلب این است که اگر مکره علم پیدا کرد که توریه کرده است ضرر را به او متوجه می‌‌کند. اما اگر به غیر توریه شخص را بتواند منصرف کند مثلا هدیه‌‌ای به او بدهد و یا کاری کند که او خوشش بیاید و از اکراهش صرف نظر کند امتناعش به او ضرری وارد نمی‌‌کند. این فرقی است که مرحوم شیخ انصاری مطرح می‌‌کنند.

۴

تطبیق شاهد بر صدق اکراه در صورت خروج از اکراه با توريه

«مع أنّ العجز عنها»، عطف به آن علي ان الشارع رخص است، فرمودند شارع ترخیص کرده است در ترک توریه «لما ذکرنا من ظهور نصوص و الفتاوي»، مع دلیل دوم است، یعنی مع دلیل دوم برای رخص است. دلیل اول آن «لما ذکرنا» بود و دلیل دوم آن مع است. «مع أنّ العجز عنها لو کان معتبراً» اگر عجز از توریه معتبر باشد «لأُشير إليها في تلك الأخبار الكثيرة»، در این اخبار کثیره که «المجوّزة للحلف»، مجوز حلف کاذبه است، «عند الخوف و الإکراه»، روایاتی داریم که اگر انسان قسم دروغی خورد، قسم آن کلا باطل است.

مرحوم شیخ می‌‌فرماید: اگر توریه معتبر بود باید ابتدا می‌‌گفتند که باید توریه شود و اشاره به توریه کنند. «خصوصاً فی قضیّة عمّار و أبویه»، عمار «حیث إکرهوا علی الکفر»، اینها اکراه بر کفر شدند «فأبي ابواه»، پدر و مادرش امتناع کرد «فقتلا و اظهر لهم عمار ما ارادوا»، عمار آنچه که اراده کردند گفت «فجاء باكياً إلى رسول اللّه (صلّى اللّه عليه و آله و سلم) فنزلت الآية مَنْ كَفَرَ بِاللَّهِ مِنْ بَعْدِ إِيمانِهِ إِلَّا مَنْ أُكْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِيمان‏»، کسی که کفر ظاهری بورزد؛ اما قلبش مومن است و اطمینان به ایمان دارد عیبی ندارد که در مورد عمار وارد شده است.

«فقال له رسول الله (ص) إن عادو علیک فعد»، اگر اینها دوباره خواستند اظهار کفر کنی «فعد، و لم ینبّهه علی التّوریة»، پیامبر عمار را آگاه بر توریه نکرد. مرحوم شیخ فرمود: اگر توریه لازم بود پیامبر می‌‌گفت که توریه کن. «ان قلت» توریه یک امر موضوعی است و عنوان موضوعی را دارد. مثل باب تقیه، در باب تقیه از امام سوال می‌‌کنند. اگرکسی در بین اهل سنت نماز این چنینی خواند، نمازش چه حکمی دارد؟ امام حکمش را بیان می‌کند و آنجا لازم نیست که بیان کند خودش را از موضوع تقیه خارج کند و از مسجد برود در منزل ارشاد علی الموضوع کند، این شأن امام و نبی و شأن فقیه نیست و کاری به موضوعات نباید داشته باشند.

مستشکل به مرحوم شیخ می‌‌گوید: اینکه پیامبر (ص) مسئله توریه را مطرح نکرد، از باب این است که توریه امر موضوعی است و ارشاد علی الموضوع واجب نیست.

«فإنّ التّنبيه فی المقام»، در اینجا «و ان لم یکن واجباً»، علت آن را هم عرض کردیم چون ارشاد الی الموضوع است «الاّ أنّه لا شک فی رجحانه خصوصاً من النبی (ص) باعتبار شفقته»، مرحوم شیخ می‌‌فرماید: ما تردیدی نداریم که بالاخره رجحان دارد و آن مهربانی که پیامبر بر عمار داشت، «و علمه بکراهة تکلّم عمّار بالفاظ الکفر من دون توریه»، علم داشت عمار که کراهت دارد، الفاظ کفر را مطرح کند.

