درس بدایة الحکمة

جلسه ۷۳: جلسه هفتاد و سوم

 
۱

خطبه

۲

خلاصه مباحث سابق

۳

جواب اشکال دوم

اشکال این بود که بسیاری از افعال فواعل ذی شعور بدون علت غائی است، مثل لعب صبیان یا لعب به لحیه.

ایشان در جواب می‌فرماید: در همه این موارد علت غائی وجود دارد:

۱ـ اما آن مورد که یک فاعل ذی شعور رسیدن به هدف و غایتی را ترسیم می‌کند و چه بسا اقدام بر آن هم می‌کند، ولی به ان نمی‌رسد، جواب این است که خود مستشکل هم علت غائی را تصور کرده است، ولی به تحقق نپیوسته است. پس ما لاجله الحرکه وجود داشته است و فقط محقق نشده است و این که حتما ما لاجله الحرکه محقق شود، از شرایط علت غائی نیست.

نکته خارجی: بلکه ثانیا در همین جایی هم که شخص به هدف خود نرسید، گرچه ما لاجله الحرکه محقق نشد، ولی ما ینتهی الیه الحرکه محقق شده است؛ پس علت غائی به معنای دوم محقق شده است.

۲ـ آن مثال لعب اطفال یا لعب به لحیه، یا آن مثال که مریض در خواب تکان می‌خورد:

پاسخ اجمالی: باید بدانیم گاه یک فعل برای صدور آن، دارای چند علت فاعلی است که آنها در طول یکدیگر واقع می‌شوند، که هر کدام برای خودش یک علت غائی مختص به خود دارد. مثل یک دست حرکت می‌کند و فعل نوشتن را ایجاد می‌کند که این نوشتن یک فاعل قریب بلاواسطه دارد، که حرکت قلم است، و خود دست می‌تواند معلول علت دیگری است، که نفس در مرتبه قوای عضلانی است. و آن چیزی که نفس را تحریک کرد، شوق در نفس بود که تصور فعل و فایده فعل و تصدیق آن کرد؛ که شوق ایجاد شد و شوق اکید شد؛ پس نفس را تحریک به انجام آن کار به وسیله قوای عضلانی کرد. پس آن شوق علت فاعلی بعید است و نفس علت فاعلی متوسط است، و ممکن است علت ابعد هم داشته باشد که قوه عاقله این شوق را ایجاد کرد و تصور فایده را ایجاد کرد. پس در همه این موارد علت غائی وجود دارد. پس علت غائی دست، ماینتهی الیه الحرکه است. اما علت متوسط که شوق باشد، دو صورت دارد: گاهی اوقات تنها علت غائی او ماینتهی الیه الحرکه است، که فاعل هیچ تصور و التفاتی به غایت ندارد، مثل بازیهای صرف کودکانه. و گاهی اوقات آن شوق از روی ترتب فایده‌ای بر آن است که علت غائی ما لاجله الحرکه است، چون با اختیار این کار را انجام داد. مریض نائم هم علت غائی به معنای ما ینتهی الیه الحرکه است.

ما ینتهی الیه الحرکه و ما لاجله الحرکه اثنینیت دارند، یعنی دو چیز جدا هستند، مثل کسی که به درس آمده است که ما ینتهی الیه الحرکه رسیدن به کلاس است و با سواد شدن ما لاجله الحرکه است که دو مصداق مباین از هم دارند؛ و گاهی هر دو تصادم دارند، یعنی مصداقا بر یک چیز وارد می‌شوند، مثلا در افعال خداوند که ماینتهی الیه الحرکه همان ما لاجله الحرکه است، که خداوند اشیاء را خلق کرد، به خاطر اینکه ینتهی الی حد خاص که این همان مالاجله الحرکه هم هست که موجودات را خلق کرده است.

جواب تفصیلی: مبادی افعال اختیاری انسان عبارت از سه چیز است:

۱ـ قوای عامله یا محرکه: نیروی منتشر در عضلات. که این نیرو علت می‌شود برای حرکت عضلات. پس علت غائی این قوه عبارت است از ما ینتهی الیه الحرکه است که آن نقطه‌ای که حرکت عضله به آن می‌رسد.

۲ـ قوای عالمه: به دو دسته تقسیم می‌شوند:

الف: قوای شوقیه: قوای ایجاد کننده میل در انسان، که علت می‌شود برای رغبت اکتسابی یا طبیعی به انجام کار، مثل ایجاد میل به خوردن که غایت آن گاه تنها ماینتهی الیه الحرکه است که جایی است که علم نباشد و گاه ما لاجله الحرکه است که جایی است که علم باشد، که این‌ها همان علت‌های متوسط در افعال اختیار هستند.

ب: قوای مدرکه: قوای اطلاع رسانی به ذهن که چهار قسم هستند:

۱ـ حس که علت برای درک محسوسات می‌شود که معنای دقیق آن این است که نفس در مرتبه قوه حس ادراک می‌کند.

۲ـ خیال که سه کار می‌کند: ۱: احضار صورت‌های محسوس. مثلا احضار صورت شیر جنگل. ۲ـ ترکیب صورت‌های محسوس با هم. ۳ـ مقایسه صورت‌های محسوس با هم.

۳ـ وهم: درک معانی محدود مثل محبت مادر، ازار گرگ.

