درس مکاسب - بیع

جلسه ۲۹۶: علم به مثمن ۱۵

مرتضوی
استاد
مرتضوی
 
۱

خطبه

۲

ثمره اول بین اینکه صاعا فی الصبره، کسر مشاع باشد یا کلی فی المعین باشد

کلام در ثمرات بین اینکه یک صاع علی نحو کلّی فی المعین از صبرة فروخته بشود و بین اینکه یک صاع علی نحو کسر مشاع از صبرة فروخته بشود.

اولین ثمره این است که اگر مبیع کلّی فی المعین باشد اختیار تعیین به دست فروشنده می‌باشد و اگر مبیع کلّی مشاع باشد هیچ یک به تنهایی اختیار تعیین ندارد. دائماً تعین با توافق طرفین باید انجام بگیرد. در این ثمره از سه جهت توضیح داده می‌شود:

جهت اولی در این است که معنای بودن اختیار تعیین به ید فروشنده چه می‌باشد؟ فرض کنید صبرة شما ده صاع دارد. مبیع اگر کلی فی المعین باشد آن کلی باید در ضمن یکی از افراد خودش تعیّن پیدا بکند. در اینجا تعین کلّی در ضمن یکی از افراد به اختیار چه کسی می‌باشد؟

جهت دوم در این است: دلیل بر اینکه اختیار تعیین به ید فروشنده است چیست؟ دلیل بر این مدّعا متوقّف بر توجّه به دو کلمه است:

کلمه اولی این است که آنچه را که خریدار در این بیع مالک شده است روشن بشود. جواب آن روشن شد که طبیعی یک صاع بدون هیچ خصوصیّت تملیک به مشتری شده است. طبیعی صاع بدون هیچ خصوصیّت ملک مشتری شده است پس آنچه را که مشتری از زید طلب دارد طبیعی صاع می‌باشد. کلمه دوم این است هر یک از افراد این صبرة عبارت از طبیعی و ده‌ها خصوصیت است. اینکه می‌گوییم اختیار به ید بایع باید باشد روشن شد. یعنی مشتری حق ندارد بایع را الزام کند که این فرد از صاع را بدهد چون این صاع مشتمل بر خصوصیت است و خصوصیت ملک مشتری نبوده است لذا حق مطالبه خصوصیت را ندارد.

جهت سوم در این است اینکه اختیار تعیین به ید فروشنده است یا به ید مالک است اختصاص به کلّی فی المعین دارد یا در کلّی فی الذمة. هم این طور است اختصاص به بیع دارد یا نه؟

مرحوم شیخ می‌فرمایند: اختصاص ندارد.

جهت چهارم این است که اینکه می‌گوییم اختیار تعیین به ید من علیه الکلی است اتفاقی می‌باشد یا اختلافی؟ باید گفت که این مسأله اختلافی می‌باشد.

مشهور می‌گویند اختیار تعیین به ید من علیه الکلی است. صاحب قوانین می‌گوید اختیار تعیین به ید مشتری می‌باشد.

مرحوم شیخ می‌فرمایند: از ما ذکرنا روشن شد که نظریه مرحوم صاحب قوانین بی‌اساس است که متعلّق اوامر نفس طبیعت است خصوصیات متعلّق اوامر نمی‌باشد. و اما اگر مبیع کسر مشاع باشد هیچ یک بدون اجازه دیگری حقّ تعیین ندارند لذا در باب وصیّت هم اختیار تعیین به ید وارث است موصی له هیچ کاره است. اختیار تعیین به ید من علیه الکلّی می‌باشد.

جهت چهارم این است اینکه می‌گویید اختیار تعیین به ید من علیه الکلّی است اتفاقی می‌باشد یا اختلافی؟ این مسأله اختلافی می‌باشد.

مشهور می‌گویند اختیار تعیین به ید من علیه الکل است. صاحب قوانین می‌گوید اختیار به ید مشتری است.

مرحوم شیخ می‌فرماید: این گفتار صاحب قوانین بی‌اساس است و اگر صاحب قوانین توجبه به متعلّقات اوامر می‌کرد این حرف را نمی‌زد چون خصوصیات فردیّه را مالک نمی‌باشد. و اگر مبیع کسر مشاع هیچ یک بدون اجازه دیگری حق تعیین ندارد بلکه با توافق هر دو تقسیم صورت می‌گیرد.

۳

تطبیق ثمره اول بین اینکه صاعا فی الصبره، کسر مشاع باشد یا کلی فی المعین باشد

ثمّ إنّه يتفرّع على المختار (مبیع، کلی فی المعین باشد) من كون المبيع كلّياً أُمور:

أحدها: كون التخيير في تعيينه (مبیع) بيد البائع؛ لأنّ المفروض أنّ المشتري لم يملك إلاّ الطبيعة المعرّاة عن التشخّص الخاصّ، فلا يستحقّ على البائع خصوصيّة فإذا طالب بخصوصيّة زائدة على الطبيعة فقد طالب ما ليس حقّا له. وهذا جارٍ في كلّ من ملك كلّياً في الذمّة أو في الخارج، فليس لمالكه اقتراح الخصوصيّة على من عليه الكليّ؛ ولذا كان اختيار التعيين بيد الوارث إذا أوصى الميّت لرجل بواحد من متعدّد يملكه الميّت، كعبدٍ من عبيده ونحو ذلك.

