درس بدایة الحکمة

جلسه ۴۵: جلسه چهل و پنجم

 
۱

خطبه

۲

فصل دوم: اعتبارات ماهیت و مسائل مرتبط با آنها

بعد از انکه اثبات کردیم که اصالت با وجود است و انچه که در خارج عینیت دارد و منشأ آثار در خارج است، وجود است و ماهیت صرف اعتبار ذهنی است که ذهن از حد شیء این مفهوم ماهیت را انتزاع می‌کند و در خارج چیزی به نام ماهیت نداریم و فقط یک اعتبار ذهنی است که در مواجهه با اشیاء از حد آنها انتزاع می‌کند.

حال می‌خواهیم در مورد ماهیت که یک امر اعتباری است و ظرف تحقق آن فقط ذهن است، در مورد انحاء مختلف اعتبار ماهیتی که فقط در ذهن محقق است، بحث کنیم.

این ماهیتی که در ذهن لحاظ می‌کنیم، ماهیت به حمل شایع مثل ماهیت انسان، در خود ذهن اعتبارات مختلف آن را بررسی می‌کنیم و این مفهوم را ذهن چند نوع می‌توان اعتبار و ملاحظه کرد؟

پس بحث الان فقط در ذهن است، و ماهیت به حصر عقلی به سه نحو می‌توان این ماهیت را ملاحظه کرد:

تاره ماهیت را بشرط غیرخودش لحاظ نمی‌کنیم و تاره ماهیت را بشرط غیر خودش لحاظ می‌کنیم، اگر ماهیت را بشرط غیرخودش لحاظ نکردیم (صورت دوم)، در این صورت ماهیت لابشرط می‌گویند،

و اگر ماهیت را بشرط غیر خودش لحاظ کردیم، که دو فرض است:

تاره شرط می‌کنیم که حتما آن غیر همراه با این ماهیت باشد، و تاره شرط می‌کنیم که آن غیر حتما همراه با این ماهیت نباشد. که صورت اول ماهیت بشرط شیء است و صورت دوم ماهیت بشرط لا است.

مثلا در ذهن یک ماهیت بحمل شایعی مثل انسان را تصور کنیم، که این انسان را تاره شرط نمی‌کنیم که با او غیر باشد، که این ماهیت لابشرط است، و تاره این ماهیت انسان را بشرط مسلمان بودن یا عالم بودن و... لحاظ می‌کنیم، که ماهیت انسان بشرط شیء می‌گویند و اگر ماهیت انسان را بشرط عدم این خصوصیات لحاظ کردیم، ماهیت انسان بشرط لا گفته می‌شود.

همچنین ماهیت بشرط شیء را ماهیت مخلوطه (یعنی ماهیتی که از غیر خودش خلیطی دارد، و آن همان شرطی است که شرط شده همراهش باشد) می‌گویند و ماهیت بشرط لا را ماهیت مجرده (ماهیت مجرد از غیر خودش) می‌گویند و ماهیت لابشرط را ماهیت مطلقه می‌گویند.

اما در خارج کدام یک از این سه قسم ماهیت وجود دارند ـ البته مراد از اینکه ببینیم که کدام قسم در خارج وجود دارند، با توجه به اینکه اساسا ماهیت یک امر اعتباری است، مراد این است که آیا وجودات خارجی داریم که بتوان از آنها ماهیت مخلوطه، مجرده و مطلقه را انتزاع کرد؟ ـ

در خارج ماهیت مخلوطه تحقق دارد، مثلا انسان عالم در خارج وجود دارد، پس وجودی در خارج هست که بتوان ماهیت مخلوطه را از آن انتزاع کرد یا به عبارت دیگر: فردی داریم که بتوان بر آن ماهیت مخلوطه را منطبق کرد. اما ماهیت مجرده قطعا در خارج وجود ندارد و به عبارت دیگر نمی‌توان وجودی در خارج سراغ داشت که مفهوم ماهیت مجرده بر آن منطبق باشد. و اما ماهیت لابشرط هم در خارج محقق است، چون ماهیت لابشرط یجمع مع ألف شرط ـ و این ماهیت لابشرط قسمی است نه مقسمی، و ماهیت لابشرط قسمی در خارج با ماهیت بشرط شیء که همان ماهیت مخلوطه است، قابل جمع است گرچه به لحاظ تقسیم، قسیم یکدیگرند، همانطور که ماهیت لابشرط مقسمی هم در خارج با ماهیت مخلوطه و بشرط شیء قابل جمع است، ـ

اما یک اصطلاح دیگری هم داریم که نام آنها ماهیت بشرط لا و ماهیت لابشرط است که هیچ ارتباطی با این دو اصطلاح که بیان شد، ندارد و صرفا اشتراک لفظی بین این دو اصطلاح برقرار است: 

