«و ان اراد بذلک اگر کاشف الغطا اراده کند با این ثبوت اباحه، «لم یکن بیع بل ولا معاوضه» در اینجا کاری که صبي انجام داده است، بیع نیست و معاوضه هم نیست و معاوضه اعم از بیع است و مثل همین تعبیر را در باب معاطات بیع عرفی و بیع لغوی داشتیم، معاوضه عرفی و معاوضه لغوی را معنا کردیم که معاوضه یک معنای اعمی دارد که اعم از بیع است. «و إن أراد بأنّ الثّبوت الإباحة»، که «أنّ اذن الولی و رضاه المنکشف بمعاملة الصبي»، معامله صبي کاشف از اذن ولی است؛ اما آنی که مفید برای اباحه است اذن ولی است.
«هو المفید للاباحة»، اذن افاده اباحه میکند. نه خود معامله «کما ذکره بعضهم» یعنی ذکر که اذن مفید اباحه است. بعضی از فقها در اذن ولی در اباحه صبي ذکر کردهاند. اگر ولی به صبي اجازه داد که برو مالت را عاریه بده آنی که مفید اباحه است، اعاره صبي کاشف از اذن ولی است، اگر کاشف الغطا این معنا را اراده توضیح «ما ذکره بعض المحققین» توضیحش این است که بعضی از محققین از کلام کاشف الغطا که مراد شیخ اسدالله کاظمینی صاحب مقابیس است «و هو» مراد کاشف الغطاء این است «انه لما کان بناء المعاطاة علی حصول المراضاة کیف إتّفق»، بناي معاطات بر تحقق رضایت طرفینی است «کیف اتفق» یعنی اعم از اینکه «بقبض و اقباض بین الولیین» باشد یا بین صبيّین و یا قبض و اقباضی بین آن نباشد و فقط اصول مراضات باشد.
قید دوم «کانت» یعنی «کانت المعاطاة مفیدة لاباحة التّصرف»، خاصه معاطات مفید اباحه است نه مفید ملکیت، کما اینکه مشهور میگویند مفید اباحه است. «و جرت عادة الناس بالتّسامح الاشیاء الیسیرة»، عادت مردم جاری شده است که در اشیاء یسیره تسامح میکنند. «و الرضا» یعنی جرت عادت الناس به رضایت خود مردم به اعتماد به «غیرهم» که بر غیر اعتماد میکنند «لتصرف فیها» در تصرف بر اموالشان اعتمادمی کنند «علی الامارات مفیده بالظن بالرضا فی المعاوضات» اماراتی که مفید ظن مالک به رضایت در معاوضات است.
یعنی عادت مردم جاری شده است بر این معنا که اگر امارات مفید ظن برای رضایت به معاوضات باشد، میآیند در اموال یکدیگر تصرف میکنند. «و کان غالباً فی الاشیاء معتمد فیها قول الصحیح» غالب اشیائی که بر قول صحیح اعتماد میشود کان غالب «تعین القیمه»، قیمت آن معین است و اگر معین نیست اولا «الاختلاف الذی یتسامح به فی العادت» اگر اختلاف است، اختلافی است که تسامح و اغماض میشود عادتاً.
«لما کان» اینچنین «فلأجل ذلك» به خاطر این چهار قید «صحّ القول بالاعتماد على ما يصدر من الصبي من صورة البيع» آنچه از صبی صادر میشود صحیح است که بر آن اعتماد شود «من صورت البیع والشراء مع شروط مذکوره» با شرائطی که ذکر شد، این شروط مذکوره احتمال ابتدائی اش این است که چهار شرطی که ذکر کردیم، که بنای معاطات بر مراضات است، معاطات مفید اباحه است، مردم در اشیاء یسیره مسامحه میکنند و در این مواردی که صبيّه انجام میدهد قیمت معین است. شروط مذکوره به این چهار شرط میخورد.
