«و اثبات»، جواب از اشکال مقدر است. اشکال اين است که حديث سلطنت، «الناس مسلطون علي اموالهم» ميگويد: انسان سلطنت مطلقه دارد. و سلطنت مطلقه يک مصداقش اين است که مال خودش را به اباحه مطلقه، اباحه کند. همه تصرفاتش را براي ديگري تجويز کند. چه اشکالي دارد؟
شيخ جواب ميدهد: «و إثبات صحّته»، يعني صحت اين اباحه مطلقه، «بعموم مثل «الناس مسلّطون على أموالهم» يتوقّف على عدم مخالفة مؤدّاها لقواعد أُخر»، توقف دارد بر اينکه مؤداي قاعده سلطنت، با قواعد ديگر مخالفت نداشته باشد. در چند سطر ديگر، شيخ به صورت علميتر بيان ميفرمايند که قواعد ديگر بر قاعده سلطنت مقدمند و تقديمشان هم از باب حکومت است که آنجا توضيح ميدهيم.
آن قواعد ديگر در اينجا چيست؟ قاعده اول، قاعده معاوضه است، «مثل: توقّف انتقال الثمن إلى الشخص على كون المثمن مالاً له»، قاعده معاوضه ميگويد: ثمن در صورتي منتقل به شخص ميشود که مثمن از ملک او خارج شود. قاعده دوم: «و توقّف صحّة العتق على الملك»، «لا عتق الاّ في ملکٍ». قاعده سوم: «و صحّة الوطء على التحليل بصيغة خاصّة»، وطي متوقف است بر حلال کردن از راه صيغه خاصه، «لا بمجرّد الإذن في مطلق التصرّف».
در جاي خودش ميگويند که مولا بايد با صيغه مخصوصه، جاريه را براي ديگري حلال کند. اما اگر مولا به ديگري گفت: من اجازه ميدهم که تو هر تصرفي که ميخواهي در جاريه انجام بده، اين فايدهاي ندارد. مثل اينکه فرض کنيد در باب عقد نکاح، زن به شوهر بگويد: من اجازه ميدهم هر تصرفي را در من انجام بدهي، ولو خودش را «بالإباحة المطلقة» مباح کند، همه ميگويند: تا صيغه خاصه و مخصوصه نباشد، فايدهاي ندارد.
«و لأجل ما ذكرنا»، «ما ذکرنا»، يعني اينکه اباحه مطلقه، دليل شرعي بر صحتش نداريم، «صرّح المشهور»، مشهور تصريح کردند، «بل قيل: لم يوجد خلاف»، بالاتر از مشهور ادعاي عدم الخلاف شده، «في أنّه لو دفع إلى غيره مالاً»، اگر کسي به کس ديگری پولي را داد. «و قال: اشترِ به لنفسك طعاماً»، با اين پول طعامي براي خودت بخر. «لنفسک، اشتر به»، يعني با پول من، «لنفسک»، طعامي را، «من غير قصد الإذن»، سه صورت را بيان ميکنند که هيچکدام از اين سه صورت را اراده نکرده. اذن را قصد نکند، «في اقتراض المال قبل الشراء»، دقت کنيد از اين سه صورت، يک صورتش مربوط به قبل از شراء طعام است. دو صورتش که صورت دوم و سوم است، مربوط به بعد از شراء طعام است.
صورت اول که قبل از شراء طعام است، اين است که قصد کند اذن در اقتراض را، يعني کسي که پول را گرفته، قصد کند به قصد قرض، پول را از اين شخص گرفته. وقتي به قصد قرض بردارد، ملکيت حاصل ميشود.
صورت دوم: «أو اقتراض الطعام»، يا قصد اذن در اقتراض طعام را کند. در فرض قبلي اقتراض پول بود، در فرض دوم اقتراض طعام است. ميگويم: تو با اين پول طعامي برای من بخر، طعام ملک من ميشود، اما بعد از اينکه طعام مال من شد، اين طعام را به عنوان قرض بردار.
فرض سوم: «أو استيفاء الدين منه بعد الشراء»، يا استيفاء دين از اين پول بعد شراء، يعني بعد از آنکه يک شراء کلي انجام داد.
صورت اول و دوم، در معامله شخصي است. معامله شخصي، يعني با عين اين پول، پولي که مال ديگري است، ميخواهد طعام بخرد. صورت سوم معامله کلي است، يعني دو تا نان ميخرد در مقابل بيست تومان در ذمه که ذمه عنوان کلي را دارد، منتهي بعد از اينکه ذمهاش به بيست تومان مشغول شد، اداء دين را از پولي که زيد به او داده، ميکند.
