درس بدایة الحکمة

جلسه ۵۴: جلسه پنجاه و چهارم

 
۱

خطبه

۲

فصل دوم: اقسام جوهر

پنج نوع جوهر داریم: ماده، صورت، جسم، نفس و عقل.

و دلیل اینکه جواهر فقط پنج قسم است، استقراء و تتبع است.

تعریف عقل: عبارت است از جوهری که اولا ذاتا از ماده مجرد است و ثانیا فعلا هم از ماده مجرد است. یعنی یک جوهری است که هیچ گونه وابستگی نه در حقیقت خود و نه برای انجام کار نیاز به ماده دارد. که در متون دینی از آن تعبیر به فرشته می‌شود.

و این عقل غیر از آن عقلی است که در قوای مدرکه مطرح است، چون انسان یک بدن و یک روح دارد که از آن تعبیر به نفس می‌کنند، و این نفس که ذاتا مجرد و فعلا مادی است، یک قوایی دارد که در یک تقسیم بندی به دو دسته تقسیم می‌شود: قوای محرکه یا عامله (قوایی که مبدأحرکت برای بدن هستند)، قوای مدرکه یا عالمه (قوایی که نفس به وسیله آنها عملیات ادراک را انجام می‌دهد، که قوای مدرکه در انسان، به چهار دسته هستند: ۱ـ قوه مدرکه حس که ادراک محسوسات می‌کند، ۲ـ قوه مدرکه خیال که اولا خیال محسوسات می‌کند و ثانیا ترکیب صور محسوسه با هم وثالثا مقایسه صور محسوسه با هم مثل بزرگتر بودن این خط از آن خط. ۳ـ قوه مدرکه وهم که کار آن درک معانی محدود است مثل محبت مادر، ازار پشه، خطر گرگ. ۴ـ قوه مدرکه عقل: که معانی کلیه را درک می‌کند، مثل محبت، ظلم، عدالت، زیبایی و... و در بحث جواهر وقتی عقل گفته می‌شود ناظر به همان جوهر مجرد ذاتا و فعلا هستند.

تعریف نفس: جوهر مجردی که ذاتا مجرد است، اما فعلا مادی است، (یعنی برای انجام کار نیازمند به ماده است).

تعریف ماده: عبارت است یک جوهر مبهم که قابلیت اشیاء است و صورت‌های نوعیه و اعراض در آن تحقق پیدا می‌کنند، ماده می‌گویند. پس جوهر حامل قوه است.

تعریف صورت: جوهری که فعلیت بخش به ماده است.

و صورت در مرحله بعد به دو قسم تقسیم می‌شود: صورت جسمیه و صورت نوعیه. و صورت جسمیه عبارت است از صورتی که موجب تحقق طول، عرض و ارتفاع در ماده می‌شود. به عبارت دیگر آن صورتی که ماده را حجم دار می‌کند. و صورت نوعیه عبارت است صورتی که ماده را نوع خاصی از موجودات مادی می‌کند. مثلا صورت نوعیه آهن باعث می‌شود که این ماده نوعی به نام آهن شود. یا مثلا صورت نوعیه شجر عبارت است از صورتی که باعث می‌شود که این موجود مادی شجر شود و... پس صورت نوعی مقسم این دو است.

پس اعطاء فعلیت به ماده که توسط صورت است، از دو حیث است: اعطاء فعلیت به ماده بر حجم دار شدن (صورت جسمیه) و اعطاء فعلیت به ماده برای نوع خاصی شدن از انواع موجودات مادی (صورت نوعیه).

تعریف جسم: جوهری ممتد در جهات ثلاثه (طول، عرض، ارتفاع) است.

و اگر مستند در جواهر استقراء است، می‌توان اقسام بدست آمده بر اساس استقراء را به حصر عقلی بیان کرد (همانطور که اصول عملیه چهار چیز است و به حسب مجری می‌توان آنها را به حصر عقلی بیان کرد.):

جوهر یا در جوهر دیگری حلول می‌کند، یا در جوهر دیگری حلول نمی‌کند. که فرض اول، صورت نام دارد.

و اگر در جوهر دیگری حلول نکند، یا محلی برای جوهر دیگری هست یا محلی برای جوهر دیگر نیست، که فرض اول به آن ماده می‌گویند.

و اگر محلی برای جوهر دیگر نباشد، یا مرکب از ماده و صورت است و یا مرکب از ماده و صورت نیست. که فرض اول به آن جسم می‌گویند.

و اگر مرکب از ماده و صورت نیست، یا به نحوی است که از جسم منفعل می‌شود، که به آن نفس می‌گویند. یا به هیچ نحو از جسم منفعل نمی‌شود که به آن عقل می‌گویند.

۳

تطبیق

۴

دخول صورت و نفس در جوهر مسامحتاً است

اینکه صورت و نفس از اقسام جوهر باشند، خالی از مسامحه نیست؛ چون اگر قرار باشد چیزی از اقسام جوهر باشد، باید جوهر جنس برای آن باشد، مثلا اگر بخواهد انسان قسمی از حیوان باشد، باید حیوان جنس آنها باشد. و اگر قرار باشد جوهر جنس مثل صورت باشد، پس صورت نیازمند به فصل هم هست، چون جنس و فصل متلازمان هم هستند؛ و حال آنکه قبلا بیان شد که صورت همان فصل بشرط لا است، پس نتیجه این می‌شود که این صورت باید فصل داشته باشد، و حال آنکه صورت همان فصل است، پس فصل، فصل باید داشته باشد در حالی که قبلا بیان شد که فصل بسیط است و خودش دارای فصل نیست. پس معلوم می‌شود که صورت مندرج تحت مقوله جوهر نیست. بلکه جوهر یک امر عارضی بر صورت است.