بیان خواهد شد که وجودات خارجی مادی، مثل جسم مرکب از دو چیز اند: ماده خارجی و صورت خارجی و ماده خارجی ـ قبلا در بخش اول در فصل هفتم در باره احکام سلبی وجود به تناسب ماده بیان شد، که دو اصطلاح دارد: ماده اولی و ماده ثانیه. ماده اولی: جوهر و قوه‌ای در اشیاء که با صورت فعلیت پیدا می‌کند و قابلیت فعلیت‌های مختلف را دارد: لا فعلیه لها الا فعلیه انها لافعلیه لها که هیولای اولی بود. و ماده ثانیه: چیزی که صورت جدید بر آن چیز وارد می‌شود، مثلا جسم است که صورت جدیدی به نام «نامی» بر آن بار می‌شود که جسم نامی می‌شود، و همین جسم نامی دوباره پذیرای صورت حساس متحرک بالاراده می‌شود. ـ و مراد از ماده خارجی، ماده ثانیه است، یعنی آن حیثی که قابلیت پیدا می‌کند برای پذیرش صورت جدید، مثلا حیوانیتی که قابلیت پیدا می‌کند برای پذیرش صورت انسانی. یا نطفه‌ای که قابلیت پیدا می‌کند برای پذیرش صورت علقه.

اما وقتی مفهومی از این ماده خارجی و مفهومی از این صورت خارجی به ذهن می‌آید، ماده ذهنی و صورت ذهنی نام دارد. و مراد از ماده ذهنی حیث ما به الاشتراکی است که بشرط لا از حمل ملاحظه شده و صورت ذهنی عبارت است از حیث ما به الاختصاصی که بشرط لا از حمل اعتبار شده است، یعنی نمی‌توان صورت ذهنی را بر ماده ذهنی و ماده ذهنی را بر صورت ذهنی حمل کرد. همانطور که هر یک از این دو را نمی‌توان بر انسان که متشکل از ماده و صورت است، حمل کرد.

اما اگر همین ماده و صورت ذهنی که بشرط لا از حمل اخذ شده بودند، اگر لا بشرط از حمل اخذ شوند، جنس و فصل می‌شود، پس جنس همان ماده است البته با لابشرط از حمل و فصل همان صورت ذهنی است البته با لابشرط از حمل. و لذا وقتی لابشرط از حمل باشند، قابل حمل بر یکدیگر هستند، مثلا الحیوان ناطق، و بعض الناطق حیوان همانطور که اجزاء می‌توانند بر کل حمل شوند، مثل الانسان حیوان، الانسان ناطق.

پس یک بشرط لا و لابشرط دیگری هم داریم که در مورد ماده و صورت ذهنی و یک لابشرط دیگر که در مورد ماهیت جنس و فصل گفته می‌شود. هذا تمام الکلام فی هذا الاصطلاح.

اما کلی طبیعی هیچ کدام از این ماهیت‌ها (مخلوطه، مجرده، مطلقه) نیست، بلکه کلی طبیعی مقسم این‌ها است، یعن ماهیت انسان که تاره بشرط لا، تاره بشرط شیء و تاره لابشرط است، که به آن مقسم این سه اعتبار کلی طبیعی می‌گویند. پس کلی طبیعی عبارت است از مقسم اعتبارات سه گانه ماهیت.

یک نکته خارج از بحث: کلی منطقی (یا به عبارت دیگر: معنای کلی در منطق چیست؟): مفهومی که قابلیت انطباق بر کثیرین را دارد که معروض آن کلی طبیعی است. مثلا کلی بر انسان بار می‌شود. که به این کلی که بر انسان بار شد، کلی منطقی می‌گویند و انسان هم معروض آن کلی است، کلی طبیعی است و کلی عقلی: معروض و عارضی که در کلی طبیعی و منطقی بیان شد، مثل الانسان الذی لایمتنع صدقه علی اکثر من واحد، کلی عقلی است.

اما یک سوال: آیا مقسم این اعتبارات ثلاث که کلی طبیعی است، در خارج وجود دارد یا نه؟

بله، و لکن همانطور که در هر مقسمی تحقق آن به وجود اقسام آن است، لذا کلی طبیعی هم در ضمن ماهیت مخلوطه یا ماهیت مطلقه در خارج تحقق دارد.

اما اگر ماهیت کلی طبیعی در خارج محقق است، مثل انسان که در خارج افراد متعدد مثل زید، کبر و... دارد، آیا چند کلی طبیعی در خارج محقق است به تعداد افراد آن، یا یک کلی طبیعی یک وجود در خارج دارد و افراد متعدد اند؟

نظریه اول: کلی طبیعی یک وجود در خارج دارد که این وجود کلی طبیعی در خارج، یک وجود بیشتر نیست ولکن در همه افراد محقق است. که این مثل رابطه أب واحد و أبناء متعدد است، که چطور در خارج یک پدر محقق است و فرزندان زیادی تحت أب واحد وجود دارند. که این نظریه مشهور است که منسوب به رجل همدانی است.

