درس مکاسب - بیع

جلسه ۶۷: الفاظ عقد ۴۲

مرتضوی
استاد
مرتضوی
 
۱

خطبه

۲

ملاک در قیمت مثل متعذر

موضوع بحث این است که اگر مثل متعذّر شده است و مالک مطالبۀ قیمت می‌کند بر تالف دادن قیمت چه روز و وقتی واجب می‌باشد؟

مثلاً فرض کنید زید ده من گندم از عمرو تلف کرده است. گندم پیدا نمی‌شود. عمرو مالک از زید تالف مطالبۀ قیمت ده من گندم را می‌کند. در این فرض زید تالف قیمت چه روزی را باید بدهد؟

این بحث در باب غصب و مقبوض به عقد فاسد و مطلق باب ضمانات جاری می‌باشد.

قبل از بیان احتمالات در این مسأله مقدّمه‌ای گفته می‌شود، و آن مقدّمه این است که: پنج یوم در ما نحن فیه نامبرده می‌شود: یوم الأخذ والقبض، یوم التلف، یوم التعذّر، یوم المطالبة و یوم الدفع.

مثلاً زید ده من گندم در اول ماه غصب کرده است. در این مثال از روز اوّل ماه تعبیر به یوم الأخذ و القبض می‌شود.

در روز پنجم ماه زید گندم را از بین برده است. از روز پنجم ماه تعبیر به یوم التلف می‌کنند.

روز دهم ماه گندم در بازار پیدا نمی‌شود، از این روز تعبیر به یوم التعذّر می‌کنند.

روز پانزدهم ماه عمرو مالک از زید مطالبه قیمت می‌کند، از این روز تعبیر به یوم المطالبة می‌شود.

و زید غاصب قیمت ده من گندم را در روز بیستم ماه می‌پردازد، که از این روز تعبیر به یوم الأداء و یوم الدفع می‌کنند.

نکته: در بعض موارد فرقی بین این ایّام نمی‌باشد و بعض این ایام با هم اتّحاد دارند، کما اینکه در بعض مواقع قیمت در تمام این ایّام یکسان بوده است، لذا ثمرۀ عملیّه مترتّب نمی‌شود.

بیان شد که در مسأله أقوال متعدّدی وجود دارد:

قول اوّل این بود که غاصب قیمت یوم الدفع و یوم الأداء را بدهکار است. مشهور فقها و شیخ انصاری این قول را انتخاب کرده‌اند.

قول دوم این است که غاصب ضامن قیمت یوم التعذّر می‌باشد.

راه اول برای اثبات این مدّعا این است: چون که یوم التعذّر روزی است که مثلی تبدیل به قیمت شده است و از آن روز قیمت بر ذمّۀ غاصب آمده است.

مرحوم شیخ این دلیل را قبول ندارد، چون می‌فرمایند: اینکه می‌گویند یوم التعذّر یوم الانتقال الی القيمة است دو احتمال دارد:

احتمال اول این است آنچه که در ذمّه بوده در یوم التعذّر تبدیل به قیمت شده است.

احتمال دوم این است که در روزی که مثل متعذّر شده است اگر مالک مطالبۀ قیمت از ضامن کند بر ضامن دادن قیمت واجب است، یعنی مالک از حقّ خودش نسبت به اوصافی که مثل داشته است گذشته است و تنها مالیّت آن را می‌خواهد و شما بر احتمال اول دلیلی ندارید.

راه دوم این است که ما قائل شویم دلیل اطلاقات ادلۀ ضمانات می‌باشد. بیان ذلک: تارة دلیل بر وجوب دادن قیمت جمع بین حقّین یا اجماع می‌باشد. بنابراین تعیّن بوم التعذّر غلط است و اگر قائل شدیم که دلیل بر تعیّن قیمت اطلاقات ادلۀ ضمانات است که مفاد آنها این است آنچه را که أقرب به تالف است باید بدهد یا قائل شدیم که دلیل اطلاق آیه شریفه است که مفاد آن این است آنچه که اقرب به تالف است بابد بدهد. بنابراین میزان یوم التعذر باشد صحیح است.

چون در بعض موارد می‌گوییم تعذّر ابتدائی است در کلّ مواردی که تلف شده مثل ندارد مانند باب قیمیات.

پس در قیمیات همان روز تلف اقرب الی التالف است، و در ما نحن فیه یوم التعذر به منزلۀ یوم التلف است. چون در یوم التعذر مثل وجود ندارد. پس در یوم التعذر ذمّه اشتغال به قیمت پیدا می‌کند و در یوم التعذر قیمت را بدهکار است و اینکه در قیمیات تعذّر مثل ابتدائی است و در مثلیات عارضی فارقی بین دو باب نمی‌باشد چون ملاک نبودن مثل است.

۳

تطبیق ملاک در قیمت مثل متعذر

فنقول: المشهور أنّ العبرة في قيمة المثل المتعذّر بقيمته يوم الدفع؛ لأنّ المثل ثابت في الذمّة إلى ذلك الزمان (یوم الدفع)، ولا دليل على سقوطه بتعذّره، كما لا يسقط الدّين بتعذّر أدائه (دین).

في ردّ بعض الاحتمالات الآتية في حكم تعذّر المثل ما لفظه : إنّ المثل لا يسقط بالإعواز ، ألا ترى أنّ المغصوب منه لو صبر إلى زمان وجدان المثل ملك المطالبة به؟ وإنّما المصير إلى القيمة وقت تغريمها (١) ، انتهى.

لكن أطلق كثيرٌ منهم الحكم بالقيمة عند تعذّر المثل ، ولعلّهم يريدون صورة المطالبة ، وإلاّ فلا دليل على الإطلاق.

