درس مکاسب - بیع

جلسه ۱۵۷: بیع فضولی ۴۱

مرتضوی
استاد
مرتضوی
 
۱

خطبه

۲

اشکال چهارم بر صحت بیع در من باع ثم ملک ثم اجاز

اشکال چهارم بر صحّت بیع در مسأله (من باع شیئاً ثمّ ملک ثمّ أجاز) این است که اگر این بیع صحیح باشد لازم خواهد آمد اجتماع مالکین علی ملک واحد فی زمان واحد، یا بگویید اگر این بیع صحیح باشد لازم می‌آید که در زمان واحد عمرو مالک مکاسب باشد و در همان زمان مالک مکاسب نباشد، یا بگویید از صحّت بیع در این مورد لازم می‌آید که خالد در آن واحد مالک باشد و نباشد.

در این مباحثه چهار مطلب بیان شده است که سه مطلب آن از مستشکل می‌باشد و یک مطلب آن از مرحوم شیخ می‌باشد:

مطلب اول: توضیح ما ذکرنا من الاشکال می‌باشد. فرض کنید زید در روز اول ماه مکاسب عمرو را برای خودش به خالد فروخته است که از این بیع فضول تعبیر می‌شود به عقد اولی که واقع شده است در روز بیست رجب، زید مکاسب را از عمرو برای خودش خریده است، از این بیع روز بیستم رجب تعبیر به عقد دوم می‌شود. در روز بیست و یکم رجب زید عقد اول را که فروش مکاسب به خالد باشد اجازه کرده است. تبعاً توجّه دارید که صحّت عقد اول متوقف بر اجازه زید است. صحّت اجازه زید در وقتی است که عقد دوم صحیح باشد. برای اینکه اگر عقد دوم باطل باشد زید مکاسب را مالک نشده است تا اجازه بکند. پس صحبت اجازه زید متوقف بر صحت عقد دوم است یعنی عقدی که در روز بیست رجب واقع شده است. صحت عقد دوم یعنی عقد در روز بیستم رجب متوقف است که در روز بیست رجب مکاسب ملک عمرو باشد، چون در عقد دوم مکاسب از عمرو خریده شده است، اگر عمرو مالک نباشد لا بیع إلا فی ملکِ. پس صحت عقد دوم متوقف است بر مالکیت عمرو مکاسب را در روز بیستم، اگر عمرو در روز بیستم مالک است یعنی قبل از این مدت مکاسب ملک عمرو بوده است، پس بین العقد و الاجازة مکاسب ملک عمرو بوده است، پس صحّت بیع اول متوقف بر اجازه است و صحت اجازه متوقف بر صحّت عقد دوم است و صحت عقد دوم متوقف بر مالکیت عمرو مکاسب را می‌باشد. لازمه این امور این است که از اول ماه تا بیستم ماه مکاسب ملک عمرو بوده است.

من جانب آخر شما اجازه را کاشفه می‌دانید یعنی می‌گویید بعد از آنکه زید عقد اول را اجازه کرده است، خالد مشتری از زمان عقد که روز اول ماه باشد مکاسب را مالک بوده است، نتیجه این می‌شود که از اول ماه تا بیستم ماه مکاسب مالک خالد بوده است. مکاسب ملک خالد باشد و نباشد قابل جمع نیست، مکاسب ملک عمرو باشد و نباشد قابل جمع نیست.

مطلب دوم: مستشکل بر خودش اشکالی کرده است و آن اشکال این است: این طور که شما حساب کردید لازم خواهد آمد که فضولی متعارف هم همین اشکال را داشته باشد، یعنی اشکال اختصاص به مسأله (من باع شیئاً ثمّ ملک) ندارد، طبق گفتار شما فضولی متعارف هم عین این اشکال را دارد.

بیان ذلک: زید قالی را برای عمرو در اول ماه به خالد فروخته است، در روز بیستم ماه عمرو فروش قالی را به خالد اجازه می‌کند. در این مثال ایضاً یلزم که در روز بیستم ماه قالی ملک عمرو باشد و یلزم که در روز بیستم قالی ملک خالد باشد. یلزم که در روز دهم قالی ملک عمرو باشد و یلزم که قالی ملک خالد باشد. برای اینکه پس از اجازه عمرو در روز بیستم فروش قالی را به خالد کشف می‌کنیم که این قالی از روز اول ماه ملک خالد بوده است. صحّت اجازه عمرو قالی را در روز بیستم متوقف است که قالی در روز بیستم ملک عمرو باشد تا عمرو مالک نباشد اجازه او صحیح نمی‌باشد. پس صحّت عقد اول متوقف بر اجازه است و صحت اجازه متوقف بر ملکیّت است. فیلزم که بین عقد و اجازه قالی ملک عمرو بوده است و ملک عمرو نبوده است، ملک خالد بوده است و ملک خالد نبوده است.