إلاّ أنّه قد جزم المحقّق القمّي قدس‌سره في غير موضعٍ من أجوبة مسائله ـ: بأنّ الاختيار في التعيين بيد المشتري، ولم يعلم له وجه مصحّح، فيا ليته قاس ذلك على طلب الطبيعة! حيث إنّ الطالب لمّا ملك الطبيعة على المأمور واستحقّها منه لم يجز له بحكم العقل مطالبة خصوصيّة دون اخرى، وكذلك مسألة التمليك كما لا يخفى.

وأمّا على الإشاعة: فلا اختيار لأحدهما، لحصول الشركة، فيحتاج القسمة إلى التراضي.

وأمّا الرواية ، فلو فرضنا ظهورها في الفرد المنتشر فلا بأس بحملها على الكليّ لأجل القرينة الخارجيّة ، وتدلّ على عدم الإشاعة من حيث الحكم ببقاء المقدار المبيع وكونه مالاً للمشتري.

الحمل على الكلّي لايخلو عن قوّة

فالقول الثاني لا يخلو من قوّة ، بل لم نظفر بمن جزم بالأوّل وإن حكاه في الإيضاح قولاً (١).

ما يتفرّع على كون المبيع كليّاً :

ثمّ إنّه يتفرّع على المختار من كون المبيع كلّياً أُمور :

١

ـ كون التخيير في تعيينه بيد البائع

أحدها : كون التخيير في تعيينه بيد البائع ؛ لأنّ المفروض أنّ المشتري لم يملك إلاّ الطبيعة المعرّاة عن التشخّص الخاصّ ، فلا يستحقّ على البائع خصوصيّة فإذا طالب بخصوصيّة زائدة على الطبيعة فقد طالب ما (٢) ليس حقّا له. وهذا جارٍ في كلّ من ملك كلّياً في الذمّة أو في الخارج ، فليس لمالكه اقتراح الخصوصيّة على من عليه الكليّ ؛ ولذا كان اختيار التعيين بيد الوارث إذا أوصى الميّت لرجل بواحد من متعدّد يملكه الميّت ، كعبدٍ من عبيده ونحو ذلك.

إلاّ أنّه قد جزم المحقّق القمّي قدس‌سره في غير موضعٍ من أجوبة مسائله ـ : بأنّ الاختيار في التعيين بيد المشتري (٣) ، ولم يعلم له وجه مصحّح ، فيا ليته قاس ذلك على طلب الطبيعة! حيث إنّ الطالب لمّا ملك الطبيعة على المأمور واستحقّها منه لم يجز له بحكم العقل مطالبة خصوصيّة دون اخرى ، وكذلك مسألة التمليك كما لا يخفى.

__________________

(١) إيضاح الفوائد ١ : ٤٣٠.

(٢) في غير «ف» : بما.

(٣) منها ما قاله في جامع الشتات ٢ : ٩٥ ، المسألة : ٧٢.

وأمّا على الإشاعة : فلا اختيار لأحدهما ، لحصول الشركة ، فيحتاج القسمة إلى التراضي.

٢ ـ انحصار حقّ المشتري في مصداق الطبيعة لو بقي بعد تلف البعض الآخر

ومنها : أنّه لو تلف بعض الجملة وبقي مصداق الطبيعة انحصر حقّ المشتري فيه ، لأنّ كلّ فرد من أفراد الطبيعة وإن كان قابلاً لتعلّق ملكه به بخصوصه ، إلاّ أنّه يتوقّف على تعيين مالك المجموع وإقباضه ، فكلّ ما تلف قبل إقباضه خرج عن قابليّة ملكيّته للمشتري (١) فعلاً (٢) فينحصر في الموجود. وهذا بخلاف المشاع ، فإنّ ملك المشتري فعلاً (٣) ثابت في كلّ جزءٍ من المال من دون حاجة إلى اختيارٍ وإقباض ، فكلّ ما يتلف من المال فقد تلف من المشتري جزء بنسبة حصّته.

٣ ـ لو باع من شخص آخر صاعاً كليّاً آخر فإذا بقي صاعٌ واحد كان للأوّل

ومنها : أنّه (٤) لو فرضنا أنّ البائع بعد ما باع صاعاً من الجملة باع من شخص آخر صاعاً كليّاً آخر ، فالظاهر أنّه إذا بقي صاع واحد كان للأوّل ، لأنّ الكليّ المبيع ثانياً إنّما هو سارٍ في مال البائع وهو ما عدا الصاع من الصبرة ، فإذا تلف ما عدا الصاع فقد تلف جميع ما كان الكليّ فيه سارياً فقد تلف المبيع الثاني قبل القبض ، وهذا بخلاف ما لو قلنا بالإشاعة.

صور إقباض الكلي

ثمّ اعلم : أنّ المبيع إنّما يبقى كلّياً ما لم يقبض. وأمّا إذا قُبض ، فإن قُبض منفرداً عمّا عداه كان مختصّاً بالمشتري ، وإن قبض في ضمن الباقي بأن أقبضه البائع مجموع الصبرة فيكون بعضه وفاءً ، والباقي‌

__________________

(١) في «ف» : «ملك المشتري».

(٢) في «ف» ونسخة بدل «م» و «ع» : مثلاً.

(٣) في «ف» ونسخة بدل «م» و «ع» : مثلاً.

(٤) عبارة «منها أنّه» من «ش» وهامش «ن».