درس بدایة الحکمة

جلسه ۵۰: جلسه پنجاه

 
۱

خطبه

۲

بحث در احکام نوع

آخرین حکم از احکام نوع این است:

نوع تقسیم به انواعی می‌شود که یا افراد زیاد دارند مثل نوع انسان، که افراد کثیری بالفعل دارد یا می‌توانند افراد زیادی داشته باشند، مثل دریای جیوه، که می‌تواند افراد متعددی داشته باشد.

این دو دسته در انواع ارتباطی با ماده دارند، یا ذاتا و فعلا مادی هستند، ـ مثل اجسام مادی که روح ندارند مثل آب که یک ماده است و برای آنکه فعلی به نام سیلان انجام دهد، به مادته انجام می‌دهد. ـ یا ذاتا مادی نیستند، ولی فعلا برای انجام فعل نیاز به ماده دارند، مثل روح آدمی، که ذاتا مجرد است، اما برای انجام فعل نیازمند به ماده است.

دسته دیگر از انواع، انواعی هستند که منحصر هستند در یک فرد، و محال است که افراد متعددی داشته باشند، و این دسته ضرورتا و لامحاله از انواع مجرد هستند، مثل عقل، ـ البته مراد از عقل مدرک معانی کلیه نیست، بلکه مراد یکی از قوای مدرکه روح است، و قوای مدرکه دیگر روح، حس، خیال، وهم و عقل که قوای مدرکه نفس مادی است البته فعلا نه ذاتا و قوای او هم مادی هستنند فعلا نه ذاتا. ـ

اما دلیل اینکه چرا انواع مجرد تام منحصر به یک فرد هستند: 

برای اثبات آن می‌توان از برهان دوران و تردید یا همان استقصاء استفاده کرد:

اگر کثرت برای نوع مجرد تحقق پیدا کند، یا باید این کثرت ذاتی این نوع مجرد باشد، یا عرضی او.

و در صورتی که کثرت ذاتی این نوع مجرد باشد، یا کثرت تمام الذات اوست یا جزء الذات اوست. (یعنی یا جنس یا فصل آن باشد، مثلا گفته شود العقل جوهر کثیر که کثیر فصل عقل شد، یا جنس آن باشد، العقل کثیر جوهر)

و اگر عرضی باشد، یا عرضی لازم است (یعنی همیشه عقل که باشد، کثرت گرچه خارج از ذات اوست، ولی همیشه با آن وجود دارد) یا عرضی مفارق. (یعنی گاهی کثرت با این فرد هست و گاهی با آن نیست)

پس اگر اثبات کردیم که هیچ یک از این موارد صحیح نیست، پس اثبات کرده‌ایم که کثرت برای نوع مجرد محال است.

ایشان سه صورت اول را با یک جواب رد می‌کند: چون طبق سه صورت اول، کثرت هیچ گاه از ذات جدا نمی‌شود، و اگر کثرت از ذات جدا نشود، پس هیچ گاه نمی‌توان بر یک فرد صدق کند و وقتی بر یک فرد صدق نکند به طریق اولی بر افراد صدق نمی‌کند.

اما صورت چهارم: معنای صورت چهارم این است که در صورتی که کثرت همراه با آن باشد، یعنی این فرد استعداد پذیرش کثرت را داشته است، و آن فردی که کثرت با آن همراه نیست، استعداد پذیرش کثرت را نداشته است و حال آنکه مجرد فعلیت تام است و هیچ استعدادی در آن وجود ندارد. پس نتیجه این که مجرد نمی‌تواند کثرت به هیچ یک از صور چهارگانه را داشته باشد. و از این نکته این بدست می‌آید که هر نوع کثیر الافرادی مادی است و عکس نقیض موافق آن این است: کل مالاماده له (مجرد) فهو لیس بکثیر الافراد.

۳

تطبیق

۴

فصل هفتم: کلی و وجزئی

مراد از کلی و جزئی چیست؟

بعضی گفته‌اند که وصف نحوه ادراک است، و بعضی گفته‌اند که وصف نحوه ادراک نیست، بلکه وصف مدرک هستند.

توضیح نظریه اول: انسان به دو نحو امور را ادراک می‌کند، گاهی انسان ادراک می‌کند امری را دقیق و شفاف و بدون هرگونه ابهامی که به این ادراک، ادراک جزئی می‌گویند، و گاهی آن را به طور مبهم ادراک کرد، ادراک کلی می‌گویند، مثل کسی که بدون عینک اشخاص را مبهم و غیرشفاف می‌بیند، و با عینک شفاف و دقیق می‌بیند.

