درس بدایة الحکمة

جلسه ۷۴: جلسه هفتاد و چهارم

 
۱

خطبه

۲

خلاصه مباحث سابق

۳

فصل نهم: رابطه ضروری بین علت غائی و علت فاعلی

اشکال:

بعد از آنکه پذیرفتیم هر علت فاعلی، علت غائی دارد؛ ولی وقتی به زندگی روزمره انسان‌ها نگاه می‌شود، رابطه ضروری بین غایت، فعل و فاعل دیده نمی‌شود، به عبارت دیگر: ترتب غایت بر فعل فاعل، چه بسا اتفاقی است، مثلا چاه کن به چاه را به هدف رسیدن به آب می‌کند، به جای رسیدن به آب، به ماری می‌رسد و او را از بین می‌برد، یا به جای رسیدن به آب، به گنج می‌رسد.

پس ترتب غایت بر فعل فاعل ضروری نیست و چه بسا آن غایت مترتب نشود و غایتی دیگر مترتب شود.

به عبارت فنی‌تر: رابطه ضروری در بین علت غائی و فعل فاعل وجود ندارد، بلکه اتفاقا ممکن است بر فعل فاعل غایتی غیر آنچه که مقصود بوده است، محقق شود و این به معنای امکان اتفاق در علت غائی و نفی ضرورت بین علت غائی و فاعل در فعلش هست.

فبل از پاسخ، ذکر نکته‌ای لازم است: مستشکل در طرح اشکال خود از مفهومی به نام اتفاق استفاده کرده است؛ که اتفاق چهار معنا دارد:

۱ـ به معنای نفی علت فاعلی، یعنی نفی اصل علیّت، یعنی تحقق معلول بدون علت ممکن است و تحقق معلول اتفاقی است.

۲ـ نفی ایجاب فاعل، یعنی اینکه انکار رابطه ضروری بین علت و معلول، یعنی وجود معلول در ظرف وجود علت اتفاقی است و تخلف پذیر است.

۳ـ نفی علت غائی، یعنی رابطه ضروری بین علت غائی و فعل فاعل وجود ندارد، و اینطور نیست که حتما بر فعل فاعل همان غایت مترتب شود، بلکه گاهی همان غایت و گاهی غیر آن مترتب می‌شود. که این مراد از بحث است.

۴ـ نوع خاصی از علت، یعنی علاوه بر علت‌های مادی، غائی، صوری و فاعلی، قسم پنجمی هم به نام علت اتفاقی وجود دارد که باعث رخ داد برخی از حوادث می‌شود.

از نظر فیلسوف اتفاق به جمیع چهار معانی باطل است.

تفاوت این اشکال با اشکالات سابق در این است که در این اشکال منکر وجود علت غائی نیست، بلکه منکر رابطه ضروری بین علت غائی و فاعلی است.

البته بعضی از فلاسفه به ذیمقراتیس نسبت داده‌اند که مختار او این بوده که خداوند اتم‌ها را در فضا خلق کرده است، و غرض خاصی داشته ولی به غرض اینکه یک قسمت آب باشد، یک قسمت خاک و... باشد، نبوده است، بلکه اتم‌های همنام با هم اجتماع کرده‌اند و از اجتماع آنها آب دریا یا خاک و... به وجود آمد.

جواب اشکال: وقتی امور محقق در عالم ملاحظه می‌شود از چهار صورت خارج نیست:

الف: امر محققی است که دائمی الوقوع است مثل روییدن گندم از گندم و جو از جو.

ب: امر اکثری الوجود، مثلا در جنین فاعلی به نام قوه مصور در آن، که اکثرا باعث می‌شود که یک بچه پنج انگشتی به وجود آید، و چه بسا ممکن است شش انکشتی باشد. که مقتضی در این صورت مزاحم دارد.

ج: مساوی الوجود: مثل قیام و قعود یک فرد.

د: نادر الوجود مثل به وجود آمدن بچه‌ای با سه گوش.

در قسم اول، ضرورت ترتب غایت بر فعل فاعل قابل بحث نیست، اما در امور اکثری الوجود، مقتضی بدون مزاحم و مانع همان فرزند پنج انگشتی است، و با وجود مانع و مزاحم فرزند شش انگشتی است، پس این هم دائمی است.

نسبت به اقلی الوجود هم اینچنین است که اگر اقتضاء با مزاحم باشد، بچه سه گوش می‌شود و اگر بدون آن باشد، بچه دو گوش است.

اما امور مساوی هم همینطور است که بستگی دارد اقتضاء قیام تحقق پیدا کرده است، پس قیام محقق می‌شود و اگر اقتضاء قعود محقق شد، غایت قعود محقق می‌شود. پس در همه موارد رابطه ضروری بین علت غائی و فاعلی وجود دارد.

