درس فرائد الاصول - استصحاب

جلسه ۱۳۳: تعارض استصحاب با سایر امارات ۲

 
۱

خطبه

۲

خلاصه مباحث گذشته

در بحث دیروز یک سوال داشتیم که اگر قاعده ید با استصحاب تعارض کرد، کدام مقدم می‌شود؟

در جواب گفتیم شیخ فرموده‌اند قاعده ید مطلقا بر استصحاب مقدم است.

اشکالی شد که اگر قاعد ید مقدم است چرا مشهور استصحاب را بر ید مقدم کردند؟ مثلا عبایی روی دوش من است و فردی می‌گوید این عبا مال من است و من می‌گویم این عبا مال شما بود اما خریدم، مشهور گفته‌اند یه عبا از ذوالید گرفته می‌شود و فرد دیگر داده می‌شود.

شیخ انصاری در جواب گفتند تقدیم قول فرد از باب اقرار ذوالید است نه تقدیم استصحاب. پس فرد با قسم، عبار را می‌گیرد.

۳

نکات

نکته اول: قاعده ید، در صورت اعتراف ذو الید هم مقدم بر استصحاب می‌شود، بخاطر دلیل خاص و آن دلیل، مناظر ابابکر با حضرت زهرا است، این فرد نزد حضرت زهرا آمد و گفت تا لحظه شهادت پیامبر، فدک ملک ایشان بود و ما ترک ایشان است و روایت می‌گوید انبیاء ارث نمی‌گذارند و برای همه مسلمانان است. حضرت گفتند فدک در زمان حیات پیامبر به من هدیه شده است (ایشان اقرار کردند که قبلا ملک پیامبر بوده است). ابابکر گفت بینه بیاورید. امیرالمومنین گفتند ذوالید لازم نیست بینه بیاورند، یعنی حضرت به ید ارزش دادند و استصحاب را از ارزش انداختند.

تذکر: اینکه گفته ابابکر گفته این مال پیامبر است، چون خودش را خلیفه و جانشین حضرت می‌داند، خود را مثل پیامبر می‌داند.

نکته دوم: قاعده ید مطلقا بر استصحاب مطلقا مقدم است. یعنی قاعده ید چه اصل عملی باشد و چه اماره باشد بر استصحاب چه اصل عملی باشد و چه اماره باشد، مقدم است.

پس چهار صورت پدید می‌آید، حکم یک صورت که بدیهی است که ید اماره باشد و استصحاب اصل عملی و در سه صورت دیگر هم ید مقدم است بخاطر همان نکته جلسه قبل که اگر مقدم نباشد لغو یا کاللغو می‌باشد.

۴

تطبیق نکات

بل يظهر ممّا ورد في محاجّة عليّ عليه‌السلام مع أبي بكر في أمر فدك ـ المرويّة (صفت محاجه است) في الاحتجاج ـ (فاعل یظهر:) أنّه لم يقدح في تشبّث (تمسک) فاطمة عليها‌السلام باليد، (فاعل لم یقدح:) دعواها (حضرت فاطمه) عليها‌السلام تلقّي (انتقال) الملك من رسول الله صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم، مع أنّه قد يقال: إنّها (حضرت زهرا) حينئذ (هنگام اعتراف به تلقی ملک از رسول خدا) صارت مدّعية لاتنفعها (حضرت زهرا را) اليدُ. 

وكيف (چه باعث انقلاب شود یا نشود) كان (ذو الید)، فاليد على تقدير كونها (ید) من الاصول التعبّديّة (اصول عملیه) أيضا (چنانکه از امارات باشد) مقدّمة على الاستصحاب وإن جعلناه (استصحاب را) من الأمارات الظنّيّة؛ لأنّ الشارع نصبها (ید) في مورد الاستصحاب. وإن شئت قلت: إنّ دليلها (ید) أخصّ من عمومات الاستصحاب.

