درس الروضة البهیة (بخش ۵) (الطلاق - الغصب)

جلسه ۸۰: کتاب الغصب ۸: احکام الغصب ۷

 
۱

خطبه

۲

عبارت خوانی آغازین

۳

فرق بین قاضی و شوکی

مقدمه: در جلسه قبل بیان شد که اگر شخصی، مالی را غصب بکند و آن مال در نزد او معیوب شود، باید مال معیوب را به صاحبش بازگرداند و ارش آن را نیز پرداخت کند (ما به التفاوت صحیح و معیوب در بازار). لذا مالک نمی‌تواند بگوید من این اسبی که پایش شکسته است را نمی‌خواهم! بلکه تو باید کل پول اسب را به من بدهی.

بحث جدید: در تکملة بحث جلسه قبل، می‌فرمایند: فرقی نمی‌کند که این مال معیوب، متعلق به شخصی باشد که شخصیت اجتماعی بالایی داشته باشد مثل قاضی (و بگوییم مثلا اسب پا شکسته لایق جایگاه اجتماعی او نیست) و یا متعلق به شخصی باشد که شخصیت اجتماعی بالایی ندارد مثل هیزم جمع کن (شوکی). پس برای مثال، قاضی نمی‌تواند بیاید و بگوید (حق چنین مطالبه‌ای را ندارد): «من قاضی هستم! شان اجتماعی بالایی دارم. لذا اسب پاشکسته را نمی‌گیرم و توی غاصب باید کل پول اسب را به من بدهی.»

نکته۱: اگر خود غاصب راضی شود که به جای مال معیوب، کل پول را پرداخت کند ایرادی ندارد و صحیح است.

نکته۲: در نزد علمای شیعه، اختلافی در این مسئله (عدم فرق بین قاضی و شوکی) نیست. اما برخی از علمای اهل سنت فرق گذاشته‌اند بین قاضی و شوکی. (یعنی غاصب اگر اسب قاضی را غصب کرده بود، و قاضی به خاطر شان اجتماعی اش اسب معیوب را قبول نکرد، این غاصب موظف پرداخت کل پول اسب است. زیرا مال المعیب لا یلیق بشان القاضی. ولی در شوکی چنین مطلبی نیست و نیازی نیست غاصب کل پول را بدهد).

۴

جنایت بر عبد

اگر کسی، عبدی را غصب کند و سپس جنایتی نسبت به آن عبد صورت بگیرد، دو صورت متصور است:

الف) جنایت توسط غیر غاصب صورت بگیرد: برای مثلا زید عبدی را غصب کرد، بعد عمرو آمد و روی این عبد جنایتی را انجام داد. در اینجا حکم چیست؟ در این صورت، جانی (شخص ثالثی که آمده و به عبد صدمه زده است) باید ارش جنایت را (که در باب دیات آمده است)[۱] پرداخت کند. بعد باید دید این ارش جنایت که توسط جانی دارد پرداخت می‌شود چه مقدار است؟ سپس بعد از محاسبه مبلغ، باید به بازار بروند و همان عبد معیوب را قیمت کنند، بعد سالم را هم قیمت کنند و ببینند این عبدی که جنایت روی او انجام شده است، چه مقدار نقص قیمت پیدا کرده است؟ اگر مقدار نقص قیمت عبد، بیش از ارش جنایت باشد، مازاد را باید غاصب به مالک بدهد.

مثال: اگر جانی دست عبد مغصوبی را قطع کرد. بعد از آنجایی که در باب دیات، می‌گویند «نصف قیمت عبد، ارش جنایت اوست» پس اگر مثلا عبد ۶۰ دینار ارزش دارد، جانی باید ۳۰ دینار ارش جنایت بدهد. حال باید عبدی که رویش جنایت شده است را به بازار ببرند و قیمت کنند و با عبد سالم مقایسه کنند. بعد در بازار می‌بینند که عبد سالم ۶۰ دینار قیمت دارد ولی عبدی که دستش قطع شده است را ۲۰ دینار قیمت گذاری می‌کنند. پس نقص قیمت عبد می‌شود ۴۰ دینار (۴۰=۲۰-۶۰). حال ۳۰ دینار از این ۴۰ دینار را که جانی داد. حال ۱۰ دینار باقی مانده را باید غاصب بگذارد روی آن ۳۰ دینار و به مالک بدهد.

