درس مکاسب - بیع

جلسه ۶۲: احکام مقبوض به عقد فاسد ۳

 
۱

خطبه

بسم الله الرّحمن الرّحيم
الحمدلله رب العالمين و صلى الله على سيدنا محمد و آله الطاهرين

۲

ردّ دوم بر اراده «ضمان المسمی» در قاعده

«لأجل ما عرفت من معنى الضمان، و أنّ التدارك بالمسمّى في الصحيح لإمضاء الشارع ما تواطئا على عوضيّته‌‌».

مرحوم شیخ در مراد از دو کلمه «یضمن» در قاعده «ما یضمن بصحیحه یضمن بفاسده»، فرموده‌اند که ضمان یک معنا بیشتر ندارد که هم قابل تطبیق بر عقد صحیح است و هم قابل تطبیق بر ضمان عقد فاسد.

در مقابل این نظر بعضی‌ها گفته‌اند: مراد ضمان المسمی است، در عقد صحیح «یضمن»، یعنی همان عوضی است که در خود عقد معین شده است و به قرینه «یضمن بصحیحه» که حمل بر «ضمان المسمی» شد، «یضمن بفاسده» را هم باید حمل بر «ضمان المسمی» شود. نتیجه این می‌شود که در عقد فاسد آن ضمانی که وجود دارد همان ضمان المسمی است، لذا اگر کتابی را در مقابل یک کیلو گندم فروخت چه به عقد صحیح، چه فاسد و کتاب در دست مشتری تلف شد، مشتری ضامن گندم است، ولی ضامن عوض واقعی کتاب، یعنی قیمت واقعی آن نیست.

مرحوم شیخ فرمودند که این حرف، باطل است و برای بطلان آن دو دلیل اقامه شده است که یک دلیل آن دیروز بیان شد و مورد مناقشه قرار گرفت.

ردّ دوم بر اراده «ضمان المسمی» در قاعده

مرحوم شیخ می‌فرماید: یک قاعده کلی ارائه دادیم که کلمه ضمان به صورت مطلق در روایات یا در کلمات، ظهور در ضمان واقعی دارد و ضمان المسمی نیاز به یک بیان اضافه دارد، لذا در اینجا هم باید حمل بر واقعی کنیم، ولکن در این قاعده دو حرف داریم، یک حرف این است که در عقد فاسد و عقد صحیح دو گونه ضمان نداریم، یعنی ضمان دو معنا ندارد، بلکه یک معنا دارد و آن عبارت است از: «درک المضمون علی الضامن فی ماله الاصلی». و ثانیاً کلمه ضمان هر جا استعمال شود، ظهور در ضمان واقعی دارد.

۳

احتمالات در عموم مستفاد از «کل» در قاعده

مطلب دیگری که مرحوم شیخ پیرامون آن بحث می‌کند، عمومی است که در «کل عقد یضمن بصحیحه یضمن بفاسده» است. در این عموم سه احتمال وجود دارد؛ اول: عموم انواعی، دوم: عموم اصنافی، سوم: عموم افرادی و اشخاصی.

بنابر احتمال اول، معنای قاعده این می‌شود که هر عقدی که در صحیحش، بر حسب نوع، مفید ضمان است، در فاسد آن هم ضمان است. و بنابر احتمال دوم، هر عقدی که در صنف صحیحش، ضمان است، در فاسد از همان صنف هم ضمان وجود دارد.

شیخ می‌فرماید: نمی‌توانیم اراده عموم انواعی را داشته باشیم، زیرا؛ مواردی داریم که بر حسب نوع، در آن ضمان وجود ندارد، اما در فاسد آن ضمان وجود دارد، مثل عقد صلح، عقد صلح بر حسب طبعش و بر حسب نوع آن ضمان نیست، اما صنفی از این صلح، به نام صلح معاوضی، بخاطر مسأله وجود عوض، در آن ضمان وجود دارد. نتیجه صلح معاوضی همان نتیجه بیع معمولی است، منتهی در بیع شرایطی معتبر است، مثل معلومیت و عدم جهالت و عدم غرر که در صلح معاوضی معتبر نیست.

