درس مکاسب - بیع

جلسه ۳۰۳: علم به مثمن ۲۲

مرتضوی
استاد
مرتضوی
 
۱

خطبه

۲

ادامه نظریه شیخ

احتمال دوم این است که مراد مشهور از کلمه (صاع) در مسأله استثناء اشاعه من hول الأمر باشد یعنی بایع یک صاع علی نحو کسر مشاع از میوه‌ها استحقاق داشته باشد خریدار نه صاع علی نحو کسر مشاع از ده صاع مالک شده باشد. اگر فرض کردیم که میوه‌ها ده صاع بوده است یک صاع مشاع از آن ده صاع ملک فروشنده است و نه صاع مشاع از آن ده صاع ملک خریدار است. در نتیجه کلمه صاع در مسأله استثناء حمل بر کسر مشاع شده است.

کلمه صاع در ما نحن فیه حمل بر کلّی فی المعیّن شده باشد با این فرض مرحوم شیخ از اشکال جواب می‌دهد می‌فرماید: این اشکال وارد نمی‌باشد جهت آن این است که بین مسأله استثناء و ما نحن فیه فرق است به خاطر این فرق کلمه صاع در آنجا حمل بر کلّی مشاع و در اینجا حمل بر کلّی فی المعین شده است چون در مسأله استثناء دو نفر مالک کلّی بوده‌اند در ما نحن فیه یک نفر فقط مالک کلّی بوده است. دو جهت باید توضیح داده شود:

جهت أولی این است که چگونه در مسأله استثناء دو کلّی وجود دارد. در ما نحن فیه یک کلّی وجود دارد. وقتی که مسأله استثناء عمرو مالک به خالد می‌گوید (بعتک هذه الصبرة إلا صاعاً منها)، (بعتک هذه الثمرة إلا رطلاً منها). مستفاد از این کلام این است که اگر میوه‌ها ده صاع باشد یک صاع از ده صاع علی نحو کلّی ملک عمرو است. نه صاع از این ده صاع علی نحو کلّی ملک خالد است پس در این میوه‌ها دو کلّی موضوع برای حکم قرار گرفته است. یک صاع بایع موضوع برای حکم قرار گرفته است و نه صاع خالد علی نحو کلّی موضوع برای حکم قرار گرفته است. نه صاع کلّی به عنوان کلّی مملوک خالد شده است. یک صاع کلّی مملوک عمرو شده است. پس شما دو کلّی دارید که هر یک از این دو به عنوان کلّی موضوع برای حکم شرعی قرار گرفته است.

در ما نحن فیه فقط یک کلّی موضوع برای حکم شرعی قرار گرفته است و آن عبارت از صاع مشتری می‌باشد. آنچه که فروش شده است صاع مشتری بوده است که موضوع حکم شرعی قرار گرفته است. پس در ما نحن فیه یک کلّی فقط موضوع حکم شرعی قرار دارد.

از ما ذکرنا فرق بین مسأله استثناء و ما نحن فیه روشن شد.

جهت دوم این است که این فرق اقتضاء می‌کند که در مسأله استثناء کلمه (صاع) حمل بر کسر مشاع شده باشد و این فرق للفارق می‌باشد به خاطر اینکه در مسأله استثناء فرض کنید یک صاع باقی مانده است نسبت این صاع باقیمانده به هر یک از عمرو و خالد علی حدّ سواء می‌باشد چون هر دو کلّی طلب دارند. دو مالک کلّی داریم یکی عمرو و یکی خالد. پس نسبت این صاع باقیمانده به خالد و عمرو علی حدّ سواء می‌باشد. ترجیح بلا مرجّح هم لا یمکن باید بگوییم خالد و عمرو در این صاع شریک باشند. آن نه صاعی که دزد برده است نسبت هر یک از عمرو و خالد به آن نه صاع علی حدّ سواء می‌باشد. تخصیص به أحدهما مرجّح می‌خواهد که مفقود می‌باشد لذا باید بگوییم مال مشترک دزدیده شده است لذا در مسأله استثناء اگر کسر مشاع را نگویید ترجیح بلا مرجّح لازم خواهد آمد.