و همه این توضیحات در مورد نفس هم جاری است که اگر قرار باشد نفس یکی از اقسام جوهر باشد، یعنی باید جوهر جنس نفس باشد، و بعد نیازمند به فصل است، در حالی که نفس همان صورت برای بدن است، و صورت هم همان فصل است البته بشرط لا، پس فصل نیازمند به فصل می‌شود و حال آنکه فصل بسیط است. پس صورت هم مرکب از جنس و فصل نیست.

۵

تطبیق

۶

فصل سوم: جسم (بررسی اقسام جوهر)

تنها جوهری که وجود آن در خارج بدیهی است، جسم است و در موضوعی محقق نمی‌شوند.

اما از این به بعد وارد یک مسأله فیزیکی می‌شوند، که اگر یک جوهری به نام جسم در خارج داریم که در جهات ثلاث امتداد دارد، آیا این جسم جوهر متصل است، یا از اجزاء منفصل در کنار هم قرار گرفته تشکیل شده است، با فاصله بسیار کم؟

عده‌ای قائل شده‌اند که جسم جوهر ممتد در جهات ثلاث متصلا است که به دو دسته تقسیم شده‌اند:

۱ـ این اجزائی که با هم اتصال دارد، اجزاء بالقوه دارند، که این اجزاء بالقوه قابل تجزیه و محدود است، یعنی تا یک حدی می‌توان این اجزاء را تجزیه کرد.

۲ـ این جسم که متصل است، و بالقوه قابلیت دارد که به اجزاء تقسیم شود و به اجزاء نامحدود تقسیم شود.

اما عده‌ای دیگر قائل اند که جسم جوهر ممتد منفصل در جهات ثلاث است، و از اجزاء مختلف تشکیل شده است و این اجزاء در خارج قابل تقسیم نیستند، ولی در وهم و عقل قابل تقسیم هستند، که علم امروزی از آن اجزاء تعبیر به اتم می‌کند.

نظریه دیگری هم وجود دارد که اجزاء منفصلا کنار هم قرار گرفته‌اند و اینها هر چند اجزاء بالفعلی دارند و قابل تقسیم حتی در عقل و وهم نیستند، و لکن فقط قابل اشاره به اشاره حسی هستند که این‌ها هم دو دسته‌اند:

۱ـ این اجزاء غیر متناهی هستند.

۲ـ این اجزاء متناهی و محدود هستند که در کنار هم قرار گرفته‌اند.

۷

تطبیق

والوضع والجدة والإضافة ، وأن يفعل وأن ينفعل هذا ما عليه المشاءون ، من عدد المقولات ، ومستندهم فيه الاستقراء.

وذهب بعضهم إلى أنها أربع ، بجعل المقولات النسبية ، وهي المقولات السبع الأخيرة واحدة ، وذهب شيخ الإشراق ، إلى أنها خمس ، وزاد على هذه الأربعة الحركة(١).

والأبحاث في هذه المقولات ، وانقساماتها إلى الأنواع المندرجة تحتها ، طويلة الذيل جدا ، ونحن نلخص القول ، على ما هو المشهور من مذهب المشائين ، مع إشارات إلى غيره.

الفصل الثاني

[في أقسام الجوهر]

قسموا الجوهر تقسيما أوليا إلى خمسة أقسام ، المادة والصورة والجسم والنفس والعقل ، ومستند هذا التقسيم في الحقيقة ، استقراء ما قام على وجوده البرهان من الجواهر ، فالعقل هو الجوهر المجرد عن المادة ذاتا وفعلا ، والنفس هي الجوهر المجرد ، عن المادة ذاتا المتعلق بها فعلا ، والمادة هي الجوهر الحامل للقوة ، والصورة الجسمية هي الجوهر ، المفيد لفعلية المادة من حيث الامتدادات الثلاث ، والجسم هو الجوهر الممتد في جهاته الثلاث.

ودخول الصورة الجسمية في التقسيم دخول بالعرض ، لأن الصورة هي الفصل مأخوذا بشرط لا ، وفصول الجواهر غير مندرجة تحت مقولة الجوهر ،

__________________

(١) فالد

وإن صدق عليها الجوهر كما عرفت (١) في بحث الماهية ، ويجري نظير الكلام في النفس(٢).

الفصل الثالث

في الجسم

لا ريب أن هناك أجساما مختلفة تشترك في أصل الجسمية ، التي هي الجوهر الممتد في الجهات الثلاث ، فالجسم بما هو جسم ، قابل للانقسام في جهاته المفروضة ، وله وحدة اتصالية عند الحس ، فهل هو متصل واحد في الحقيقة كما هو عند الحس ، أو مجموعة أجزاء ذات فواصل على خلاف ما عند الحس.

وعلى الأول فهل الأقسام ، التي له بالقوة متناهية أو غير متناهية ، وعلى الثاني فهل الأقسام التي هي بالفعل ، وهي التي انتهى التجزي إليها لا تقبل الانقسام خارجا ، لكن تقبله وهما وعقلا ، لكونها أجساما صغارا ذوات حجم ، أو أنها لا تقبل الانقسام لا خارجا ولا وهما ولا عقلا ، لعدم اشتمالها على حجم ، وإنما تقبل الإشارة الحسية ، وهي متناهية أو غير متناهية ، ولكل من الشقوق المذكورة قائل.

فالأقوال خمسة.

الأول إن الجسم متصل واحد بحسب الحقيقة ، كما هو عند الحس وله أجزاء بالقوة متناهية ، ونسب إلى الشهرستاني.

__________________

(١) الفصل الخامس من المرحلة الخامسة.

(٢) لأنّ النفس ، فيماله نفس ، صورة للنوع الجوهري ، وفصول الجواهر ليست مندرجة تحت مقولة الجوهر. منه رحمه الله.