در نوع مصالحه اینگونه است که هنگام وقوع صلح، فایده آن ابراء است، محور مصالحه اسقاط دین از ذمه شخص بدهکار است و عوضی در کار نیست. پس نمی‌توانیم بگوییم: مراد از این کل، عموم نوعی است، هرچند نوع ضمان آور نباشد، زیرا بعضی از اصناف در آن ضمان وجود دارد. لذا شیخ می‌فرماید: به نظر باید «کل» را حمل بر عموم اصنافی کنیم، بگوییم: هر عقدی که در صحیح از صنف آن عقد ضمان باشد، در فاسد از همان صنف ضمان وجود دارد. در صلح یک صنفش صلح معاوضی است، در هبه یک صنفش هبه معوضه است که اگر صحیحاً واقع شوند، ضمان آورند و اگر همین صنف فاسدا همً واقع شود در آن ضمان محقق است.

اما بنابر احتمال سوم می‌گوییم: هر عقدی که شخص معین آن، در عالم خارج اگر صحیحاً واقع شود و ضمان داشته باشد، در فاسد از همان شخص، ضمان است، اما اگر در صحیح از آن شخص ضمان نباشد، در فاسد از آن شخص هم ضمان نیست، مثل اجاره بلااجرت و بیع بلاثمن، اگر کسی اجاره بدهد به شرط عدم اجرت یا بیع کند به شرط عدم ثمن، همه فقها می‌گویند: باطل است.

بایع می‌گوید: این کتاب را می‌فروشم به شرطی که ثمنی در کار نباشد و مشتری می‌گوید: خریدم. این عقد فاسد است، لذا طبق احتمال سوم، اگر فرض کنیم که بیع بلا ثمن، عقد صحیحی بود، در فرض صحت ضمان نداشت، پس در فرض فساد هم ضمانی نیست.

شیخ احتمال سوم را مردود می‌دانند و در رد آن می‌فرمایند: یک طرف احتمال سوم، همیشه عنوان فرضی است، یعنی اگر بخواهیم «کل» را بر شخص حمل کنیم، باید بگوییم: اگر فرض کنیم این صحیح است حال که فاسد است چگونه است؟ در حالی که مقتضای قاعده این است که «کل عقد یضمن بصحیحه یضمن بفاسده»، یعنی عقدی که بالفعل دو مصداق خارجی صحیح و فاسد دارد. لذا این احتمال هم باطل است.

اعتبار تحقق ضمان از ناحیه عقد

مطلب دیگری که شیخ بیان می‌کنند، این است که ظاهر قاعده تحقق ضمان «من قبل العقد» است. «کل عقد یضمن بصحیحه»، یعنی ضمانی که از ناحیه عقد آورده می‌شود. بنابراین اگر ضمان از راه شرطی که خارج از ماهیت عقد است، محقق شود، از قاعده خارج است، مثلاً در باب اجاره، اگر کسی خانه‌اش را اجاره داد، همه فقها گفته‌اند: عین مستأجره در ید مستأجر، عنوان امانت را دارد، لذا اگر در دست او خود به خود تلف شد، ضامن نیست.

حال اگر مؤجر بگوید: خانه ام را به تو اجاره می‌دهم به شرط ضمان، یعنی به شرط اینکه اگر عین این خانه در ید تو تلف شود، ضامن باشی و بر فرض، شرط مخالف با شرع نباشد، در صحیح این اجاره ضمان وجود دارد، اما نه ضمانی که خود عقد موجب آن باشد؛ بلکه از ناحیه شرط خارج از ماهیت عقد به دست آمده است. از این رو اگر این عقد به علتی فاسد باشد، مثلا أجرت مجهول بوده باشد و خانه در ید مستأجر تلف شد، ضمان نمی‌آید، زیرا قاعده می‌گوید: ملازمه بین ضمان در عقد صحیح و فاسد در جایی است که در عقد صحیح ضمان از ناحیه خود عقد محقق شود.

