درس بدایة الحکمة

جلسه ۴۸: جلسه چهل و هشتم

 
۱

خطبه

۲

خلاصه جلسه سابق

فقط توضیحی نسبت به این نکته که مراد از نگاه بشرط لایی که اگر نسبت به جزء مشترک باشد، ماده می‌شود و اگر نسبت به جزء مختص باشد، صورت می‌شود و اگر نگاه لابشرط باشد، اگر نسبت به جزء مشترک باشد، جنس و اگر نسبت به جزء مختص باشد، نوع می‌شود، چیست؟

مراد از نگاه بشرط لایی و لابشرطی متعلق آن حمل است، وقتی بشرط لا از حمل نگاه می‌شود، در واقع نگاه می‌کند به شرطی که یک چیزی خودش، خودش باشد و همراه به چیزی غیر از خودش نباشد. و اگر نگاه لابشرطی باشد، یعنی به یک چیزی به نحو مطلق نگاه شود که همراه با او امور دیگری هم باشد یا نه.

۳

احکام مربوط به جنس و فصل و نوع

با آنچه که درباره جنس، فصل و نوع بیان شد، اموری روشن می‌شود:

۱ـ جنس و فصل واقعا جزئی برای نوع نیستند، بلکه جنس و فصل همان نوع هستند، و جنس نوع هست مبهماً و فصل نوع هست محصّلا و این دو اجزاء نیستند، بله در بیان حد و رسم فقط جزء بیان می‌شود نه اینکه حقیقتا جزء باشند.

۲ـ جنس بر نوع به حمل اولی می‌شود، و فصل حمل بر نوع می‌شود به حمل اولی چون اینها یکی هستند و در حمل اولی هم اینچنین بود که اتحاد بین موضوع و محمول مفهوما برقرار است و فرض این است که جنس همان نوع مبهم و فصل هم همان نوع محصل است. پس حمل اولی است.

و حمل فصل بر جنس و حمل جنس بر فصل، حمل شایع صناعی است، چون مفهوما این دو یکی نیستند، و آنچه که از حیوان فهمیده می‌شود: جوهر ذوابعاد ثلاثه نام حساس متحرک بالاراده، و از ناطق من له نفس الناطقه فهمیده می‌شود، و نسبت بین فصل و جنس مثل ناطق و حیوان عرضی است، مثلا وقتی گفته می‌شود بعض الحیوان ناطق، ناطق عرضی برای حیوان است چون قوام بخش او نیست، یعنی نه جنس و نه فصل آن است. و وقتی گفته می‌شود: کل ناطق حیوان، حیوان مقوم ناطق نیست، چون در ذاتیات ناطق حیوان وجود ندارد و جوهری است که دارای نفس ناطقه است.

البته یک تفاوتی دارند، ناطق عرضی برای حیوان است به نحوی که نمی‌توان ناطق در غیر حیوان وجود داشته باشد، پس ناطق عرضی خاص حیوان است. ولی حیوان برای ناطق عرضی عامه است، چون حیوان در موضوع دیگری غیر از ناطق صدق کند.

۳ـ نمی‌توان یک نوع باشد که مندرج تحت دو جنس در مرتبه واحد باشد، چون لازمه آن این است که یک ماهیت در عین اینکه یک ماهیت است، بیش از یک ماهیت باشد، چون بیان شد که جنس همان نوع مبهم است، و اگر قرار باشد این نوع مندرج تحت دو جنس در مرتبه واحد باشد، یعنی نوعی که یک ماهیت دارد، بیش از یک ماهیت داشته باشد و این محال است. همچنین ممکن نیست یک نوع دارای دو فصل در مرتبه واحد باشد، چون لازمه آن این است که یک ماهیت در عین حال که یک ماهیت است، بیش از یک ماهیت باشد و این تناقض است. چون فرض این بود که فصل همان نوع محصلا است. و اگر این نوع است و دارای این فصل است، اگر فصل دیگر در همان مرتبه داشته باشد، لازمه آن این است که این نوع هم همان ماهیت باشد و هم ماهیت دیگر باشد و این محال است. بله، یک ماهیت ممکن است دارای اجناس متعدد در طول یکدیگر باشند که اینچنین هم هست که انسان مندرج تحت جنس حیوان و حیوان مندرج تحت جنس جسم نامی و الخ است.

۴ـ در ذهن این طور نیست که صورت و فصل یا جنس و ماده دو چیز باشد و صورت ذهنی اعتباری است بشرط لا و فصل اعتباری است لابشرط، یا ماده ذهنی اعتباری بشرط لا است و جنس اعتباری لابشرط است.

البته جنس و فصل واقعی برای اموری است که در خارج دارای ماده و صورت خارجی هستند و اگر ماده و صورت خارجی داشت، آنگاه جنس و فصل حقیقی دارد و الا جنس و فصل حقیقی نخواهد داشت، چون اگر ماده و صورت خارجی داشت، این ماده و صورت خارجی به ذهن می‌آید، و بشرط لا می‌شود و ماده و صورت ذهنی می‌شود و لابشرط می‌شود که جنس و فصل واقعی می‌شود.