اما اگر نقص قیمت عبد، بیش از جنایت نباشد، یعنی در بازار هم عبد دست قطع شده را همان ۳۰ دینار بخرند، (یا بیشتر بخرند مثلا ۴۰ دینار) در این صورت دیگر چیزی بر عهده غاصب نیست و فقط جانی باید ارش جنایت را بدهد.

سؤال: فرق غاصب و جانی چیست؟ (که سبب شد ما چنین حکمی بکنیم؟)

پاسخ: فرق است بین غاصب و جانی از این جهت که:

  • ضمان غاصب از جهت مالی است. یعنی وقتی کسی عبدی را غصب می‌کند، از حیث مالی ضامن مغصوب است. (یعنی مثلا اگر عبدی را غصب کرده است، هر مقدار که در بازار قیمت عبد باشد، همان را ضامن است). لذا هر چه قدر از قیمت عبد با جنایت کم بشود (ولو بیش از ارش جنایت باشد) غاصب، ضامن است. لذا اگر ارش جنایت بشود ۵ دینار ولی ۵۵ دینار قیمت عبد در بازار پایین بیاید، بر غاصب است که ۵۰ دینار باقی مانده را پرداخت کند.
  • جانی، از آنجایی که «ید» پیدا نکرده است بر عبد، بلکه صرفا یک جنایتی را مرتکب شده است (جنایت هم غیر از غصب است) لذا باید ارش بدهد. ارش جنایت هم متوقف بر نص است. یعنی باید دید در نصوص، ارش جنایت چه مقدار تعیین شده است، همان مقدار را باید پرداخت کند.

ب) جنایت توسط غاصب صورت بگیرد: در این صورت هم غاصب و هم جانی یک نفر هستند. لذا بین ارش جنایت، و نقصان قیمت در بازار باید مقایسه شود، اکثر الامرین را باید به مالک پرداخت کند. زیرا از طرفی جانی است و باید ارش جنایت را بدهد و از طرفی غاصب است و ضامن نقص قیمت است لذا اگر ارش جنایت بالاتر بود باید آن را پرداخت کند و اگر نقص قیمت بالاتر بود همان را باید پرداخت کند.


دیه عبد را باید بدهد که از آن تعبیر به ارش جنایت هم می‌کنند که نسبت به عبد قوانین خاص خود را دارد.

۵

تطبیق فرق بین قاضی و شوکی

﴿ ولا فرق بين بهيمة القاضي والشوكي في ضمان الأرش (فرقی نیست بین بهیمه قاضی و شوکی در ضمان ارش) (در صفحه ۵۷۲ همین کتاب خواندیم: ـ وإن عاب المغصوب ولم تذهب عينه ضمن أرشه إجماعاً ـ بیان کردیم که اگر مالی معیوب شود، غاصب ضامن ارش است و مالک نمی‌تواند غاصب را مجبور به پرداخت کل پول آن مال غصبی کند) ﴾ إجماعاً؛ لعموم الأدلّة (ادله عام است و در ادله فرقی گذاشته نشده است بین آنجایی که مالک قاضی باشد و یا اینکه مالک مثل شوکی باشد) (قاضی و شوکی از باب نمونه است. منظور شخصی است که جایگاه اجتماعی بالایی دارد و شخصی که جایگاه اجتماعی پایینی دارد)، وخالف في ذلك بعض العامّة (برخی از علمای اهل سنت با این حکم مخالف کردند) فحكم في الجناية على بهيمة القاضي بالقيمة (اگر کسی بر بهیمه قاضی جنایتی کرد باید کل قیمت را بدهد و نه مال معیوب را) ويأخذ الجاني العين (یعنی مال معیوب به غاصب می‌رسد)، نظراً إلى أنّ المعيب لا يليق بمقام القاضي (شان و مقام قاضی، لایق مال معیوب مثل اسب پاشکسته نیست).