۴

تطبیق ردّ دوم بر اراده «ضمان المسمی» در قاعده

«بل لأجل ما عرفت»، این مطلب دنبال این است که بعضی گفته‌اند: در قاعده «یضمن بصحیحه یضمن بفاسده»، باید ضمان را حمل بر ضمان المسمی کنیم، یعنی به قرینه اینکه در «یضمن بصحیحه»، ضمان حمل بر ضمان المسمی شد، در «یضمن بفاسده» هم حمل بر ضمان المسمی کنیم. یک دلیل را دیروز خواندیم و شیخ رد کردند. در اینجا شیخ ردی دیگر بر این نظریه بیان می‌کنند.

«لاجل ما عرفت من معنى الضمان»، دانستیم معنای ضمان را «و أنّ التدارك بالمسمّى في الصحيح»، و اینکه در عقد صحیح، تدارک به عوض المسمی است، «لإمضاء الشارع ما تواطئا على عوضيّته»، شارع آنچه که اینها توافق بر عوضیت آن یافته‌اند را امضاء کرده است، «لا لأنّ معني الضمان فی الصحیح مغایر لمعناه فی الفاسد»، نه اینکه بگوییم: ضمان در عقد صحیح یک معنای مغایری با ضمان در عقد فاسد دارد، «حتی یوجب ذلک»، یعنی تغایر معنای ضمان در عقد صحیح با معنای ضمان در عقد فاسد، «یوجب ذلک تفکیکٌ فی العبارة»، موجب تفکیک در عبارت است.

«فافهم»، اشاره دارد به علت اول که دیروز شیخ بیان کردند. در علت اول بعضی گفتند که «یضمن بفاسده» را نمی‌توانیم حمل بر ضمان المسمی کنیم، چون ضمان المسمی با فاسد بودن جمع نمی‌شود. شیخ در ردّ این حرف فرمود: مواردی داریم که انتقال به ضمان المسمی می‌شود، در حالی که ملکیت محقق نبوده است. به عبارت دیگر: مواردی داریم با اینکه نقل و انتقال واقع نشده است، اما عوض المسمی موجود است، مثل باب معاطات. در معاطات بنا بر قول به اباحه، نقل و انتقال صورت نگرفته است، در حالی که اگر احد العوضین تلف شد، عوض دیگر به عنوان عوض المسمی تعین می‌یابد.

«فافهم» اشاره دارد به اینکه قیاس ما نحن فیه به معاطات، یک قیاس باطل است. در معاطات گرچه نقل و انتقال واقع نشده است، اما خود معاطات «من الاسباب الصحیحة»، اما در «ما نحن فیه»، فرض این است که عقد فاسد واقع شده است.

۵

تطبیق احتمالات در عموم مستفاد از «کل» در قاعده

مطلب دیگر مربوط به کلمه «کل» است، «ثم العموم فی العقود»، اینکه می‌گوییم: «کل عقد»، «لیس بإعتبار خصوص الانواع»، عقد از جهت نوع مراد نیست. اگر عقد از جهت نوع مراد باشد، نتیجه آن می‌شود که «ليكون أفراده مثل البيع و الصلح و الإجارة و نحوها»، اگر گفتیم عموم نوعی مراد است، هر عقدی مثل بیع، صلح و اجاره نمی‌تواند باشد، زیرا؛ «لجواز كون نوع لا يقتضي بنوعه الضمان»»، ممکن است نوعی از جهت نوع، اقتضای ضمان نداشته باشد، «و انّما المقتضی له بعض اصنافه»، بلکه بعضی از اصنافش، اقتضای ضمان داشته باشد.

