بیان شد که اولین علامت وضع، تبادر است و تبادر به معنای سبقت یک معنا به ذهن هنگام شنیدن لفظ است و شرطش این است که این تبادر از حاق لفظ باشد نه قرینه.
اشکال: این اشکال در علامات بعدی هم مطرح است و اینجا بیان میکنیم و در آینده فقط اشاره میکنیم. این اشکال، اشکال محذور دور است، مستشکل میگوید اگر تبادر علامت وضع باشد، مبتلا به دور میشویم.
توضیح اشکال: دور را در دو بند تبیین میکنیم:
بند الف: تبادر معنا از لفظ، متوقف بر علم به وضع لفظ، برای معنا است. چون قبلا بیان شد چیزی که علت تبادر است، علم به وضع است، بنابراین زمانی یک معنا از لفظ به ذهن متبادر میشود که ما علم به وضع لفظ برای این معنا داشته باشیم.
بند ب: اگر تبادر علامت وضع باشد، علم به وضع لفظ برای معنا، متوقف بر تبادر معنا از لفظ میشود. این دقیقا عکس قبل است.
تبادر منوط به علم به وضع بود و اگر بخواهد تبادر علامت وضع باشد، علم به وضع منوط به تبادر میشود که دور پیش میآید.
جواب: آخوند در جواب میفرمایند: بین علم به وضعی که تبادر بر آن متوقف است و آن علم به وضعی که متوقف بر تبادر است، فرق است و دور پیش نمیآید. حال یا بر اساس حالت عالم یا بر اساس ذات عالم، بین این دو علم تفاوت است.
ما میتوانیم بگوئیم علم به وضعی که تبادر بر آن متوقف است، علم ارتکازی است و علم به وضعی که بر تبادر متوقف است، علم تفصیلی است.
فرق بین علم ارتکازی و علم تفصیلی: این دو مربوط به حالت عالم است که اگر عالم، ملتفت به علمش باشد علم تفصیلی است و الا علم ارتکازی است. ما خیلی از چیزها را میدانیم اما نمیدانیم که میدانیم، مثلا ظاهر کلام حجت است اما خیلی از اوقات این کار ناخوداگاه است و این علم ارتکازی است و با خواندن درس طلبگی که ظاهر کلام حجت است، علم تبدیل به تفصیلی میشود. آنچه که برای تبادر نیاز است، علم ارتکازی به وضع است و آنچه که با تبادر به دست میآید، علم تفصیلی به وضع است. مثلا میدانم اسد برای حیوان مفترس وضع شده است اگر از من سوال شود نمیتوانم بگویم، چون غفلت از علمم دارم و همین کفایت میکند که با شنیدن لفظ اسد، حیوان مفترس به ذهن بیاید و با همین، تبادر حاصل میشود. در حقیقت اینجا تبادر به شما علم نمیدهد و غفلت شما نسبت به علمتان را برطرف میکند.
راه دوم بر اساس ذات عالم است، ما در اینجا قضیه را دو تیکه میکنیم یک بعد را دست اهل لغت میدهیم و یکی را دست غیر اهل لغت میدهیم، آن علمی که تبادر بر آن متوقف است، علم اهل لغت به وضع است، عربی زبان باید بداند که اسد برای چه وضع شده تا تبادر برای او حاصل شود و آن علم به وضعی که بر تبادر متوقف است، محصول تبادر است، علم غیر اهل لغت است.
توضیح: من به اهل لغت مراجعه میکنیم، میپرسم از واژه اسد چه معنایی برای تو تبادر است، او با علم به وضع میتواند معنای متبادر را بگوید، تبادر معنا از لفظ نزد اهل لغت، باعث میشود من غیر اهل لغت، علم به لغت پیدا کنم. پس تبادر معنا از لفظ، نزد اهل لغت، متوقف است بر علم اهل لغت به وضع، علم غیر اهل لغت به وضع، متوقف است بر تبادر معنا از لفظ نزد اهل لغت.
در نتیجه علمها با هم منطبق نیستند و حلقه دور شکسته میشود.
تفاوت دو راه: در اینجا تبادر نزد اهل لغت است ما در قبل خیر.
