درس الروضة البهیة (بخش ۵) (الطلاق - الغصب)

جلسه ۸۴: کتاب الغصب ۱۲: احکام الغصب ۱۱

 
۱

خطبه

۲

عبارت خوانی آغازین

۳

مخلوط شدن مال مغصوب به غیر همجنس

جلسه قبل، مطالبی پیرامون مزج مغصوب، با همجنس آن بیان شد (با اجود و اردی و مساوی) و حکم هر کدام از حالات بیان شد.

حال اگر مال مغصوب، با غیر همجنس مخلوط شود، حکم چیست؟ مثلا اگر روغن زیتون و روغن کنجد مخلوط شوند چه باید کرد؟ دوقول در مساله وجود دارد:

قول اول: شهید می‌فرمایند در این صورت (مزج با غیر همجنس) مال در حکم اتلاف است (دیگر حکم به شراکت معنا ندارد). لذا غاصب باید مثل مال مغصوب را تهیه کند و به مالک عطا کند. زیرا در خلط به غیر همجنس، دیگ خاصیت اولیه وجود ندارد (اگر روغن زیتون با روغن کنجد مخلوط شوند، دیگر نه خاصیت روغن زیتون می‌ماند و نه خاصیت روغن زیتون). لذا غاصب باید مثل را به مالک پرداخت کند (به خلاف جایی که دو همجنس با یکدیگر مخلوط می‌شوند زیرا در آنجا خاصیت‌ها از بین نمی‌رفت. اگر دو روغن زیتون با هم مخلوط شوند، همچنان خاصیت روغن زیتون باقی است).

قول دوم: در اینجا نیز شراکت وجود دارد. مثل جایی که این دو روغن، به تراضی مخلوط شوند یا همانند جایی که این دو خود به خود و بدون غصب مخلوط شوند (مثلا بچه‌ای بیاید و این دو را مخلوط کند) و کسی مقصر نباشد.

نظر شهید ثانی: قول دوم اشکال دارد. زیرا اگر شما بخواهید مالک را مجبور کنید که مال مخلوط را بگیرد (چه ارش برای او ثابت باشد و چه نباشد) در واقع مالک را الزام کرده‌ایم به گرفتن غیر از جنس خودش. برای مثال اگر روغن زیتون از مالک غصب شود و با روغن زیتون مخلوط شود، آنچیزی که از مالک غصب شده روغن زیتون است و آنچه میخواهیم به او بدهیم، روغن مخلوط کنجد و زیتون است که غیر از روغن کنجد می‌باشد (این دو از یک جنس نیستند). همچنین اگر بخواهیم غاصب را مجبور کنیم که مال مخلوط را بدهد، در واقع او را الزام کرده‌ایم که در «مثلی» غیر مثل را بدهد (بدون رضایت). لذا عدول به «مثل» از «الزام به مال مخلوط» اجود است.

نکته: اگر کسی بگوید «عین مالِ مالک موجود است. لذا نمی‌توان الزام به مثل کرد» جواب می‌دهیم: عین در اینجا دیگر قابل جداسازی نیست. و لذا حکم به تلف شدن آن می‌شود. [۱]


تلف شدن فقط به این نیست که از بین برود و دیگر قابل برگشت هم نباشد. اگر مال کسی بیفتد در درّه‌ای و شما نتوانی مال را به صاحبش بدهی، این هم در حکم تالف است.

۴

تطبیق مخلوط شدن مال مغصوب به غیر همجنس

هذا كلّه (حکم ما در بحث خلط با اردی و مساوی و اجود) إذا مزجه بجنسه (این‌ها مال وقتی است که مال مغصوب با همجنس خود قاطی شود. مثلا روغن زیتون با روغن زیتون)، فلو مزجه بغيره (اگر مخلوط کند غاصب مال غصبی را به غیر همجنس خود) كالزيت بالشيرج (مخلوط کردن روغن زیتون با روغن کنجد) فهو إتلاف (این اتلاف محسوب می‌شود. هر چند از بین نرفته‌اند ولی چون قاب جداسازی نیست، در حکم اتلاف است)؛ لبطلان فائدته وخاصّيته (روغن زیتون و کنجد هر کدام خواصی خاص خود را دارند که در صورت مخلوط شدن، دیگر آن خواص را دارا نیستند. چه بسا شاید خواص بهتری داشته باشند ولی به هر حال خاصیت حالت خالص را ندارند).