این مشکله در ما نحن فیه وجود ندارد برای اینکه شما در ما نحن فیه یک صاع وجود دارد که یک مالک کلّی داریم که مشتری می‌باشد. مشتری یک صاع کلّی مالک است این صاع موجود به مقدار سهم مالک است. تبعاً می‌گویید این صاع موجود به مالک کلّی داده بشود. اصلاً ترجیح بلا مرجّحی به وجود نخواهد آمد چون عدل و رقیب ندارد. پس حمل صاع بر کلّی فی المعیّن هیچ مشکلی ندارد. در مسأله استثناء از این ظهور به خاطر مشکله خارجی رفع ید شده بود.

یک اشکالی بر این کلام وجود دارد حاصل آن اشکال این است که در ما نحن فیه دو کلّی وجود دارد چون نه صاع باقیمانده که جزئی حقیقی نمی‌باشد پس دو مالک کلّی دارید یکی فروشنده و یکی خریدار.

مرحوم شیخ از این اشکال در (قلت) جواب می‌دهد حاصل آن این است که در ما نحن فیه دو حرف است:

یک حرف این است که آن نه صاع کلّی است یا جزئی؟ جواب این است که آن نه صاع کلّی است.

حرف دوم این است که این نه صاع کلّی به عنوان کلّی مملوک است یا بدون عنوان کلّی مملوک است. به تعبیر دیگر این نه صاع کلّی موضوع برای حکمی به عنوان کلّی قرار گرفته است یا نه؟ اگر ما حرف اول را بگوییم اشکال وارد است که دو کلّی است ولی اگر حرف دوم را بگوییم اشکال ارتباطی به ما ذکرنا ندارد.

ما گفتیم در مسأله استثناء دو کلّی موضوع برای حکم قرار گرفته است. در ما نحن فیه یک کلّی موضوع برای حکم شرعی قرار گرفته است. در إن قلت اثبات دو کلّی شده نه دو کلّی که موضوع حکم شرعی باشد.

۳

تطبیق ادامه نظریه شیخ

وإن كان بناؤهم على الإشاعة من أوّل الأمر أمكن أن يكون الوجه في ذلك: أنّ المستثنى كما يكون ظاهراً في الكليّ، كذلك يكون عنوان المستثنى منه الذي انتقل إلى المشتري بالبيع كلّياً، بمعنى أنّه ملحوظٌ بعنوانٍ كليّ يقع عليه البيع، فمعنى «بعتك هذه الصبرة إلاّ صاعاً منها»: «بعتك الكليّ الخارجي الذي هو المجموع المخرج عنه الصاع» فهو كليٌ كنفس الصاع، فكلٌّ منهما (فروشنده و خریدار) مالك لعنوان كليّ، فالموجود مشترك بينهما؛ لأنّ نسبة كل جزءٍ منه (موجود) إلى كلٍّ منهما على نهجٍ سواء، فتخصيص أحدهما به (موجود) ترجيحٌ من غير مرجّح؛ وكذا التالف نسبته (تالف) إليهما على السواء، فيحسب عليهما.

وهذا بخلاف ما إذا كان المبيع كلّياً، فإنّ مال البائع ليس ملحوظاً بعنوان كليّ في قولنا: «بعتك صاعاً من هذه الصبرة»؛ إذ لم يقع موضوع الحكم في هذا الكلام حتّى يلحظ بعنوان كليّ كنفس الصاع.

فإن قلت: إنّ مال البائع بعد بيع الصاع ليس جزئيّاً حقيقيّا متشخّصاً في الخارج فيكون كلّياً كنفس الصاع (صاعی که برای مشتری است).

قلت: نعم ولكن ملكيّة البائع له (باقی) ليس بعنوانٍ كليّ حتّى يبقى ما بقي ذلك العنوان، ليكون الباقي بعد تلف البعض صادقاً على هذا العنوان وعلى عنوان الصاع على نهجٍ سواء، ليلزم من تخصيصه بأحدهما الترجيح من غير مرجّح فيجي‌ء الاشتراك، فإذا لم يبقَ إلاّ صاع كان الموجود مصداقاً لعنوان ملك المشتري فيحكم بكونه مالكاً له، ولا يزاحمه بقاء عنوان ملك البائع، فتأمّل (جواب ان قلت درست نیست، چون در اینجا دو کلی جعلی ندارد اما در واقع دارد).

هذا ما خطر عاجلاً بالبال، وقد أو كلنا تحقيق هذا المقام الذي لم يبلغ إليه ذهني القاصر إلى نظر الناظر البصير الخبير الماهر، عفى الله عن الزلل في المعاثر.

الكليّ وهو حساب التالف عليهما. ولا يحضرني وجهٌ واضح لهذا الفرق ، إلاّ دعوى أنّ المتبادر من الكليّ المستثنى هو الكليّ الشائع فيما يسلم للمشتري ، لا مطلق الموجود وقت البيع.