«فالفرد الفاسد من ذلك الصنف يضمن به دون الفرد الفاسد من غير ذلك الصنف»، از اینجا وارد احتمال دوم می‌شوند و آن را می‌پذیرند. «کل عقد»، یعنی هر صنفی از بیع و صلح که در صحیح آن ضمان است، همان صنف، اگر فاسد واقع شود، در آن ضمان است. در صنفی که در صحیح آن ضمان نیست، اگر همان صنف فاسد واقع شود، در فاسدش هم، ضمان نیست.

شیخ مثال می‌زند: «مثلًا الصلح بنفسه لا يوجب الضمان»، یعنی به نوعه موجب ضمان نیست، «لأنّه قد لا يفيد إلّا فائدة الهبة الغير المعوّضة أو الإبراء»، صلح مفید تملیک مجانی است، تملیک مجانی همان هبه غیر معوضه است، گاهی هم مفید ابراء دین است، لذا عوضی وجود ندارد که بگوییم در صحیح آن ضمان است. ضمان در عقد صحیح متقوم به این است که طرف عوض داشته باشد.

«فالموجب للضمان هو المشتمل على المعاوضة»، آن که موجب است، باید مشتمل بر معاوضه باشد، یعنی صلح معاوضی باشد. صلح، عنوان کلی را دارد، یک صنف آن مفید هبه است، یک صنف دیگرش مفید ابراء و یک صنف آن مفید بیع است. صنفی که مفید بیع است، صلح معاوضی است و با بیع متعارف هیچ تفاوتی ندارد، الاّ در شرایط.

گفته نشود که چون صلح در نوعش ضمان نیست، در صلح معاوضی هم نباشد، هر صنفی را باید جداگانه بررسی کنیم. در صلح مفید هبه، چون صحیحش ضمان ندارد، فاسدش هم ضمان آور نیست. در صلح مفید ابراء هم چون در صحیحش ضمان نیست، در فاسد آن هم نیست، «فالفرد الفاسد من هذا القسم موجب للضمان أيضاً»، اما در صلح معاوضی، چون در صحیحش ضمان است، در فاسد از همین صلح معاوضی، ضمان هست. «و لا يلتفت إلى أنّ نوع الصلح الصحيح»، التفات نمی‌شود به اینکه نوع صلح صحیح، «من حیث هو»، از حیث اینکه صلح است، «لا یوجب ضماناً»، ضمان‌آور نیست، «فلا یضمن بفاسده»، لذا فاسدش هم ضمان‌آور نیست.

«و كذا الكلام في الهبة المعوّضة»، در هبه هم همینطور است، هبه معوضه و غیر معوضه داریم. اگر یک فرد صحیح هبه غیر معوضه واقع شود، در آن ضمان نیست، پس اگر فرد فاسد هم واقع شود، ضمان ندارد و اگر فرد صحیحي از هبه معوضه واقع شود، ضمان آور است، پس فاسد آن هم ضمان آور است. «و كذا عارية الذهب و الفضّة»، همچنین عاریه ذهب و فضّه، در عاریه اگر آن عینی که متعلق عاریه واقع مي شود، ذهب و فضه باشد، ضمان آور است، پس در فاسد آن هم، ضمان است، ولي اگر عاریه غیر ذهب و فضه باشد، در صحيح آن ضمان نیست، لذا در فاسد آن هم ضمان نیست.

مرحوم شیخ «کل» را به معنای «کل اصنافی» معنا کردند، از اين رو مستشکلین می‌گویند: «نعم، ذكروا في وجه عدم ضمان الصيد الذي استعاره المحرم»، مواردي داریم که فقها تعبیر را برده‌اند روی نوع، كجا؟ جایی که اگر محرِم، صیدی را در حال احرام از شخص دیگری عاریه بگیرد. در اینجا فقها گفته‌اند: محرم باید این صید را رها کند و ضامن نیست، «أنّ صحيح العارية لا يوجب الضمان»، صحیح آن موجب ضمان نیست، تعلیل را برده‌اند روی نوع.