۶

تطبیق جنایت بر عبد

﴿ ولو جنى على العبد المغصوب ﴾ جانٍ غير الغاصب (اگر جنایت کند نسبت به عبد مغصوب، جنایت کننده‌ای غیر از غاصب، یعنی شخص ثالثی پای اسب را شکست، چه مقدار باید غاصب بدهد و چه مقدار جانی؟) ﴿ فعلى الجاني أرش الجناية ﴾ المقرّر في باب الديات (جانی کاری به افت قیمت عبد در بازار ندارد! جانی فقط باید ارش جنایت را پرداخت کند. مثلا اگر دست عبد قطع شد، در باب دیات می‌گویند نصف قیمت عبد باید پرداخت شود. جانی هم همین مقدار را باید بدهد و کاری به افت قیمت عبد در بازار ندارد)﴿ وعلى الغاصب ما زاد عن أرشها من النقص إن اتّفق (غاصب باید چه کند؟ غاصب باید مازاد از ارش جنایت را پرداخت کند البته اگر زیاد‌تر از ارش جنایت، نقصی پیدا کرده باشد) ﴾ زيادة، فلو كانت الجناية ممّا له مقدّر (اگر جنایت از مواردی است که مقدر شرعی است) كقطع يده الموجب لنصف قيمته شرعاً (مثل قطع دست که ارش جنایت آن می‌شود نصف قیمت عبد) فنقص بسببه ثلثا قيمته (حال اگر به سبب جنایت دو سوم قیمت عبد نقص پیدا کند یعنی اگر عبد ۶۰ دینار بوده است، الآن ۴۰ دینار افت قیمت پیدا کرده است و شده ۲۰ دینار)، فعلى الجاني النصف (نصف قیمت عبد بر عهده جانی است) وعلى الغاصب السدس الزائد من النقص (یک ششم باقی مانده از کل قیمت عبد بر عهده غاصب است. این یک ششم یعنی همان ۱۰ دیناری که اضافی مانده است. بین نصف و دو ثلث می‌شود یک ششم.)، ولو لم يحصل زيادة (اگر زیاده‌ای ندارد. یعنی نقصی که عبد پیدا کرده است بیشتر از ارش جنایت نباشد. حال چه مساوی باشد و چه کمتر) فلا شيء على الغاصب (اگر ارش جنایت ۳۰ دینار است ولی افت قیمت ۱۰ دینار بود، دیگر چیزی بر عهده غاصب نیست) بل يستقرّ الضمان على الجاني (در این صورت دیگر بر عهده غاصب چیزی نیست و فقط جانی ضامن است).

والفرق (فرق بین جانی و غاصب چیست که سبب این حکم شده است؟): أنّ ضمان الغاصب من جهة الماليّة (ضمان غاصب از حیث مالی است. یعنی غاصب بما هو غاصب نقص قیمت را ضامن است.)، فيضمن ما فات منها مطلقاً (ضامن هر آنچه از قیمت مالیه فوت بشود است مطلقا. مطلقا یعنی چه زائد از ارش جنایت باشد و چه نباشد) وضمان الجاني منصوص (ضمان جانی تابع روایت و نص است) (البته گاهی منوط به قیمت عبد است ولی باز حد مشخصی دارد و ربطه به بالا و پایین رفتن و نقص قیمت عبد در بازار ندارد)، فيقف عليه (ضمان جانی متوقف بر منصوص است) حتّى لو كان الجاني هو الغاصب فيما له مقدّر شرعي (اگر جانی، همان غاصب باشد در آن جنایتی که برایش مقدار شرعی وجود دارد) فالواجب عليه أكثر الأمرين (یعنی باید دید ارش جنایت چه قدر می‌شود و سپس باید دید افت قیمت در بازار چه مقدار است، از این دو هر کدام بیشتر بود، همان بر عهده غاصب جانی است): من المقدّر الشرعي والأرش؛ لأنّ الأكثر إن كان هو المقدّر (اگر قیمت بالاتر، مقدر شرعی باشد) فهو جانٍ (چون جانی است باید آن مقدر شرعی بیشتر را بدهد)، وإن كان هو الأرش (اگر مقدار بیشتر، همان مابه التفاوت و افت قیمت است) فهو مال (عبد مالی است) فوّته تحت يده (در تحت ید غاصب فوت شده است) كغيره من الأموال (همانند اموال دیگر)؛ لعموم «على اليد ما أخذت حتّى تؤدّي» (این قاعده می‌گوید این شخص غاصب است و غاصب هم باید نقص قیمت را پرداخت کند)، و (از صفحه قبل از عبارت ـ والفرق ـ به بعد، یک فرق بین غاصب و جانی گذاشتیم. آن هم این بود که ضمان غاصب، ضمان مالی است ولی ضمان جانی منصوص است. حال میخواهیم دلیل دوم برای فرق گذاشتن بین غاصب و جانی را بیان کنیم:) لأنّ الجاني لم تثبت يده على العبد (یدِ جانی بر عبد ثابت نشده است. زیرا غاصب وقتی غصب می‌کند، مسلط بر مال می‌شود. جانی صرفا جنایتی را مرتکب شده است ولی یدی پیدا نکرده است) فيتعلّق به ضمان الماليّة، بخلاف الغاصب (پس فرق دوم واضح شد).

