درس الروضة البهیة (بخش ۵) (الطلاق - الغصب)

جلسه ۸۵: کتاب الغصب ۱۳: احکام الغصب ۱۲

 
۱

خطبه

۲

عبارت خوانی آغازین

۳

اختلافات میان غاصب و مالک، اختلاف اول و دوم و سوم

در انتهای کتاب الغصب، شهید وارد بحث‌های قضایی و اختلافاتی که ممکن است بین مالک و غاصب اتفاق بیفتد می‌شوند. ایشان از ۶ اختلاف صحبت می‌کنند: [۱]

اختلاف اول: گاهی مالک و غاصب در «قیمت مال مغصوب» اختلاف می‌کنند. برای مثال مالی توسط غاصب غصب و تلف شده است و لذا باید غاصب قیمت آن را بپردازد ولی بین غاصب و مالک بر سر قیمت اختلاف می‌شود. [۲] در اینجا طبیعتا مالک قیمت بالاتر را ادعا می‌کند و غاصب قیمت پایین‌تر را. دو قول مطرح شده است:

قول اول: چون اصل، برائت ذمه غاصب از مقدار زائد است، غاصب می‌شود منکر و اگر مالک بیّنه برای قیمت ندارد، قول غاصب مع الیمین مقدم است.

نکته: اگر غاصب، قیمت بیراهی را تعیین کند که کذب آن واضح باشد، (مثلا عبدی که صدها درهم می‌ارزد را بگوید ۲ درهم ارزش داشته است) در اینجا دو احتمال است:

الف) به غاصب می‌گوییم: «تو باید قیمتی را معین کنی که ممکن باشد لذا باید قیمت دیگری را تعیین کنی»

ب) قول مالک را مقدم می‌کنیم.

قول دوم: برخی به طور کلی در اینجا، قبول ندارند که قول غاصب مقدم است! و اساسا در اینگونه موارد، قول مالک را مقدم میدانند (مرحوم شهید دلیل این قول را ذکر نکرده‌اند ولی شاید بتوان گفت از این باب قائل به این قول شده‌اند که: غاصب به خاطر غصبی که مرتکب شده است، انسان درست و صالحی به نظر نمی‌آید و غاصب «ماخوذ باشد احوال» است. همچنین اگر قول غاصب را مقدم بدانیم، راه برای تشویق به غصب باز می‌شود! [۳])

شهید ثانی می‌فرمایند: این قول ضعیف است! زیرا قاعده می‌گوید قول غاصب مطابق با اصل است و هر کس که قولش با اصل مطابق بود می‌شود منکر.

اختلاف دوم: اگر مالک «اثبات صناعتی در مال مغصوب» کند، [۴] برای مثال لباسی بوده است که روی آن گلدوزی کار شده بوده است. حال که غاصب مال را غصب می‌کند و سپس پس می‌دهد، گلدوزی وجود ندارد! یا مثلا عبدی را غصب می‌کند و وقتی به مالک پس می‌دهد، مالک ادعا می‌کند که این عبد قبلا صنعت بلد بوده ولی الآن هیچ چیز بلد نیست (از بس کتک خورده است یا ترسیده است)، در اینجا هم قول غاصب مقدم است. زیرا اصل، عدم چنین صناعتی است و قول غاصب مطابق این اصل است و لذا منکر است.

اختلاف سوم: اختلاف در «تقدم صناعت». برای مثال مالک می‌گوید این عبد من، در زمان غصب، فلان حرفه را بلد بوده است (مثلا خیاطی). لذا تو باید اجرت خیاطی این چند وقتی که این عبد را غصب کرده‌ای بدهی! ولی غاصب می‌گوید: این عبد موقعی که غصب شده بود، خیاطی بلد نبود! بلکه بعد از اینکه من این عبد را به مالک پس دادم رفت و خیاطی یاد گرفت! لذا من نباید اجرت عبد خیاط (که اجرت آن بیش از عبد ساده است) را بدهم. در اینجا هم قول غاصب مقدم است! زیرا اصل، عدم تقدم صناعت است! وقتی شک به وجود بیاید که این صناعت در عبد کی حاصل شده است، استصحاب می‌گوید «تا زمانی که یقین پیدا کنی، صناعت حاصل نشده است»


هر چند اختلاف آخر متشکل از چند بخش است که همه را یکی حساب می‌کنیم.

