درس مکاسب - بیع

جلسه ۲۶۸: طلق بودن ۴۶

مرتضوی
استاد
مرتضوی
 
۱

خطبه

۲

فک رهن

در این مباحثه نه مطلب بیان شده است:

مطلب اول این است که بیع راهن با فکّ رهن نظریه اولی صحیح می‌باشد. دلیل بر این مدّعا این است که عدم صحّت به خاطر این بوده است که صحّت مزاحم با حقّ مرتهن بوده است. به خاطر این مزاحمت و تقدّم حق مرتهن بر حقّ راهن می‌گفتیم صحّت بیع مورد اشکال است در نتیجه سببیّت بیع راهن برای ملکیت مشتری که از عمومات استفاده شده بود مسلم است، غاية الأمر مانع وجود داشته است که آن مانع حق مرتهن بوده است. فعلاً که به واسطه فکّ رهن یا اسقاط مرتهن یا ابراء مرتهن مانع از بین رفته است. با برطرف شدن مانع و مقتضی که ملکیّت است بر مقتضی که عقد راهن است مترتب می‌شود. فعلیه مرحوم شیخ نظریه اولی را تقویت می‌کند که بیع راهن صحیح باشد.

مطلب دوم این است که روشن شد که در این فروض تمسک به استصحاب عدم صحّت بیع صحیح نبوده است. جهت آن این است که در این فروض مناط مستصحب قطعاً از بین رفته است با ارتفاع مناط مجال برای استصحاب نمی‌باشد. بیان ذلک: فرض کنید عقد راهن دهم ماه واقع شده است امور ثلاثه بیست و پنجم ماه آمده است. شما می‌خواهید عدم صحت بیع در روز بیستم در روز بیست و ششم ثابت کنید. این استصحاب منع جاری نمی‌باشد برای اینکه مناط عدم صحّت علت عدم صحت در روز پانزدهم مزاحمت با حقّ مرتهن بوده است. علّت مستصحب شما مزاحمت با حق مرتهن است. این مناط در روز بیست و ششم از بین رفته است برای اینکه در روز بیست و پنجم مرتهن پول خودش را گرفته است پس قطعاً مرتهن حقّی ندارد. اگر اسقاط حق مرتهن شده است در روز بیست و ششم مرتهن حقّی ندارد. پس در روز بیست و ششم مناط مستصحب قطعاً از بین رفته است. پس استصحاب عدم صحّت بیع جاری نمی‌شود لارتفاع مناطه.

مطلب سوم این است که قیاس نکاح عبد برای ما نحن فیه قیاس مع الفارق است. جهت فرق این است که بطلان نکاح عبد به خاطر ضعف در مقتضی بوده است به خاطر قصور مقتضی بوده است چون عبد حق تصرّف ندارد و به خاطر وجود مانع نبوده است به خاطر مزاحمت با حق سیّد نمی‌باشد. بیع راهن جهت بطلانش قصور در مقتضی نبوده است چون راهن تمام شرائط فروش را داشته است بلکه بطلان لوجود المانع بوده است که مزاحمت با حق مرتهن باشد. فعلیه قیاس مع الفارق است.

مطلب چهارم در این است علی ما ذکرنا فکّ رهن مؤثّر در صحت از روز بیست و پنجم می‌باشد یعنی باید بگوییم در این مثال عقد راهن از روز بیست و پنجم صحیح است چون مانع برطرف شده است. روز ارتفاع بیست و پنجم ماه بوده است بناء علی هذا از روز بیست و پنجم عقد راهن تأثیر در ملکیّت مشتری دارد.

به این نتیجه می‌رسیم که فکّ رهن معنای آن این است که اجازه ناقله باشد کاشفه نمی‌باشد.

مطلب پنجم این است که اگر فکّ رهن کاشفه از صحّت عقد از روز اول ماه باشد مبتلا به اشکال مسأله (من باع شیئاً ثمّ ملک) خواهیم شد غاية الأمر جهت اشکال فرق می‌کند. در مسأله (من باع شیئاً ثمّ ملک) جهت اشکال اجتماع مالکین علی مملوک واحد خواهد بود. در مورد بحث جهت اشکال بودن مال مردم رهن برای زید خواهد بود لذا الرهن لا یصحّ.

مطلب ششم این است که با تمام مطلب گذشته فکّ رهن به منزله اجازه است. اسقاط به منزله اجازه است. و اجازه در این موارد کاشفه است یعنی کشف می‌کنیم که از اول ماه مالک بوده است. چون اصحاب چنین گفته‌اند اجازه را کاشفه گرفته‌اند و دلیل هم دلالت بر کاشفیت اجازه دارد.