نظریه دوم: کلی طبیعی به تعداد افرادش در خارج محقق است ولذا وجودات متعدد دارد. و این مثال رابطه آباء و ابناء است، که برای هر إبن یک أب وجود دارد.

اشکال به نظریه رجل همدانی: ۱ـ واحد از آنجهت که واحد است، کثیر باشد. یعنی این کلی طبیعی که یک وجود دارد، مثل حیوان ناطق، چون در افراد کثیر محقق است، کثیر باشد.

۲ـ اگر قرار است در خارج یک کلی طبیعی داشته باشیم، یک فرد از انسان عالم است و یک فرد جاهل است، و چطور ممکن است یک حقیقیت واحد در آن صفات متقابل جمع شوند و بدیهی است که صفات متقابل در موضوع واحد جمع نمی‌شوند.

پس کلی طبیعی به وجودات متعدد به تعدد افراد در خارج محقق است.

۳

تطبیق

الفصل الثاني

في اعتبارات الماهية وما يلحق بها من المسائل

للماهية بالإضافة إلى ما عداها ، مما يتصور لحوقه بها ثلاث اعتبارات ، إما أن تعتبر بشرط شيء أو بشرط لا ، أو لا بشرطي شيء والقسمة حاصرة ، أما الأول فإن تؤخذ بما هي ، مقارنة لما يلحق بها من الخصوصيات ، فتصدق على المجموع كالإنسان ، المأخوذ مع خصوصيات زيد فيصدق عليه.

وأما الثاني ، فإن يشترط معها أن لا يكون معها غيرها ، وهذا يتصور على قسمين أحدهما ، أن يقصر النظر في ذاتها ، وأنها ليست إلا هي وهو المراد من كون الماهية ، بشرط لا في مباحث الماهية كما تقدم ، وثانيهما أن تؤخذ الماهية وحدها ، بحيث لو قارنها أي مفهوم مفروض كان زائدا عليها غير داخل فيها ، فتكون إذا قارنها جزء من المجموع ، مادة له غير محمولة عليه.

وأما الثالث فأن لا يشترط معها شيء ، بل تؤخذ مطلقة ، مع تجويز أن يقارنها شيء أو لا يقارنها.

فالقسم الأول هو الماهية بشرط شيء وتسمى المخلوطة ، والقسم الثاني هو الماهية بشرط لا وتسمى المجردة ، والقسم الثالث هو الماهية لا بشرط وتسمى المطلقة.

والماهية التي هي المقسم للأقسام الثلاثة ، هي الكلي الطبيعي

__________________

(١) في الفصل السابق.

وهي التي تعرضها الكلية في الذهن ، فتقبل الانطباق على كثيرين ، وهي موجودة في الخارج لوجود قسمين من أقسامها ، أعني المخلوطة والمطلقة فيه ، والمقسم محفوظ في أقسامه موجود بوجودها.

والموجود منها في كل فرد ، غير الموجود منها في فرد آخر بالعدد ، ولو كان واحدا موجودا بوحدته في جميع الأفراد ، لكان الواحد كثيرا بعينه وهو محال ، وكان الواحد بالعدد متصفا بصفات متقابلة وهو محال.

الفصل الثالث

في معنى الذاتي والعرضي

المعاني المعتبرة في الماهيات المأخوذة في حدودها ، وهي التي ترتفع الماهية بارتفاعها تسمى الذاتيات ، وما وراء ذلك عرضيات محمولة ، فإن توقف انتزاعها وحملها على انضمام ، سميت محمولات بالضميمة ، كانتزاع الحار وحملها ، على الجسم من انضمام الحرارة إليه ، وإلا فالخارج المحمول كالعالي والسافل.

والذاتي يميز من غيره بوجوه من خواصه ، منها أن الذاتيات بينة ، لا تحتاج في ثبوتها لذي الذاتي إلى وسط ، ومنها أنها غنية عن السبب ، بمعنى أنها لا تحتاج إلى سبب وراء سبب ذي الذاتي ، فعله وجود الماهية بعينها علة أجزائها الذاتية.

ومنها أن الأجزاء الذاتية متقدمة على ذي الذاتي.

والإشكال في تقدم الأجزاء على الكل ، بأن الأجزاء هي الكل بعينه فكيف تتقدم على نفسها ، مندفع بأن الاعتبار مختلف ، فالأجزاء بالأسر متقدمة ، على الأجزاء بوصف الاجتماع والكلية ، على أنها إنما