۵

نکته سوم

نکته سوم: ید اماره است و کاشف ظنی از واقع است. چون غالبا وقتی انسان تسلط بر چیزی دارند، ملکشان هست و این بخاطر روایت حفص است که از آن فهمیده می‌شود مردم بر طبق ید عمل می‌کنند و اختصاص به اسلام هم ندارند و این بخاطر کاشف ظنی بودن است نه اصل عملی و تعبدی بودن.

۶

تطبیق نکته سوم

هذا، مع أنّ الظاهر من الفتوى والنصّ الوارد في اليد ـ مثل رواية حفص بن غياث ـ (خبر انّ:) أنّ اعتبار اليد أمرٌ كان (مطلب) مبنى عمل الناس في امورهم وقد أمضاه (بناء را) الشارع (عدم الردع یکشف عن رضاه)، ولا يخفى أنّ عمل العرف عليها (ید) من باب الأمارة (و کاشفیت)، لا من باب الأصل التعبّديّ.

۷

نکته چهارم

نکته چهارم: اگر بینه با ید تعارض کند، بینه بر ید مقدم است. مثلا من ید بر عبا دارد و فرد دیگر دو عادل می‌آورد که مال دیگری است، بینه مقدم است. چون زمانی به سراغ ید رفته می‌شود که جهل به سبب سلطه فرد بر عبا داشته باشیم، یعنی موضوع ید، جهل به سبب تسلط است و بعد از آمدن بینه، جهل از بین رفته است و حاکم است.

مثال اول: سید مرتضی می‌گوید اگر لفظی در معنایی به کار رفت، این نشانه حقیقت بودن علامت است. چون در اکثر موارد لفظ در معنای حقیقی خودش به کار می‌رود و موارد کمی است که در معنای مجازی استعمال شود و در موارد مشکوک حکم به این می‌شود در حقیقی به کار رفته است. حال اگر لفظی در معنایی استعمال شد و شک داشتیم که در حقیقت است یا خیر و قرینه بر خلاف حقیقت بودن باشد، دیگر به سراغ غلبه نمی‌رویم.

مثال دوم: مولا می‌گوید اکرم العلماء که ظاهر است و در زید عالم شک می‌کنیم و با تمسک به ظاهر اکرام می‌شود (مردم با غالبا با ظهور، تسمک به آن می‌کنند) حال اگر نصی آمد دیگر به سراغ نصی نمی‌رویم.

۸

تطبیق نکته چهارم

وأمّا تقديم البيّنة على اليد وعدم ملاحظة التعارض بينهما (بینه و ید) أصلا، (جواب اما:) فلا يكشف عن كونها (ید) من الاصول؛ لأنّ اليد إنّما جعلت أمارة على الملك عند الجهل بسببها (ید)، والبيّنة مبيّنة لسببها (ید).

والسرّ في ذلك (جعل): أنّ مستند الكشف في اليد هي (مستند) الغلبة، والغلبة إنّما توجب إلحاق المشكوك بالأعمّ الأغلب، فإذا كان في مورد الشكّ أمارة معتبرة تزيل الشكّ، فلا يبقى مورد للإلحاق؛ ولذا كانت جميع الأمارات في أنفسها (امارات) مقدّمة على الغلبة. وحال اليد مع البيّنة حال أصالة الحقيقة في الاستعمال على مذهب السيّد مع أمارات المجاز (مثل عدم تبادر و صحت سلب و...)، بل حال مطلق الظاهر والنصّ، فافهم.

للمسلمين سوق» (١) ، فالأظهر أيضا تقديمها على الاستصحاب ؛ إذ لو لا هذا لم يجز التمسّك بها في أكثر المقامات ، فيلزم المحذور المنصوص ، وهو اختلال السوق وبطلان الحقوق ؛ إذ الغالب العلم بكون ما في اليد مسبوقا بكونه ملكا للغير ، كما لا يخفى.

