بحث بعدي که به دنبال اين فتوا ميآيد، اين است که ملکيت «علي قسمين»، ۱. ملکيت لازمه که قابل رجوع نيست، ۲. ملکيت جائزه که قابل رجوع است. آيا معاطات که مفيد ملکيت است، بر ملکيت لازمه دلالت میکند، مثل بيع لفظي، لذا هيچ فرقي بين معاطات و بيع لفظي وجود ندارد يا خير؟
مرحوم شيخ سه نظريه در اينجا بيان ميفرمايند:
نظريه اول: شيخ مفيد قائل شده که معاطات، مانند بيع لفظي مفيد ملکيت لازمه است. بعد از اينکه معاطات محقق شد هيچکدام از اين دوطرف حق به هم زدن معامله را ندارند.
نظریه دوم: معاطات مفيد ملکيت لازمه است، به شرط اينکه آنچه که دال بر تراضي بين طرفين است، لفظ باشد.
نظریه سوم: معاطات مطلقا مفيد ملکيت لازمه نيست و مفيد ملکيت جائزه است.
ادله نظریه اول
شيخ ميفرمايد: در بين اين سه نظريه، «أوفقها بالقواعد»، قول اول است که معاطات مفيد ملکيت لازمه باشد. براي اين ادعا حدود هفت يا هشت دليل اقامه میفرمایند:
دليل اول: اصالة اللزوم
معاطاتي بين زيد و عمر واقع ميشود، زيد کتاب را به عمرو ميدهد، بعد از وقوع معاطات شک ميکنيم، آيا اين معاطات «لازمةٌ أو جائزةٌ»؟ اصلي داريم بنام «اصالة اللزوم» که در اینجا استصحاب است، يعني زيدي که کتاب را به عمرو داده، و عمرو گندم را به زيد داده، بعد از مدتی زيد به عمرو مراجعه ميکند، کتاب را مطالبه میکند وميخواهد معامله را بر هم بزند. بعد از رجوع زيد، شک ميکنيم که کتاب از ملک عمرو خارج شد يا خارج نشد؟ تا قبل از رجوع زيد، کتاب ملک عمرو بود و گندم ملک زيد بود. بعد از آنکه زيد که مالک اولي کتاب بود رجوع کرد وگفت: «فسختُ»، شک ميکنيم، آيا ملکيت عمرو باقي است يا باقي نيست؟ رجوع به استصحاب بقاء ملکیت ميکنيم.
معناي بقاء ملکيت بیأثر بودن رجوع زيد است. اينکه زيد گفت: «فسختُ» یا «رجعتُ»، معامله را به هم زد، ميشود بلا اثر. اگر رجوع بلا اثر شد، معنايش اين است که معامله، معامله لازمي است. معامله لازم، يعني معاملهاي که بعد از معامله، هر کدام از طرفين، صد مرتبه هم گفتند: «رجعتُ»، اين «رجعتُ» لغو است و معامله به قوت خودش باقي است.
دو اشكال به أصالة اللزوم
مستشکل به شيخ اشکال ميکند: استصحاب بقاء ملكيت دو اشکال دارد؛
اشکال اول: اين استصحاب، استصحاب کلي قسم دوم است و استصحاب کلي قسم دوم را خود شما در رسائل جاري نميدانيد.
اشکال دوم: استصحاب در مقام معارض دارد.
توضيح اشكال اول: عدم جريان استصحاب در مقام
اشکال اول ميگويد: استصحابي که جاري كرديد، استصحاب کلي قسم ثاني است، استصحاب شخصي نيست، «فلا يجر الاستصحاب». در کتاب استصحاب در اصول الفقه خوانده ايد و در بحث استصحاب رسائل خواهيد خواند كه اگر مستصحب امر جزئي باشد، آن استصحاب را استصحاب شخصي ميگويند. زيد ديروز زنده بود، امروز شک ميکنيم زنده است يا نه؟ حياتش را استصحاب ميکنيم. اما اگر مستصحب ما کلي باشد، کلي انسان در يک سال پيش وجود داشته، الان شک ميکنيم، آن کلي باقي است يا نه؟ اين استصحاب را استصحاب کلي ميگويند.
استصحاب کلي سه قسم است؛ کلي قسم اول، کلي قسم دوم و کلي قسم ثالث. آنچه در مقام مورد نياز است، کلي قسم ثاني است. منظور اين است، يقين داريم کلي در يک زماني محقق بوده، نميدانيم در ضمن کدام يک از افرادش بوده. اگر در ضمن يک فردش بوده، يقنياً از بين رفته، اگر در ضمن فرد دومش بوده يقيناً باقي است، مثلا يقين داريم کلي حيوان در سال گذشته در اين خانه وجود داشته، اما نميدانيم که کلي حيوان در ضمن فردي به نام پشه وجود داشت كه اگر در ضمن پشه بوده با گذشتن اين مدت، يقين داريم از بين رفته، يا در ضمن فرد قويّش، بنام فيل وجود داشته كه يقين داريم باقي است. بحث در اين است كه آيا ميتوان استصحاب کلي را جاري کنيم يا نه؟
اصوليها گفتهاند: اين استصحاب جريان ندارد، چون ارکان استصحاب وجود ندارد. استصحاب دو رکن مهم دارد؛ يقين به حدوث و شک در بقا. اگر بخواهيم نسبت به پشه استصحاب را جاري کنيم، رکن دوم، يعني شک در بقاء وجود ندارد، نسبت به پشه، يقين به عدم بقائش داريم. اگر بخواهيم استصحاب را نسبت به فرد قوي که فيل است، جاري کنيم، رکن اول استصحاب، يقين به حدوث وجود ندارد، لذا استصحاب کلي قسم ثاني جاري نيست.
مستشکل به شيخ ميگويد: همانطور که حيوان، يک کلي داراي انواع و افراد است، فرد ضعيف و قوي دارد، ملکيت هم به «منزلة الجنس» است، داراي دو نوع است؛ ملکيت لازمه و جائزه. «واللزوم والجواز بمنزلة الفصل» براي ملکيت هستند. با اين استصحاب مي خواهيد اثبات کنيد که کلي ملکيت در ضمن فردش به نام لزوم باقي است. اين استصحاب کلي قسم ثاني ميشود، چرا؟ چون اگر کلي ملکيت در ضمن ملکيت جائزه باشد، با «فسخت» زيد، يقيناً ملکيت جائزه از بين ميرود و اگر کلي ملکيت در ضمن ملکيت لازمه باشد، ملکيت لازمه، حدوثش از اول يقيني نيست تا استصحاب كنيم. معاطاتي انجام شده، شك ميکنيم از اول ملکيت لازمه است يا نه؟ ملکيت لازمه حدوثش يقيني نيست. پس ملکيت جائزه بعد از «فسخت» «يقيني الزوال» است وملکيت لازمه «مشکوک الحدوث»، پس ارکان استصحاب وجود ندارد تا ملکيت لازمه استصحاب شود.
اشکال دوم را چون شيخ جواب نميدهد، در تطبيق فقط، اشارهاي ميکنيم و رد ميشويم. این مطالب را تطبيق کنيم تا اشکال خوب روشن شود، بعد به جواب میپردازیم.