«ومن المعلوم أنّ بيع الإنسان مال غيره لنفسه، غير جائز بمقتضي العقل والنقل، الدّال علي لزوم دخول العوض في ملک مالک المعوض».
بحث به اينجا رسيد که مرحوم شيخ فرمودند: در بين ادله شرعيه، دليل خاصي بر اينکه اباحه مطلقه يک اباحه صحيحه و نافذه است، نداريم. مستشکل اشکال کرد که براي صحت اين اباحه مطلقه، ما نياز به دليل خاص نداريم؛ بلکه همين مقدار که جمع بين ادله، اقتضای صحت اين اباحه مطلقه را داشته باشد، کفايت ميکند. مستشکل در مقام بيان جمع بين ادله گفت: دو دسته دليل داريم:
۱. «الناس مسلطون علي اموالهم»، که با اطلاقش همه انواع و اقسام سلطنت را براي مالک تثبيت ميکند. يک مصداق سلطنت اين است که انسان مال خودش را، بدون اينکه به ديگري تمليک کند، براي او اباحه مطلقه کند. پس حديث سلطنت ميگويد: اين اباحه مطلقه صحيحةٌ و نافذةٌ.
۲. ادلهاي که ميگويد: برخي از تصرفات متوقف بر اين است که متصرف، قبل از تصرف مالک باشد، مثل «لا بيع الاّ في ملک»، «لا عتق الاّ في ملکٍ». اگر کسي بخواهد تصرف بيعي يا تصرف عتقي انجام بدهد، بايد قبل از تصرف، مالک باشد.
بنابراين طبق اين ادله، «مباح له»، چون مالک مال نشده است، نميتواند بيع يا عتق انجام بدهد. مستشکل ميگويد: جمع بين اين دو دليل، اين است که «مباح له» قبل از آنکه تصرفي را انجام بدهد، مالک شود، و تصرفي را که انجام ميدهد، تصرف صحيح و تصرف نافذ باشد.
مرحوم شيخ ميفرمايند: اين حرف، باطل است، چون جمع بين دو دليل متوقف است بر اي است که دو دليل در يک موردي جريان پيدا کنند و در آن مورد با يکديگر تنافي داشته باشند، هر دليلي، ديگري را نفي کند. در حالي که در ما نحن فيه ادعايمان اين است که «الناس مسلطون علي اموالهم» اصلاً جريان ندارد، چرا؟ چون حديث سلطنت مشرع نيست.
حديث سلطنت ميگويد: انسان بر مال خودش سلطنت دارد، نه بر احکام مال خودش، لذا نتيجه حديث سلطنت اين ميشود که انسان در آن تصرفي که شرعاً جایز است، مسلط بر مال خودش است. و ما الان نميدانيم اينجا که انسان مال خودش را به ديگري اباحه مطلقه میکند، عملش مشروع است یا نه؟ بنابراين حديث سلطنت در اينجا جريان پيدا نميکند.
حکومت ادله مثل «لا بیع الا فی الملک» بر قاعده سلطنت
در ادامه مرحوم شيخ مطلب را دقيقتر بيان ميکنند، ميفرمايند: ادله دسته دوم؛ «لا بيع الاّ في ملک» و لا عتق الاّ في ملکٍ»، بر حديث سلطنت حکومت دارند.
معناي حکومت آنطور که در رسائل يا اصول الفقه آمده، در موردي است که دليلي بر دليل ديگر نظارت و نظر دارد و دليل ديگر را تفسير ميکند يا موضوع آن را ضيق ميکند يا موضوع آن را توسعه ميدهد. اين نکته را مرحوم شيخ در رسائل زياد تکرار کردند که دليل حاکم، حتماً بر دليل محکوم نظر دارد، يعني دليل حاکم با توجه به دليل محکوم از متکلم صادر شده است.
مثلا در باب «صلاة»، احکامي براي شک بيان شده است؛ «من شکّ بين الثلاث والاربع»، بنا را بر اربع ميگذارد. بعد دليل ديگر، ميگويد: «لا شک لکثير الشک». دلیل «لا شک لکثير الشک»، نظر دارد به همه ادلهاي که حکمي را براي شاک بيان کرده است، آنها را تفسير ميکند، در مثال اینگونه تفسیر میکند که حکم شک بين سه و چهار در جائي است که انسان کثير الشک نباشد، شک بين دو و چهار در جائي است که کثير الشک نباشد. پس دليل حاکم ناظر به دليل محکوم است و موضوع دليل محکوم را تفسير ميکند.
در مقام ما هم مرحوم شيخ فرمودند: ادله «لابيع الاّ في ملکٍ» يا «لا عتق الاّ في ملکٍ»، بر «الناس مسلطون علي اموالهم» حکومت دارد، يعني موضوع«الناس مسلطون»، تصرفي است که شرعاً جايز باشد. مردم سلطنت دارد بر مالشان در موردي که تصرفشان شرعاً جايز باشد. «لا بيع الاّ في ملک» ميگويد: کسي که مالک نيست، تصرف بيعياش جايز نيست. «لا عتق الا في ملک» مي گويد: کسي که مالک عبد نيست، نميتواند شرعاً عبد را آزاد کند. پس اين ادله بر الناس مسلطون علي اموالهم حکومت دارند.
مرحوم شيخ ميفرمايند: براي اين مطلب نظير هم داريم. نظيرش اين است که اگر يک کسي نذر کند، عبد ديگري را بفروشد يا عبد ديگري را آزاد کند، فقها نمي گويند: دو دسته دليل داريم؛ ۱. «اوفوا بالنذور» كه با اطلاقش ميگويد: به هر نذري، ولو نذر متعلق به مال غير باشد، وفا واجب است. ۲. ادله نذر كه ميگويد: انسان وقتي مي خواهد چيزي را نذر کند، بايد در ملک خودش باشد، چون در باب نذر، رجحان متعلق، شرطيت دارد. و چيزي که ملک انسان نيست رجحان ندارد. اينكه نذر کنم، اموال شما را در راه خدا بدهم، رجحاني ندارد.
كه اين دو دسته دليل در ما نحن فيه، يعني جائي که من نذر کردم مال ديگري را بفروشم يا عبد ديگري را آزاد کنم، با يکديگر تنافي دارند. وجمع بين اين دو به اين است كه قبل از نذر نذر کننده، آناً ما، مال ديگري به ملک او منتقل ميشود و نذر متعلق به مال خودش مي شود. شيخ ميفرمايد: اين حرف و اين راه را هيچ فقيهي طي نکرده است؛ بلكه فقها ميگويند: دليلي که ميگويد: متعلق نذر بايد رجحان داشته باشد بر آيه «اوفوا بالنذور» حکومت دارد، يعني ميگويد: وفاء به نذر واجب است در جائي که متعلق نذر رجحان داشته باشد. و جائي که مال نذر شده، ملک ديگري باشد، رجحاني وجود ندارد، پس وفاء به نذر واجب نيست.
بنابراين شيخ به مستشکل ميفرمايد: شما که ميخواهيد از راه جمع بين دليلين برسيد به اينکه «مباح له» در ما نحن فيه، قبل از تصرف، مالک بشود، فرع اين است که اين دو دليل اول جريان پيدا کند، بعد هر کدام ديگري را نفي کند تا بگوييم جمع بين متنافيين لازم است و جمعش به حرف شماست. در حالي که «الناس مسلطون علي اموالهم» اصلاً در مانحن فيه جريان ندارد.