درس دروس في علم الاصول - الحلقة الاولی

جلسه ۱۲: دلیل شرعی ۴

 
۱

خطبه

۲

گاهی مجاز تبدیل به حقیقت می شود

مطلب اول: گاهی مجاز تبدیل به حقیقت می شود

ما قبلا گفتیم وضع دو گونه است:

1- وضعی تعیینی: عبارت است از وضعی که به صورت آگاهانه توسط واضع انجام شود. در مجلس نامگذاری آقازاده فلانی بزرگان جمع شده اند می خواهند برای مولود جدید اسم بگذارند. می گذارند حسین. اینجا یک فرایند وضع با آگاهی انجام شده است. شما یک اسمی را برای بچه تان وضع کردید، می دانید می خواهید با این کار بین حسین و این معنا که بچه شما باشد ارتباط بدهید.

2- وضع تعیّنی (که محل بحث ما است): عبارت است از وضعی که ابتدا لفظ در معنایی به صورت مجاز یا حتی غلط استعمال می شود و کم کم بر اثر کثرت استعمال به مرتبه وضع می رسد.

مثلا می آیند می گویند شیر رزمنده شجاع، شیران بیشه مبارزه با کفار، آنقدر بکار می برند که دیگر شیر از معنای اولیش نقل پیدا می کند به معنای جدید. نماز در زمان جاهلیت به معنای دعا بود، بعد کم کم به یک عبادتی با ارکان و شرائط ویژه اطلاق شد. کم کم این استعمال کثرت پیدا کرد تا نماز از معنای اولی نقل یافت آمد در دامان معنای دوم. یا زکات یعنی صدقه بده، ولی نقل شده به معنای جدید که پرداخت پول است با شرائط ویژه.

علامت اینکه از مجازیت خارج شده و به وضع رسیده چیست؟ این است که دیگر در معنای مجازی قرینه نمی آورند. چون به محض اینکه این لفظ بکار می رود ذهنها متبادر به معنای مجازی می شود و دیگر نیازی به قرینه نیست. قرینه کمک تبادر بود که تبادر را به سمت معنای مجازی هدایت می کرد. اما دیگر بخاطر زیاد بکار رفتن معنا مجازی دیگر قرینه نیاز نیست، خود تبادر بدون کمک قرینه به سمت آن معنای مجازی هدایت می شود.

مثال برای غلط: فراز به معنای در مقابل فرود است، اما بر اثر کثرت استعمال دیگر به صورت وضع درآمده می گویند فرازی از روایات کذا.

در وضع تعیینی اول وضع است بعد استعمال. در وضع تعینی اول استعمال است بعد وضع. و روی مسلک شهید صدر: اول وضع است بعد اقتران اکید صورت می گیرد. در وضع تعینی: اول اقتران اکید است بعد وضع.

در وضع تعیینی اول وضع، بعد استعمال، بعد اقتران اکید.

در وضع تعیّنی: اول استعمال (منتهی مجازی یا غلط)، بعد اقتران اکید است، بعد وضع.

۳

تطبیق گاهی مجاز تبدیل به حقیقت می شود

۴

معنای اسمی و حرفی در اصول

مطلب دوم: معنای اسمی و حرفی در اصول

در نحو خواندید کلمه سه قسم است فعل و اسم و حرف.

حالا تمام اطلاعات نحوی را بگذارید کنار، می خواهیم اسم (ومعنای اسمی) و حرف (معنای حرفی) اصولی را معنا کنیم.

معنای لغت بر دو قسم است:

قسم اول: معنای اسمی: معنای مستقلی است، که به تنهایی از لفظ قابل فهم است. توضیح: لازم نیست معنای آن در ضمن کلام و جمله فهمیده شود. می گویم عدالت، حسین، دیوار، درخت. شما کاملا معنایش را میدانید چیست. اینها معانی اسمی هستند.

به لغتی که دال بر معنای اسمی است اسم گفته می شود. این اسم اصولی است. مثل: اسم نحوی، در نحو به هر چیزی می گوئید اسم، اسم اصولی هم هست. یعنی یکی از مصادیق اسم اصولی، اسم نحوی است. مثال دوم: ماده فعل. ماده فعل اسم اصولی است، در نحو به ماده فعل نمی گویند اسم، بلکه به مقوله فعل می رود، اما از نگاه اصولی ماده فعل هم می شود اسم. ماده اشتعل چیست؟ اشتعال، چون مصدرش هست، این ماده اسم است.