عینی هم وجود ندارد که پیش کارشناس بروند و قیمت را معین کنند.

اگر غاصب بداند که در صورت اختلاف باید خودش قیمت را تعیین کند، تشویق می‌شود که غصب کند و بعد قیمت پایین بگوید.

منظور اثبات صناعتی است که قیمت را بالا می‌برد.

۴

تطبیق اختلافات غاصب و مالک، اختلاف اول و دوم و سوم

(اختلاف اول:) ﴿ ولو اختلفا في القيمة (اگر اختلاف کنند مالک و غاصب در قیمت مال مغصوب تلف شده‌ای که غاصب ملزم پرداخت آن قیمت است) حلف الغاصب (هرجا در بحث‌های قضایی دیدید که می‌گویند ـ حلف کذا ـ یعنی این شخص منکر است و طرف مقابل مدعی است. مدعی باید بینه بیاورد اگر نتوانست، منکر قسم می‌خورد) (تقریبا عمده کتاب‌های فقهی، بحث‌های قضایی وجود دارد. لذا روند کتاب القضاء باید برایتان جا افتاده باشد والا خیلی ضرر می‌کنید) ﴾ لأصالة البراءة من الزائد (زیرا قول منکر مطبق با اصل است)، ولأنّه (غاصب) منكر (انکار می‌کند زیاده قیمت را) ما لم يدّع ما يُعلم كذبه (البته مادامی که غاصب ادعا نکند قیمتی را که می‌دانیم دروغ است. مثلا ماشین را که چندین میلیون است می‌گوید ۱۰۰ تومان قیمت دارد!!!)، كالدرهم قيمةً للعبد (عبدی که صدها درهم قیمت دارد را می‌گوید ۱ درهم قیمت دارد)، فيكلّف (غاصب) بدعوى قدر يمكن (غاصب را مکلف می‌کنیم به قیمتی که ممکن باشد. یعنی به او می‌گوییم تو باید قیمت تعیین کنی که امکان داشته باشد)، مع احتمال تقديم قول المالك حينئذٍ (ممکن هم هست گفته شود حالا که غاصب دارد موش می‌دواند، قول مالک را مقدم کنیم).

وقيل (قول دوم): يحلف المالك (دلیلش ذکر نشده است) (آدرس‌هایی که در پاورقی آمده هیچ کدام دلیل نیاورده‌اند ولی ما از خارج عرض کردیم یک احتمال این است که از باب اینکه غاصب ماخوذ باشد احوال است باید قول مالک مقدم شود ثانیا اگر قول غاصب را مقدم کنیم، نوعی تشویق به غصب است!) وهو ضعيف (قول دوم ضعیف است. زیرا طبق روند عمومی در باب قضا غاصب منکر است و وقتی منکر شد، قول او باید بر طبق قواعد مقدم شود).

(اختلاف دوم:) ﴿ وكذا ﴾ يحلف الغاصب ﴿ لو ادّعى ﴾ المالك إثبات ﴿ صناعة يزيد بها الثمن (اگر ادعا کند مالک اثبات صناعتی را که زیاد می‌شود ثمن به واسطه این صناعت، باز در اینجا قول غاصب مقدم است و باید قسم بخورد) ﴾ لأصالة عدمها (صناعت) (اینجا ادعای اثبات صناعت است و نه تقدم صناعت! غاصب می‌گوید صنعتی نبوده است ولی مالک می‌گوید بوده است). و (اختلاف سوم:) كذا لو كان الاختلاف في تقدّمها (صناعت) (یعنی در وجود صناعت در حال حاضر شکی نیست! ولی غاصب می‌گوید این عبد هنگامی که در دست من بود این صناعت را بلد نبود و بعد از اینکه من پس دادم یاد گرفت، اما مالک می‌گوید از هنگام غصب این صناعت را بلد بوده است. مالک این را می‌گوید زیرا می‌خواهد اجرت بالاتری بگیرد) لتكثّر الاُجرة؛ لأصالة عدمه (اصل، عدم تقدم است).