مرحوم شهیدی در حاشیه ایشان فرموده است: «شروط مذکوره» مراد صاحب مقابیس شروطی است که در کلام کاشف الغطا ذکر شده است «مع شروط المذکورة فی کلام کاشف الغطاء»، مثل اینکه کاشف الغطا فرموده است جلوس مجلس ولی داشته باشد، تمییز داشته باشد «و غیره الذلک، کما یعتمد علیه»، اعتماد میشود بر صبي «علی الصبي فی الإذن فی دخول الدّار و في ایصال الهدیة اذا ظهرت أمارات الصدق»، امارات صدق روشن بشود «بل ما ذکرنا اولی بالجواز من الهدیّة»، کاشف الغطاء میگوید آنچه که ما آمدیم با چهار فرض بیان کردیم که بیع صبي جایز است اولی ازهدیه است «من وجوه» یعنی از جهات متعدد که آن را بیان نکرده است.
«وجوه»، چهار وجه در اینجا برای اولویت میشود مطرح کرد؛
وجه اول این است که ما معامله صبي را مقید کردهایم به اشیاء حقیره، در حالی که هدیه مختص به اشیاء حقیره نیست، میخواهد حقیره باشد یا خطیره باشد.
دوم در ما نحن فیه یک امارات ظن به اذن مالک وجود دارد، به جای پدرش نشسته است، اما در هدیه این امارات وجود ندارد.
وجه سوم این است که در ما نحن فیه ما روي فرضی این بیع را قبول کردیم که بگوییم معاطات مفید اباحه است در صورتی که در هدیه مفید تملیک است.
وجه چهارم این است که در ما نحن فیه عوض وجود دارد، این صبي جنس را میدهد در مقابل برای مالک عوضی را دریافت میکند و در هدیه عوض وجود ندارد.
پس کاشف الغطاء بیع صبي را از باب معاطات با این توضیحی که دادهاند درست کردهاند و میفرمایند اگر عمل صبي در باب ایصال هدیه صحیح باشد به طریق اولی باید این بیع معاطات صبي صحیح باشد.
«وقد استند فیه» استناد کرده است در «ایصال الهدیة» و اذن در «دخول الدار» در «تذکره الي تسامح السلف» به اینکه بزرگان در این دو مورد تسامح میکنند
«و بالجمله» تا اینجا قسمت اول بود. قسمت دوم، «فالاعتماد فی الحقیقة»، اعتماد در حقیقت در این بیع صبي «علی الإذن المستفاد من حال المالک فی الأخذ و الإعطاء»، اذنی که استفاده میشود ازحال مالک در گرفتن مال و اعطا کردن حال مالک به این صبي «مع البناء علي ما هو الغالب»، بنا بر آنچه غالب است بر اینکه غالب «صحیح التصرف» است.
«لا الاعتماد» بر قول صبي و معامله صبي «من حیث انّه کذلک» یعنی از حیث اینکه معامله صبي است نیست، «و کثیراً ما یعتمد الناس علی الإذن المستفاد من غیر وجود ذی یدٍ أصلا»، غالباً مردم اعتماد میکنند بر اذنی که استفاده میشود؛ ولی ذو الیدی هم نیست. «مع شهادة الحال بذلك، كما في دخول الحمّام و وضع الأُجرة و عوض الماء التالف»، داخل حمام میشوند و حمامی نیست پول را میگذاشتند و میآمدند بیرون و وضع اجرت عوض ماء تالف در آن صندوق بوده است.
«و کما فی اخذ الخُضَر» در اخذ سبزیجات «الموضوعة للبيع، و شرب ماء السقّائين» و وضع قرار دادن قیمت متعارف «فی المواضع المعدّ لها و غیر ذلک» از اموری که «جرت عادت بها» عادت آن امور جاری شده است «کما یعتمد علی مثل ذلک» یعنی بر این اذنی که از شاهد حال استفاده میشود بر این اعتماد میکنند، «فی غیر المعاوضات من انواع التّصرفات»، در غیر معاوضات نسبت به سایر تصرفات دیگر مثل کسی از باغی عبور میکند یقین دارد که اگر دو رکعت نماز بخواند صاحب باغ راضی است و غیر از معاوضات است.