اینجا یک اشکالی است که باید خودتان تفسیر این آیه را دقت کنید. آنچه که آنها از عمار می‌‌خواستند عبارت از تبری پیامبر بود. ما اموری داریم امور لفظیه است و کاری به قصد ندارد، مثل مسئله تبری و صب که نسبت به پیامبر (ص) حرام است و تحقق آن به تکلم لفظی است، اگر کسی به تکلم لفظی صب کند، اینجا کار حرامی انجام داده است، چه قاصد صب باشد یا نباشد. اموری هستند که حقیقت آن با تلفظ و تکلم تحقق می‌یابد. مثل صب، یا در باب اهانت در عرف هم همینطور است. عرف اگر کسی حرف اهانت آمیز به دیگری بزند، می‌‌گویند اهانت کرد. اعم از اینکه قصد اهانت داشته باشد، یا نداشته باشد. توریه در اموری است که در مربوط به قصد باشد. اگر قضیه به تبری بازگردد وجود توریه و عدم آن یکسان است و این اشکال هم شده است.

۵

تطبیق کلام مرحوم شيخ طوسي در صدق اکراه

«هذا» تا اینجا مرحوم شیخ با «لکن الانصاف» یک فرقی را بین این دو مورد بیان کردند. آنجایی که تفصی به وسیله توریه و آنجایی که تفصی به وسیله غیر توریه است و دیدیم که این فرق بسیار مهم نبود و در هر دو مورد بیان جاری است.

لذا می‌‌فرمایند: «اولا أن یفرّق»، اولی این است که فرق دومی را ذکر کنیم بین «امکان التفصی» به توریه و امکان تفصی به غیر توریه «بتحقّق الموضوع فی الأوّل دون الثانی»؛ موضوع یعنی اکراه در اول یعنی آنجایی که تفصی به وسیله توریه امکان دارد، محقق است؛ اما در آنجایی که تفصی و تخلص به وسیله غیر توریه است، اکراه محقق نیست. «لأنّ الاصحاب» اصحاب و فقهاء «وفاقاً للشیخ في المبسوط»، یعنی اولین کسی که شرط را ذکر کرده است مرحوم شیخ است و بعد از مرحوم شیخ تبعیت کرده‌اند.

«ذکروا من شروط تحقّق الاکراه أن یعلم أو یظنّ المکرَه»، مکره علم و یا ظن داشته باشد، «أنّه لو امتنع ممّا اکره علیه»، اگر امتناع کند «وقع فیما توعّد علیه»، بر آن چه به او وعده داده شده است، واقع می‌‌شود. مرحوم شیخ می‌فرماید: از امتناع مراد چیست؟ «و معلوم أنّ المراد ليس امتناعه عنه فی والقع»، امتناع واقعی مراد نیست. «ولو مع اعتقاد المکره بالکسر» بخواند «عدم الامتناع» یعنی آنجایی که در واقع امتناع کند اما مکره معتقد به عدم امتناع باشد و اینجا ضرر مترتب نمی‌‌شود.

«بل المعیار فی وقوع الضرر»، ضرر چه زمانی مترتب می‌‌شود، آنجایی که اعتقاد داشته باشد «المکرهِ لامتناع المکرَه»، مکره اعتقاد به امتناع مکره داشته باشد. «و هذا المعني یصدق مع امکان التوریة»، آنجا که امکان توریه هست، این معناست. بیانش این است آنجایی که امکان توریه است، اگر شخص توریه کند بعداً اگر مکره اطلاع پیدا کند بیعش بیع صوری و ظاهری بوده است. بر این امتناع ضرر را مترتب می‌‌کند.

«و لا یصدق مع التّمکن من التفصّی بغیرها»، آنجا که تمکن دارد تفصی به غیر توریه این معنا صدق نمی‌کند. «لأنّ المفروض تمکّنه من الامتناع»، آنجا تمکن از امتناع دارد، «مع اطّلاع المُکرَه علیه»، در آنجا می‌‌تواند از یک طرف امتناع کند و از طرفی مکره اطلاع بر امتناع پیدا کند و ضرر بر آن مترتب نشود.

مثال عرض کردیم در خارج مطلب که مکره می‌‌گوید: باید مالت را بفروشی. مکره می‌‌داند که مکره میوه‌ای برایش مطلوب است، اگر آن میوه را جلوی او بگذارد کاری به بیع مال ندارد. میوه را می‌‌آورد و حال که میوه را آورد بعداً اگر مکره ببیند کلاه سرش گذاشته است و بالاخره فعل را انجام نداد، اینجا نمی‌‌آید ضرر را مترتب کند.