۵

اختلاف چهارم و پنجم

اختلاف چهارم: اگر غاصب، ادعا کند که مال غصبی، تلف شده است[۱]، در این صورت گرچه تلف خلاف اصل است (یعنی با اینکه استصحاب عدم تلف داریم) و حرف مالک که می‌گوید این مال تلف نشده است مطابق اصل است، اما قول غاصب را مقدم میکنیم! زیرا در اینجا امکان دارد که غاصب راست بگوید (یعنی واقعا مال تلف شده باشد) حال اگر قول مالک را مقدم کنیم، یعنی باید غاصب را ملزم کنیم برود و عین مال را بیاورد و الا باید بروی زندان! خب وقتی در واقع تلف شده است چگونه می‌توان آن را بیاورد؟! خب این حکم، سبب می‌شود که غاصب تا ابد برود زندان! چون هیچ وقت نمی‌تواند مال تلف شده را بیاورد. لذا قول غاصب را مقدم می‌کنیم.

اشکال: اگر مالک بینه بیاورد که باز همین مشکل پیش می‌آید! یعنی اگر مالک دوشاهد عادل آورد بر بقاء مال غصبی. یعنی غاصب می‌گوید فلان کتابی که من غصب کرده ام، در تاریخ ۲ مهر ماه، در رودخانه افتاد و تلف شد ولی بینه مالک بگویند که ما در تاریخ ۲ مهرماه این کتاب را در دست غاصب دیدیم! در اینجا قول مالک را مقدم می‌کنیم زیرا بینه دارد لذا غاصب را به زندان می‌اندازیم تا وقتی عین را بیاورد! خب اینجا هم ممکن است غاصب راست بگوید و برای همیشه در زندان بماند! چرا اینجا نمی‌گویید قول غاصب مقدم است؟

پاسخ: در فرض وجود بینه برای مالک، بقاء شرعا ثابت می‌شود و ثبوت شرعی بقاء مجوز زندان کردن غاصب است (ولو منجر به تحبیس ابدی شود). حال که مجوز شرعی داریم قول غاصب را مقدم نمی‌کنیم.

حالا در اختلاف چهارم (که بیان شد قول غاصب مقدم است) وقتی غاصب قسم خورد، به مالک می‌گوییم: شما باید به بدل راضی شوی. (گرچه به اعتبار مالک عین هنوز باقی است) ولی باید ملزم به بدل شود. [۲]

اختلاف پنجم: اگر غاصب ادعا کند که برای مثال انگشتر یا لباسی که تن عبد است (عبدی که توسط غاصب غصب شده بوده است) متعلق به غاصب است اما مالک بگوید این انگشتر یا لباس مال منِ مالک است. در اینجا قول غاصب مقدم است و باید قسم بخورد! زیرا ما قاعده‌ای داریم به نام «قاعده ید». قاعده ید می‌گوید: ید، اماره ملکیت است. اموالی که دست عبد است قطعا برای خود عبد نیست (العبد و ما فی یده لمولاه) لذا تا زمانی که عبد در دست غاصب است، غاصب ید داشته است بر این عبد و لذا این اموالی (لباس و انگشتر و..) تحت ید غاصب بوده است و لذا غاصب می‌شود منکر و مالک می‌شد مدعی.


در مورد ششم، به این مورد چهارم برگشتی داریم.

همانند بدل حیلوله. در بلد حیلوله اگر انگشتر من دست کسی بود و انگشتر گم شود ولو انگشتر موجود است، مالک می‌تواند بدل حیلوله بگیرد. اینجا از بدل حیلوله اولی است.

