درس بدایة الحکمة

جلسه ۶۰: جلسه شصت

 
۱

خطبه

۲

قسم پنجم از اقسام جوهر: عقل

تعریف عقل: جوهری که ذاتا و فعلا مجرد است، یعنی هم در حقیقت خود منزه از ماده است و صرافت فعلیه است و هم در انجام کار مجرد است و هیچ وابستگی به ماده ندارد.

از جمله ادله اثبات جوهری به نام عقل دو دلیل ذیل است:

۱ـ متشکل از مقدمه است:

نفس ما دارای مراتب ادراکی متعدد است. که این مقدمه در محل خودش توضیح داده می‌شود که انسانها دارای مراتب ادراکی متعددی هستند. مرتبه ادراک حسی، ادراک خیالی، وهمی و عقلی. که این عقل به عنوان یک قوه مدرکه معانی کلیه دارای مراتبی است، که یک مرتبه عبارت است از عقل هیولانی، یا عقل بالقوه. مرتبه دیگر: عقل بالفعل نسبت به بدیهیات. مرتبه دیگر عقل بالفعل نسبت به نظریات و یک مرتبه آن عقل بالفعل نسبت به همه امور دانستنی که به این مرتبه عقل بالمستفاد گفته می‌شود.

اما وقتی که می‌گوییم نفس دارای مراتب ادراکی است، مراد در مورد مرتبه نخستین عقل یعنی عقل هیولانی است.

تعریف عقل هیولانی یا عقل بالقوه: آن مرتبه‌ای از عقل که می‌تواند بالقوه مفاهیم کلیه را درک کند، به عبارت دیگر یک تعقلی است که بالقوه توان درک کلیات را دارد و بالفعل توان درک کلیات را ندارد. این قوه درک معانی کلیه که در مرتبه عقل هیولانی است، ارتقاء پیدا می‌کند به مرتبه درک بالفعل نایل می‌شود، یعنی این عقل ارتقاء پیدا می‌کند و بالفعل معانی کلیه در آن تحقق پیدا می‌کند که وقتی به نفس مراجعه می‌کنیم، ادراک معانی کلیه را در خود حس می‌کنیم.

اینکه ارتقاء پیدا می‌کند عقل هیولاتی یا عقل بالقوه و به مرتبه عقل بالفعل می‌رسد، این ارتقاء دهنده عقل هیولانی به عقل بالفعل چیست؟

چند حالت خارج نیست، یا ارتقاء دهنده خود عقل هیولانی است، که عقل بالقوه را به مرتبه عقل بالفعل می‌رسد، که این فرض باطل است، چون توقف الشیء علی نفسه و لازمه آن تقدم الشیء علی نفسه است، و هو مستلزم تناقض است که شیء باید باشد قبل از ان که باشد.

احتمال دوم این است که ارتقاء دهنده، موجود مادی دیگری است، که این فرض هم باطل است، چون موجود مادی خودش مدرک و عالم نیست، لذا چگونه می‌تواند علم را در مرتبه عقل هیولانی به فعلیت برساند. ثانیا: این موجود مادی اضعف وجوداً از عقل است که عقل یک موجود مجرد است و چطور می‌تواند اضعف وجودا تأثیر داشته باشد در اقوی وجوداً.

احتمال سوم که یک موجود جوهری مجرد دیگری ارتقاء دهنده باشد که به این موجود مجرد «عقل» می‌گوییم.

۲ـ قبلا وجود جوهری به نام صورت و جوهری به نام ماده را اثبات کردیم. و بیان شد که ماده قوه محض است و قوه محض هم بدون فعلیت محقق نمی‌شود و علت فعلیت برای ماده، چیست، بیان شد که صورت نه علت فاعلی و نه تامه است، علت فاعلی نیست چون خود صورت محتاج به ماده است ولذا نمی‌تواند علت هستی بخش باشد؛ و به طریق اولی علت تامه هم نیست. پس علت ماده صورت نیست، و اعراض هم نیستند، چون اعراض از آثار و معلول‌های صورت هستند، پس لاجرم علت ماده باید جوهری باشد که مجرد ذاتا و فعلا باشد که ما به آن عقل می‌گوییم.