در این خواندن نماز که امر غیر معاوضی است، مردم اعتماد میکنند بر همان اذن صاحب که از شاهد حال و قرینه حالیه استفاده میشود و این قسمت دوم کلام صاحب مقابیس بوده است. «فالتحقیق» میخواهند بفرمایند گرچه به ظاهر این مورد در کلام کاشف الغطاء استثناء شده است «انّ هذا لیس مستنثی من کلام الاصحاب» این موردش با مورد فتوای اصحاب به بطلان بیع صبي فرق دارد. «و لا منافیاً له»، منافاتی با آن ندارد چون مورد کلام اصحاب که میگویند بیع صبي باطل آنجایی است که صبي خودش عهده دار معامله و انشاء معامله باشد. اما این موردی که آمدند استنثاء کردند آنجایی است که صبي عهده دار انشاء معامله نیست.
بلکه معامله در این مورد از قبیل معاطات است، در معاطات بنا گذاشتیم در اینجا بر اینکه قبض و اقباض لازم نیست و مجرد رضایت طرفین کافی است و رضایت مالک از همین که صبي نشسته است به «مرعا و منظر من الناس» از همین «شهادة الحال» رضایت مالک را استفاده میکنیم. «و لا یعتمد علی ذلک» یعنی ولا یعتمد بر این ظهور، ظهور در اذن مالک «فی مقام الدعوی» عرض کردیم این مالک میگوید من راضی نبودم و قول مالک مطابق با اصل عدم اذن است.
مشتری میگوید: ظاهر این بود که راضی هستی و کودک را به جای خودت نشاندی و آن چیزی بر من فروخته است و اینجا ظاهر بر اصل مقدم نمیشود. «و لا» یعنی «ولا یعتمد اذا تالف المالک بحقّه»، اگر مالک مطالبه کند حق خودش را «و اظهر عدم الرضا» اظهار کند عدم رضایت را فرق بین این و آن معطوف علیه در این دومی در حین معامله است، میگوید این جنسی که بتو میدهد راضی نیستم و آن را باز گردان و مشتری ساکت است؛ اما در قبلی مشتری ساکت نبوده است. «انتهی» کلام صاحب مقابیس.
مرحوم شیخ یک خلاصه گیری میکند و در خلاصه این است که صاحب مقابیس اصلاً این صورت استثناء شده در کلام کاشف الغطا را روی بحث معاطات آورده، و فرموده در معاطات، مطلق الرضایة و رضایت طرفین کافی است و نیازی به قبض و اقباض در آن وجود ندارد. مرحوم شیخ هم این خلاصه گیری را میکند بعد اشکال میکند.
«و حاصله أنّ مناط الإباحة و مدارها فی المعاطاة» مناط اباحه در معاطات «لیس علی وجود تعاطٍ قائمٍ بشخصین»، معاطات متوقف بر دو شخص نیست، یا متوقف بر یک شخص که به منزله دو شخص باشد نیست، قوام معاطات به «بل علی تحقق الرضا من کل منهما بتصرّف صاحبه» هر کدام راضی هستند که صاحب یعنی رفیقشان در مالشان تصرف کنند. «حتی لو فرضنا انّه حصل مال کلّ منهما عند صاحبه»، اگر فرض کنیم مال هر کدام تصادفا آمد پیش رفیقش، مثلا باد این را به طیران در آورد، پنبهای است که باد آن را بر میدارد در مقابل کاغذ و باد کاغذ را آورد پیش زید و پنبه را آورد پیش عمرو و همین مقدار که «وصول العوضین مع الرضایه» باشد کافی است.
«کإطارة الريح و نحوها»، نحو اطاره که مثلا دستگاهی باشد که وصول و ایصال را انجام دهد. «لو فرضنا» که «حصل مال کل منهما عند صاحبه فتراضياً علی التصرف» اگر دو نفر تراضی یافتند بر تصرف بر مال یکدیگر به اخبار صبيّين او به غیره اخبار صبي یا غیر «اخبار صبي من الامارات کالکتابة و نحوها»، اگر چنین چیزی باشد «کان هذه معاطات ایضاً» این معاطات است.
«و لذا يکون وصول الهدیة الی المُهدیٰ إلیه»، وصول هدیه به مهدی الیه «علی ید الطفل الکاشف ایصاله عن رضا المُهدیّ» که ایصالش کاشف از رضایت مهدی است که مهدی راضی «بالتّصرف» است «بل التملّک»، این وصول «کافیا فی اباحة الهدیّة بل فی تملّکها».
نیاز به این همه توضيح نداشت؛ خلاصه همین بود که در معاطات رضایت طرفین کافی است.