بیان شد تبادری که از حاق لفظ به دست آمده است، علامت وضع است و با آن موضوع له تشخیص داده میشود، اما اگر تبادر مستند به قرینه باشد، چه قرینه قالیه باشد یا حالیه باشد، خاصه باشد یا عامه، قرینه عامه مثل مجاز مشهور که شهرت قرینه بر تبادر معنای مجازی میشود و این قرینه عامه است، مثل شیر را آنقدر در رزمندگان به کار بردهاند که این مجاز مشهور است و تا گفته میشود شیر، رزمندهها به ذهن میآیند و یک قرینه عامه دیگر، حکمت است که بحثش در آینده میآید.
سوال: اگر شک کردیم معنایی که از لفظ تبادر میشود، مستند به حاق لفظ است یا به قرینه، چه باید کرد، آیا این تبادر علامت وضع است یا خیر؟
به عبارت دیگر یک اصل عدم قرینه وجود دارد، اگر شک کردیم که تبادر از حاق لفظ است یا از قرینه است، آیا با تمسک به این اصل میتوانیم بگوئیم تبادر از حاق لفظ است نه از قرینه یا خیر؟
جواب: دو جواب داده شده است، یکی صاحب فصول جواب میدهد که میگوید اصالت عدم قرینه میتواند اثبات کند که تبادر به حاق لفظ است.
مرحوم آخوند میگوید با این اصل نمیتوان گفت تبادر از حاق نفس است.
ایشان در رد صاحب فصول میگویند: وجود اصالت عدم قرینه از دو حال خارج نیست:
حالت اول: یا استصحاب است، اگر اصل عدم قرینه، استصحاب عدم قرینه باشد، یعنی قرینه یک حادث است و عدم آن را استصحاب میکنیم که این دو اشکال دارد:
اشکال اول: استحصاب درجایی جاری میشود که مباشرت بر مستحصب، اثر شرعی مترتب کند و در ما نحن فیه، ما میخواهیم از طریق استصحاب عدم قرینه، وضع را کشف کنیم و وضع اثر شرعی نیست و نمیتوان آن استصحاب کرد.
اشکال دوم: اگر بخواهید با استصحاب عدم قرینه، استناد تبادر را به حاق لفظ اثبات کنید، اصل مثبت میشود و اصل مثبت هم حجت نیست. یعنی بر فرض که استصحاب در غیر آثار شرعی حجت باشد، اصل مثبت حجت نیست.
حالت دوم: یا سیره عقلاء است، یعنی عقلاء زمانی که شک در وجود قرینه میکنند، بناء را بر عدم قرینه میگذارند که حق هم همین است، سیره عقلاء دلیل لبی است و لفظ نمیشود و در ادله لبی به قدر متیقن اکتفاء کرد و قدر متیقن از سیره عقلاء بر عدم قرینه، موارد شک در مراد متکلم است نه موارد شک در مستند تبادر.
عقلاء هر گاه شک کنند آیا متکلمی قرینهای بر خلاف ظاهر کلام آورده است که مرادش خلاف ظاهر کلامش است یا قرینهای بر خلاف ظاهر کلامش نیاورده است و مرادش ظاهر کلامش است، این شک به مراد بر میگردد که اگر قرینه باشد، مراد متکلم خلاف ظاهر کلامش است و اگر قرینه نباشد، مراد متکلم ظاهر کلامش است، در اینجا میگویند قرینه بر خلاف نیست و مراد متکلم، ظاهر کلامش است. (نکته: منظور از قرینه، قرینه در مقابل ظاهر کلام است) اما در ما نحن فیه ما شک در مراد متکلم نیست و شک ما در مستند تبادر است که مستندش حاق لفظ است یا قرینه است، در اینجا معلوم نیست عقلاء بناء را بر عدم قرینه بگذارند و باید به قدر متیقن در سیره عقلاء تمسک کرد.
به عبارت دیگر: جایی که شک در مراد متکلم داریم و معنای حقیقی مشخص است، در این صورت قطعا به سیره عقلاء تمسک میشود و میگویند قرینه نیست تا مراد معنای مجازی باشد، اما اگر شک در اصل معنای حقیقی باشد و از طریق تبادر میخواهیم معنای حقیقی را بشناسیم که اگر مستند به حاق لفظ باشد، معنای حقیقی میشود و الا خیر، حال سیره عقلاء مشکوک است و قابل تمسک نمیباشد.