۳

وجوب فک رهن

مطلب هفتم این است که عقد راهن قبل از اجازه مرتهن یا قبل از آمدن احد امور ثلاثه از طرف راهن لازم می‌باشد. دلیل آن تقدّم الکلام که عقد تمام بوده است فقط مزاحمت با حق مرتهن بوده است أوفوا بالعقود می‌گوید بر زید وفای به عقد لازم است.

مطلب هشتم این است که بر زید فکّ رهن واجب است یا نه؟ مثلاً زید در روز اول ماه عین مرهونه را فروخته است در روز دوم ماه بر زید واجب است که برود ده تومان فرض بگیرد و پول مرتهن را بدهد تا عین مرهونه را به خالد تحویل دهد. آیا فکّ رهن من مال آخر واجب است یا نه؟

یک نظریه این است که فکّ رهن بر زید واجب است. أوفوا بالعقود می‌گوید وفای بیع واجب است که متوقف است پول مرتهن را بدهد تا بتواند حیاط را تحویل بدهد. پس بعد از بیع راهن فکّ رهن بر راهن واجب است چون (أوفوا بالعقود) دارد.

نظریه دوم این است که فکّ رهن بر زید واجب نمی‌باشد برای اینکه وفای به عقد معنای آن این است که شما عقد را بر هم نزنید. شما پای تعهّد که داده‌اید بایستید. شما نقض نکنید. معنای وفا این است که بروم پول قرض کنم تا فکّ رهن بشود لذا فکّ راهن واجب نمی‌باشد.

۴

اگر مرتهن قرض را بر نگرداند چه باید کرد؟

مطلب نهم این است که زید در روز بیست و پنجم ماه که آخرین روز مدّت قرض است حاضر به دادن پول مرتهن نمی‌باشد چه باید کرد؟ دو نظریه وجود دارد:

نظریه اولی این است که حیاط فروخته بشود پول مرتهن داده بشود.

البته اشکالی دارد که این کار موجب این است که بیع راهن باطل بشود.

مرحوم شیخ می‌فرمایند این تالی فاسد اشکالی ندارد چون حق ّ مرتهن تقدّم بر حقب مشتری دارد.

نظریه دوم این است که حاکم اسلامی راهن را وادار به فکّ رهن بکند. فعلیه با اجبار کردن راهن به فکّ رهن جمع بین الحقین شده است حق مرتهن و حق راهن ولی فروش حیاط موجب جمع بین حقّین نمی‌باشد.

۵

تطبیق فک رهن

هذا، ولكنّ الإنصاف ضعف الاحتمال المذكور، من جهة أنّ عدم تأثير بيع المالك في زمان الرهن ليس إلاّ لمزاحمة حقّ المرتهن المتقدّم على حقّ المالك بتسليط المالك، فعدم الأثر ليس لقصورٍ في المقتضي، وإنّما هو من جهة المانع، فإذا زال أثّر المقتضي.

ومرجع ما ذكرنا إلى أنّ أدلّة سببيّة البيع المستفادة من نحو (أَوْفُوا بِالْعُقُودِ) و «الناس مسلّطون على أموالهم» ونحو ذلك، عامّة، وخروج زمان الرهن يعلم أنّه من جهة مزاحمة حقّ المرتهن الذي هو أسبق، فإذا زال المزاحم وجب تأثير السبب. ولا مجال لاستصحاب عدم تأثير البيع؛ للعلم بمناط المستصحب وارتفاعه، فالمقام من باب وجوب العمل بالعامّ، لا من مقام استصحاب حكم الخاصّ، فافهم.

وأمّا قياس ما نحن فيه على نكاح العبد بدون إذن سيّده، فهو قياسٌ مع الفارق؛ لأنّ المانع عن سببيّة نكاح العبد بدون إذن سيّده قصور تصرّفاته عن الاستقلال في التأثير، لا مزاحمة حقّ السيّد لمقتضى النكاح؛ إذ لا منافاة بين كونه عبداً وكونه زوجاً؛ ولأجل ما ذكرنا لو تصرّف العبد لغير السيّد ببيعٍ أو غيره، ثمّ انعتق العبد لم ينفع في تصحيح ذلك التصرّف.