«والحاصل» خلاصه مطلب «أنّ التلازم بین امتناعه»، بین امتناع مکره «و وقوع» ضرری که مترتب در صدق اکراه است این تلازم یعنی «لو معتبر لترتب علیه ضرر» این موجود «مع تمکن بالتوریه» در صورت تمکن به توریه موجود است اما در صورت تمکن به غیر توریه موجود نیست.

«فافهم»، بعضی احتمال داده‌اند که اشاره به دقت داشته باشد که در این مسئله دقت کن و عبارت مرحوم شیخ مطلب را باید و شاید رسا نمی‌‌رساند و توضیح آن را دادیم اما مرحوم سید یزدی در حاشیه «فافهم» را اشاره گرفته که همان بیان در تفصی به غیر توریه هم جریان دارد. چه فرقی بین این دو است؟ شما در توریه می‌‌گویید: اگر مطلع شود که این بیع صوری بوده است و امتناع کرده است، ضرر مترتب می‌‌شود و در غیر توریه اینطور است.

اگر مطلع شود که کلاه سر آن گذاشته است و می‌‌خواسته برای فرار از فعل میوه را آورده است، آنجا ضرر مترتب می‌‌شود. حق هم با سید است و بیان دوم هم فارق نیست.

۶

اختصاص عدم امکان تفصی به غیر توریه به اکراه باب محرمات

بعد مرحوم مرحوم شیخ مطلب دیگری بیان می‌‌کنند و می‌‌فرمایند: تا اینجا به این نتیجه رسیدیم با دو فرقی که ذکر کردیم که آنجایی که توریه امکان دارد اکراه هم می‌‌شود محقق باشد؛ اما آنجایی که تفصی به غیراز توریه ممکن است آنجا اکراه وجود ندارد.

می‌‌فرمایند: این مطلب دوم که یکی از شرائط اکراه «عدم امکان تفصی بغیر توریه» است، این مربوط به اکراه در باب محرمات است. نه اکراه در باب معاملات، اینجا مرحوم شیخ اکراه را دو قسم می‌‌کند. می‌‌فرمایند: ما یک اکراهی در باب محرمات داریم، آورده است یک لیوان اکراه می‌‌کنند که باید لیوان خمر را شرب کنی، می‌‌گوییم این اکراه در صورتی محقق است که تفصی به غیر توریه امکان نداشته باشد. اگر می‌‌تواند لیوان را تا نزدیک دهانش بیاورد و از یک طرف آهسته بیرون بریزد و به سرعت بالا بیاورد و طوری بریزد که مکره نفهمد باید این کار را انجام دهد. اکراهی که مسوغ برای محرمات است این شرط را دارد.

اما اکراه در باب معاملات چنین شرطی در آن نیست، اکراه در باب معاملات ملاکش عدم طیب نفس است. این عدم طیب نفس اعم است. ممکن است در جایی باشد که تفصی به غیر توریه امکان داشته باشد و ممکن است تفصی به غیر توریه امکان نداشته باشد. مرحوم شیخ مثالی می‌‌زند، می‌‌گوید: شخصی نشسته و مشغول عبادت فارغ البال برای عبادت است.

مکره می‌‌گوید: باید مالت را بفروشید، این شخص آدمی است که در بیرون از این مکان افرادی دارد که اگر پایش از خانه برود بیرون، آنها می‌‌آیند این شر مکره را کم می‌‌کنند و آن را بیرون می‌‌کنند؛ ولی این برای اینکه آن فارغ البال بودنش نسبت به عبادت به هم نخورد بدون طیب نفس می‌‌گوید: «بعت هذا المال»، مرحوم شیخ می‌فرماید: اکراه محقق است با اینکه در اینجا تفصی و تخلص امکان داشته است. پس در باب معاملات ملاک در تحقق اکراه عدم طیب نفس است. عدم طیب نفس اعم است ممکن است تفصی به غیرتوریه باشد یا محقق نباشد.