۶

تطبیق اختلاف چهارم و پنجم

(اختلاف چهارم:) ﴿ وكذا ﴾ يحلف الغاصب ﴿ لو ادّعى التلف (همچنان قسم می‌خورد غاصب اگر ادعا کند غاصب تلف را) (وقتی بحث از ادعای تلف می‌شود، بحث در این نیست که غاصب نمی‌خواهد عوض را بدهد! عوض را باید بدهد! اما مالک دنبال خود عین است ولی مالک می‌گوید این عین موجود نیست) ﴾ وإن كان (تلف) خلاف الأصل (اگرچه تلف در اینجا خلاف اصل است)؛ لإمكان صدقه (چون ممکن است غاصب صادق بوده باشد)، فلو لم يُقبل قوله لزم تخليده الحبس (اگر قول او را با قسم نپذیریم، لازمه‌اش این است که حبس ابد شود. تا وقتی عین را نیاورد باید در زندان بماند!) لو فرض التلف (اگر واقعا تلف اتفاق افتاده باشد). (این حرف در فرضی که مالک بینه بیاورد وارد نیست!) ولا يرد مثله (این استدلال تخلید غاصب در سجن) لو أقام المالك بيّنة ببقائه (مال مغصوب) مع إمكان كذب البيّنة (امکان دارد بینه هم دروغ گفته باشند ولی با این حال حرف مالک مقدم است)؛ لأنّ ثبوت البقاء شرعاً (که با بینه صورت گرفت) مجوِّز للإهانة والضرب (معلوم نیست این اهانت و ضرب از کجا آمده است! بحث در زندان است. مگر اینکه زندانی کردن را اهانت بدانی که بازهم شامل ضرب نمی‌شود!) إلى أن يُعلم خلافه (تا وقتی که علم به خلاف پیدا شود)، و (گفته شد غاصب باید قسم بخورد) متى حلف (وقتی غاصب قسم خورد) على التلف طولب بالبدل (از غاصب مطالبه بدل می‌شود) وإن كانت العين باقية بزعم المالك (مالک نمی‌تواند بگوید من اعتقاد دارم که عین مال من باقی است! چگونه بدل بگیرم؟ به مالک گفته می‌شود اگرچه اعتقاد تو این است که عین مال باقی است ولی الآن باید بدل را بگیری)؛ للعجز عنها بالحلف (چون غاصب، قسم خورده است، از عین عاجز هستیم)، كما يستحقّ البدل مع العجز عنها وإن قطع بوجودها (در بدل حیلوله، بدل استحقاق دارد با عجز از عین اگرچه که قطع به وجود عین داشته باشیم)، بل هنا أولى (اینجا اولویت هم دارد زیرا در اینجا لااقل به اعتقاد غاصب تلف شده است و فقط به اعتقاد مالک موجود است اما در بدل حیلوله هر دو اعتقاد به وجود دارند) (اختلاف پنجم:) ﴿ أو ادّعى ﴾ الغاصب ﴿ تملّك ما على العبد من الثياب ﴾ ونحوها (اگر ادعا کند غاصب تملک آنچه بر عبد است مثل لباس و انگشتر و.. بازهم قول غاصب مقدم است و باید قسم بخورد)؛ لأنّ العبد بيده (عبد در دست غاصب بوده است و لذا آنچه در دست عبد بوده است نیز تحت ید غاصب بوده است. پس غاصب نسبت به این اموال ذوالید محسوب می‌شود)، ولهذا يضمنه ومنافعَه (به همین دلیل ضامن عبد و منافع اوست)، فيكون ما معه في يده (پس می‌باشد آنچه همراه عبد است در ید غاصب)، فيقدَّم قوله في ملكه (مقدم می‌شود قول غاصب در تملک اموال).

۷

اختلاف ششم

اختلاف ششم[۱]: اگر مالک و غاصب در ردّ اختلاف کنند. یعنی غاصب بگوید «من مالی که غصب کرده بودم را به مالک برگرداندم!» مالک هم می‌گوید «خیر! مالی که از من غصب شده بود، به من بازگردانده نشده است!». در اینجا اصل می‌گوید: اصل عدم ردّ است. زیرا یقین داریم که مالِ مالک در دست غاصب بوده است. حال اینکه ردّی صورت گرفته است یا نه مشکوک است! استصحاب عدم ردّ می‌کنیم و لذا اصل مطابق قول مالک است.

نکته۱: همچنین اگر غاصب ادعا کند ردّ بدل مغصوب را. مثلا هر دو قبول دارند که مال غصبی تلف شده است ولی غاصب می‌گوید «من بدل مال غصبی را به مالک دادم» ولی مالک منکر ردّ بدل می‌شود. در اینجا هم اصل عدم ردّ بدل مال غصبی است.

نکته۲: اگر مال مغصوب، عبد یا حیوان باشد که تلف شده است. سپس اختلاف شود. غاصب بگوید «من قبل از مرگ این حیوان یا عبد، آن را به مالک برگرداندم» اما مالک بگوید «این عبد یا حیوان در دست توی غاصب تلف شد». در اینجا اصل عدم تقدم ردّ بر موت است. لذا بازهم قول مالک مقدم است.

سؤال: اصل عدم تقدم ردّ بر موت قابل پذیرش است؟ (مرگی اتفاق افتاده است و ردی هم اتفاق افتاده است. هر دو حادث اند)

پاسخ: برخی از محشین گفته‌اند اگر شما ادعا می‌کنید که اصل عدم تقدم رد بر موت است خب برخی هم می‌آیند و در مقابل ادعا می‌کنند که اصل عدم تقدم موت بر رد است. چون دو امر حادث اتفاق افتاده است و نمی‌دانیم کدام یک جلوتر اتفاق افتاده است.