هذا، ولكن مقتضى ما ذكرنا: كون سقوط حقّ الرهانة بالفكّ أو الإسقاط أو الإبراء أو غير ذلك ناقلاً ومؤثّراً من حينه، لا كاشفاً عن تأثير العقد من حين وقوعه، خصوصاً بناءً على الاستدلال على الكشف بما ذكره جماعة ممّن قارب عصرنا: من أنّ مقتضى مفهوم الإجازة إمضاء العقد من حينه، فإنّ هذا غير متحقّق في افتكاك الرهن، فهو نظير بيع الفضولي ثمّ تملّكه للمبيع، حيث إنّه لا يسع القائل بصحّته إلاّ التزام تأثير العقد من حين انتقاله عن ملك المالك الأوّل لا من حين العقد، وإلاّ لزم في المقام كون ملك الغير رهناً لغير مالكه كما كان يلزم في تلك المسألة كون المبيع لمالكين في زمان واحد لو قلنا بكشف الإجازة للتأثير من حين العقد.

هذا، ولكن ظاهر كلّ من قال بلزوم العقد هو القول بالكشف.

وقد تقدّم عن القواعد في مسألة عفو الراهن عن الجاني على المرهون ـ : أنّ الفكّ يكشف عن صحّته (عقد).

ويدلّ على الكشف أيضاً ما استدلّوا به على الكشف في الفضولي: من أنّ العقد سببٌ تامّ.. إلى آخر ما ذكره في الروضة وجامع المقاصد.

۶

تطبیق وجوب فک رهن

ثمّ إنّ لازم الكشف كما عرفت في مسألة الفضولي لزوم العقد قبل إجازة المرتهن من طرف الراهن كالمشتري الأصيل فلا يجوز له فسخه، بل ولا إبطاله (رهن) بالإذن للمرتهن في البيع.

نعم، يمكن أن يقال بوجوب فكّه من مالٍ آخر، إذ لا يتمّ الوفاء بالعقد الثاني إلاّ بذلك، فالوفاء بمقتضى الرهن غير منافٍ للوفاء بالبيع.

ويمكن أن يقال: إنّه إنّما يلزم الوفاء بالبيع، بمعنى عدم جواز نقضه، وأمّا دفع حقوق الغير وسلطنته فلا يجب؛ ولذا لا يجب على من باع مال الغير لنفسه أن يشتريه من مالكه ويدفعه إليه، بناءً على لزوم العقد بذلك.

۷

تطبیق اگر مرتهن قرض را بر نگرداند چه باید کرد؟

وكيف كان، فلو امتنع، فهل يباع عليه (راهن)؛ لحقّ المرتهن؛ لاقتضاء الرهن ذلك وإن لزم من ذلك إبطال بيع الراهن؛ لتقدّم حقّ المرتهن؟ أو يجبر الحاكمُ الراهنَ على فكّه من مالٍ آخر؛ جمعاً بين حقّي المشتري والمرتهن اللازمين على الراهن البائع؟ وجهان. ومع انحصار المال في المبيع فلا إشكال في تقديم حقّ المرتهن.

ضعف الاحتمال المذكور

هذا ، ولكنّ الإنصاف ضعف الاحتمال المذكور ، من جهة أنّ عدم تأثير بيع المالك في زمان الرهن ليس إلاّ لمزاحمة حقّ المرتهن المتقدّم على حقّ المالك بتسليط المالك ، فعدم الأثر ليس لقصورٍ في المقتضي ، وإنّما هو من جهة المانع ، فإذا زال أثّر المقتضي.

ومرجع ما ذكرنا إلى أنّ أدلّة سببيّة البيع المستفادة من نحو ﴿أَوْفُوا بِالْعُقُودِ و «الناس مسلّطون على أموالهم» (١) ونحو ذلك ، عامّة ، وخروج زمان الرهن يعلم أنّه من جهة مزاحمة حقّ المرتهن الذي هو أسبق ، فإذا زال المزاحم وجب تأثير السبب. ولا مجال لاستصحاب عدم تأثير البيع ؛ للعلم بمناط المستصحب وارتفاعه ، فالمقام من باب وجوب العمل بالعامّ ، لا من مقام استصحاب حكم الخاصّ ، فافهم.

عدم صحّة قياس ما نحن فيه بنكاح العبد بدون إذن سيّده

وأمّا قياس ما نحن فيه على نكاح العبد بدون إذن سيّده ، فهو قياسٌ مع الفارق ؛ لأنّ المانع عن سببيّة نكاح العبد بدون إذن سيّده قصور تصرّفاته عن الاستقلال في التأثير ، لا مزاحمة حقّ السيّد لمقتضى النكاح ؛ إذ لا منافاة بين كونه عبداً وكونه زوجاً ؛ ولأجل ما ذكرنا لو تصرّف العبد لغير السيّد ببيعٍ أو غيره ، ثمّ انعتق العبد لم ينفع في تصحيح ذلك التصرّف.