۷

تطبیق اختصاص عدم امکان تفصی به غیر توریه به اکراه باب محرمات

«ثمّ إنّ ما ذكرنا من اعتبار العجز عن التفصّي إنّما هو في الإكراه المسوِّغ للمحرمات‏»، این در اکراهی است که مسوغ محرمات است.

«و مناط» این اکراه، «توقف دفع ضرر المکرَه»، دفع ضرر مکره متوقف است، «علی ارتکاب المکرَه علیه»، برای اینکه مکره علیه را انجام دهد. «و امّا الاکراه الرافع لأثر المعاملات فاظّاهر أنّ الامناط فيه عدم طیب النفس با المعاملة»، عدم رضایت است. «وقد یتحقّق عدم طیب نفس مع امکان التفصّی»، با امکان تفصی این عدم طیب نفس است «مثلاً من کان قاعداً فی مکان خاصّه خالٍ عن الغیر»، کسی که در مکان خاصی که خالی از غیر است، نشسته است «متفرّقاً»، فارغ البال است برای عبادت یا برای مطالعه «فجاء من اکرهه علی بیع شیءٍ»، مکره او را اکراه می‌‌کند «علی بیع شیءٍ ممّا عنده و هو في هذه الحال غیر قادرٍ علی دفع ضرره»، در این حال قادر بر دفع ضرر نیست «و هو کارهٌ للخروج عن ذلک المکان»، دلش نمی‌‌خواهد از عبادت خارج شود.

«لکن لو خرج کان له في الخارج خدمٌ یکفونه شرّ المکرِه»، اگر خارج بشود در بیرون از منزل خدامی دارد که آن خدام شر مکره را کم می‌‌کند. «فالظاهر صدق الاکراه حینذٍ بمعني عدم طیب النفس»، طیب نفس در اینجا نیست «لو باع ذلک الشیء»، این یک مثال «بخلاف» مثال دوم «من کان خَدَمه حاضرین عنده»، آنی که خدامش در پیش خودش حاضر است. «و توقّف دفع ضرر اکراه الشخص علی امر خَدَمه بدفعه»، باید یک اشاره‌ای کند که خدمه مکره را بیرون کنند.

«فان هذا لا یتحقّق فی حقّه الاکراه»، این در حقش اکراه محقق نمی‌‌شود «و یکذّب لو ادّعاه» اگر ادعای اکراه بکند تکذیب می‌‌شود «بخلاف الاوّل»، به خلاف اول مثالی بود که خدام در بیرون قرار دارد. «اذ اعتذر بکراهة»، باید باشد، «الخروج عن ذلک المنزل. ولو فرض فی ذلک المثال»، در همین مثال کسی نشسته است و عبادت می‌‌کند مکره او را اکراه بر شرب خمر می‌‌کند فقط کافی است که برود بیرون منزل و خدم را آگاه کند که او را بیرون کنند و اینجا اکراه محقق نیست. اکراه در محرم اینجا محقق نیست. «ولو فرض فی ذلک المثال» در همان مثال اول «اکراهه علی محرمٍ لم یعذر فیه بمجرّد کراهة الخروج عن ذلک المنزل»، این به مجرد کراهت خروج معذور نیست.

«قد تقدم» مرحوم شیخ از اینجا می‌‌فرمایند: ما قبلاً گفتیم فرق بین جبر و اکراه را در روایت ابن سنان، حال می‌خواهند همان فرق را پیاده کنند. می‌‌فرمایند: «فالاکراه المعتبر فی تسویغ المحظورات»، اکراهی که معتبر است در تسویغ محظورات یعنی در تجویز محرمات «هو الاکراه بمعني الجبر المذکور»، اکراه به معنای جبری است که امام فرمود «الجبر من السلطان» که انسان هیچ راه تفصی ندارد.

آن اکراهی که سلطان می‌‌کند جبر است و انسان راه تفصی ندارد. اما «والرافع لأثر المعاملات»، آن اکراهی که رافع معاملات است «هو الاکراه الذی ذکر فیها»، در روایت ابن سنان ذکر شد «أنّه قد یکون من الأب والولد و المرأة»، که اکراه از عبد راه تفصی دارد از ام هم همینطور و معیار در این اکراه «عدم طیب النفس فیها»، عدم طیب نفس در این معاملات است.