و (گاهی ارش جنایت، کل قیمت عبد را در بر می‌گیرد. مثلا عبدی از کار افتاده است و ارزش چندانی در بازار ندارد مثلا ۵ دینار در بازار قیمت دارد. حال اگر روی این عبد جنایت انجام شود، بعد ارش این جنایت ۲۰ دینار شد، الآن این ارش از قیمت خود عبد بیشتر شده است، حال اگر قیمت ارش جنایت بیش از قیمت خود عبدبشود و یا برابر با آن شد، فرقی نمی‌کند و باز هم جانی باید ارش جنایت را پرداخت کند) الأقوى عدم الفرق بين استغراق أرش الجناية القيمة وعدمه، فيجتمع عليه ردّ العين والقيمة فما زاد (یعنی هم باید عبد را برگرداند و هم باید ارش جنایت را بدهد).

۷

مثله کردن عبد

بحثی که الآن می‌خواهند مطرح کنند، مربوط به یک دسته از روایات است که ابتدا مقدمه و آن روایت بیان می‌شود و سپس مطلب کتاب را بیان می‌کنیم:

مقدمه: یکی از احکامی که در باب عبد و اماء است، این است که اگر مولا عبد خود را مثله کند (برای مثال عبد تمکین نکرده است و مولا عصبانی شده است و لذا گوش یا دماغ عبد را بریده است)، عبد خود به خود آزادی می‌شود.

امام صادق عليه‌السلام «كلّ عبد مُثّلَ به فهو حرّ» یعنی هر عبدی که مثله شود، حر است. [۱]

بیان بحث: اگر غاصب، عبد را مثله (یا تنکیل) کرد (گوش یا دماغ یا یکی از اعضای او را برید) در این صورت دو نظر وجود دارد:

نظر اول: عبد آزاد می‌شود. هر چند مولا این جنایت را مرتکب نشده است بلکه غصاب مرتکب این جنایت شده است ولی به هر حال عبد آزاد می‌شود. ولی غاصب باید قیمت عبد را به مولا غرامت بدهد.

دلیل این قول: روایت امام صادق عليه‌السلام عام است! حضرت فرمودند «کل عبد مثل به حر» نگفتند «کل عبد مثل مولا به حر»! لذا مقل به هم شامل مولا می‌شود وهم شامل غاصب.

نظر دوم: عبد آزاد نمی‌شود.

دلیل این قول: آزاد شدن عبد به مثله و تنکیل، خلاف قاعده اولیه است. در موارد خلاف قاعده هم باید بر موضع یقینی اکتفا کرد. محل وفاق در آزاد شدن عبد به تنکیل، آنجایی است که تنکیل توسط مولا صورت بگیرد.

سؤال: آقایون قائل به نظر دوم! روایت امام صادق عليه‌السلام که عام بود را چه می‌کنید؟!

پاسخ: قائلین به قول دوم، این روایت را ضعیف السند می‌دانند به واسطه وجود «جعفر بن محبوب» در سند روایت که مجهول است (معلوم نیست ثقه بوده است یا نه) لذا نمی‌توان به این روایت عمل کرد.

نکته۱: برخی گفته‌اند باید دید امام صادق عليه‌السلام که فرمودند «كلّ عبد مُثّلَ به فهو حرّ» این روایت را روی چه حسابی فرموده‌اند؟ یعنی باید دید دلیل این حکم چیست؟ یعنی باید دید حکمت آزادی عبد چیست؟ اگر:

الف) حکمت آزادی عبد، عقوبت مولاست: در این صورت باید گفت عبد آزاد نمی‌شود زیرا مولا این جنایت را نکرده است که با آزادی عبد مولا عقوبت شود.

ب) حکمت آزادی عبد، جبران تنکیلی است که نسبت به او شده است[۲]: خب در این صورت عبد آزاد می‌شود چه مولا این جنایت را کرده باشد و چه غاصب.

شهید ثانی: شما دارید حکم را به حکمت این روایت برمیگردانید و حال آنکه ما حکمت و دلیل این حکم را نمی‌دانیم! لذا اقوی این است که عبد آزاد نمی‌شود چون روایت ضعیف السند بود و لذا به قدر متیقن اخذ می‌شود.