اما ماهیت‌هایی که دارای ماده و صورت خارجی هستند که بتوانند ماده و صورت ذهنی داشته باشند و بتوانند جنس و فصل واقعی داشته باشند، جواهر مادی هستند، یعنی اموری که جوهر اند و مادی هم هستند، یعنی در رابطه با ماده هستند. ـ البته مراد ماده ثانیه است، یعنی آنچه که صورت نوعیه را می‌پذیرد هر چند خود در مرتبه‌ای واجد ابهام نباشد، مثل نطفه ماده برای جنین می‌شودـ اعراض ماده و صورت خارجی ندارند، و بسیط هستند، مثلا سفید عرض است و باید در موضوعی تحقق پیدا کند مثل پارچه، و چون بسیط اند، پس ما به الامتیاز آنها عین ما به الاشتراک آنهاست، و الا اگر ما به الامتیاز آنها غیر ما به الاشتراکشان باشد، مرکب می‌شوند، پس وقتی ماده و صورت خارجی نداشتند، ماده و صورت ذهنی هم ندارند و جنس و فصل هم ندارند.

بله، عقل می‌تواند در ذهن یک معنایی را از سفید بگیرد و آن را تجزیه کند و به مابه الاشتراک و ما به الامتیاز بسازد، مثلا سفیدی لون مفرق البصر، که لون ما به الاشتراک بین سفیدی و سایر رنگ‌ها باشد و مفرق البصر اختصاص به سفیدی پیدا کند و به آن معنایی که مشترک بین سایر انواع شد به طور جعلی جنس بگوید و به مفرق البصر فصل بگوید.

۴

تطبیق

۵

فصل پنجم: در بعضی از احکام فصل

فصل تقسیم به فصل حقیقی و فصل منطقی می‌شود به فصل حقیقی، فصل اشتقاقی می‌گویند، همانطور که به فصل منطقی مشهوری

فصل منطقی: عرضی خاصی که خارج از یک ذات است و لکن اختصاص یافته به یک نوع است. یعنی از این جهت که انسان به فصل حقیقی اشیاء دست نیافته است، لذا به عرضی خاص که اختصاص یافته به یک نوع است، فصل منطقی گفته است و به همین خاطر فصل منطقی مقوم نیست؛ شاهد آن این است که گاهی برای یک نوعی دو فصل ذکر می‌کنند: مثلا برای حیوان فصل حساس متحرک بالاراده ذکر کرده‌اند و حال آنکه قبلا بیان شد که یک نوع نمی‌تواند دو فصل در عرض هم داشته باشد.

۶

تطبیق

والاعتباران في الجزء المشترك ، جاريان بعينهما في الجزء المختص ، ويسمى بالاعتبار الأول صورة ، ويكون جزءا لا يحمل على الكل ولا على الجزء الآخر ، وبالاعتبار الثاني فصلا يحصل الجنس ، ويتمم النوع ويحمل عليه حملا أوليا.

ويظهر مما تقدم أولا أن الجنس هو النوع مبهما ، وأن الفصل هو النوع محصلا ، والنوع هو الماهية التامة ، من غير نظر إلى إبهام أو تحصيل.

وثانيا أن كلا من الجنس والفصل ، محمول على النوع حملا أوليا ، وأما النسبة بينهما أنفسهما ، فالجنس عرض عام بالنسبة إلى الفصل ، والفصل خاصة بالنسبة إليه.

وثالثا أن من الممتنع أن يتحقق جنسان في مرتبة واحدة ، وكذا فصلان في مرتبة واحدة لنوع ، لاستلزام ذلك كون نوع واحد نوعين.

ورابعا أن الجنس والمادة متحدان ذاتا ، مختلفان اعتبارا ، فالمادة إذا أخذت لا بشرط كانت جنسا ، كما أن الجنس إذا أخذ بشرط لا كان مادة ، وكذا الصورة فصل إذا أخذت لا بشرط ، كما أن الفصل صورة إذا أخذ بشرط لا.

واعلم أن المادة في الجواهر المادية ، موجودة في الخارج على ما سيأتي ، وأما الأعراض فهي بسيطة غير مركبة في الخارج ، ما به الاشتراك فيها عين ما به الامتياز ، وإنما العقل يجد فيها مشتركات ومختصات ، فيعتبرها أجناسا وفصولا ، ثم يعتبرها بشرط لا فتصير مواد وصورا عقلية.

الفصل الخامس

في بعض أحكام الفصل

ينقسم الفصل نوع انقسام إلى المنطقي والاشتقاقي.

فالفصل المنطقي هو أخص اللوازم ، التي تعرض النوع وأعرفها ، وهو إنما يؤخذ ويوضع في الحدود ، مكان الفصول الحقيقية لصعوبة الحصول غالبا ، على الفصل الحقيقي الذي يقوم النوع ، كالناطق للإنسان والصاهل للفرس ، فإن المراد بالنطق مثلا ، إما النطق بمعنى التكلم وهو من الكيفيات المسموعة ، وإما النطق بمعنى إدراك الكليات ، وهو عندهم من الكيفيات النفسانية ، والكيفية كيفما كانت من الأعراض ، والعرض لا يقوم الجوهر وكذا الصهيل ، ولذا ربما كان أخص اللوازم أكثر من واحد ، فتوضع جميعا موضع الفصل الحقيقي ، كما يؤخذ الحساس ، والمتحرك بالإرادة جميعا فصلا للحيوان ، ولو كان فصلا حقيقيا لم يكن إلا واحدا كما تقدم (١).

والفصل الاشتقاقي مبدأ الفصل المنطقي ، وهو الفصل الحقيقي المقوم للنوع ، ككون الإنسان ذا نفس ناطقة في الإنسان ، وكون الفرس ذا نفس صاهلة في الفرس.

ثم إن حقيقة النوع هي فصله الأخير ، وذلك لأن الفصل المقوم هو محصل نوعه ، فما أخذ في أجناسه وفصوله الآخر ، على نحو الإبهام مأخوذ فيه على وجه التحصل.

ويتفرع عليه أن هذية النوع به ، فنوعية النوع محفوظة به ولو تبدل بعض

__________________

(١) في الفصل السابق.