درس فرائد الاصول - استصحاب

جلسه ۱۲: مقدمات استصحاب ۱۲

 
۱

خطبه

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین

۲

سیر بحث

آنچه در گذشته بیان کردیم:

آیا استصحاب عدمی داخل در بحث هست یا داخل در بحث نیست؟.

عرض کردیم در ایم رابطه دو نظریه وجود دارد:

نظریه اول (شریف العلماء): استصحاب عدمی داخل در محل نزاع نیست؟. یعنی اینکه علماء اختلاف دارند که ایا استصحاب حجبت است یا حجبت نیست این اختلاف در استصحاب عدمی وجود ندارد. ایشان چهار دلیل بر مدعای خود اقامه می‌کند:

دلیل اول: اجماع قولی. که مرحوم شیخ از آن دو جواب داد.

دلیل دوم: اجماع عملی. مرحوم شیخ از آن یک جواب داد.

دلیل سوم: علماء مسأله حجّیت و عدم حجیّت استصحاب را مبتنی کردند بر مسأله دیگر که این مسأله فقط در وجودیات است. مرحوم شیخ از این دلیل چهار جواب دادند.

دلیل چهارم: عنوان مسأله. علماء می‌گویند استصحاب الحال. استصحاب یعنی ابقاء ما کان؛ که هم تعریف و هم عنوان اشاره دارد به استصحاب وجودی و معلوم می‌شود که اختلاف علماء در استصحاب وجودی است. مرحوم شیخ هم از این دلیل دو جواب دادند.

۳

نظریه دوم: استصحاب عدمی داخل در محل نزاع است / شاهد اول

نظریه دوم: بعضی از علماء مانند شیخ انصاری (ره) معنقدند که استصحاب عدمی هم داخل در محل نزاع است. یعنی اینکه علماء اختلاف دارند در اینکه ایا استصحاب حجّت است یا حجّت نیست؛ این اختلاف در استصحاب عدمی هم جاری است.

مرحوم شیخ (ره) پنج شاهد بر این مدعی اقامه می‌کند:

شاهد اول (کلام وحید بهبهانی): مرحوم وحید بهبهانی دو کار انجام داده است:

۱. تقسیمات استصخاب را بیان کرده است و فرموده استصحاب گاهی وجودی است مانند استصحاب حیات زید، و گاهی عدمی است مانند عدم موت زید؛ گاهی استصحاب حکمی است مانند استصحاب وجوب؛ و گاهی استصحاب موضوعی است مانند استصحاب حیات.

۲. بیان اقوال در استصحاب: الف. استصحاب مطلقا (چه استصحاب وجودی و چه عدمی و چه حکمی و چه موضوعی) حجّت است. ب. استصحاب مطلقا حجّت نیست. ج. تفصیل در حجیّت استصحاب. از اینکه مرحوم وحید بهبهانی (ره) نقل اقوال کرده است و در اقوال هم این قول وجود دارد که استصحاب مطلقا حجّت نیست؛ فهمیده می‌شود که استصحاب عدمی هم داخل در نزاع بوده است و إلا معنا نداشت که عده‌ای بگویند استصحاب مطلقا حجّت نیست.

۴

نظریه دوم / شاهد دوم

شاهد دوم: أدله بعضی از منکرین و أدله بعضی از مثبتین. کسانی که می‌گویند استصحاب حجّت نیست بعضی از أدله آنها استصحاب عدمی را زیر سؤال می‌برد و بعضی از کسانی هم که می‌گویند استصحاب حجّت است بعضی از أدله آنها اثبات حجیّت استصحاب عدمی می‌کند؛ و از همین جا فهمیده می‌شود که استصحاب عدمی محل نزاع بوده است که یک نفر دلیل بر حجیّت و یک نفر دلیل بر عدم حجیّت آن می‌آورد.

کسانی که می‌گویند استصحاب حجّت نیست یکی از أدله آنها اینست که می‌گویند اگر استصحاب حجبت باشد لامه آن اینست که بینه نافی مقدم شود بر بینه مثبت عند التعارض و حال آنکه مقدم نمی‌شو؛ پس معلوم می‌شود که استصحاب حجّت نیست. پس از آنجایی که این دلیل حجیّت استصحاب عدمی را زیر سؤال می‌برد معلوم می‌شود که استصحاب عدمی داخل در محل نزاع بوده است.