نکته۲: اگر عبد زمین گیر شود و یا نابینا شود (فقط در این دو صورت خاص) حتی اگر این بلا توسط غاصب بر سر عبد بیاید، عبد آزاد می‌شود. این حکم اجماعی است و همه قبول دارند (که آزادی عبد در این دو مورد منوط به جنایت توسط مولا نیست!)


یکی از مشکلات این است که لا به لای بسیاری از ابواب فقهی، بحث عبد و اماء مطرح شده است ولی بحث عبد و اماء لمعه خوانده نمی‌شود. لذا چون آنجا درس داده نشده است لذا اینجا وقت صرف توضیح دادن می‌شود و بحث کند می‌شود.

یعنی بگوییم جبران اینکه گوش یا دماغ یا... تو بریده شد، این است که تو آزاد می‌شوی. در واقع این هدیه خدا به عبد است به خاطر این جنایتی که نسبت به او شده است.

۸

تطبیق مثله کردن عبد

﴿ ولو مثّل به ﴾ الغاصب (اگر مثله کند غاصب عبد را) (مثله کردن در بحث کشته‌های جنگ نیز مطرح است. در آنجا منظور قطعه قطعه کردن جنازه است ولی اینجا منظور این است که یکی از اعضای عبد بریده شود و عبد زنده بماند) (قول اول:) ﴿ انعتق (معنای لازمی دارد! یعنی خود به خود آزاد می‌شود و نیازی به آزاد کردن ندارد) ﴾ لقول الصادق عليه‌السلام: «كلّ عبد مُثّلَ به فهو حرّ» ﴿ وغرم قيمته للمالك (غاصب غرامت می‌کشد قیمت عبد را برای مالک) ﴾.

وقيل: لا يعتق بذلك (عبد آزاد نمی‌شود به واسطه مثله شدن) اقتصاراً فيما خالف الأصل (آزاد شدن عبد به تنکیل) على موضع الوفاق (موضع وفاق کجاست؟) وهو تمثيل المولى (موضع وفاق در جایی است که مصله توسط خود مولا انجام شود و لذا اگر غاصب مثله کرد، آزاد شدن می‌شود خلاف اصل)، والرواية العامّة (یعنی هم شامل تنکیل مولا می‌شود و هم شامل تنکیل غیر مولا) ضعيفة السند (این روایت ضعیف السند است زیرا جعفر بن محبوب در سند روایت است).

وأمّا بناء الحكم على الحكمة في عتقه (اگر کسی بخواهد حکم را معلق کند بر حکمت عتق عبد) ـ هل هي عقوبة للمولى (آیا اینکه شارع گفته عبد آزاد می‌شود برای گوشمالی مولا بوده است؟ که در این صورت در ما نحن فیه که غاصب این جنایت را انجام داده است لذا مولا چوب نمی‌خورد و عبد آزاد نمی‌شود) أو جبر للمملوك (حکمت این آزاد شدن عبد، جبران تنکیلی است که نسبت به مملوک انجام شده است لذا فرقی نمی‌کند که جنایت توسط مولا بوده است یا غاصب، به هر حال عبد آزاد می‌شود)؟ فيعتق هنا على الثاني (طبق حکمت دوم که جبر مملوک بود باید عبد آزاد شود) دون الأوّل (طبق حکمت اول که عقوبت مولا بود، عبد آزاد نمی‌شود) ـ فهو (بناء حکم) ردّ للحكم إلى حكمة مجهولة لم يرد بها نصّ (این که کسی حکم را مبتنی بر عتق کند، برگرداندن حکم است به حکمتی که برای ما مجهول است). والأقوى عدم الانعتاق (اقوی این است که عبد آزاد نمی‌شود به دلیل ضعف روایتی که بیان شد).

نعم، لو اُقعد (اگر عبد زمین گیر شود مثلا مهره‌های کمرش بشکند) أو عمي (اگر عبد نابینا شود) عُتق (آزاد می‌شود) وضمن الغاصب (کل قیمت عبد را باید بدهد)؛ لأنّ هذا السبب (سبب اقعاد و عمی) غير مختصّ بالمولى إجماعاً (این دو منحصر در مولا نیست و حتی اگر توسط غیر مولا هم انجام شود باز هم عبد آزاد می‌شود اجماعا) 

﴿ ويضمن أيضاً ﴿ اُجرته إن كان له اُجرة ، لطول المدّة التي غصبه فيها ، سواء ﴿ استعمله أو لا لأنّ منافعه أموال تحت اليد فتضمن بالفوات والتفويت. ولو تعدّدت المنافع فإن أمكن فعلها جملة أو فعل أكثر من واحدة وجب اُجرة ما أمكن ، وإلّا ـ كالخياطة والحياكة والكتابة ـ فأعلاها اُجرةً. ولو كانت الواحدة أعلى منفردة عن منافع متعدّدة يمكن جمعها ، ضَمِن الأعلى.