خاتمه: این خاتمه برای همه اقسام جوهر است.

حکمی که مربوط به جوهر است، رابطه تضاد بین جواهر برقرار نیست، توضیح ذلک:

تضاد دو معنا دارد:

یک معنای عرفی دارد: که در مباحث فقه و اصول هم به همین معنا به کار می‌رود، مثلا گفته می‌شود که امر به شیء آیا مقتضی نهی از ضدش است، مراد ضد به معنای عرفی است یعنی منافی. مثلا انسان بودن با سنگ بودن تنافی دارد و از نظر عرف سنگ بودن تضاد با انسان بودن دارد.

تضاد به معنای فلسفی همان تضاد به معنای منطقی است، که امران وجودیان داخلان تحت جنس قریب بینهما غایه الخلاف یتعاقبان علی موضوع واحد. مثل سفیدی و سیاهی که یکی پس از دیگری می‌تواند در موضوع واحد عارض می‌شوند. و

حال آنکه جوهر موضوع ندارد، چون تعریف جوهر اینچنین بود: الجوهر ماهیه اذا وجدت، وجدت لافی موضوع مستغن عنها. پس بنابر این جوهر موضوع ندارد، لذا رابطه تضاد بین دو جوهر برقرار نخواهد شد.

۳

تطبیق

۴

فصل نهم: عرض کم

تعریف کم: عرضی است که یقبل القسمه بالذات. یعنی هر چیزی که قابل تقسیم است، یعنی کمیت دارد، اما خود کم به واسطه چیزی تقسیم نمی‌شود و چون خودش کم است، تقسیم می‌شود. مثلا میز تقسیم به طرف راست و طرف چپ می‌شود، چون این میز کمیتی دارد، لذا به خاطر اینکه کم دارد، تقسیم می‌شود. البته مراد از این تقسیم، تقسیم شدن وهمی است نه تقسیم شدن خارجی، چون کمیت این شیء خارجی که وقتی در خارج این شیء مثلا دو قسمت می‌شود، دو نوع کم جدید به وجود می‌آید؛ و آن کم قبلی باقی نیست تا تقسیم را قبول کند.

اقسام کم: 

کم متصل: کمیتی که می‌توان مرز و جزء مشترکی بین اجزاء مفروضه آن تصور کرد، یعنی آن نقطه‌ای که می‌تواند نهایت دو جزء یا بدایت یک جزء و نهایت یک جزء یا بدایت دو جزء باشد. مثلا یک خط کم متصل است، چون دارای مرز مشترکی بین اجزاء مفروضه است، مثل نقطه در خط که مرز مشترک بین اجزاء مفروض در خط است، چون می‌تواند منتهای دو قسمت باشد، یا مبدأ دو قسمت باشد و یا مبدأ برای یکی و منتهای دیگری باشد. یا مثلا خط در سطح، (سطح کمیتی است که طول و عرض دارد) که این خط مرز مشترک بین دو قسمت سطح می‌شود بحیث که مبدأ برای دو قسمت یا منتها برای دو قسمت سطح و یا مبدأ برای یکی و منتهای برای سطح دیگر باشد. یا مثلا سطح برای جسم تعلیمی (همان شکلی که سه بعد دارد، طول، عرض و عمق به مقدار مشخص دارد.) که سطح مرز مشترک در جسم تعلیمی است، چون می‌تواند مرز مشترک بین منتهای دو قسمت از جسم تعلیمی باشد، یا ابتدا یا ابتدا و انتهای یک جزء و جزء دیگر جسم تعلیمی باشد. یا مثل آن در زمان. (آن یک اصطلاح عرفی دارد، آن یعنی حالا. ولی به لحاظ فلسفی آن یعنی طرف زمان، که آن جزء و مرز مشترک است بین زمان قبلی و زمان بعدی)

کم منفصل: کمیتی که مرز و جزء مشترکی بین اجزاء مفروضه آن قابل تصور نیست. مثلا عدد ۵ که به ۳ و ۲ تقسیم شود، این دو مرز مشترک ندارد، چون مرز مشترک یا یک چیزی از خود ۵ است یا خارج از آن است و به ۵ اضافه شده است، که اگر آن جزء مشترک یکی از اجزاء خود ۵ باشد، اگر فرض شود از عدد ۵ کم شود، پس ۵ تبدیل به چهار می‌شود، یا خارج از کم منفصل است، که عدد ۵ عدد ۶ می‌شود و حال آنکه می‌خواهیم عدد ۵ دارای مرز مشترک باشد.