وقيل: تثبت الشركة هنا (مزج به غیر همجنس) أيضاً (در اینجا نیز شراکت حاصل می‌شود) كما لو مزجاه بالتراضي (مثل آنجایی که این مخلوط شدن به رضایت طرفین صورت بگیرد) أو امتزجا بأنفسهما (این دو خود به خود قاطی شوند) (یا مثلا بچه‌ای سه ساله بیاید واین‌ها را قاطی کند)؛ لوجود العين (زیرا عین همچنان باقی است. یعنی با وجود عین حکم به مثل معنا ندارد)

و (نظر شهید ثانی:) يشكل (قول به شراکت ـ قول دوم ـ مشکل است به دو بیان:) بأنّ جبر المالك على أخذه (روغن زیتون مخلوط شده با روغن کنجد) بالأرش أو بدونه (اینکه مجبور کنیم مالک را که اخذ کند مال مخلوط شده را ـ چه با ارش و چه بدون آن ـ) إلزام بغير الجنس في المثلي (درایم مالک را ملزم می‌کنیم که در مال مثلی خود، مثل را نگیر و غیر جنس را بگیر) (چون ۱۰ کیلو روغن با ۱۰ کیلو روغن دیگر که قاطی شود، مالک دارد ۱۰ کیلو روغن مخلوط شده را می‌گیرد)، وهو خلاف القاعدة (این خلاف قاعده است. قاعده این است که در مثلی مثل و در قیمی قیمت گرفته شود و اینکه بخواهی جنس دیگری به او بدهی خلاف قاعده است) (اگر غاصبی برنج غصب کند نمی‌تواند به حای برنج، گندم پس بدهد ولو اینکه قیمت‌ها یکی باشد. الزام به غیر جنس در مثلی معنا ندارد). وجبر الغاصب إثبات لغير المثل عليه بغير رضاه (از آن طرف، غاصب درست است که غصب است ولی بنا نیست همه بلاها را بر سر غاصب بیاوریم! غاصب وظیفه دارد که در قیمی قیمت و در مثلی هم مثل را بدهد)، فالعدول إلى المثل أجود (پس بهتر است از اول بگوییم مثل را باید بدهد). و (گفته نشود که عین موجود است و چگونه با وجود عین باید سراغ مثل برویم؟ زیرا پاسخ می‌دهیم:) وجود العين غير متميّزة من غير جنسها كالتالفة (اگرچه که عین باقی است اما اولا قابل تمییز نیست ثانیا با غیر جنسش مخلوط شده است لذا حکم تالف را دارد).

۵

نمائات مال غصب و انتقال مال از بلد مالک

سؤال۱: اگر کسی [۱] (مثال اول:) یک مرغداری را غصب کند (مثلا ۵۰ هزارتا تخم مرغ دارد که گذاشته‌اند برای جوجه کشی) یا مثلا شخصی ۵۰ هزار تخم مرغ را غصب کرد و برد و دردستگاه جوجه کشی قرار داد و همه را تبدیل به جوجه کرد و سپس از آن‌ها نگه داری کرد تا همگی مرغ تخم گزار شدند. لذا ۵۰ هزار تخم مرغی که هرکدام ۲۰۰ تومن ارزش داشت، الآن هرکدام تبدیل به مرغی شده‌اند که ۱۰ هزار تومان ارزش دارد. سؤالی که در اینجا وجود دارد این است که این مرغ‌ها مال کیست؟ یا اگر (مثال دوم:) شخص دو کیسه گندم غصب کرد بعد رفت و در زمین خود کاشت و ۶ ماه زحمت کشید و این‌ها را تبدیل به ۵ تن گندم کرد، این گندم‌ها مال کیست؟

پاسخ: دو نظر در این محصولات به دست آمده از راه غصبی مطرح است:

نظر اول: این محصولات تماما مال مالک است (علی اصح القولین). تمام جوجه‌ها و یا تمام گندم‌های حاصل شده متعلق به مالک است. زیرا این جوجه‌ها و گندم‌ها، عین مالِ مالک هستند و فقط صورت‌هایشان تغییر کرده است. در واقع این محصولات، نماءِ ملکِ مالک است. هرچند این نماء با زحمت غاصب به دست آمد اما به هر حال عین مال مالک است.