﴿ ولا فرق بين بهيمة القاضي والشوكي (١) في ضمان الأرش إجماعاً؛ لعموم الأدلّة ، وخالف في ذلك بعض العامّة (٢) فحكم في الجناية على بهيمة القاضي بالقيمة ويأخذ الجاني العين ، نظراً إلى أنّ المعيب لا يليق بمقام القاضي.

﴿ ولو جنى على العبد المغصوب جانٍ غير الغاصب ﴿ فعلى الجاني أرش الجناية المقرّر في باب الديات ﴿ وعلى الغاصب ما زاد عن أرشها من النقص إن اتّفق زيادة ، فلو كانت الجناية ممّا له مقدّر كقطع يده الموجب لنصف قيمته شرعاً فنقص بسببه ثلثا قيمته ، فعلى الجاني النصف وعلى الغاصب السدس الزائد من النقص ، ولو لم يحصل زيادة فلا شيء على الغاصب بل يستقرّ الضمان على الجاني.

والفرق : أنّ ضمان الغاصب من جهة الماليّة ، فيضمن ما فات منها مطلقاً (٣) وضمان الجاني منصوص ، فيقف عليه حتّى لو كان الجاني هو الغاصب فيما له مقدّر شرعي فالواجب عليه أكثر الأمرين : من المقدّر الشرعي والأرش؛ لأنّ

__________________

(١) حامل الشَوْك.

(٢) نسبه في المجموع ١٤ : ٣٥٥ إلى المالك ، وفي الفتاوى الهنديّة ٥ : ١٢٢ إلى شريح.

(٣) سواء كان زائداً عن مقدار الجناية أم لا.

الأكثر إن كان هو المقدّر فهو جانٍ ، وإن كان هو الأرش فهو مال فوّته تحت يده كغيره من الأموال؛ لعموم «على اليد ما أخذت حتّى تؤدّي» ، ولأنّ الجاني لم تثبت يده على العبد فيتعلّق به ضمان الماليّة ، بخلاف الغاصب.

والأقوى عدم الفرق بين استغراق أرش الجناية القيمة وعدمه ، فيجتمع عليه ردّ العين والقيمة فما زاد.

﴿ ولو مثّل به الغاصب ﴿ انعتق لقول الصادق عليه‌السلام : «كلّ عبد مُثّلَ به فهو حرّ» (١) ﴿ وغرم قيمته للمالك.

وقيل : لا يعتق بذلك (٢) اقتصاراً فيما خالف الأصل على موضع الوفاق وهو تمثيل المولى ، والرواية العامّة ضعيفة السند (٣).

وأمّا بناء الحكم على الحكمة في عتقه ـ هل هي عقوبة للمولى أو جبر للمملوك؟ فيعتق هنا على الثاني دون الأوّل ـ فهو ردّ للحكم إلى حكمة مجهولة لم يرد بها نصّ. والأقوى عدم الانعتاق.

نعم ، لو اُقعد أو عمي عُتق وضمن الغاصب؛ لأنّ هذا السبب غير مختصّ بالمولى إجماعاً.

﴿ ولو غصب ما ينقصه التفريق مثل ﴿ الخفّين أو المصراعين أو الكتاب سفرين فتلف أحدهما قبل الردّ ﴿ ضمن قيمته أي قيمة التالف ﴿ مجتمعاً

__________________

(١) الوسائل ١٦ : ٢٦ ، الباب ٢٢ من كتاب العتق ، الحديث الأوّل.

(٢) قاله العلّامة في الإرشاد ١ : ٤٤٦ ، والقواعد ٢ : ٢٣٢ ، والمحقّق الثاني في جامع المقاصد ٦ : ٢٨٦.

(٣) وضعفها لإرسالها أوّلاً ولجهالة جعفر بن محبوب الواقع في سندها ثانياً. اُنظر المسالك ١٠ : ٣٥٩.