«لا الضرورة و الإلجاء»، اکراه در اینجا به معنای ضرورت نیست. «و ان کان لم متبادر من لفظ الاکراه»، «هو» یعنی الجاء متبادر از لفظ اکراه الجاء است زمانی که گفتند «من اوکره» یعنی من اولجع کسی که مجبور شده است. «و لذا» یعنی ولأجل التبادر» اینکه اکراه از آن متبادر است «الجاء یحمل الاکراه فی حدیث الرفع علیه»، اکراه در حدیث رفع، رفع تمسک علیه حمل بر الجاء می‌شود. «فیکون الفرق بینه»، بگویید اکراه در حدیث رفع را حمل بر الجاء کنید. بین الجاء و اضطراری که در حدیث رفع آمده است چه تفاوتی است؟

«فیکون الفرق بینه و بین الاضطرار المعطوف علیه» اضطراری که عطف شده است، علیه بر این حدیث این است که اضطرار ربطی به غیر ندارد و مربوط به خود انسان است و الجاء از ناحیه غیر است، «اختصاص الاضطرار بالحاصل» یعنی بالالجاء الحاصل انسان مجبور می‌‌شود. اما «لا من فعل الغیر» نه به خاطر فعل غیر مثل «کالجوع» انسان اضطرار می‌‌یابد به غذا و گرسنگی و عطش «لکن الداعی علی اعتبار ما ذکرنا فی المعاملات»، آنچه که داعی در اعتبار آنی است که در معاملات ذکر کردیم این لکن در فرق این نیست و تمام شده است «اضطرار الجاءی» است که مربوط به خود انسان است که پیش آمده است اکراه الجائی است که از ناحیه غیر آمده است.

اما اکراه الجائی است که از ناحیه غیر امده است، می‌‌فرماید: «لکن الداعی علی اعتبار» می‌‌گوییم اگر شما می‌‌گویید متبادر از اکراه الجاء است، در حدیث رفع هم حمل بر الجاء می‌‌کنیم، چرا آمدید در باب معاملات اکراه را به معنای عدم طیب نفس معنا کرده‌اید؟ می‌‌فرماید: داعی بر اعتبار آنچه ذکر کردیم بر معاملات این است که «أنّ العبرة فیها»، معتبر در معاملات دلیل داریم در هر معامله‌ای طیب نفس لازم است «بالقصد الحاصل عن طیب النفس حیث استدلّوا علی ذلک»، استدلال کردند بر این قصدی که از طیب نفس است «بقوله تعالی تجارة عن تراض و لا یحل مال امرئٍ مسلم عن طیب نفسه»، و همچنین «و عموم اعتبار الإرادة فی صحّة الطلاق»، ما روایتی داریم که «لا طلاق الاّ لمن یرید الطلاق» یا «لا طلاق الاّ لمن اراد الطلاق» اراده در طلاق معتبر است.

اراده آنجایی است که طیب نفس باشد. عموم اعتبار اراده در صحت طلاق که اگر در صحت طلاق اراده معتبر است در بیع هم همینطور است و در همه انشاعیات همینطور است و همچنین «خصوص ما ورد فی فساد طلاق من طلّق للمدارة مع ذلک»، آن روایات خاص که در طلاق مداراتی آن روز عرض کردیم طلاق مداراتی که مردی زنی دومی را اختیار کند، برای اینکه زن دوم را آرام کند و مدارا کند می‌‌گوید: «هی طالق» صیغه طلاق قبلی را خواندم و این طلاق که به عنوان مدارات است معتبر نیست.
معلوم می‌‌شود که ما در باب انشاعیات قصد حاصل از طیب نفس را لازم داریم. حال که این چنین است باید اکراهی که در باب معاملات معنا می‌‌کنیم اکراه به معنای الجاء نباشد و اکراهی باشد که به معنای عدم طیب نفس باشد.

وليس التفصّي من الضرر أحد فردَي المكره عليه ، حتّى لا يوجب تخيير الفاعل فيهما سلب الإكراه عنهما ، كما لو أكرهه على أحد الأمرين (١) ، حيث يقع كلٌّ منهما حينئذٍ مكرَهاً (٢) ؛ لأنّ الفعل المتفصّى به مسقِط عن المُكرَه عليه ، لا بدلٌ له ؛ ولذا لا يجري أحكام المكره عليه إجماعاً ، فلا يفسد إذا كان عقداً.