مطلب سوم: جواب مستشکل از مطلب دوم است. حاصل جواب این است که قیاس اجازه به صحّت عقد دوم قیاس مع الفارق است. جهت فرق این است که در صحّت عقد دوم بیع باید محقق بشود، در صحت بیع و عقد ملکیّت واقعیّه ضرورت دارد در باب اجازه مرجع اجازه به این است که من له الحق از حقّ خودش رفع ید کرده است و لذا در باب اجازه ملکیّت ظاهریه کفایت می‌کند که این ملکیّت ظاهریه به وسیله استصحاب ثابت بشود یا اصول دیگر. بناء علی هذا در فضولی متعارف ملکیّت عمرو به حسب ظاهر کفایت می‌کند گرچه به حسب واقع مالک خالد باشد. مالکیت شخصی در آن واحد و عدم مالکیّت پیدا نشده است. تفکیک بین متلازمین در عالم ظاهر و زمانی که اصول اقتضاء کنند اشکالی ندارد.

مطلب چهارم جواب مرحوم شیخ از اشکال مستشکل در مسأله (من باع شیئاً ثمّ ملک ثمّ أجاز) می‌باشد. مرحوم شیخ از مطلب اول مستشکل فعلاً جواب می‌دهد. حاصل آن این است: تمام گفته‌های مستدلّ را قبول داریم فقط یک گفته مستدل را قبول نداریم و آن این است: اینکه مستدل می‌گوید معنای کاشفیت اجازه در ما نحن فیه عبارت است از اینکه خالد از روز اول ماه مالک بوده است را قبول نداریم بلکه می‌گوییم معنای کاشفیت اجازه این است که خالد مالک مکاسب از زمان اجازه یعنی روز بیستم می‌باشد. دلیل بر کاشفیت به این معنا در بحث گذشته توضیح داده شده است. لذا اشکال متقدم اساسی ندارد. اجتماع المالکین علی ملک واحد بین عقد و اجازه نشده است.

۳

تطبیق اشکال چهارم بر صحت بیع در من باع ثم ملک ثم اجاز

الرابع: أنّ العقد الأوّل إنّما صحّ وترتّب عليه (عقد) أثره بإجازة الفضولي، وهي (صحت اجازه) متوقّفة على صحّة العقد الثاني المتوقّفة على بقاء الملك على ملك مالكه الأصلي، فيكون صحّة الأوّل (عقدی که روز اول واقع شده) مستلزماً لكون المال المعيّن ملكاً للمالك و المشتري معاً في زمان واحد، وهو محال؛ لتضادّهما، فوجود الثاني يقتضي عدم الأوّل، وهو (اول) موجب لعدم الثاني أيضاً، فيلزم وجوده وعدمه في آن واحد، وهو محال.

فإن قلت: مثل هذا لازم في كلّ عقدٍ فضوليّ، لأنّ صحّته (عقد فضولی) موقوفة على الإجازة المتأخّرة المتوقّفة على بقاء ملك المالك ومستلزمة لملك المشتري كذلك، فيلزم كونه بعد العقد ملك المالك والمشتري معاً في آن واحد، فيلزم إمّا بطلان عقد الفضولي مطلقاً أو بطلان القول بالكشف، فلا اختصاص لهذا الإيراد بما نحن فيه.

قلنا (مستشکل): يكفي في الإجازة ملك المالك ظاهراً، وهو (ملکیت ظاهریه) الحاصل من استصحاب ملكه السابق؛ لأنّها في الحقيقة رفع اليد وإسقاط للحقّ، ولا يكفي الملك الصوري في العقد الثاني.

أقول: قد عرفت أنّ القائل بالصحّة ملتزم بكون الأثر المترتّب على العقد الأوّل بعد إجازة العاقد له هو تملّك المشتري له من حين ملك العاقد، لا من حين العقد، وحينئذٍ فتوقّف إجازة العاقد الأوّل على صحّة العقد الثاني مسلّم، وتوقّف صحّة العقد الثاني على بقاء الملك على ملك مالكه الأصلي إلى زمان العقد مسلّم أيضاً، فقوله: «صحّة الأوّل تستلزم كون المال ملكاً للمالك والمشتري في زمان» ممنوع، بل صحّته تستلزم خروج العين عن ملكية المالك الأصلي.

نعم، إنّما يلزم ما ذكره من المحال إذا ادّعى وجوب كون الإجازة كاشفة عن الملك حين العقد، ولكن هذا أمر تقدّم دعواه في الوجه الثالث وقد تقدّم منعه، فلا وجه لإعادته بتقرير آخر، كما لا يخفى.

إذ لا يمكن الكشف فيه على وجه آخر ، ولا (١) يلزم من التزام هذا المعنى على الكشف محال عقلي ولا شرعي حتّى يرفع اليد من أجله عن العمومات المقتضية للصحّة ، فإن كان لا بدّ من الكلام فينبغي في المقتضي للصحّة ، أو في القول بأنّ الواجب في الكشف عقلاً أو شرعاً أن يكون عن خروج المال عن ملك المجيز وقت العقد.

وقد عرفت أن لا كلام في مقتضي الصحّة ؛ ولذا لم يصدر من المستدلّ على البطلان ، وأنّه لا مانع عقلاً ولا شرعاً من كون الإجازة كاشفة من زمان قابليّة تأثيرها.