وإن كان بناؤهم على الإشاعة من أوّل الأمر أمكن أن يكون الوجه في ذلك : أنّ المستثنى كما يكون ظاهراً في الكليّ ، كذلك يكون عنوان المستثنى منه الذي انتقل إلى المشتري بالبيع كلّياً ، بمعنى أنّه ملحوظٌ بعنوانٍ كليّ يقع عليه البيع ، فمعنى «بعتك هذه الصبرة إلاّ صاعاً منها» : «بعتك الكليّ الخارجي الذي هو المجموع المخرج عنه الصاع» فهو كليٌ كنفس الصاع ، فكلٌّ منهما مالك لعنوان كليّ ، فالموجود مشترك بينهما ؛ لأنّ نسبة كل جزءٍ منه إلى كلٍّ منهما على نهجٍ سواء ، فتخصيص أحدهما به ترجيحٌ من غير مرجّح ؛ وكذا التالف نسبته إليهما على السواء ، فيحسب عليهما.

وهذا بخلاف ما إذا كان المبيع كلّياً ، فإنّ مال البائع ليس ملحوظاً بعنوان كليّ في قولنا : «بعتك صاعاً من هذه الصبرة» ؛ إذ لم يقع موضوع الحكم (١) في هذا الكلام حتّى يلحظ بعنوان كليّ كنفس الصاع.

فإن قلت : إنّ مال البائع بعد بيع الصاع ليس جزئيّاً حقيقيّا متشخّصاً في الخارج فيكون كلّياً كنفس الصاع.

قلت : نعم ولكن ملكيّة البائع له ليس بعنوانٍ كليّ حتّى يبقى ما بقي ذلك العنوان ، ليكون الباقي بعد تلف البعض صادقاً على هذا العنوان‌

__________________

(١) في «ف» ومصحّحة «خ» : موضوعاً لحكم.

وعلى عنوان الصاع (١) على نهجٍ سواء ، ليلزم من تخصيصه بأحدهما الترجيح من غير مرجّح فيجي‌ء الاشتراك ، فإذا لم يبقَ إلاّ صاع كان الموجود مصداقاً لعنوان ملك المشتري فيحكم بكونه مالكاً له ، ولا يزاحمه بقاء عنوان ملك البائع ، فتأمّل.

هذا ما خطر عاجلاً بالبال ، وقد أو كلنا تحقيق هذا المقام الذي لم يبلغ إليه ذهني القاصر إلى نظر الناظر البصير الخبير الماهر ، عفى الله عن الزلل في المعاثر.

أقسام بيع الصبرة

قال في الروضة تبعاً للمحكي عن حواشي الشهيد (٢) ـ : إنّ أقسام بيع الصبرة عشرة ؛ لأنّها إمّا أن تكون معلومة المقدار أو مجهولته ، فإن كانت معلومة صحّ بيعها أجمع ، وبيع جزءٍ منها معلومٍ مشاعٍ ، وبيع مقدارٍ كقفيزٍ تشتمل عليه ، وبيعها كلّ قفيز بكذا ، لا (٣) بيع كلِّ قفيز منها بكذا. والمجهولة كلّها باطلة إلاّ الثالث (٤) ، وهو بيع مقدارٍ معلوم يشتمل الصبرة عليه.

لو باع مقداراً معيّناً لم يعلم اشتمال الصبرة عليه

ولو لم يعلم باشتمالها عليه ، فظاهر القواعد (٥) والمحكي عن حواشي‌

__________________

(١) كذا في النسخ ، والعبارة في «ش» هكذا : «مصداقاً لهذا العنوان وعنوان الصاع» ، وجاء في هامش «ص» ما يلي : الظاهر أنّه سهو من قلمه الشريف ، وحقّ العبارة أن يقول : «مصداقاً لهذا العنوان ولعنوان الصاع» ، كما لا يخفى.

(٢) حكاه السيّد العاملي في مفتاح الكرامة ٤ : ٢٧٥.

(٣) كذا في «ف» و «ص» ، وفي غيرهما بدل «لا» : «إلاّ» ، وصحّحت في «ن» بما أثبتناه.

(٤) انتهى كلام الشهيد الثاني قدس‌سره ، راجع الروضة البهيّة ٣ : ٢٦٨.

(٥) راجع القواعد ١ : ١٢٧.