استاد: احتمال دارد مرحوم شهید، اصل عدم تقدم ردّ بر موت را در جایی دارند می‌گویند که تاریخ موت معلوم باشد. مثلا ما میدانیم که این عبد، دوشنبه از بین رفته است. اما تارخ ردّ معلوم نیست. حال که معلوم نیست، اصل عدم جاری می‌شود. در استصحاب این بحث‌ها مطرح شده است. اگر دو امر حادث اتفاق بیافتد صوری وجود دارد:

الف) تاریخ هر دو معلوم است: که مشکلی نیست

ب) تاریخ یکی معلوم است.

ج) تاریخ هیچ کدام معلوم نیست.

اشکال: در اختلاف چهارم (بحث ادعای تلف) اشکالی وجود داشت که سبب شد ما بگوییم که اگرچه تلف، خلاف اصل است اما قول غاصب که مدعی تلف بود را مقدم کردیم (آن اشکال، لزوم تخلید حبس است). حالا همان اشکال را کسی در اینجا هم مطرح کرده است. اگر ادعای ردّ غاصب را نپذیریم، لازمه‌اش تخلید در حبس است! لذا باید در اینجا هم قول غاصب را بپذیریم تا این تخلید در حبس به وجود نیاید.

پاسخ: این اشکال در مانحن فیه وارد نیست! زیرا در اینجا نهایتا انتقال به بدل می‌شود. وقتی تخلیص از عین ممکن نیست، نهایتا بدل باید بدهد. وقتی تبدیل به بدل شد، دیگر تخلید در حبس به وجود نمی‌آید.

نکته۳: در اینکه ابتداءا منتقل به بدل می‌شود یا اول غاصب را زندان می‌کنند و بعد از مدتی که اماره عدم امکان رد عین به وجود آمد سپس به بدل منتقل می‌شود، اختلاف است.


این اختلاف آخر، لا به لایش دو سه مطلب دیگر هم مطرح شده است.

۸

تطبیق اختلاف ششم

﴿ ولو اختلفا في الردّ (اگر غاصب و مالک در ردّ اختلاف بکنند. غاصب می‌گوید من عین را برگرداندم، مالک می‌گوید نه! بر نگرداندی!) حلف المالك (مالک قسم میخورد) ﴾ لأصالة عدمه (ردّ)، وكذا لو ادّعى ردّ بدله مِثلاً أو قيمةً (اگر می‌دانیم عین تلف شده است، و بنا بود غاصب رد بدل کند اگر غاصب ادعا کند که بدل را رد کرده است ـ چه مثل چه قیمت ـ باز هم حرف مالک مقدم است)، أو تقدّم ردّه على موته (غاصب ادعا کند که حیوان یا عبد را قبل از مرگش ردّ کرده است) وادّعى المالك موته قبله (ادعا کند مالک مرگ این عبد یا حیوان را قبل از رد)؛ لأصالة عدم التقدّم (اصل عدم تقدم رد بر موت. گفته شد این را باید در فرضی بیاوریم که تاریخ موت معلوم باشد و الا اشکال محشین وارد است که از آن طرف اصل عدم تقدم موت بر رد هم داریم!). ولا يلزم هنا ما لزم في دعوى التلف (آن اشکالی که دعوای تلف بود اینجا لازم نمی‌آید که می‌گفتیم لازمه‌اش تخلید حبس است)؛ للانتقال إلى البدل (چون در اینجا انتقال به بدل پدیدار می‌شود) حيث يتعذّر تخليص العين منه (در جایی که متعذر است تخلیص عین از غاصب).

