ابتدا یک مقاله منطقی طرح میشود و سپس به طرح مبحث فلسفی میرسد.
هر یک از نوع، جنس و فصل تعریف و اقسامی دارد.
نوع: ماهیت تامی که دارای آثار مخصوص به خودش هست هنگامی که در خارج تحقق پیدا میکند. مثل انسان که اگر در خارج تحقق پیدا کند، اثار خاص خود مثل ناطق بودن دارد.
جنس: اگر این ماهیت تام مثل انسان در ذهن فرض شود، به تجزیه دو دو جزء تقسیم میشود: جزء مشترک بین این نوع تام و بین ماهیتهای دیگر. که به ان جنس میگویند. مثلا ماهیت تام انسان که در ذهن میآید، با تجزیه یک جزئی دارد که این جزء بین این نوع و سایر انواع مشترک است، که حیوانیت است.
فصل: اگر همین ماهیت تام که د ذهن میآید، جزء دیگری از آن ماهیت تام در ذهن حاصل میشود که اختصاص به همین تام دارد که به آن فصل میگویند. مثلا همان انسان، جزئی که اختصاص به انسان دارد و در ماهیتهای دیگر یافت نمیشود، به آن فصل میگویند.
بعضی از تقسیمات نوع:
۱ـ تقسیم به نوع اضافی و نوع حقیقی. و نوع حقیقی همان است که بیان شد. ولی نوع اضافی یعنی آن مفهوم کلی ذاتی که مندرج تحت مفهوم کلی دیگر است. مثلا در این سلسله: انسان، حیوان، جسم نامی، جسم، جوهر انسان یکی کلی ذاتی است که مندرج تحت مفهوم اوسع از خودش به نام حیوان است که انسان نسبت به حیوان نوع اضافی میشود و هکذا حیوان نسبت به جسم نامی، نوع اضافی آن است.
۲ـ در سلسله انواع، به آن نوع حقیقی که پایینتر از آن نوعی وجود ندارد، نوع سافل میگویند و به آن نوعی که بالاتر از آن وجود ندارد، مثل به جسم که بالاترین است نوع عالی میگویند و به انواعی که بین این دو نوع قرار میگیرند، نوع متوسط میگویند.
بعضی از تقسیمات جنس
۱ـ آن جنس که بیان شد، مثلا حیوان که اختصاص به انسان ندارد و در سایر انواع هم یافت میشود، اما خود این حیوان هم یک جنس دارد به نام جسم نامی و جسم نامی هم تحت جنس دیگری به نام جسم است و جسم هم مندرج تحت جنس دیگری به نام جوهر است. پس سلسلهای از اجناس وجود دارد که به پایینترین جنس، جنس سافل میگویند و به بالاترین آن جنس عالی و به جنسهای بین آن دو، جنس متوسط میگویند. البته به جنس عالی، جنس الاجناس و مقوله هم گفته میشود.
۲ـ نسبت به جنس حیوان، جنس بدون واسطه که بالاتر از آن است، یعنی جسم نامی، جنس بلاواسطه یا جنس قریب میگویند. و اگر واسطه داشته باشد، جنس بعید میگویند که نسبت به حیوان، جسم، جنس بعید است.
بعضی از تقسیمات فصل
۱ـ فصل قریب: آن جزء مختص به یک ماهیت تام که آن نوع را از سایر انواعی که در جنس قریب با هم مشترک اند، جدا میکند، مثل ناطق که سایر انواع در جنس قریب را از انسان جدا کرده است.
فصل بعید: یک نوع را از سایر انواع که در جنس بعید با هم مشترک اند را ممتاز میکند، مثل حساس متحرک بالاراده، نسبت به انسان فصل بعید است، چون انسان را از انواع دیگری که در جنس جسم نامی هستند، جدا میکند.
مطلب فلسفی که در باره این سه قسم وجود دارد:
اگر جزء مشترکی از یک ماهیت تام را به نام جنس در ذهن در نظر بگیریم، مثل ماهیت انسان که جزء مشترکی دارد که دو شکل میتوان آن را ملاحظه کرد: جزء مشترک را بشرط لا ملاحظه کرد، یعنی چیزی است غیر از جزء مختص، و این چیزی است غیر از آن ماهیت تام که به آن ماده ذهنی میگویند. و اگر آن جزء مشترک را لابشرط ملاحظه شود، جنس میشود. و اگر دو شیء خارجی جزء مشترک خارجی داشته باشند، ماده خارجی به آن جزء مشترک میگویند بحیث که این مابه الاشتراک بین این نوع ماهیت تام انسان و سایر انواع تام، نه کل است و نه جزء دیگر. پس به آن ماده خارجی میگویند که پذیرای صورتهای نوعیه مختلف است.
برای این ماهیت تام در خارج یک جزء مختص هم هست، که سایر انواع تام این جزء مختص را ندارد و به آن صورت خارجی میگویند، و اگر این صورت خارجی و ماده خارجی به ذهن بیایند، صورت ذهنی و ماده ذهنی میشوند. و این صورت و ماده ذهنی بشرط لا ملاحظه شدهاند، یعنی بشرط اینکه چیزی غیز از ماهیت تام باشند و غیر از جزء دیگر که همواره با آنهاست، ملاحظه شوند. و اگر همین ماده ذهنی در ذهن لابشرط ملاحظه شد، یعنی مطلق ملاحظه شد؛ جنس میگویند و اگر صورت ذهنی هم لابشرط ملاحظه شد، فصل میشود. لذا وقتی لابشرط هستند، هم بر کل و هم بر جزء دیگر قابل حمل هستند، یعنی میتوان گفت: الانسان حیوان، یا بعض الحیوان انسان یا الانسان ناطق یا الناطق انسان.
پس جنس و فصل در حقیقت جزئی از ماهیت تام مثل انسان نیستند، بلکه جنس همان نوع است البته نوع مبهم که حیوانی است که مبهم است وممکن است انسان باشد. و فصل هم همان نوع است، البته نوع محصل و تحصل یافته است.