مرحوم شیخ می‌فرماید: «و لعلّ المراد عارية غير الذهب و الفضّة، و غير المشروط ضمانها»، مراد این است که کل بر حسب اصناف را اراده کرده‌اند و اينكه گفتند: صحیح عاریه موجب ضمان نیست، یعنی صحیح از یک صنفش كه عبارت از صنف عاریه غیر ذهب و فضه است، موجب ضمان نيست و همچنین عاریه‌ای که در آن شرط ضمان نشده باشد.

قبل از بيان احتمال سوم که عموم بر حسب افراد و اشخاص است، مرحوم شيخ فرموده: «ثم المتبادر من اقتضاء الصحيح للضمان اقتضاؤه له بنفسه»، یعنی خود عقد اقتضا کند، «فلو اقتضاه الشرط المتحقّق في ضمن العقد الصحيح»، یعنی اگر ضمان را، شرطی که در ضمن عقد صحیح متحقق است، اقتضا کند، «ففي الضمان بالفاسد من هذا الفرد المشروط فيه الضمان»، اگر همین فرد مشروط، فاسد واقع شود، بگوییم: موجب ضمان است، «تمسکاً بهذه القاعدة، اشکال»، اختلاف شده است، زیرا؛ آنچه که متبادر از قاعده است، اثبات ضمان در عقدی است که صحیح خود عقد، اقتضا ضمان را داشته باشد.

مرحوم سید یزدی در حاشیه فرموده است: قاعده که می‌گوید: «کل ما یضمن بصحیحه...»، یعنی چه خود عقد صحیح اقتضا کند و چه به سبب عقد صحیح، شیخ این حرف را قبول ندارد، مثال می‌زند: «کما لو استأجر اجارة فاسدة»، اگر اجاره‌اي فاسد محقق شود، «و اشترط فیها ضمان العین»، و در آن ضمان عین را شرط کنند، مثلا مؤجر بگويد: خانه را به تو اجاره می‌دهم به شرط اینکه سیل آمد و خود به خود تلف شد، تو ضامن باشی، در صحیح اين اجاره به سبب این شرط، ضمان آمده است.

اگر همین اجاره از جهتی فاسداً واقعی شود «و قلنا بصحة هذا الشرط»، بعضی گفته‌اند که این شرط مخالف شرع است، چون شارع می‌گوید: ید مستأجر أمانی است و ضمان آور نیست، «فهل یضمن بهذا الفاسد»، آیا با این عقد اجاره اگر فاسداً واقع شود، ضمان می‌آید؟ «لأنّ صحيحة يضمن به و لو لأجل الشرط، أم لا» يا نمي آيد؟

«و كذا الكلام في الفرد الفاسد من العارية المضمونة»، عاریه مضمونه یعنی عاریه‌ای که شرط ضمان در آن شده باشد. دو گونه عاریه مضمونه داریم؛ عاریه ذهب و فضه كه خود به خود مضمون است و عاریه‌اي که ضمان در آن از ناحیه شرط می‌آید. مراد از عاریه مضمونه در اینجا، دومي است.

«و یظهر من الریاض اختیار الضمان بفاسدها مطلقاً»، صاحب ریاض گفته است که عاریه فاسده ضمان آور است مطلقاً، چه شرط ضمان شده باشد یا نشده باشد، «تبعاً لظاهر المسالک و یمکن جعل الهبة المعوّضة من هذا القبیل»، هبه معوضه هم از این قبیل عاریه مضمونه مشروطه است، «بناءً على أنّها هبة مشروطة لا معاوضة»، در هبه معاوضی اختلاف است که آیا عوض عنوان رکنیت را دارد یا شرطیت را؟

من کتابم را هبه می‌کنم به زید به عوض اینکه زید کتابش را به من هبه کند، در هبه معوضه مشهور از محققین می‌گویند: عوض عنوان رکنیت ندارد. اگر رکن نشد، یعنی عنوان جزئیت ندارد و شرط است که در صورت تخلف، خیار شرط ثابت می‌شود. اما در مقابل بعضی می‌گویند: عنوان رکنیت دارد، ولی ما می‌گوییم: هبه معوضه مثل عاریه است که در آن شرط ضمان شده است.