ولا يتوهّم أنّ هذا نظير ما لو خصّص المالك الإجازة بزمان متأخّر عن العقد ؛ إذ التخصيص إنّما يقدح مع القابلية ، كما أنّ تعميم الإجازة لما قبل ملك المجيز بناءً على ما سبق في دليل الكشف من أنّ معنى الإجازة إمضاء العقد من حين الوقوع أو إمضاء العقد الذي مقتضاه النقل من حين الوقوع غير قادح مع عدم قابلية تأثيرها إلاّ من زمان ملك المجيز للمبيع.

الايراد الرابع

الرابع : أنّ العقد الأوّل إنّما صحّ وترتّب عليه أثره بإجازة الفضولي ، وهي متوقّفة على صحّة العقد الثاني المتوقّفة على بقاء الملك على ملك مالكه الأصلي ، فيكون صحّة الأوّل مستلزماً (٢) لكون المال المعيّن ملكاً للمالك و (٣) المشتري معاً في زمان واحد ، وهو محال ؛

__________________

(١) في غير «ف» : فلا.

(٢) كذا ، والمناسب : مستلزمة ، كما في مصحّحة «ص».

(٣) في غير «ش» زيادة : ملك.

لتضادّهما ، فوجود الثاني يقتضي عدم الأوّل ، وهو موجب لعدم الثاني أيضاً ، فيلزم وجوده وعدمه في آن واحد ، وهو محال.

فإن قلت (١) : مثل هذا لازم في كلّ عقدٍ فضوليّ ، لأنّ صحّته موقوفة على الإجازة المتأخّرة المتوقّفة على بقاء ملك المالك ومستلزمة (٢) لملك المشتري كذلك ، فيلزم كونه بعد العقد ملك المالك والمشتري معاً في آن واحد ، فيلزم إمّا بطلان عقد الفضولي مطلقاً أو بطلان القول بالكشف ، فلا اختصاص لهذا الإيراد بما نحن فيه.

قلنا : يكفي في الإجازة ملك المالك ظاهراً ، وهو الحاصل من استصحاب ملكه السابق ؛ لأنّها في الحقيقة رفع اليد (٣) وإسقاط للحقّ ، ولا يكفي الملك الصوري في العقد الثاني (٤).

الجواب عن الايراد الرابع

أقول : قد عرفت أنّ القائل بالصحّة ملتزم بكون الأثر المترتّب على العقد الأوّل بعد إجازة العاقد له هو تملّك المشتري له من حين ملك العاقد ، لا من حين العقد ، وحينئذٍ فتوقّف إجازة العاقد (٥) الأوّل على صحّة العقد الثاني مسلّم ، وتوقّف صحّة العقد الثاني على بقاء الملك على ملك مالكه الأصلي إلى زمان العقد مسلّم أيضاً ، فقوله : «صحّة‌

__________________

(١) إدامة كلام المحقّق التستري قدس‌سره.

(٢) في «ش» : والمستلزمة.

(٣) في «ص» : لليد.

(٤) إلى هنا ينتهي كلام المحقّق التستري ، وسوف تأتي تتمّته في الصفحة ٤٤٣ ، عند قوله : «الخامس».

(٥) في «ش» ومصحّحة «خ» : العقد.

الأوّل تستلزم كون المال ملكاً للمالك والمشتري في زمان» ممنوع (١) ، بل صحّته تستلزم خروج العين عن ملكية المالك الأصلي (٢).

نعم ، إنّما يلزم ما ذكره من المحال إذا ادّعى وجوب كون الإجازة كاشفة عن الملك حين العقد ، ولكن هذا أمر تقدّم دعواه في الوجه الثالث وقد تقدّم منعه (٣) ، فلا وجه لإعادته بتقرير آخر ، كما لا يخفى.

نعم ، يبقى في المقام الإشكال الوارد في مطلق الفضولي على القول بالكشف ، وهو كون الملك حال الإجازة للمجيز والمشتري معاً ، وهذا إشكال آخر تعرّض لاندفاعه (٤) أخيراً ، غير الإشكال الذي استنتجه من المقدّمات المذكورة ، وهو لزوم كون الملك للمالك الأصلي وللمشتري (٥).

نعم ، يلزم من ضمّ هذا الإشكال العامّ إلى ما يلزم في المسألة على القول بالكشف من حين العقد اجتماع ملاّك ثلاثة على ملك واحد قبل العقد الثاني ؛ لوجوب التزام مالكيّة المالك الأصلي حتّى يصحّ العقد الثاني ، ومالكية (٦) المشتري له لأنّ الإجازة تكشف عن ذلك ، ومالكية (٧) العاقد له لأنّ ملك المشتري لا بدّ أن يكون عن ملكه ، وإلاّ لم ينفع‌

__________________

(١) في غير «ص» و «ش» : ممنوعة.

(٢) في مصحّحة «خ» : الفعلي.

(٣) تقدّم في الصفحة ٤٣٨.

(٤) كذا في النسخ ، والمناسب : «لدفعه» ، كما استظهره مصحّح «ص».

(٥) في «ف» : والمشتري.

(٦) في غير «ش» : ملكيّة.

(٧) في النسخ : ملكيّة.