«أو استيفاء الدين منه بعد الشراء». مرحوم سيد در حاشيه اين اشکال را دارد که جناب شيخ چه فرقي ميکند که انسان با پول ديگري طعامي را بخرد يا با پول ديگري اداء دين کند؟
فرقش در اين است که در صورت سوم، معامله کلي است. معامله وقتي کلي شد، صحيح است. در صورتهاي قبلي، چون پول مال ديگري است، نميتوانيم بگوييم: اين پول از ملک زيد خارج ميشود، اما طعام در ملک عمرو داخل میشود.
اگر بگويد: «إشتر به لنفسک طعاماً» و هيچکدام يک از اين سه تا فرض را قصد نکند، «لم يصح»، صحيح نيست، «كما صرّح به»، به عدم صحت «في مواضع من القواعد، و علّله»، براي عدم صحت تعليل آورده، «في بعضها»، در بعضي از اين مواضع، «بأنّه لا يعقل شراء شيءٍ لنفسه»، معقول نيست انسان چيزي را با مال ديگري براي خودش بخرد.
شيخ انصاري ميفرمايد: «وهو»، «هو» به «لايعقل» بر ميگردد، اين عدم معقوليت، «کذلک»، ما هم قبول داريم. چرا؟ «فإنّ مقتضى مفهوم المعاوضة و المبادلة دخول العوض في ملك من خرج المعوّض عن ملكه»، مقتضاي مفهوم معاوضه اين است که عوض داخل در ملک کسي شود که معوض از ملک او خارج مي شود.
چه عيبي دارد، پول از ملک زيد خارج شود، طعام داخل در ملک عمرو شود؟ عوضيت معنا پيدا نميکند. «و إلّا لم يكن عوضاً و بدلاً؛ و لما ذكرنا»، به خاطر اينکه گفتيم اباحه جميع تصرفات صحيح و نافذ نيست، «حكم الشيخ»، يعني شيخ طوسي، «و غيره بأنّ الهبة الخالية عن الصيغة تفيد إباحة التصرّف»، افاده اباحه تصرف ميکند، «لكن لا يجوز وطء الجارية»، اگر مولا جاريه را به هبه معاطاتي، هبه کرد، وطياش جايز نيست، «مع» در حالي که «أنّ الإباحة المتحقّقة من الواهب»، اباحهاي که از واهب تحقق پيدا کرده، «تعمّ جميع التصرّفات»، همه تصرفات را شامل ميشود.
تا اينجا فتواي شيخ طوسي بود. «و عرفت أيضاً: أنّ الشهيد في الحواشي، لم يجوّز»، تجويز نکرد، «إخراج المأخوذ بالمعاطاة في الخمس و الزكاة و ثمن الهدي»، مال معاطاتي را انسان نميتواند به عنوان خمس و زکات و ثمن قرباني بدهد. «و لا وطء الجارية»، جاريه معاطاتي را هم نمي توان، وطي کرد، «مع أنّ مقصود المتعاطيين الإباحة المطلقة»، در حالي که مقصود متعاطيين اباحه مطلقه است، ولو قصد اباحه مطلقه را کردند، اما اين اباحه مطلقهشان نافذ نيست.
جمع بندي مطلب
در راه دوم، شيخ فرمودند: اگر دليل خاصي بر صحت اباحه مطلقه داشته باشيم، ما را راهنمائي ميکند به ملکيت تقديريه، به ملکيت آناً ما. در اينجا بعضيها اشکالي کردند و آن اشکال اين است؛ براي ملکيت تقديريه، ما دو راه داريم: يک راه، همين دليل خاصي است که شيخ میفرمايد که متأسفانه فرمود چنين دليلي نداريم. راه دوم جمع بين ادله است.
با جمع بين ادله، ملکيت تقديريه درست ميکنيم. کدام ادله؟ ۱. حديث سلطنت که ميگويد: انسان بر مالش سلطنت مطلقه دارد، پس ميتواند اباحه مطلقه کند. ۲. دليل ديگر ميگويد: «لا بيع ولا عتق إلاّ في ملکٍ»، «لا وطي إلاّ في ملکٍ»، جمع بين اين دوتا، دليل مسأله است. جائي که شخص مال خودش را براي ديگري اباحه مطلقه کرده است. ديگري قبل از آنکه بيعي انجام بدهد، يک ملکيت آناً ما و تقديريه براي او محقق بشود.