اما احتمال سوم که عموم بر حسب اشخاص اراده شده است، «و ربما یحتمل فی العبارة أن یکون معناه: أنّ کلّ شخصٍ من العقود یضمن به»، اگر به سبب آن شخص عقد صحیح ضمان آمد، در فاسد همان شخص از عقد هم ضمان می‌آید. «يترتب علیه عدم الضمان فیما لو استأجر بشرط أن لا اجرة»، اگر اجاره بدهد به شرطی که اجرتی نباشد و یا شخصی را اجیر کند به شرطی که اجرتی نباشد، ضمان نیست، لذا اگر فرض کنیم که اجاره بلا اجرت صحیح است، چطور در صورت صحیح بودنش، در آن ضمان نیست، فاسد هم واقع شود، در آن ضمان نیست.

«کما اختاره الشهیدان» عدم ضمان را، «او باع بلا ثمن»، جنس را به شرط اینکه ثمن در کار نباشد، بفروشد، «کما هو»، یعنی این عدم ضمان، «احد وجهي العلاّمة فی القواعد»، علامه دو احتمال داده است؛ یک وجهش، عدم ضمان است. شیخ می‌فرماید: این احتمال که بگوییم: مراد از «کل»، عموم به حسب اشخاص است، درست نیست و «یضعّف» این احتمال به این بیان که «بانّ الموضوع هو العقد التی بالفعل صحیح و فاسد»، عقدی که بالفعل دو مصداق صحیح و فاسد دارد، موضوع ضمان است، «لا ما یفرض تارةً صحیحاً و اخری فاسداً»، نه اینکه مصداق‌های فرضی داشته باشد.

«فالمتعیّن بمقتضى هذه القاعدة: الضمان في مسألة البیع»، به مقتضی این قاعده، متعین، ضمان در مسئله بیع است، یعنی در بیع بلا ثمن ضمان ثابت است، زیرا؛ در صحیح بیع، ضمان است، پس در فاسد آن هم باید ضمان باشد.

«نعم، ما ذكره بعضهم من التعليل لهذه القاعدة»، شیخ می‌فرماید: در مدرک این قاعده، بعضی‌ها دلیل را قاعده اقدام قرار داده‌اند. در جواب اینکه چرا اگر در عقد صحیح ضمان باشد، در فاسد همان ضمان است؟ می‌گویند: «بانه اقدم علی العین مضمونة عليه»، چون خود مشتری اقدام بر ضمان کرده است. اگر قاعده اقدام را قرار دادیم، «لا یجری فی هذا الفرع»، در بیع بلا ثمن، قاعده جریان ندارد، چون مشتری خود اقدام کرده است بر اینکه مبیع را بخرد در صورتی که عوضی در کار نباشد.

«لکنّ الکلام»، بحث ما در معنای قاعده است، نه در مدرک آن، لذا از حیث معنا، همانی است که گفتیم و کاری به قاعده اقدام نداریم.

فإذا ثبت هذا ، فالمراد بالضمان بقولٍ مطلق ، هو لزوم تداركه بعوضه الواقعي ؛ لأنّ هذا هو التدارك حقيقة ، ولذا (١) لو اشترط (٢) ضمان العارية لزم غرامة مثلها أو قيمتها. ولم يرد في أخبار ضمان المضمونات (٣) من المغصوبات وغيرها عدا لفظ «الضمان» بقولٍ مطلق.

وأمّا تداركه بغيره فلا بدّ من ثبوته من طريقٍ آخر ، مثل تواطئهما عليه بعقدٍ صحيح يُمضيه الشارع.