بله، باید توجه داشت که یک اسناد حقیقی و غیر حقیقی وجود دارد، که غایت رسیدن به آب، بر چاه نیست، بلکه برچاهی که تحت آن آب است مترتب شده است، و چون علم نداریم اسناد می‌دهیم ترتب آب را بر کندن چاه. که در آن صورت رابطه فعل فاعل با علت غائی ضروری است.

۴

تطبیق

الفعل خير للفاعل.

ولكل من هذه المبادي الثلاثة غاية ، وربما تطابقت أكثر من واحد منها في الغاية ، وربما لم يتطابق.

فإذا كان المبدأ الأول وهو العلم فكريا ، كان للفعل الإرادي غاية فكرية ، وإذا كان تخيلا من غير فكر ، فربما كان تخيلا فقط ثم تعلق به الشوق ، ثم حركت العاملة نحوه العضلات ، ويسمى الفعل عندئذ جزافا ، كما ربما تصور الصبي حركة من الحركات ، فيشتاق إليها فيأتي بها ، وما انتهت إليه الحركة حينئذ غاية للمبادي كلها.

وربما كان تخيلا مع خلق وعادة ، كالعبث باللحية ويسمى عادة ، وربما كان تخيلا مع طبيعة كالتنفس ، أو تخيلا مع مزاج كحركات المريض ، ويسمى قصدا ضروريا ، وفي كل من هذه الأفعال لمباديها غاياتها ، وقد تطابقت في أنها ما انتهت إليه الحرة ، وأما الغاية الفكرية فليس لها مبدأ فكري ، حتى تكون له غايته.

وكل مبدإ من هذه المبادي إذا لم يوجد غايته ، لانقطاع الفعل دون البلوغ إلى الغاية ، بعروض مانع من الموانع ، سمي الفعل بالنسبة إليه باطلا ، وانقطاع الفعل بسبب مانع ، يحول بينه وبين الوصول إلى الغاية ، غير كون الفاعل لا غاية له في فعله.

الفصل التاسع

في نفي القول بالاتفاق وهو انتفاء الرابطة بين

ما يعد غاية للأفعال وبين العلل الفاعلية

ربما يظن أن من الغايات المترتبة على الأفعال ، ما هي غير مقصودة

لفاعلها ولا مرتبطة به ، ومثلوا له بمن يحفر بئرا ، ليصل إلى الماء فيعثر على كنز ، والعثور على الكنز ، ليس غاية لحفر البئر مرتبطة به ، ويسمى هذا النوع من الاتفاق بختا سعيدا ، وبمن يأوي إلى بيت ليستظل فينهدم عليه فيموت ، ويسمى هذا النوع من الاتفاق بختا شقيا.

وعلى ذلك بنى بعض علماء الطبيعة كينونة العالم ، فقال إن عالم الأجسام مركبة من أجزاء ، صغار ذرية مبثوثة في خلاء غير متناه ، وهي دائمة الحركة فاتفق أن تصادمت جملة منها ، فاجتمعت فكانت الأجسام فما صلح للبقاء بقي ، وما لم يصلح لذلك فنى سريعا أو بطيئا.

والحق أن لا اتفاق في الوجود ، ولنقدم لتوضيح ذلك مقدمة ، هي أن الأمور الكائنة ، يمكن أن تتصور على وجوه أربعة ، منها ما هو دائمي الوجود ، ومنها ما هو أكثري الوجود ، ومنها ما يحصل بالتساوي ، كقيام زيد وقعوده مثلا ، ومنها ما يحصل نادرا وعلى الأقل ، كوجود الإصبع الزائد في الإنسان.

والأمر الأكثري الوجود يفارق الدائمي الوجود ، بوجود معارض يعارضه في بعض الأحيان ، كعدد أصابع اليد فإنها خمسة على الأغلب ، وربما أصابت القوة المصورة للإصبع مادة زائدة صالحة لصورة الإصبع ، فصورتها إصبعا ومن هنا يعلم ، أن كون الأصابع خمسة مشروط بعدم مادة زائدة ، وأن الأمر بهذا الشرط دائمي الوجود لا أكثريه ، وأن الأقلي الوجود مع اشتراط المعارض ، المذكور أيضا دائمي الوجود ، لا أقليه وإذا كان الأكثري والأقلي دائميين بالحقيقة ، فالأمر في المساوي ظاهر ، فالأمور كلها دائمية الوجود ، جارية على نظام ثابت لا يختلف ولا يتخلف.

وإذا كان كذلك ، فلو فرض أمر كمالي مترتب على فعل فاعل ، ترتبا دائميا لا يختلف ولا يتخلف ، حكم العقل حكما ضروريا فطريا بوجود رابطة وجودية ، بين الأمر الكمالي المذكور وبين فعل الفاعل ، رابطة تقضي بنوع من الاتحاد الوجودي بينهما ، ينتهي إليه قصد الفاعل لفعله وهذا هو الغاية.