«و دعوى: أنّ الملك التقديري هنا»، «هنا»، يعني «في مسألة إباحة التصرفات»، «أيضاً»، يعني مثل همان «اعتق عبدک عنّي، يا مسئله دخول عمودين»، «لا يتوقّف على دلالة دليلٍ خاصّ»، براي ملکيت تقديريه، دليل خاصي لازم نداريم؛ «بل يكفي الدلالة بمجرّد الجمع»، از راه جمع بين ادله؛ ۱ـ «عموم الناس مسلّطون على أموالهم»، «الدالّ»، صفت عموم است، عمومي که دلالت دارد بر جواز اين اباحه مطلقه، بين اين دليل و «بين أدلّة توقّف مثل العتق و البيع على الملك، نظير الجمع بين الأدلّة في الملك التقديري»، نظير جمع بين ادله در ملک تقديري.
ملک تقديري در عمودين را هم اضافه کنید. چطور دخول عمودين، در ملکيت تقديريه، از راه جمع بين ادله است؟ در اباحه مطلقه هم از راه جمع بين ادله وارد شويم.
مرحوم شيخ در مقام جواب ميفرمايد: جمع بين ادله دوتا مقدمه لازم دارد. مقدمه اول اين است که همه ادله جاري شود. مقدمه دوم هم اين است که بين اين ادله تنافي باشد. در این صورت ميگوييم: بايد بين ادله جمع کنيم. «الجمع مهما أمکن أولي من الطرح»، اما در اينجا مقدمه اول وجود ندارد. «الناس مسلّطون على أموالهم» نميتواند در ميدان جريان پيدا کند تا بگوييم: بين اين دليل و ادله ديگر جمع کنيم. شيخ در اينجا دو بيان دارند براي اينکه چرا «الناس مسلطون» نميتواند جاري شود. بيان اول تقريباً مقدمه بيان دوم است.
در بيان اول ميفرمايند که حديث، «الناس مسلطون علي اموالهم» است، نه «الناس مسلطون علي احکامهم»، اگر بخواهيم اباحه مطلقه را تصحيح و تنفيذ کنيم، در صورتي است که «الناس مسلطون» بگويد: انسانها همانطور که بر مالشان مسلطند، بر احکام متعلق بر اموالشان هم سلطنت دارند. اگر بر احکام سلطنت داشتند، اباحه مطلقه با قصدشان محقق مي شد.
«مدفوعة»، خبر آن دعواست، «بأنّ عموم «الناس مسلطون علي اموالهم»»، اين دلالت دارد بر سلطنت مردم بر اموال نه بر احکام.
حالا که دلالت بر سلطنت بر اموال دارد، «فمقتضاه إمضاء الشارع لإباحة المالك»، شارع امضا کرده با حديث سلطنت، مالک مال را نسبت به هر تصرفي که شرعاً جايز است. «كل تصرّفٍ جائز شرعاً»، اگر يادتان باشد در اوائل بحث معاطات ميخواستند از حديث سلطنت، استفاده کنند بر اينکه معاطات صحيح است يا نه شيخ اشکال کرد كه حديث سلطنت مشرّع اسباب نيست.
حديث سلطنت ميگويد: آن تصرفي که شارع به تو اجازه داده، در آن محدوده هر کاري خواستي انجام بده، اما مشرّع الاسباب نيست که بگويد: بيع با معاطات هم واقع شود، با پرت کردن هم واقع شود، با نگاه کردن هم واقع شود. اينجا هم تقريباً دنباله همان مطلب است که حديث سلطنت مشرع نيست.
«فالإباحة و إن كانت مطلقة»، اباحه ولو مطلق است، «إلّا أنّه»، يعني مطلق در اباحهاي که مالک گفته، «لا يباح بتلك الإباحة المطلقة إلّا ما هو جائز بذاته في الشريعة»، مگر آنچه که بالذات در شريعت جايز باشد. «و من المعلوم» روشن است، «أنّ بيع الإنسان مال غيره لنفسه»، انسان مال غير را براي خودش بفروشد، «غير جائز بمقتضى العقل و النقل»، به مقتضاي عقل و نقل جايز نيست. تکميل مطلب فردا انشاءالله.