وما ذكرناه وإن كان جارياً في التورية ، إلاّ أنّ الشارع رخّص في ترك التورية بعد عدم إمكان التفصّي بوجهٍ آخر ؛ لما ذكرنا من ظهور النصوص والفتاوى ، وبُعدِ حملها على صورة العجز عن التورية ، مع أنّ العجز عنها لو كان معتبراً لأُشير إليها في تلك الأخبار الكثيرة المجوّزة للحلف كاذباً عند الخوف والإكراه (٣) ، خصوصاً في قضيّة عمّار وأبويه ، حيث اكرهوا على الكفر ، فأبى أبواه فقُتلا ، وأظهر لهم عمّار ما أرادوا ، فجاء باكياً إلى رسول الله صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فنزلت الآية ﴿مَنْ كَفَرَ بِاللهِ مِنْ بَعْدِ إِيمانِهِ إِلاّ مَنْ أُكْرِهَ وَقَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِيمانِ (٤) فقال له رسول الله صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم : «إن عادوا عليك فعد» (٥). ولم ينبّهه على التورية ، فإنّ التنبيه في المقام وإن لم يكن واجباً ، إلاّ أنّه لا شكّ في رجحانه ،

__________________

(١) في «ف» : أمرين.

(٢) في «ص» زيادة : «عليه» استدراكاً.

(٣) انظر الوسائل ١٦ : ١٣٤ و ١٤٣ ، الباب ١٢ و ١٦ من أبواب كتاب الأيمان.

(٤) النحل : ١٠٦.

(٥) مجمع البيان ٣ : ٣٨٨ ، والوسائل ١١ : ٤٧٦ ، الباب ٢٩ من أبواب الأمر والنهي ، الحديث ٢.

خصوصاً من النبيّ صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم باعتبار شفقته على عمّار ، وعلمه بكراهة تكلّم عمّار بألفاظ الكفر من دون تورية ، كما لا يخفى.

الفرق بين إمكان التفصي بالتورية وإمكانه بغيرها

هذا (١) ، ولكنّ الأولى : أن يفرّق بين إمكان التفصّي بالتورية وإمكانه بغيرها ، بتحقّق الموضوع في الأوّل دون الثاني ؛ لأنّ الأصحاب (٢) وفاقاً للشيخ في المبسوط (٣) ذكروا من شروط تحقّق الإكراه : أن يعلم أو يظنّ المكرَه بالفتح أنّه لو امتنع ممّا (٤) اكره عليه وقع فيما توعّد عليه ، ومعلوم أنّ المراد ليس امتناعه عنه في الواقع ولو مع اعتقاد المكرِه بالكسر عدم الامتناع ، بل المعيار في وقوع الضرر : اعتقاد المكرِه لامتناع المكرَه ، وهذا المعنى يصدق مع إمكان التورية ، ولا يصدق مع التمكّن من التفصّي بغيرها ؛ لأنّ المفروض تمكّنه من الامتناع مع اطّلاع المُكرَه عليه وعدم وقوع الضرر عليه.

والحاصل : أنّ التلازم بين امتناعه ووقوع الضرر الذي هو المعتبر في صدق الإكراه موجود مع التمكّن بالتورية ، لا مع التمكّن بغيرها ، فافهم (٥).

__________________

(١) لم ترد «هذا» في «ص».

(٢) مثل المحقّق في الشرائع ٣ : ١٣ ، والعلاّمة في التحرير ٢ : ٥١ ، والشهيد الثاني في الروضة ٦ : ٢٠ ، والسيّد السند في نهاية المرام ٢ : ١١ ، والمحقّق السبزواري في الكفاية : ١٩٨.

(٣) المبسوط ٥ : ٥١.

(٤) في «م» و «ع» : ما.

(٥) لم ترد : «هذا ولكن إلى فافهم» في «ف».