پس از نگاه اصولی اسم دو قسم است: یکی اسم نحوی، وماده‌ی فعل نحوی که همان مصدر است.

ما در اصول، فعل را دو شقه می کنیم: ماده اش در مقوله اسم می گنجد و هیئتش در مقوله حرف.

قسم دوم: معنای حرفی: معنای غیر مستقلی است که جز در ضمن جمله قابل فهم نیست و چیزی است که دال بر ربط بین دو معناست.

توضیح: اگر در فرهنگ لغتها مراجعه کنید وقتی می خواهند بگویند قابلمه چیست توضیح می دهند، لازم نیست در جمله بکار ببرند، می گویند شیئی است که خلق گردا و یوضع فیه غذا ویطبخ فیه آبگوشت. چون معنای مستقل است نمی آیند برای اینکه معنایش روشن شود در جمله بکارش برند. اما اگر بخواهد معنای فی یا به فارسی در را توضیح بدهند، مجبورند یک جمله مثال بزنند چون معنایش مشخص نیست. مثلا می گویند فی مثل دخلت فی الدار. بعد می گوید یعنی آن مبدأ فعل ظرفش دار بوده است. معنای ظرفیت را اینجوری به شما متوجه می کند با مثال. پس معنای حرفی جز در ضمن جمله قابل فهم نیستند. چرا؟ چون چسب و ربط هستند. چون چسب هستند، چسب فقط باید با دو طرفش تصویر بشود، به تنهایی قابل تصویر نیست. این جاذبه بین آهن و آهن ربا موقعی قابل تصویر است که آهن و آهن ربایی تصویر شود. اما خود آهن و آهن ربا به تنهایی قابل تصویر است. اما آن مغناطیس و چسبندگی بین این دو تا وقتی می شود دقیقا تصویر کرد که همان دو تا یعنی آهن و آهن ربا تصویر شود.

۵

اقسام معنای حرفی

مطلب سوم: اقسام معنای حرفی

لغتی که دال بر معنای حرفی است می شود حرف اصولی. حرف سه قسم است:

  1. حرف نحوی. همان چیزهایی که در نحو به اسم حرف گفتند حرف اصولی هم هستند.
  2. هیئات افعال. در اصول به وزنهای صرفی می گویند هیئت فعل. مثل مثلا فَعلَ که هیئت ضربَ است، یا اشتعلَ هیئت افتعلَ است. این هیئتها و اوزان صرفی از نگاه اصولی حرف هستند.
  3. هیئات جمل. زید قائم، هیئت جمله اسمیه، اینها هم از نگاه اصولی حرف هستند.

پس معنای لغوی دو قسم است: معنای مستقل و اسمی. معنای ربطی و غیر مستقل که می شود حرفی.

خود لغت دو قسم است: یکی اسم اصولی (اسم نحوی و ماده فعل)، دوم حرف اصولی (حرف نحوی، هیئت فعل، هیئت جمله).

۶

حرف نحوی معنایش ربط است

مطلب چهارم: حرف نحوی معنایش ربط است

دو تا استدلال مرحوم شهید آورده اند که به ما بگویند چرا حرف نحوی معنایش ربط است:

استدلال اول: مدلول حقیقی حرف جز در ضمن کلام آشکار نمی شود، و این خود قرینه ای است بر اینکه معنای حرف ربط است. چون فقط چیزی که ربط است در ضمن جمله و کلام فهمیده می شود.

استدلال دوم: چند جمله دارد:

الف: کلام مترابط الاجزاء است، یعنی کلام اجزائش به هم ربط دارد. در زید قائم، زید به قائم ربط دارد.

ب: پس حداقل در کلام ما سه عنصر داریم: ربط و معنای مربوط. زید و قائم، دو معنای مربوط هستند، ربطش هم همان نسبتی است که اینها را به هم چفت کرده است.