(توضیحات جلسه بعدی هم در مورد کم متصل و کم منفصل به این جلسه اضافه گردیده است.)

۵

تطبیق

الجواهر المادية ، ليس بالكون والفساد وبطلان صورة وحدوث أخرى ، بل الصور المتبدلة موجودة بوجود واحد ، سيال يتحرك الجوهر المادي فيه ، وكل واحد منها حد من حدود هذه الحركة الجوهرية ، فهي موجودة متصلة واحدة بالخصوص ، وإن كانت وحدة مبهمة ، تناسب إبهام ذات المادة التي هي قوة محضة ، وقولنا إن صورة ما واحدة بالعموم ، شريكة العلة للمادة ، إنما هو باعتبار ما يطرأ عليها من الكثرة بالانقسام.

الفصل الثامن

النفس والعقل موجودان

أما النفس ، وهي الجوهر المجرد من المادة ذاتا ، المتعلق بها فعلا ، فلما نجد في النفوس الإنسانية من خاصة العلم وسيأتي ، في مرحلة العاقل والمعقول (١) ، أن الصور العلمية مجردة من المادة ، موجودة للعالم حاضرة عنده ، ولو لا تجرد العالم ، بتنزهه عن القوة ومحوضته في الفعلية ، لم يكن معنى لحضور شيء عنده ، فالنفس الإنسانية العاقلة مجردة من المادة ، وهي جوهر لكونها صورة لنوع جوهري ، وصورة الجوهر جوهر على ما تقدم (٢).

وأما العقل فلما سيأتي (٣) ، أن النفس في مرتبة العقل الهيولاني ، أمر بالقوة بالنسبة إلى الصور المعقولة لها ، فالذي يفيض عليها الفعلية فيها ، يمتنع أن يكون نفسها وهي بالقوة ، ولا أي أمر مادي مفروض ، فمفيضها جوهر مجرد ، منزه عن القوة والإمكان وهو العقل.

__________________

(١) في الفصل الأول والثاني من المرحلة الحادي عشرة.

(٢) في الفصل الثاني.

(٣) في فصل الخامس من المرحلة الحادية عشرة.

وأيضا تقدم أن مفيض الفعلية للأنواع المادية ، بجعل المادة والصورة واستحفاظ المادة بالصورة ، عقل مجرد فالمطلوب ثابت.

وعلى وجودهما براهين كثيرة آخر ستأتي الإشارة إلى بعضها.

خاتمة

، من خواص الجوهر أنه لا تضاد فيه ، لأن من شرط التضاد تحقق موضوع يعتوره الضدان ، ولا موضوع للجوهر.

الفصل التاسع

في الكم وانقساماته وخواصه

الكم عرض يقبل القسمة الوهمية (١) بالذات ، وقد قسموه قسمة أولية إلى المتصل والمنفصل.

والمتصل ما يمكن أن يفرض فيه أجزاء بينها حد مشترك ، والحد المشترك ما إن اعتبر بداية لأحد الجزءين ، أمكن أن يعتبر بداية للآخر ، وإن اعتبر نهاية لأحدهما أمكن أن يعتبر نهاية للآخر ، كالنقطة بين جزئي الخط والخط بين جزئي السطح ، والسطح بين جزئي الجسم التعليمي ، والان بين جزئي الزمان.

والمنفصل ما كان بخلافه كالخمسة مثلا ، فإنها إن قسمت إلى ثلاثة واثنين ، لم يوجد فيها حد مشترك ، وإلا فإن كان واحدا منها عادت الخمسة أربعة ، وإن كان واحدا من خارج عادت ستة هذا خلف.

__________________

(١) واما القسمة الخارجية ، فهي تعدم الكم وتفنيه ـ منه.