الوجه في الرجوع إلى الاستصحاب لو تقارنت «اليد» بالإقرار

وأمّا حكم المشهور بأنّه : «لو اعترف ذو اليد بكونه سابقا ملكا للمدّعي ، انتزع منه العين ، إلاّ أن يقيم البيّنة على انتقالها إليه» فليس من تقديم الاستصحاب ، بل لأجل أنّ دعواه الملكيّة في الحال إذا انضمّت إلى إقراره بكونه (٢) قبل ذلك للمدّعي ، ترجع إلى دعوى انتقالها إليه ، فينقلب مدّعيا ، والمدّعي منكرا ؛ ولذا لو لم يكن في مقابله مدّع ، لم تقدح هذه الدعوى منه في الحكم بملكيّته ، أو كان في مقابله مدّع لكن أسند الملك السابق إلى غيره ، كما لو قال في جواب زيد المدّعي : اشتريته من عمرو.

بل يظهر ممّا ورد في محاجّة عليّ عليه‌السلام مع أبي بكر في أمر فدك ـ المرويّة في الاحتجاج (٣) ـ أنّه لم يقدح في تشبّث فاطمة عليها‌السلام باليد ، دعواها عليها‌السلام (٤) تلقّي الملك من رسول الله صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، مع أنّه قد يقال : إنّها حينئذ صارت مدّعية لا تنفعها اليد.

__________________

(١) الوسائل ١٨ : ٢١٥ ، الباب ٢٥ من أبواب كيفية الحكم ، الحديث ٢.

(٢) المناسب : «بكونها» ، لرجوع الضمير إلى «العين» ، كضمير «انتقالها».

(٣) الاحتجاج ١ : ١٢١ ، والوسائل ١٨ : ٢١٥ ، الباب ٢٥ من أبواب كيفيّة الحكم ، الحديث ٣.

(٤) لم ترد «دعواها عليها‌السلام» في (ظ).

«اليد» على تقدير كونها من الاصول مقدّمة على الاستصحاب وإن جعلناه من الأمارات

وكيف كان ، فاليد على تقدير كونها من الاصول التعبّديّة أيضا مقدّمة على الاستصحاب وإن جعلناه من الأمارات الظنّيّة ؛ لأنّ الشارع نصبها في مورد الاستصحاب. وإن شئت قلت : إنّ دليلها أخصّ من عمومات الاستصحاب (١).

هذا ، مع أنّ الظاهر من الفتوى والنصّ الوارد في اليد ـ مثل رواية حفص بن غياث (٢) ـ أنّ اعتبار اليد أمر كان مبنى عمل الناس في امورهم وقد أمضاه الشارع ، ولا يخفى أنّ عمل العرف عليها من باب الأمارة ، لا من باب الأصل التعبّديّ.

تقدّم البيّنة على «اليد» والوجه في ذلك

وأمّا تقديم البيّنة على اليد وعدم ملاحظة التعارض بينهما أصلا ، فلا يكشف عن كونها من الاصول ؛ لأنّ اليد إنّما جعلت أمارة على الملك عند الجهل بسببها ، والبيّنة مبيّنة لسببها.

والسرّ في ذلك : أنّ مستند الكشف في اليد هي الغلبة ، والغلبة إنّما توجب إلحاق المشكوك بالأعمّ الأغلب ، فإذا كان في مورد الشكّ أمارة معتبرة تزيل الشكّ ، فلا يبقى مورد للإلحاق ؛ ولذا كانت جميع الأمارات في أنفسها مقدّمة على الغلبة. وحال اليد مع البيّنة (٣) حال أصالة الحقيقة في الاستعمال على مذهب السيّد (٤) مع أمارات المجاز ، بل حال مطلق الظاهر والنصّ ، فافهم.

__________________

(١) لم ترد «وإن شئت ـ إلى ـ الاستصحاب» في (ظ).

(٢) الوسائل ١٨ : ٢١٥ ، الباب ٢٥ من أبواب كيفية الحكم ، الحديث ٢.

(٣) كذا في (ت) و (ه) ، وفي غيرهما بدل «البيّنة» : «الغلبة».

(٤) انظر الذريعة ١ : ١٣.