فاحتمال : أن يكون المراد بالضمان في قولهم : «يضمن بفاسده» هو وجوب أداء العوض المسمّى نظير الضمان في العقد الصحيح ـ ، ضعيف في الغاية (٤) ، لا لأنّ ضمانه بالمسمّى يخرجه من فرض الفساد ؛ إذ يكفي في تحقّق فرض الفساد بقاءُ كلٍّ من العوضين على ملك مالكه وإن كان عند تلف أحدهما يتعيّن الآخر للعوضيّة نظير المعاطاة على القول بالإباحة بل لأجل ما عرفت من معنى الضمان ، وأنّ التدارك بالمسمّى (٥) في الصحيح لإمضاء الشارع ما تواطئا على عوضيّته ، لا لأنّ‌

__________________

(١) في «ف» : ولهذا.

(٢) في «ع» و «ص» : «شرط» ، وكتب فوق الكلمة في «ص» : اشترط.

(٣) انظر الوسائل ١٣ : ٢٥٧ ٢٥٨ ، الباب ١٧ من أبواب أحكام الإجارة ، الأحاديث ٢ ٦ ، و ١٣ : ٢٧١ و ٢٧٦ ، الباب ٢٩ و ٣٠ ، و ١٩ : ١٧٩ ١٨٢ ، الباب ٨ ١١ من كتاب الديات وغيرها.

(٤) قال المحقّق المامقاني بعد نقل العبارة ـ : تعريض بما في شرح القواعد ، انظر غاية الآمال : ٢٧٩ ، وشرح القواعد للشيخ الكبير كاشف الغطاء (مخطوط) : الورقة ٥٢.

(٥) كذا في «ف» و «ش» ومصحّحة «ن» ، وفي سائر النسخ : المسمّى.

معنى الضمان في الصحيح مغاير لمعناه في الفاسد حتى يوجب ذلك تفكيكاً في العبارة ، فافهم.

عموم «العقود» ليس باعتبار الأنواع

ثمّ العموم في العقود ليس باعتبار خصوص الأنواع ليكون أفراده مثل البيع والصلح والإجارة ونحوها ؛ لجواز كون نوع لا يقتضي بنوعه الضمان ، وإنّما المقتضي له بعض أصنافه ، فالفرد الفاسد من ذلك الصنف يضمن به دون الفرد الفاسد من غير ذلك الصنف ، مثلاً الصلح بنفسه لا يوجب الضمان ؛ لأنّه قد لا يفيد إلاّ فائدة الهبة الغير المعوّضة أو الإبراء ، فالموجب للضمان هو المشتمل على المعاوضة ، فالفرد الفاسد من هذا القسم موجب (١) للضمان أيضاً ، ولا يلتفت إلى أنّ نوع الصلح الصحيح من حيث هو لا يوجب ضماناً فلا يضمن بفاسده ، وكذا الكلام في الهبة المعوّضة ، وكذا عارية الذهب والفضّة.

نعم ، ذكروا في وجه عدم ضمان الصيد الذي استعاره المحرم : أنّ صحيح العارية لا يوجب الضمان فينبغي أن لا يضمن بفاسدها (٢) ، ولعلّ المراد عارية غير الذهب والفضّة ، وغير المشروط ضمانها.

ثمّ المتبادر من اقتضاء الصحيح للضمان اقتضاؤه له بنفسه ، فلو اقتضاه الشرط المتحقّق (٣) في ضمن العقد الصحيح ، ففي الضمان بالفاسد‌

__________________

(١) في «ف» : يوجب.

(٢) انظر المسالك ٥ : ١٣٩ ، والحدائق ٢١ : ٤٨٩ ، ومفتاح الكرامة ٦ : ٥٦ وغيرها ، وسوف يجي‌ء الكلام في المسألة عند التعرّض للإشكال في اطّراد القاعدة في الصفحة ١٩٥.

(٣) في «ف» : المحقّق.

من هذا الفرد المشروط فيه الضمان تمسّكاً بهذه القاعدة إشكال ، كما لو استأجر إجارة فاسدة واشترط فيها ضمان العين ، وقلنا بصحّة هذا الشرط ، فهل يضمن بهذا الفاسد لأنّ صحيحة يضمن به (١) ولو لأجل الشرط ، أم لا؟ وكذا الكلام في الفرد الفاسد من العارية المضمونة.