توضیح نظریه دوم: یعنی انچه که از ماهیتی ادراک می‌شود، اگر مفهوم قابل انطباق بر کثیرین باشد، کلی است و اگر غیر قابل انطباق بر کثیرین باشد، جزئی می‌شود. به عبارت ادق: اگر یک صورت از شیء در ذهن نقش می‌بندد، جزئی می‌شود و اگر یک مفهوم در ذهن نقش بندد، کلی می‌شود.

نظریه اول مندفع می‌شود به این جهت که بایستی اولا کلیت و جزئیت با هم هیچ تفاوتی نداشته باشند، چون اینکه تصور مبهم یا شفاف باشد در حقیقت آن محکی با هم تفاوتی ایجاد نمی‌کند، و ثانیا: هیچ قضیه‌ای که موضوع آن کلی است را نداشته باشیم، چون مثلا وقتی گفته می‌شود کل اربعه زوج، یعنی هذه الاربعه زوج و چون تصویر مبهم است، کل اربعه گفته می‌شود، و لازمه اینکه موضوع کلی نداشته باشیم تعطیل علوم است، چون قوانین علوم بر پایه کلیات است.

۵

تطبیق

كالعسكر المركب من أفراد ، والبيت المؤلف من اللبن والجص وغيرهما.

ومن هنا أيضا ، يترجح القول بأن التركيب ، بين المادة والصورة اتحادي لا انضمامي كما سيأتي(١).

ثم إن من الماهيات النوعية ما هي كثيرة الأفراد ، كالأنواع التي لها تعلق ما بالمادة مثل الإنسان ، ومنها ما هو منحصر في فرد ، كالأنواع المجردة تجردا تاما من العقول ، وذلك لأن كثرة أفراد النوع إما أن تكون تمام ماهية النوع ، أو بعضها أو لازمة لها ، وعلى جميع هذه التقادير لا يتحقق لها فرد ، لوجوب الكثرة في كل ما صدقت عليه ، ولا كثرة إلا مع الآحاد هذا خلف ، وإما أن تكون لعرض مفارق ، يتحقق بانضمامه وعدم انضمامه الكثرة ، ومن الواجب حينئذ أن يكون في النوع ، إمكان العروض والانضمام ، ولا يتحقق ذلك إلا بمادة كما سيأتي (٢) ، فكل نوع كثير الأفراد فهو مادي ، وينعكس إلى أن ما لا مادة له ، وهو النوع المجرد ليس بكثير الأفراد ، وهو المطلوب.

الفصل السابع

في الكلي والجزئي ونحو وجودهما

ربما ظن أن الكلية والجزئية إنما هما في نحو الإدراك ، فالإدراك الحسي لقوته يدرك الشيء بنحو ، يمتاز من غيره مطلقا ، والإدراك العقلي لضعفه يدركه بنحو لا يمتاز مطلقا ، ويقبل الانطباق على أكثر من واحد ، كالشبح المرئي من

__________________

(١) في الفصل السادس من المرحلة السادسة.

(٢) في الفصل الرابع من المرحلة السادسة.

بعيد ، المحتمل أن يكون هو زيدا ، أو عمرا أو خشبة منصوبة أو غير ذلك وهو أحدها قطعا ، وكالدرهم الممسوح القابل الانطباق على دراهم مختلفة.

ويدفعه أن لازمه أن لا يصدق المفاهيم الكلية ، كالإنسان مثلا على أزيد من واحد من أفرادها حقيقة ، وأن يكذب القوانين الكلية ، المنطبقة على مواردها اللا متناهية إلا في واحد منها ، كقولنا الأربعة زوج وكل ممكن فلوجوده علة ، وصريح الوجدان يبطله ، فالحق أن الكلية والجزئية نحوان من وجود الماهيات.

الفصل الثامن

في تميز الماهيات وتشخصها

تميز ماهية من ماهية أخرى بينونتها منها ، ومغايرتها لها بحيث لا تتصادقان ، كتميز الإنسان من الفرس باشتماله على الناطق ، والتشخص كون الماهية بحيث يمتنع صدقها على كثيرين ، كتشخص الإنسان الذي هو زيد.

ومن هنا يظهر أولا أن التميز وصف إضافي للماهية ، بخلاف التشخص فإنه نفسي غير إضافي.

وثانيا أن التميز لا ينافي الكلية ، فإن انضمام كلي إلى كلي لا يوجب الجزئية ، ولا ينتهي إليها وإن تكرر بخلاف التشخص.

ثم إن التميز بين ماهيتين إما بتمام ذاتيهما ، كالأجناس العالية البسيطة ، إذ لو كان بين جنسين عاليين مشترك ذاتي ، كان جنسا لهما واقعا فوقهما ، وقد فرضا جنسين عاليين هذا خلف.

وإما ببعض الذات وهذا فيما كان بينهما جنس مشترك ، فتتمايزان