ج: هر جزئی از کلام دالی می خواهد. در مثال زید فی الدار، دو معنای مستقل داریم که هیکل زید باشد و داری که اینجاست، دو لفظ هم داریم که دال بر آنهاست، زید دال بر این هیکل است و دار هم دال بر خانه ای است که اینجاست. یک ربطی داریم که زید را به دار ربط داده است، دال بر این ربط چیست؟

د: اگر دال بر ربط اسم باشد باید باید معنای آن به تنهایی از کلام فهمیده شود. چون در تعریف اسم گفتیم آن چیزی است که معنایش از کلام به تنهایی قابل فهم است، با اینکه چون ربط است به تنهایی قابل فهم نیست. پس دال بر ربط چیزی جز حرف یعنی در مثال ما «فی» نیست.

۷

تطبیق معنای اسمی و حرفی در اصول

۸

تطبیق حرف نحوی معنایش ربط است

۹

تطبیق اقسام معنای حرفی

له ؛ لأنّها تنبع عن الشبه القائم بين المعنى الموضوع له والمعنى المجازي.

والاستعمال الحقيقيّ يؤدّي غرضه ـ وهو انتقال ذهن السامع إلى تصوّر المعنى ـ بدون أيّ شرط ؛ لأنّ علاقة السببية القائمة في اللغة بين اللفظ والمعنى الموضوع له كفيلة بتحقيق هذا الغرض.

وأمّا الاستعمال المجازيّ فهو لا ينقل ذهن السامع إلى المعنى ، إذ لا توجد علاقة لغوية وسببية بين لفظ «البحر» و «العالم» ، فيحتاج المستعمل لكي يحقِّق غرضه في الاستعمال المجازيّ إلى قرينةٍ تشرح مقصوده ، فإذا قال مثلاً : «بحرٌ في العلم» كانت كلمة «في العلم» قرينةً على المعنى المجازي ، ولهذا يقال عادةً : إنّ الاستعمال المجازيّ يحتاج إلى قرينةٍ دون الاستعمال الحقيقي.

ونميِّز المعنى الحقيقيّ عن المعنى المجازيِّ بالتبادر من حاقّ اللفظ ؛ لأنّ التبادر كذلك يكشف عن الوضع ، كما تقدم.

قد ينقلب المجاز حقيقةً :

وقد لاحظ الاصوليّون بحقٍّ أنّ الاستعمال المجازيّ وإن كان يحتاج إلى قرينةٍ في بداية الأمر ، ولكن إذا كثر استعمال اللفظ في المعنى المجازيّ بقرينةٍ وتكرّر ذلك بكثرةٍ قامت بين اللفظ والمعنى المجازيّ علاقة جديدة ، وأصبح اللفظ نتيجةً لذلك موضوعاً لذلك المعنى ، وخرج عن المجاز إلى الحقيقة ، ولا تبقى بعد ذلك حاجة إلى قرينة ، وتسمّى هذه الحالة بالوضع التعيّني. بينما تسمّى عملية الوضع المتصوّر من الواضع بالوضع التعييني.

وهذه الظاهرة يمكننا تفسيرها بسهولةٍ على ضوء طريقتنا في شرح حقيقة الوضع والعلاقة اللغوية ؛ لأنّنا عرفنا أنّ العلاقة اللغوية تنشأ من اقتران اللفظ بالمعنى مراراً عديدة ، أو في ظرفٍ مؤثّر ، فإذا استعمل اللفظ في معنىً مجازيٍّ مراراً

كثيرةً اقترن تصوّر اللفظ بتصوّر ذلك المعنى المجازيِّ في ذهن السامع اقتراناً متكرّراً ، وأدّى هذا الاقتران المتكرِّر إلى قيام العلاقة اللغوية بينهما.

تصنيف اللغة إلى معانٍ اسميّةٍ وحرفيّة :

تنقسم كلمات اللغة ـ كما قرأتم في النحو ـ إلى اسمٍ وفعلٍ وحرف.

فالأسماء تدلّ على معانٍ نفهمها من تلك الأسماء ، سواء سمعنا الاسم مجرّداً أو في ضمن كلام.

وأمّا الحرف فلا يتحصّل له معنىً إلاّإذا سمعناه ضمن كلام. ومدلول الحرف دائماً هو الربط بين المعاني الاسمية على اختلاف أنحائه ، ففي قولنا : «النار في الموقد تشتعل» تدلّ «في» على ربطٍ مخصوصٍ بين مفهومين اسميّين ، وهما : النار والموقد.