هل سقوط حق الرهانة كاشف أو ناقل

هذا ، ولكن مقتضى ما ذكرنا : كون سقوط حقّ الرهانة بالفكّ أو الإسقاط أو الإبراء أو غير ذلك ناقلاً ومؤثّراً من حينه ، لا كاشفاً عن تأثير العقد من حين وقوعه ، خصوصاً بناءً على الاستدلال على الكشف‌

__________________

(١) عوالي اللآلي ١ : ٢٢٢ ، الحديث ٩٩ ، و ٣ : ٢٠٨ ، الحديث ٤٩.

بما ذكره جماعة ممّن قارب عصرنا (١) : من أنّ مقتضى مفهوم (٢) الإجازة إمضاء العقد من حينه ، فإنّ هذا غير متحقّق في افتكاك الرهن ، فهو نظير بيع الفضولي ثمّ تملّكه للمبيع ، حيث إنّه لا يسع القائل بصحّته إلاّ التزام تأثير العقد من حين انتقاله عن ملك المالك الأوّل لا من حين العقد ، وإلاّ لزم في المقام كون ملك الغير رهناً لغير مالكه كما كان (٣) يلزم في تلك المسألة كون المبيع لمالكين في زمان واحد لو قلنا بكشف الإجازة للتأثير من حين العقد.

ظاهر كل من قال بلزوم العقد هو الكشف

هذا ، ولكن ظاهر كلّ من قال بلزوم العقد هو القول بالكشف.

وقد تقدّم عن القواعد في مسألة عفو الراهن عن الجاني على المرهون ـ : أنّ الفكّ يكشف عن صحّته (٤).

ويدلّ على الكشف أيضاً ما استدلّوا به على الكشف في الفضولي : من أنّ العقد سببٌ تامّ .. إلى آخر ما ذكره في الروضة (٥) وجامع المقاصد (٦).

لازم الكشف لزوم العقد قبل الإجازة

ثمّ إنّ لازم الكشف كما عرفت في مسألة الفضولي (٧) لزوم العقد‌

__________________

(١) منهم السيّد الطباطبائي في الرياض ١ : ٥١٣ ، والمحقّق القمي في جامع الشتات ٢ : ٢٧٩ ، وغنائم الأيام : ٥٤٢.

(٢) في «ف» : عموم.

(٣) لم ترد «كان» في «ش».

(٤) راجع القواعد ١ : ١٦٥ ، وتقدّم في الصفحة ١٦١.

(٥) الروضة البهيّة ٣ : ٢٢٩.

(٦) جامع المقاصد ٤ : ٧٤ ٧٥.

(٧) راجع المكاسب ٣ : ٤١١ ٤٢٠.

قبل إجازة المرتهن من طرف الراهن كالمشتري الأصيل (١) فلا يجوز له فسخه ، بل ولا إبطاله بالإذن للمرتهن في البيع.

لو باع الراهن فهل يجب عليه فكّ الرهن من مالٍ آخر أم لا يجب؟

نعم ، يمكن أن يقال بوجوب فكّه من مالٍ آخر ، إذ لا يتمّ الوفاء بالعقد الثاني إلاّ بذلك ، فالوفاء بمقتضى الرهن غير منافٍ للوفاء بالبيع.

ويمكن أن يقال : إنّه إنّما (٢) يلزم الوفاء بالبيع ، بمعنى عدم جواز نقضه ، وأمّا دفع حقوق الغير وسلطنته فلا يجب ؛ ولذا لا يجب على من باع مال الغير لنفسه أن يشتريه من مالكه ويدفعه إليه ، بناءً على لزوم العقد بذلك.

وكيف كان ، فلو امتنع ، فهل يباع عليه ؛ لحقّ المرتهن ؛ لاقتضاء الرهن ذلك وإن لزم من ذلك إبطال بيع الراهن ؛ لتقدّم حقّ المرتهن؟ أو يجبر الحاكمُ الراهنَ على فكّه من مالٍ آخر ؛ جمعاً بين حقّي المشتري والمرتهن اللازمين على الراهن البائع؟ وجهان. ومع انحصار المال في المبيع فلا إشكال في تقديم حقّ المرتهن.

__________________

(١) كلمة «الأصيل» من «ش» ومصحّحة «ن».

(٢) لم ترد «إنّما» في «ف».