سؤال: آیا غاصب می‌تواند اجرت کاری که کرده است را از مالک بگیرد؟

پاسخ: خیر! مگر غاصب به دستور مالک این کارها را کرده بود که الآن بخواهد دستمزد بگیرد. قبلا هم گفته شد که اگر کسی برای دیگری، بدون دستور و خواست او کاری بکند، اجرتی برایش نیست!

نظر دوم: این محصولات به دست آمده متعلق به غاصب است (نظر شیخ طوسی در برخی کتاب‌هایشان). زیرا:

اولا: آن دانه و تخم مرغ‌های اولیه، الآن به منزله مال تلف شده‌اند. زیرا ماهیت آن‌ها تغییر کرده است (ماهیت تخم مرغ غیر از مرغ است).

ثانیا: نماء به دست آمده، با فعل غاصب بوده است نه با فعل مالک.

لذا به این دو دلیل این نماءات مال غاصب است البته غاصب هم ضامن آن دو کیسه گندم و تخم مرغ‌هایی که از مالک برده است می‌باشد و باید جور بکشد (اگر مثلی است مثل و الا قیمی)

نظر شهید: ضعف این دو وجهی که شیخ طوسی فرمودند ظاهر است. زیرا اولا این دو (حبّ و بیض) اتلاف نشده‌اند و صرفا نماء داشته‌اند. ثانیا فعل غاصب ارزشی ندارد در این موارد.

سؤال۲: اگر غاصب، مال غصبی را از مکان خود، به بلدی غیر از بلد مالک انتقال دهد[۲]، در این صورت غاصب باید برود و این مال را برگرداند به بلد مالک یا اینکه اجیری بگیرد که او این مال را به بلد مالک برگرداند. هزینه بازگرداندن هم بر عهده خود غاصب است (هر چند این هزینه برگرداندن، چند برابر مال غصبی باشد). برای مثال ممکن است یک خودکار هزارتومانی را کسی غصب کند و ببرد و در کربلا بگذارد. حال اگر مالک آن خودکار را بخواهد، غاصب باید آن خودکار را برگرداند حتی اگر ۱۰۰‌ها برابر آن خودکار، هزینه این برگرداندن آن شود. زیرا غاصب تجاوز کرده است.

سؤال: اگر غاصب تصمیم گرفت که به شخصی پول بدهد تا برود و این مال را از بلد دیگر به بلد مالک بیاورد، بعد مالک بیاید و به غاصب بگوید «تو چه مقدار میخواهی هزینه کنی تا این مال را برگردانی؟» مال هم بگوید «۵۰۰ هزارتومان» آیا مالک می‌تواند بگوید «این ۵۰۰ هزارتومان را به خود من بده؟»

پاسخ: بر غاصب لازم نیست چنین چیزی را قبول کند. غاصب می‌تواند به مالک بگوید «من خودم این مال را می‌آورم ولی یک قران به تو نمی‌دهم». زیرا آنچه حق مالک است، رد مال است. اما پرداخت اجرت دیگر وظیفه مالک نیست.

سؤال: اگر مالک به مکان جدید راضی شود آیا بر غاصب واجب است قبول کند؟ (مثلا شخصی در مغازه‌اش در قم ۱۰ تن برنج دارد و تصمیم می‌گیرد که این برنج‌ها را به تهران ببرد تا در آنجا برنج‌ها را بفروشد. حال اگر قبل از اینکه این برنجها را به تهران ببرد شخصی بیاید و این برنج‌ها را غصب کند و به تهران ببرد. گفته شد که وظیفه غاصب این است که برنج‌ها را به قم برگرداند. آیا مالک می‌تواند به غاصب دستور دهد که این برنج‌ها را به قم برنگردان و بگذار در تهران بماند؟)

پاسخ: غاصب باید به حرف مالک گوش بدهد و حق ندارد برنج‌ها را به قم برگرداند. اگر به قم برگرداند و مالک راضی نباشد، باید دوباره به تهران برگرداند. (زیرا در صورت عدم رضایت مالک اگر به قم بیاورد، می‌شود تصرف زائد بدون رضایت مالک).


از مطالبی که بسیار مهم است و شاید در ابتدا قبول آن سخت به نظر برسد.

این مطلب هم بسیار مهم است و بسیار پر کاربرد. اصلا کتاب الغصب، همه‌اش مهم و پرکاربرد است.