لكن هل ينتقل إليه ابتداءً (آیا از ابتدا می‌گوییم غاصب باید بدل بدهد؟)، أو بعد الحبس والعذاب إلى أن تظهر أمارة عدم إمكان العين؟ (یا اول حبس می‌شود و بعد از اماره عدم وجود عین در دست او منتقل به بدل می‌شود؟) نظر (دو وجه است). ولعلّ الثاني أوجه (یعنی بهتر است ابتدا حبس شود و بعد از ظهور اماره به بدل منتقل شود)؛ لأنّ الانتقال إلى البدل ابتداءً يوجب الرجوع إلى قوله (اگر از اول به بدل منتقل شود گویا حرفش را از اول پذیرفته است)، وتكليفه بالعين مطلقاً (اگر هم بگوییم باید مطلقا عین را باید بدهد. حتی بعد از حبس) قد يوجب خلود حبسه كالأوّل (این هم سبب خلود حبس است)، فالوسط متّجه (یعنی اول حبس). وكلامهم هنا غير منقَّح (کلام فقها در اینجا غیر منقح است).

نقله وإن استوعبت أضعاف قيمته؛ لأنّه عادٍ بنقله ، فيجب عليه الردّ مطلقاً. ولا يجب إجابة المالك إلى اُجرة الردّ مع إبقائه فيما انتقل إليه؛ لأنّ حقّه الردّ ، دون الاُجرة ﴿ ولو رضي المالك بذلك المكان الذي نقله إليه ﴿ لم يجب الردّ على الغاصب؛ لإسقاط المالك حقّه منه ، فلو ردّه حينئذٍ كان له إلزامه بردّه إليه.

﴿ ولو اختلفا في القيمة حلف الغاصب لأصالة البراءة من الزائد ، ولأنّه منكر ما لم يدّع ما يُعلم كذبه ، كالدرهم قيمةً للعبد ، فيكلّف بدعوى قدر يمكن ، مع احتمال تقديم قول المالك حينئذٍ.

وقيل : يحلف المالك (١) وهو ضعيف.

﴿ وكذا يحلف الغاصب ﴿ لو ادّعى المالك إثبات ﴿ صناعة يزيد بها الثمن لأصالة عدمها. وكذا لو كان الاختلاف في تقدّمها لتكثّر الاُجرة؛ لأصالة عدمه.

﴿ وكذا يحلف الغاصب ﴿ لو ادّعى التلف وإن كان خلاف الأصل؛ لإمكان صدقه ، فلو لم يُقبل قوله لزم تخليده الحبس لو فرض التلف. ولا يرد مثله لو (٢) أقام المالك بيّنة ببقائه مع إمكان كذب البيّنة؛ لأنّ ثبوت البقاء شرعاً مجوِّز للإهانة والضرب إلى أن يُعلم خلافه ، ومتى حلف على التلف طولب بالبدل وإن كانت العين باقية بزعم المالك؛ للعجز عنها بالحلف ، كما يستحقّ البدل مع العجز عنها وإن قطع بوجودها ، بل هنا أولى ﴿ أو ادّعى الغاصب ﴿ تملّك ما على العبد من الثياب ونحوها؛ لأنّ العبد بيده ، ولهذا يضمنه ومنافعَه ، فيكون ما معه

__________________

(١) في (ر) زيادة «مطلقاً» ، والقائل الشيخان في المقنعة : ٦٠٧ ، والنهاية : ٤٠٢ ، ونسبه في الشرائع ٣ : ٢٤٩ ، والتحرير ٤ : ٥٥٠ إلى الأكثر.

(٢) في (ر) : ما لو.

في يده ، فيقدَّم قوله في ملكه.

﴿ ولو اختلفا في الردّ حلف المالك لأصالة عدمه ، وكذا لو ادّعى ردّ بدله مِثلاً أو قيمةً ، أو تقدّم ردّه على موته وادّعى المالك موته قبله؛ لأصالة عدم التقدّم. ولا يلزم هنا (١) ما لزم في دعوى التلف؛ للانتقال إلى البدل حيث يتعذّر تخليص العين منه.

لكن هل ينتقل إليه ابتداءً ، أو بعد الحبس والعذاب إلى أن تظهر أمارة عدم إمكان العين؟ نظر. ولعلّ الثاني أوجه؛ لأنّ الانتقال إلى البدل ابتداءً يوجب الرجوع إلى قوله ، وتكليفه بالعين مطلقاً قد يوجب خلود حبسه كالأوّل ، فالوسط (٢) متّجه. وكلامهم هنا (٣) غير منقَّح.

__________________

(١) أي في مسألة الكتاب وهي قبول قول المالك في عدم الردّ. (منه رحمه‌الله).

(٢) يعني الانتقال إلى البدل بعد الحبس ، إلى أن تظهر أمارة عدم إمكان العين.

(٣) لم يرد (هنا) في (ع).