پنج نوع جوهر داریم: ماده، صورت، جسم، نفس و عقل.
و دلیل اینکه جواهر فقط پنج قسم است، استقراء و تتبع است.
تعریف عقل: عبارت است از جوهری که اولا ذاتا از ماده مجرد است و ثانیا فعلا هم از ماده مجرد است. یعنی یک جوهری است که هیچ گونه وابستگی نه در حقیقت خود و نه برای انجام کار نیاز به ماده دارد. که در متون دینی از آن تعبیر به فرشته میشود.
و این عقل غیر از آن عقلی است که در قوای مدرکه مطرح است، چون انسان یک بدن و یک روح دارد که از آن تعبیر به نفس میکنند، و این نفس که ذاتا مجرد و فعلا مادی است، یک قوایی دارد که در یک تقسیم بندی به دو دسته تقسیم میشود: قوای محرکه یا عامله (قوایی که مبدأحرکت برای بدن هستند)، قوای مدرکه یا عالمه (قوایی که نفس به وسیله آنها عملیات ادراک را انجام میدهد، که قوای مدرکه در انسان، به چهار دسته هستند: ۱ـ قوه مدرکه حس که ادراک محسوسات میکند، ۲ـ قوه مدرکه خیال که اولا خیال محسوسات میکند و ثانیا ترکیب صور محسوسه با هم وثالثا مقایسه صور محسوسه با هم مثل بزرگتر بودن این خط از آن خط. ۳ـ قوه مدرکه وهم که کار آن درک معانی محدود است مثل محبت مادر، ازار پشه، خطر گرگ. ۴ـ قوه مدرکه عقل: که معانی کلیه را درک میکند، مثل محبت، ظلم، عدالت، زیبایی و... و در بحث جواهر وقتی عقل گفته میشود ناظر به همان جوهر مجرد ذاتا و فعلا هستند.
تعریف نفس: جوهر مجردی که ذاتا مجرد است، اما فعلا مادی است، (یعنی برای انجام کار نیازمند به ماده است).
تعریف ماده: عبارت است یک جوهر مبهم که قابلیت اشیاء است و صورتهای نوعیه و اعراض در آن تحقق پیدا میکنند، ماده میگویند. پس جوهر حامل قوه است.
تعریف صورت: جوهری که فعلیت بخش به ماده است.
و صورت در مرحله بعد به دو قسم تقسیم میشود: صورت جسمیه و صورت نوعیه. و صورت جسمیه عبارت است از صورتی که موجب تحقق طول، عرض و ارتفاع در ماده میشود. به عبارت دیگر آن صورتی که ماده را حجم دار میکند. و صورت نوعیه عبارت است صورتی که ماده را نوع خاصی از موجودات مادی میکند. مثلا صورت نوعیه آهن باعث میشود که این ماده نوعی به نام آهن شود. یا مثلا صورت نوعیه شجر عبارت است از صورتی که باعث میشود که این موجود مادی شجر شود و... پس صورت نوعی مقسم این دو است.
پس اعطاء فعلیت به ماده که توسط صورت است، از دو حیث است: اعطاء فعلیت به ماده بر حجم دار شدن (صورت جسمیه) و اعطاء فعلیت به ماده برای نوع خاصی شدن از انواع موجودات مادی (صورت نوعیه).
تعریف جسم: جوهری ممتد در جهات ثلاثه (طول، عرض، ارتفاع) است.
و اگر مستند در جواهر استقراء است، میتوان اقسام بدست آمده بر اساس استقراء را به حصر عقلی بیان کرد (همانطور که اصول عملیه چهار چیز است و به حسب مجری میتوان آنها را به حصر عقلی بیان کرد.):
جوهر یا در جوهر دیگری حلول میکند، یا در جوهر دیگری حلول نمیکند. که فرض اول، صورت نام دارد.
و اگر در جوهر دیگری حلول نکند، یا محلی برای جوهر دیگری هست یا محلی برای جوهر دیگر نیست، که فرض اول به آن ماده میگویند.
و اگر محلی برای جوهر دیگر نباشد، یا مرکب از ماده و صورت است و یا مرکب از ماده و صورت نیست. که فرض اول به آن جسم میگویند.
و اگر مرکب از ماده و صورت نیست، یا به نحوی است که از جسم منفعل میشود، که به آن نفس میگویند. یا به هیچ نحو از جسم منفعل نمیشود که به آن عقل میگویند.