ويظهر من الرياض اختيار الضمان بفاسدها مطلقاً (٢) ، تبعاً لظاهر المسالك (٣). ويمكن جعل الهبة المعوّضة من هذا القبيل ؛ بناءً على أنّها هبة مشروطة لا معاوضة.

وربما يحتمل في العبارة أن يكون معناه : أنّ كلّ شخصٍ من العقود يضمن به لو كان صحيحاً ، يضمن به مع الفساد.

ويترتّب (٤) عليه عدم الضمان فيما (٥) لو استأجر بشرط أن لا اجرة كما اختاره الشهيدان (٦) ، أو باع بلا ثمن ، كما هو أحد وجهي العلاّمة في القواعد (٧).

ويضعّف : بأنّ الموضوع هو العقد الذي يوجد (٨) له بالفعل صحيح‌

__________________

(١) لم ترد «به» في «ف».

(٢) انظر الرياض ١ : ٦٢٥.

(٣) المسالك ٥ : ١٣٩ ١٤١.

(٤) كذا في «ف» ، وفي سائر النسخ : ورتب.

(٥) لم ترد «فيما» في «ف».

(٦) نقله المحقّق الثاني في جامع المقاصد ٧ : ١٢٠ ، عن حواشي الشهيد ، ولكنّها لا توجد لدينا ، ونقله الشهيد الثاني أيضاً في المسالك ٥ : ١٨٤ ، وقال : وهو حسن.

(٧) القواعد ١ : ١٣٤.

(٨) كذا في «ف» ، وفي غيرها : وجد.

وفاسد ، لا ما يفرض تارةً صحيحاً وأُخرى فاسداً ، فالمتعيّن بمقتضى هذه القاعدة : الضمان في مسألة البيع ؛ لأنّ البيع الصحيح يضمن به.

نعم ، ما ذكره بعضهم من التعليل لهذه القاعدة : بأنّه أقدم على العين (١) مضمونة عليه ، لا يجري في هذا الفرع ، لكنّ الكلام في معنى القاعدة ، لا في مدركها.

معنى «الباء» في «بصحيحه» و «بفاسده»

ثمّ إنّ لفظة «الباء» في «بصحيحه» و «بفاسده» ، إمّا بمعنى «في» ، بأن يراد : كلّ ما تحقّق الضمان في صحيحه تحقّق في فاسده ، وإمّا لمطلق السببيّة الشامل للناقصة لا العلّة التامّة ؛ فإنّ العقد الصحيح قد لا يوجب الضمان إلاّ بعد القبض ، كما في السلم والصرف ، بل مطلق البيع ، حيث إنّ المبيع قبل القبض مضمون على البائع ، بمعنى أنّ دَرَكَه عليه ، ويتداركه بردّ الثمن ، فتأمّل ، وكذا الإجارة والنكاح والخلع ؛ فإنّ المال في ذلك كلّه مضمون على من انتقل عنه إلى أن يتسلّمه من انتقل إليه.

وأمّا العقد الفاسد ، فلا يكون علّة تامّة أبداً ، بل يفتقر في ثبوت الضمان به (٢) إلى القبض فقبله لا ضمان ، فجعل الفاسد سبباً : إمّا لأنّه المنشأ للقبض على وجه الضمان الذي هو سبب للضمان ، وإمّا لأنّه سبب الحكم بالضمان بشرط القبض ؛ ولذا علّل الضمان الشيخ (٣) وغيره (٤)

__________________

(١) كالشهيد الثاني في المسالك ٣ : ١٥٤.

(٢) لم ترد «به» في غير «ف».

(٣) تقدّم في الصفحة ١٨٢.

(٤) مثل الشهيد الثاني في المسالك ٣ : ١٥٤ ، و ٤ : ٥٦.