۶

تطبیق مخلوط شدن مال مغصوب به غیر همجنس

﴿ ولو زرع ﴾ الغاصب ﴿ الحبّ (اگر زراعت کند غاصب دانه را) ﴾ فنبت (رشد کند و محصور بدهد) ﴿ أو أحضن البيض (سرپرستی کند از تخم) ﴾ فأفرخ (تبدیل به جوجه شود) ﴿ فالزرع (محصول دانه‌ها) والفرخ (جوجه) للمالك ﴾ على أصحّ القولين لأنّه عين مال المالك (چون این عین مال مالک است. بنابر این شهید معتقد نیست که ماهیت آن‌ها عوض شده است) وإنّما حدث بالتغيّر اختلاف الصور (با تغییراتی که کرده است اختلاف صورت‌ها ایجاد شده است)، ونماء الملك للمالك (نماء هر ملکی برای مالک است) وإن كان (نماء) بفعل الغاصب.

وللشيخ قول (قول را به صورت نکره آورده است زیرا یکی از اقوال شیخ این است و ممکن است در کتب دیگر، نظراتی دیگری نیز داشته باشند) بأنّه (زرع و فرخ) للغاصب (مال غاصب است) تنزيلاً لذلك منزلة الإتلاف (حب و بیض نازل منزله اتلاف است)، ولأنّ النماء بفعل الغاصب (نه به فعل مالک) وضعفهما ظاهر (به همان دلیلی که در قول اول گفتیم. این‌ها عین مال مالک اند و فعل غاصب در اینجا ارزش و احترامی ندارد).

﴿ ولو نقله إلى غير بلد المالك (اگر نقل بدهد غاصب مال غصبی را به غیر بلد مالک. البته غیر بلد مالک خصوصیتی ندارد. حتی اگر از محلی به محل دیگر برد ولو در یک بلد هم باشد باز باید به مکان اول بازگرداند) وجب عليه نقله (واجب است بر غاصب، نقل مال مغصوب) ﴾ إلى بلد المالك ﴿ ومؤونة (عطف بر نقل) نقله (هزینه نقل واجب است بر غاصب) ﴾ وإن استوعبت أضعاف قيمته (اگرچه بپوشاند چند برابر مال غصبی را) (البته در اینگونه موارد فقهای جدید یک اختلاف نظری دارند. در مواردی که قیمت خیلی متفاوت است و حرف مالک از سر لجبازی است ممکن است گفته شود لازم نیست غاصب مال را برگرداند)؛ لأنّه عادٍ بنقله (زیرا غاصب تجاوز کرده است به نقل مال)، فيجب عليه الردّ مطلقاً (مطلقا: و ان استوعبت اضعاف قیمته). ولا يجب إجابة المالك إلى اُجرة الردّ مع إبقائه فيما انتقل إليه (واجب نیست اجابت کردن مالک به اینکه مالک بگوید اجرت ردّ را به خود من بده! به جایش نمی‌خواهد مال من را برگردانی! بزار همانجایی که هست بماند)؛ لأنّ حقّه الردّ (چون حق مالک ردّ مال است ولی حق مالک اجرت نیست)، دون الاُجرة ﴿ ولو رضي المالك بذلك المكان ﴾ الذي نقله إليه (اگر مالک راضی شد به آن مکانی که غاصب مال مالک را به آن مکان انتقال داده است) ﴿ لم يجب ﴾ الردّ على الغاصب (مقداری عبارت در اینجا لیز است. لم یجب به این معنا نیست که واجب نیست امام جایز است بلکه یعنی جایز نیست!)؛ لإسقاط المالك حقّه منه (زیرا مالک حق خود را از این مال اسقاط کرده است)، فلو ردّه حينئذٍ (اگر ردّ کرد غاصب مال غصبی را در هنگامی که مالک راضی شده بود به آن مکان و گفته بود در همان مکان بماند) كان له إلزامه بردّه إليه (جایز است برای مالک الزام کند غاصب را به رد مال غصبی به همان مکان قبل).

۷

ذکر مصیبت

وقيل : يسقط حقّه من العين للاستهلاك ، فيتخيّر الغاصب بين الدفع من العين؛ لأنّه متطوّع بالزائد ، ودفع المثل (١) والأقوى الأوّل.

﴿ ومؤونة القسمة على الغاصب لوقوع الشركة بفعله تعدّياً.

هذا كلّه إذا مزجه بجنسه ، فلو مزجه بغيره كالزيت بالشيرج فهو إتلاف؛ لبطلان فائدته وخاصّيته.