عدم اعتبار العجز في الإكراه الرافع لأثر المعاملات

ثمّ إنّ ما ذكرنا من اعتبار العجز عن التفصّي إنّما هو في الإكراه المسوِّغ للمحرمات ، ومناطه توقّف دفع ضرر المكرِه على ارتكاب المكرَه عليه ، وأمّا الإكراه الرافع لأثر المعاملات ، فالظاهر أنّ المناط فيه عدم طيب النفس بالمعاملة ، وقد يتحقّق مع إمكان التفصّي ، مثلاً من كان قاعداً في مكان خاصّ خالٍ عن الغير متفرّغاً لعبادة أو مطالعة ، فجاءه من أكرهه على بيع شي‌ءٍ ممّا عنده وهو في هذه الحال غير قادرٍ على دفع ضرره وهو كارهٌ للخروج عن ذلك المكان لكن لو خرج كان له في الخارج خَدَمٌ يكفونه شرّ المكرِه ، فالظاهر صدق الإكراه حينئذٍ ، بمعنى عدم طيب النفس لو باع ذلك الشي‌ء ، بخلاف من كان خَدَمه حاضرين عنده ، وتوقّف دفع ضرر إكراه الشخص على أمر خَدَمه بدفعه وطرده ؛ فإنّ هذا لا يتحقّق في حقّه الإكراه ، ويكذّب لو ادّعاه ، بخلاف الأوّل إذا اعتذر بكراهة الخروج عن ذلك المنزل.

ولو فرض في ذلك المثال إكراهه على محرّمٍ لم يعذر فيه بمجرّد كراهة الخروج عن ذلك المنزل ، وقد (١) تقدّم الفرق بين الجبر والإكراه في رواية ابن سنان (٢).

المراد من الإكراه الرافع لأثر المعاملات

فالإكراه المعتبر في تسويغ المحظورات ، هو : الإكراه بمعنى الجبر المذكور في الرواية (٣) ، والرافع لأثر المعاملات هو (٤) : الإكراه الذي ذكر‌

__________________

(١) في «ش» : فقد.

(٢) تقدّمت في الصفحة ٣١٣.

(٣) عبارة «في الرواية» من «ف» ومصحّحتي «ن» و «خ».

(٤) في «ن» ، «خ» ، «م» و «ع» : «وهو» ، ومحلّ «و» في «ص» بياض.

فيها (١) أنّه قد يكون من الأب والولد والمرأة ، والمعيار فيه : عدم طيب النفس فيها (٢) ، لا الضرورة والإلجاء وإن كان هو المتبادر من لفظ الإكراه ؛ ولذا يحمل (٣) الإكراه في حديث الرفع (٤) عليه ، فيكون الفرق بينه وبين الاضطرار المعطوف عليه في ذلك الحديث اختصاص الاضطرار بالحاصل لا من فعل الغير كالجوع والعطش والمرض ، لكنّ الداعي على اعتبار ما ذكرنا في المعاملات هو أنّ العبرة فيها بالقصد الحاصل عن طيب النفس ؛ حيث استدلّوا (٥) على ذلك بقوله تعالى ﴿تِجارَةً عَنْ تَراضٍ (٦) ، و «لا يحلّ مال امرئٍ مسلم (٧) إلاّ عن طيب نفسه» (٨) ، وعموم اعتبار الإرادة في صحّة الطلاق (٩) ، وخصوص ما ورد في فساد (١٠) طلاق من طلّق للمداراة مع عياله (١١).

__________________

(١) كذا في «ف» و «ش» ومصحّحة «ن» ، وفي سائر النسخ : ذكر في تلك الرواية.

(٢) لم ترد «فيها» في «ف».

(٣) كذا في «ن» ، «ص» و «ش» ، وفي «ف» : «نحمل» ، وفي سائر النسخ : تحمل.

(٤) المتقدّم في الصفحة ٣٠٧.

(٥) انظر مقابس الأنوار : ١١٤ ، والجواهر ٢٢ : ٢٦٥.

(٦) النساء : ٢٩.

(٧) لم ترد «مسلم» في «ف».

(٨) عوالي اللآلي ٢ : ١١٣ ، الحديث ٣٠٩.

(٩) انظر الوسائل ١٥ : ٢٨٥ ، الباب ١١ من أبواب مقدّمات الطلاق.

(١٠) في «ف» بدل «في فساد» : في خصوص.

(١١) انظر الوسائل ١٥ : ٣٣٢ ، الباب ٣٨ من أبواب مقدّمات الطلاق.