درس بدایة الحکمة

جلسه ۵۱: جلسه پنجاه و یگم

 
۱

خطبه

۲

فصل هشتم: تمیز ماهیات از هم و تشخص ماهیات

برای صحبت کردن در این باره، ابتدا باید معنای تمیز و تشخص روشن شود:

تمیز یعنی «مغایرت، جدا بودن و امتیاز» و با این حساب تمیز ماهیت یعنی جدا بودن و تغایر ماهیتی از ماهیت دیگر، مثل تمیز و جدابودن ماهیت انسان و ماهیت فرس. و ماهیت یک انسان هم ممکن است به اعتبار لوازم متفاوت با ماهیت دیگر باشد، مثل زید عالم است و عمر جاهل است.

تشخص یعنی فرد بودن، و در ماهیت یعنی یک ماهیت به نحوی باشد، که امتناع صدق بر کثیرین داشته باشد و ماهیت یک فرد و شخص باشد، مثل انسان بشرط شیء، یعنی انسان بشرط همه خصوصیات‌های فردی و شخصی او مثل قد، وزن، نام، اثر انگشت و...، پس این ماهیت تشخص یافته است و امتناع دارد صدق آن بر افراد دیگری از ماهیت انسان.

پس رابطه تشخص و رابطه تمیز، عموم و خصوص مطلق خواهد بود، و تشخص اخص مطلق خواهد بود. و علت اعم بودن تمیز ماهیت با کلیت منافات ندارد یعنی ماهیت انسان و ماهیت فرس تمیز دارد و این دو کلی هستند، ولی تشخص حتما باید فرد و شخص بودن و امتناع صدق بر افراد کثیر در آن باشد. پس هرگاه تشخص باشد، تمیز هست دون العکس. یعنی چه بسا دو ماهیت با هم تمیز داشته باشند و لکن تشخص نداشته باشند و هر دو کلی باشند.

پس با توجه به اینکه تمیز و تشخص ماهیت روشن شد، می‌توان دو نتیجه گرفت:

۱ـ تمیز ماهیت یک وصف اضافی است، یعنی از مقایسه دو یا چند ماهیت بدست می‌آید، ولی در تشخص فرد بودن ماهیت است و مقایسه با دیگری ندارد.

۲ـ همانطور که بیان شد، تمیز با کلیت منافات ندارد، مثل تمیز ماهیت با کم

۳

تطبیق

۴

انحاء تمیز

تمیز ماهیتی از دیگری به چند نحو است:

۱ـ تغایر به تمام ذات، مثل اجناس عالی (مقولات) که تفاوت آنها در تمام ذات است مثل تفاوت مقوله کم با مقول کیف. و اگر قرار باشد این دو مندرج تحت جنسی دیگر به نام عرض باشند، خلف می‌شود چون در این صورت جنس عالی نیستند.

۲ـ تغایر و تمیز به جزء ذات، مثلا در فصل با هم اختلاف دارند، مثل انسان و فرس. و در حیوانیت مشترک اند.

۳ـ تمیز به خارج ذات، یعنی تمیز به لوازم ذات، مثل تمیز ذات حسن از ذات زید، که حسن منضمات و خصوصیاتی دارد که در زید وجود ندارد.

یک نحوه دیگر از تمیز هم گفته‌اند: تمیز ماهیتی از ماهیت دیگر به تشکیک، یعنی ماهیتی از ماهیت دیگری به جهت اینکه این ماهیت قوی‌تر از آن ماهیت و آن ماهیت ضعیف‌تر از این ماهیت باشد، مثلا این ماهیت انسان است و ماهیت دیگر انسان‌تر باشد، که در حیوان ناطق بودن، یکی ضعیف‌تر و یکی قوی‌تر است، که از نظر مصنف صحیح نیست، چون ماهیت از مقولات وجودی و عدمی است یعنی یا هست و یا نیست و این طور نیست که شدت و ضعف داشته باشد. بله تشکیک در وجود، صحیح است ولی بما انها ماهیت ذو مراتب نیست. گرچه ممکن است طبق مبنای اصاله الماهوی تشکیک در ماهیت پذیرفته شود.

۵

تطبیق

۶

انحاء تشخص

تشخص در ماهیت مجرده به یک نحو است و در ماهیت مادی به نحو دیگر است:

تشخص در ماهیت مجرده به ذات خودشان است، یعنی امتناع بر کثیر بودن از لوازم نوع و ذات خودشان است، چون بیان شد که انواع مجرده منحصر در یک فرد اند و محال است که بیش از یک فرد داشته باشند.

تشخص در ماهیات مادی دو نظر است: (از این قسمت به بعد از جلسه بعدی تتمه این قسمت شده است)

نظر مشهور تا قبل از فارابی: در انواع مادی و ماهیاتی که تشکیل از ماده و صورت شده‌اند، تشخص به وسیله اعراض است، یعنی اعراضی به ماهیت مادی ضمیمه می‌شوند، و این ضمیمه شدن به نحوی است که ماهیت مادی را فرد می‌کند، مثلا این ماهیت مادی دارای این زمان و مکان و وضع و أین و... است و ماهیت دیگر این موارد آن مختلف است، و عمده اعراضی که باعث تشخص می‌شوند سه مورد هستند: نسبتی که ماهیت با زمان پیدا می‌کند که متی می‌گویند. نسبتی که ماهیت با مکان پیدا می‌کند که أین می‌گویند. و نسبتی که ماهیت در هیئت خود و نسب به اعضاء خودش دارد، مثل این شخص نشسته است و آن ایستاده است، که وضع می‌گویند.