والدليل على أنّ مفاد الحروف هو الربط أمران :

أحدهما : أنّ معنى الحرف لا يظهر إذا فُصِل الحرف عن الكلام ، وليس ذلك إلاّ لأنّ مدلوله هو الربط بين معنيين ، فحيث لا توجد معانٍ اخرى في الكلام لا مجال لافتراض الربط.

والآخر : أنّ الكلام لا شكّ في أنّ مدلوله مترابط الأجزاء ، ولا شكَّ في أنّ هذا المدلول المترابط يشتمل على ربطٍ ومعانٍ مرتبطة ، ولا يمكن أن يحصل هذا الربط ما لم يكن هناك دالّ عليه ، وإلاّ أتت المعاني إلى الذهن وهي متناثرة غير مترابطة ، وليس الاسم هو الدالّ على هذا الربط ، وإلاّ لَما فهمنا معناه إلاّضمن الكلام ؛ لأنّ الربط لا يفهم إلاّفي إطار المعاني المترابطة ، فيتعيَّن أن يكون الدالّ على الربط هو الحرف.

وتختلف الحروف باختلاف أنحاء الربط التي تدلّ عليها ، ولمّا كان كلّ ربطٍ يعني نسبةً بين طرفين صحّ أن يقال : إنّ المعاني الحرفية معانٍ ربطية نسبية ، وإنّ

المعاني الاسمية معانٍ استقلالية ، وكلّ ما يدلّ على معنىً ربطيٍّ نسبيٍّ نعبِّر عنه اصوليّاً بالحرف ، وكلّ ما يدلّ على معنىً استقلاليٍّ نعبِّر عنه اصولياً بالاسم.

وأمّا الفعل فهو مكوَّن من مادةٍ وهيئةٍ ، ونريد بالمادة : الأصل الذي اشتقّ الفعل منه ، ونريد بالهيئة : الصيغة الخاصّة التي صيغت به المادة.

أمّا المادة في الفعل فهي لا تختلف عن أيِّ اسمٍ من الأسماء ، فكلمة «تشتعل» مادتها الاشتعال ، وهذا له مدلول اسمي ، ولكنّ الفعل لا يساوي مدلول مادته ، بل يزيد عليها ، بدليل عدم جواز وضع كلمة «اشتعال» موضع كلمة «تشتعل» ، وهذا يكشف عن أنّ الفعل يزيد بمدلوله على مدلول المادة ، وهذه الزيادة تنشأ من الهيئة ، وبذلك نعرف أنّ هيئة الفعل موضوعة لمعنى ، وهذا المعنى ليس معنىً اسمياً استقلالياً ، بدليل أنّه لو كان كذلك لأمكن التعويض عن الفعل بالاسم الدالّ على ذلك المعنى والاسم الدالّ على مدلول مادته ، مع أنّا نلاحظ أنّ الفعل لا يمكن التعويض عنه في سياق الكلام بمجموع اسمين ، وبذلك يثبت أنّ مدلول الهيئة معنىً نسبيّ ربطي ، ولهذا استحال التعويض المذكور. وهذا الربط الذي تدلّ عليه هيئة الفعل ربط قائم بين مدلول المادة ومدلولٍ آخر في الكلام ، كالفاعل في قولنا : «تشتعل النار» فإنّ هيئة الفعل مفادها الربط بين الاشتعال والنار.

ونستخلص من ذلك : أنّ الفعل مركّب من اسمٍ وحرفٍ ، فمادته اسم ، وهيئته حرف ، ومن هنا صحّ القول بأنّ اللغة تنقسم إلى قسمين : الأسماء والحروف.

هيئة الجملة :

عرفنا أنّ الفعل له هيئة تدلّ على معنىً حرفي ـ أي على الربط ـ وكذلك الحال في الجملة أيضاً ، ونريد بالجملة : كلّ كلمتين أو أكثر بينهما ترابط ، ففي قولنا : «عليّ إمام» نفهم من كلمة «عليّ» معناها الاسمي ، ومن كلمة «الإمام» معناها الاسمي ،