۴ـ عقل: درک معانی کلی، مثل ظلم، محبت و...

حس، خیال و وهم قدر مشترک آنها ایجاد کننده کار‌های اختیاری هستند که الزاما همراه با تصدیق قوه مدرکه عاقله نیست. که این کار اختیاری تولید شده توسط این سه قسم یا گزاف است مثل حرکت کودکان که مبدأ علمی آن فقط صورتهای خیالی است، یا عادت است که مبدأ علمی آن صورت‌های خیالی به همراه خلق و خوی است، و یا قصد ضروری است که مبدأ علمی آن عبارت است از صورت خیالی به همراه طبیعت یا مزاج. که در هر سه قسم علت غائی ماینتهی الیه الحرکه است.

البته آنجایی که فعل اختیاری انسان از روی قوه مدرکه عقل مالأجله الحرکه است.

یک نکته: هر یک از این قوا تحت تأثیر قوه بالاتر هستند، یعنی قوه عامله تحت تأثیر قوه شوقیه است و قوه شوقیه تحت تأثیر قوه مدرکه است.

نکته دوم: برخی قوای شوقیه را از قوای مدرکه جدا می‌کنند و قائل اند که نفس دارای سه قوه است: ۱ـ عامله ۲ـ شوقیه ۳ـ عالمه یا مدرکه. در حالی که طبق تقسیم بندی بیان شده، قوه عالمه تقسیم به شوقیه و مدرکه شد.

پس هر جا باشد، علت غائی وجود دارد.

۴

تطبیق

من مقتضاه دائما أو في أكثر أوقات وجوده ، قسر دائمي أو أكثري ، ينافي العناية الإلهية بإيصال كل ممكن إلى كماله ، الذي أودع فيه استدعاؤه ، فلكل شيء غاية هي كماله الأخير الذي يقتضيه ، وأما القسر الأقلي فهو شر قليل ، يتداركه ما بحذائه من الخير الكثير ، وإنما يقع فيما يقع في نشأة المادة ، بمزاحمة الأسباب المختلفة.

الفصل الثامن

في إثبات الغاية فيما يعد لعبا أو جزافا أو باطلا

والحركات الطبيعية وغير ذلك

ربما يظن أن الفواعل الطبيعية ، لا غاية لها في أفعالها ، ظنا أن الغاية يجب أن تكون معلومة مرادة للفاعل ، لكنك عرفت (١) أن الغاية أعم من ذلك ، وأن للفواعل الطبيعية غاية في أفعالها ، هي ما ينتهى إليه حركاتها.

وربما يظن أن كثيرا من الأفعال الاختيارية لا غاية لها ، كملاعب الصبيان بحركات لا غاية لهم فيها ، وكاللعب باللحية وكالتنفس ، وكانتقال المريض النائم من جانب إلى جانب ، وكوقوف المتحرك إلى غاية عن غايته ، بعروض مانع يمنعه عن ذلك ، إلى غير ذلك من الأمثلة.

والحق أن شيئا من هذه الأفاعيل لا يخلو عن غاية ، توضيح ذلك أن في الأفعال الإرادية مبدأ قريبا للفعل ، هو القوة العاملة المنبثة في العضلات ، ومبدأ متوسطا قبله ، وهو الشوق المستتبع للإرادة والإجماع ، ومبدأ بعيدا قبله ، هو العلم وهو تصور الفعل على وجه جزئي ، الذي ربما قارن التصديق بأن

__________________

(١) في الفصل السابق.

الفعل خير للفاعل.

ولكل من هذه المبادي الثلاثة غاية ، وربما تطابقت أكثر من واحد منها في الغاية ، وربما لم يتطابق.

فإذا كان المبدأ الأول وهو العلم فكريا ، كان للفعل الإرادي غاية فكرية ، وإذا كان تخيلا من غير فكر ، فربما كان تخيلا فقط ثم تعلق به الشوق ، ثم حركت العاملة نحوه العضلات ، ويسمى الفعل عندئذ جزافا ، كما ربما تصور الصبي حركة من الحركات ، فيشتاق إليها فيأتي بها ، وما انتهت إليه الحركة حينئذ غاية للمبادي كلها.

وربما كان تخيلا مع خلق وعادة ، كالعبث باللحية ويسمى عادة ، وربما كان تخيلا مع طبيعة كالتنفس ، أو تخيلا مع مزاج كحركات المريض ، ويسمى قصدا ضروريا ، وفي كل من هذه الأفعال لمباديها غاياتها ، وقد تطابقت في أنها ما انتهت إليه الحرة ، وأما الغاية الفكرية فليس لها مبدأ فكري ، حتى تكون له غايته.

وكل مبدإ من هذه المبادي إذا لم يوجد غايته ، لانقطاع الفعل دون البلوغ إلى الغاية ، بعروض مانع من الموانع ، سمي الفعل بالنسبة إليه باطلا ، وانقطاع الفعل بسبب مانع ، يحول بينه وبين الوصول إلى الغاية ، غير كون الفاعل لا غاية له في فعله.

الفصل التاسع

في نفي القول بالاتفاق وهو انتفاء الرابطة بين

ما يعد غاية للأفعال وبين العلل الفاعلية

ربما يظن أن من الغايات المترتبة على الأفعال ، ما هي غير مقصودة