ويؤيّد ما ذكرنا : أنّ المحكيّ عن الأكثر في باب القرض : أنّ المعتبر في المثل (٢) المتعذّر قيمته يوم المطالبة (٣) ، نعم عبّر بعضهم بيوم الدفع (٤) ، فليتأمّل.

هل العبرة في قيمة المثل المتعذّر بقيمة يوم الدفع أو التعذّر؟

وكيف كان ، فلنرجع إلى حكم المسألة فنقول : المشهور (٥) أنّ العبرة في قيمة المثل المتعذّر بقيمته يوم الدفع (٦) ؛ لأنّ المثل (٧) ثابت في الذمّة إلى ذلك الزمان ، ولا دليل على سقوطه بتعذّره ، كما لا يسقط الدّين بتعذّر أدائه.

__________________

(١) التذكرة ٢ : ٣٨٣ ، إيضاح الفوائد ٢ : ١٧٥ ؛ وقوله : «إنّما المصير .. إلخ» ليس في الإيضاح.

(٢) كذا في «ش» ، وفي سائر النسخ : المثلي.

(٣) حكاه السيد المجاهد في المناهل : ٨ ، قال بعد نقل أقوال أربعة : لا يبعد أن يقال : إنّ الأحوط هو القول الأوّل ؛ لأنّ القائل به أكثر.

(٤) عبّر به العلاّمة في المختلف ٥ : ٣٩٢.

(٥) في غير «ف» : إنّ المشهور.

(٦) وردت العبارة في «ف» هكذا : إنّ العبرة بقيمة يوم دفع قيمة المثل المتعذّر.

(٧) كذا في «ف» ، «م» و «ش» ومصحّحة «ن» ، وفي غيرها : المثلي.

وقد صرّح بما ذكرنا المحقّق الثاني (١) ، وقد عرفت من التذكرة والإيضاح ما يدلّ عليه (٢).

ويحتمل اعتبار وقت تعذّر المثل ، وهو للحلّي في البيع الفاسد (٣) ، وللتحرير في باب القرض (٤) ، ومحكيّ (٥) عن المسالك (٦) ؛ لأنّه وقت الانتقال إلى القيمة.

ويضعّفه : أنّه إن أُريد بالانتقال انقلاب ما في الذمّة إلى القيمة في ذلك الوقت ، فلا دليل عليه ، وإن أُريد عدم وجوب إسقاط ما في الذمّة إلاّ بالقيمة ، فوجوب الإسقاط بها وإن حدث يوم التعذّر مع المطالبة ، إلاّ أنّه لو أخّر الإسقاط بقي المثل في الذمّة إلى تحقّق الإسقاط ، وإسقاطه في كلّ زمانٍ بأداء قيمته في ذلك الزمان ، وليس في الزمان الثاني مكلّفاً بما صدق عليه الإسقاط في الزمان الأوّل.

هذا ، ولكن لو استندنا في لزوم القيمة في المسألة إلى ما تقدّم سابقاً : من الآية (٧) ، ومن أنّ المتبادر من إطلاقات الضمان هو وجوب الرجوع إلى أقرب الأموال إلى التالف بعد تعذّر المثل ، توجّه القول‌

__________________

(١) جامع المقاصد ٦ : ٢٤٥ و ٢٥٥.

(٢) راجع الصفحة السابقة.

(٣) السرائر ٢ : ٢٨٥.

(٤) تحرير الأحكام ١ : ٢٠٠.

(٥) في «ف» و «ن» : حكي.

(٦) المسالك ٣ : ١٧٤.

(٧) المتقدّمة في الصفحة ٢٢٦.

بصيرورة التالف قيميّاً بمجرّد تعذّر المثل ؛ إذ لا فرق في تعذّر المثل بين تحقّقه ابتداء كما في القيميّات ، وبين طروّه بعد التمكّن ، كما في ما نحن فيه.

ودعوى : اختصاص الآية وإطلاقات الضمان بالحكم بالقيمة بتعذّر المثل ابتداء ، لا يخلو عن تحكّم.

ثمّ إنّ في المسألة احتمالات أُخر ، ذكر أكثرها في القواعد (١) ، وقوّى بعضها في الإيضاح (٢) ، وبعضها بعض الشافعية (٣).

الاحتمالات في المسألة مع مبانيها

وحاصل جميع الاحتمالات في المسألة مع مبانيها (٤) ، أنّه :

إمّا أن نقول باستقرار المثل في الذمّة إلى أوان الفراغ منه بدفع القيمة ، وهو الذي اخترناه تبعاً للأكثر من اعتبار القيمة عند الإقباض ، وذكره في القواعد خامس الاحتمالات.

وإمّا أن نقول بصيرورته قيميّاً عند الإعواز ، فإذا صار كذلك ، فإمّا أن نقول : إنّ المثل المستقرّ في الذمّة قيميّ ، فتكون القيميّة صفة للمثل بمعنى أنّه لو تلف وجب قيمته.

وإمّا أن نقول : إنّ المغصوب انقلب قيميّاً بعد أن كان مثليّا.

فإن قلنا بالأوّل ، فإن جعلنا الاعتبار في القيميّ بيوم التلف كما‌

__________________

(١) قواعد الأحكام ١ : ٢٠٣ ٢٠٤.

(٢) إيضاح الفوائد ٢ : ١٧٥.

(٣) قال النووي : والأصحّ أنّ المعتبر أقصى قيمةٍ من وقت الغصب إلى تعذّر المثل. مغني المحتاج ٢ : ٢٨٣ ، وانظر التذكرة ٢ : ٣٨٣.

(٤) كذا في «ف» و «ش» ، وفي غيرهما : بيانها.