وقيل : تثبت الشركة هنا أيضاً كما لو مزجاه بالتراضي أو امتزجا بأنفسهما؛ لوجود العين (٢).

ويشكل بأنّ جبر المالك على أخذه بالأرش أو بدونه إلزام بغير الجنس في المثلي ، وهو خلاف القاعدة. وجبر الغاصب إثبات لغير المثل عليه بغير رضاه ، فالعدول إلى المثل أجود. ووجود العين غير متميّزة من غير جنسها كالتالفة.

﴿ ولو زرع الغاصب ﴿ الحبّ فنبت ﴿ أو أحضن البيض فأفرخ ﴿ فالزرع والفرخ للمالك على أصحّ القولين (٣) لأنّه عين مال المالك وإنّما حدث بالتغيّر اختلاف الصور ، ونماء الملك للمالك وإن كان بفعل الغاصب.

وللشيخ قول بأنّه للغاصب تنزيلاً لذلك منزلة الإتلاف ، ولأنّ النماء بفعل الغاصب (٤) وضعفهما ظاهر.

﴿ ولو نقله إلى غير بلد المالك وجب عليه نقله إلى بلد المالك ﴿ ومؤونة

__________________

(١) قاله الشيخ في المبسوط ٣ : ٧٩ ـ ٨٠ ، وابن إدريس في السرائر ٢ : ٤٨٢.

(٢) القول للعلّامة في التذكرة [٢ : ٣٩٥ الحجريّة]. (منه رحمه‌الله).

(٣) نسبه في جامع المقاصد ٦ : ٢٩٣ إلى مذهب الأكثر ، وفي غاية المرام ٤ : ٩٨ إلى المشهور.

(٤) قاله في المبسوط ٣ : ١٠٥ ، والخلاف ٣ : ٤٢٠ ، المسألة ٣٨ من كتاب الغصب.

نقله وإن استوعبت أضعاف قيمته؛ لأنّه عادٍ بنقله ، فيجب عليه الردّ مطلقاً. ولا يجب إجابة المالك إلى اُجرة الردّ مع إبقائه فيما انتقل إليه؛ لأنّ حقّه الردّ ، دون الاُجرة ﴿ ولو رضي المالك بذلك المكان الذي نقله إليه ﴿ لم يجب الردّ على الغاصب؛ لإسقاط المالك حقّه منه ، فلو ردّه حينئذٍ كان له إلزامه بردّه إليه.

﴿ ولو اختلفا في القيمة حلف الغاصب لأصالة البراءة من الزائد ، ولأنّه منكر ما لم يدّع ما يُعلم كذبه ، كالدرهم قيمةً للعبد ، فيكلّف بدعوى قدر يمكن ، مع احتمال تقديم قول المالك حينئذٍ.

وقيل : يحلف المالك (١) وهو ضعيف.

﴿ وكذا يحلف الغاصب ﴿ لو ادّعى المالك إثبات ﴿ صناعة يزيد بها الثمن لأصالة عدمها. وكذا لو كان الاختلاف في تقدّمها لتكثّر الاُجرة؛ لأصالة عدمه.

﴿ وكذا يحلف الغاصب ﴿ لو ادّعى التلف وإن كان خلاف الأصل؛ لإمكان صدقه ، فلو لم يُقبل قوله لزم تخليده الحبس لو فرض التلف. ولا يرد مثله لو (٢) أقام المالك بيّنة ببقائه مع إمكان كذب البيّنة؛ لأنّ ثبوت البقاء شرعاً مجوِّز للإهانة والضرب إلى أن يُعلم خلافه ، ومتى حلف على التلف طولب بالبدل وإن كانت العين باقية بزعم المالك؛ للعجز عنها بالحلف ، كما يستحقّ البدل مع العجز عنها وإن قطع بوجودها ، بل هنا أولى ﴿ أو ادّعى الغاصب ﴿ تملّك ما على العبد من الثياب ونحوها؛ لأنّ العبد بيده ، ولهذا يضمنه ومنافعَه ، فيكون ما معه

__________________

(١) في (ر) زيادة «مطلقاً» ، والقائل الشيخان في المقنعة : ٦٠٧ ، والنهاية : ٤٠٢ ، ونسبه في الشرائع ٣ : ٢٤٩ ، والتحرير ٤ : ٥٥٠ إلى الأكثر.

(٢) في (ر) : ما لو.