نظر فارابی و صدرالمتألهین: تشخص به مراتب وجود ایجاد می‌شود نه به اعراض. اعراض نمی‌توانند باعث تشخص شوند، بلکه آنچه که باعث تشخص می‌شود، نحوه وجود و چگونگی بهره مندی از هستی است. مثلا این انسان با این خصوصیات فقط بر این شخص صدق می‌کند، از اینجهت است که نحوه و چگونگی بهره مندی این شخص از هستی و وجود به نحوی است، که هیچ یک از افراد دیگر انسان، با این انسان مشترک نیستند.

و علت اینکه نظریه مشهور صحیح نیست، را فرموده‌اند: اعراض فی حد نفسها امور کلی است، یعنی عرضی به نام متی که این شخص در این مکان است، یا اینکه این شخص در این اتاق قرار دارد و اتاق محاط بر این شخص است، همه این اعراض مفاهیم کلی هستند، و لذا قابلیت انطباق بر کثیرین دارد، مثل نشسته بودن، در این مکان بودن، یا متولد در فلان تاریخ بودن، کلی است. و از انضمام مفاهیم کلی به یکدیگر هیچ گاه مفهوم کلی جزئی و متشخص نمی‌شود و از ضم یک کلی به دیگری فقط دایره شمول مصداقی مفهوم کلی تضییق می‌شود ولی منحصر به یک فرد نمی‌شود بطوری که امتناع صدق بر کثیرین داشته باشد، ولو گرچه فعلا مصداقاً یک فرد داشته باشد، چون ملاک کلیت قابلیت انطباق مفهوم بر مصادیق متعدد است، مثل مولود کعبه، که یک مفهوم کلی است ولو در خارج مولود کعبه فقط یک مصداق داشته باشد و آن وجود مقدس امیرالمؤمنین سلام الله علیه است. بلکه حتی ممکن است در خارج محال باشد مصادیق متعدد داشته باشد، ولی باز هم مفهوم کلی است، مثل واجب الوجود، بلکه حتی ممکن است محال باشد، مصداق داشته باشد، مثل شریک الباری، که مفهوم آن کلی است و مفهوم هم اباء از قابلیت صدق بر کثیرین ندارد.

پس معلوم می‌شود تشخص و فرد شدن و امتناع صدق بر افراد متعدد به نحوه وجودات ماهیات مادی است.

بعيد ، المحتمل أن يكون هو زيدا ، أو عمرا أو خشبة منصوبة أو غير ذلك وهو أحدها قطعا ، وكالدرهم الممسوح القابل الانطباق على دراهم مختلفة.

ويدفعه أن لازمه أن لا يصدق المفاهيم الكلية ، كالإنسان مثلا على أزيد من واحد من أفرادها حقيقة ، وأن يكذب القوانين الكلية ، المنطبقة على مواردها اللا متناهية إلا في واحد منها ، كقولنا الأربعة زوج وكل ممكن فلوجوده علة ، وصريح الوجدان يبطله ، فالحق أن الكلية والجزئية نحوان من وجود الماهيات.

الفصل الثامن

في تميز الماهيات وتشخصها

تميز ماهية من ماهية أخرى بينونتها منها ، ومغايرتها لها بحيث لا تتصادقان ، كتميز الإنسان من الفرس باشتماله على الناطق ، والتشخص كون الماهية بحيث يمتنع صدقها على كثيرين ، كتشخص الإنسان الذي هو زيد.

ومن هنا يظهر أولا أن التميز وصف إضافي للماهية ، بخلاف التشخص فإنه نفسي غير إضافي.

وثانيا أن التميز لا ينافي الكلية ، فإن انضمام كلي إلى كلي لا يوجب الجزئية ، ولا ينتهي إليها وإن تكرر بخلاف التشخص.

ثم إن التميز بين ماهيتين إما بتمام ذاتيهما ، كالأجناس العالية البسيطة ، إذ لو كان بين جنسين عاليين مشترك ذاتي ، كان جنسا لهما واقعا فوقهما ، وقد فرضا جنسين عاليين هذا خلف.

وإما ببعض الذات وهذا فيما كان بينهما جنس مشترك ، فتتمايزان

بفصلين كالإنسان والفرس.

وإما بالخارج من الذات ، وهذا فيما إذا اشتركتا في الماهية النوعية ، فتتمايزان بالأعراض المفارقة ، كالإنسان الطويل المتميز بطوله من الإنسان القصير.

وهاهنا قسم رابع أثبته من جوز التشكيك في الماهية ، وهو اختلاف نوع واحد بالشدة والضعف والتقدم والتأخر وغيرها ، في عين رجوعها إلى ما به الاشتراك ، والحق أن لا تشكيك إلا في حقيقة الوجود ، وفيها يجري هذا القسم من الاختلاف والتمايز.

أما التشخص ، فهو في الأنواع المجردة من لوازم نوعيتها ، لما عرفت أن النوع المجرد منحصر في فرد ، وهذا مرادهم بقولهم ، إنها مكتفية بالفاعل توجد بمجرد إمكانها الذاتي ، وفي الأنواع المادية ، كالعنصريات بالأعراض اللاحقة ، وعمدتها الأين ومتى والوضع ، وهي تشخص النوع ، بلحوقها به في عرض عريض ، بين مبدإ تكونه إلى منتهاه ، كالفرد من الإنسان الواقع بين حجم كذا وحجم كذا ، ومبدأ زماني كذا إلى مبدإ زماني كذا ، وعلى هذا القياس هذا هو المشهور عندهم.

والحق كما ذهب إليه المعلم الثاني ، وتبعه صدر المتألهين ، أن التشخص بالوجود ، لأن انضمام الكلي إلى الكلي لا يفيد الجزئية ، فما سموها أعراضا مشخصة ، هي من لوازم التشخص وأماراته.