کسانی که می‌گویند استصحاب حجّت است دلیلشان اینست که می‌گویند اگر استصحاب حجّت نباشد نمی‌توانیم احکام شرعی را از أدله اثبات کنیم؛ پس باید استصحاب حجّت باشد. مثلاً أقیموا الصلاة بخواهد دلیل بر وجوب نماز باشد؛ در اینجا احتمالاتی وجود دارد که شما باید این احتمالات را از بین ببرید تا این آیه دلیل بر وجوب نماز باشد: ۱. احتمال دارد این آیه معارض داشته باشد. ۲. احتمال نسخ. ۳. وجود قرینه. احتمال دارد قرینه‌ای وجود داشته باشد برای اینکه أقیموا ظهور در استحباب دارد. در اینجا باید این سه احتمال را (احتمال معارض، احتمال قرینه و احتمال نسخ) از بین برد تا بتوانیم وجوب نماز را از بین ببریم. و این احتمالات را به وسیله استحباب از بین می‌بریم؛ به این صورت که شک می‌کنیم در معارض داشتن این آیه و استصحاب می‌کنیم عدم معارض داشتن آن را. حال افرادی که می‌گویند استصحاب حجّت است می‌گویند اگر استصحاب حجّت نباشد لازمه‌اش این است که ما نتوانیم حکم شرعی را از أدله استنباط بکنیم و حال اینکه ما حکم شرعی را از أدله استنباط می‌کنیم؛ پس معلوم می‌شود که استصحاب حجّت است.

۵

نظریه دوم / شاهد سوم

شاهد سوم (کلام صاحب مدارک): (شما در حال رد شدن از خیابان هستنید، می‌بینید که یک گوشت و یا یک پوست افتاده است، آیا این گوشت و یا پوست نجس است یا طاهر است؟. مشهور می‌گویند نجس است و دلیل آنها استصحاب عدم تزکیهاست؛ به این صورت که یک روزی این گوشت نجس بوده است و بعد شک می‌کنیم که آیا طاهر شد یا نشد؟؛ استصحاب عدم تذکیه می‌کنیم. صاحب مدارک در اینجا فرموده است که این گوشت نجس نیست؛ زیرا دلیل بر نجاست استصحاب عدم تذکیه است و استصحاب عدم تذکیه حجّت نیست؛ زیرا اولاً استصحاب مطلقا (وجودی و عدمی) حجّت نیست؛ و ثانیاً استصحاب عدم تذکیه معارض دارد و آن اینست که اصل این است که این حیوان به موت طبیعی نمرده باشد (موت به حتف أنف) و به تذکیه شرعی مرده باشد.

۶

نظریه دوم / شاهد چهارم

شاهد چهارم:

(مقدمه: اگر به یاد داشته باشید عرض کردیم که در استصحاب دو نظریه وجود دارد:

۱. استصحاب اصل عملی است مانند برائت؛ در این صورت مثبت او حجّت نیست؛ مراد از مثبت این است که شما یک چیزی را اثبات کنید و لازم عقلی آن را نتیجه بگیرید؛ که به آن اصل مثبت می‌گویند. مثلاً استصحاب کردید عدم موت زید را؛ حال لازمه عدم موت زید حیت زید است.

۲. استصحاب جزء أماات ظنیه است؛ در این صورت مثبت آن حجّت است. مثلاً شما استصحاب عدم موت زید کردید و نتیجه می‌گیرید که زید زنده است.)

اگر استصحاب عدمی از محل نزاع خارج باشد و تمام علماء بر حجیت استصحاب عدمی اتفاق داشته باشند لازمه‌اش این است که حجّت نبودن استصحاب وجودی بدون فائده باشد و آثار مترتب بر آن بار نشود. و حال آنکه با حجّت دانستن استصحاب عدمی عیناً همان آثار با می‌شود. و در صورتی می‌توان استصحاب وجودی را تبدیل به یک استصحاب عدمی کرد و از این استصحاب عدمی آن امر وجودی را نتیجه گرفت و آن آثار را بار کرد، که استصحاب أماره ظنیه باشد.۲۵.۵۶

۷

نظریه دوم / شاهد پنجم

شاهد پنجم: علماء بحثی دارند در اینکه آیا نافی (مثلاً شخصی می‌گوید این کتاب از من نیست و یا اینکه من مقروض شما نیستم) هر چیزی احتیاج به دلیل دارد یا خیر؟. خود همین بحث شاهد بر این است که استصحاب عدمی داخل در نزاع هست؛ زیرا اگر استصحاب عدمی بالاتفاق حجّت بود دیگر نباید این بحث مطرح می‌شد که آیا نافی احتیاج به دلیل دارد یا خیر؛ قطعاً باید می‌گفتید که نافی احتیاج به دلیل نداردچون دلیل دارد و آن استصحاب عدم است.

۸

تطبیق عبارت نظریه دوم / شاهد اول

(نظریه دوم / شاهد اول:) و ممّن يظهر منه دخول العدميّات (استصحاب عدمی) في محلّ الخلاف (اختلاف در حجیّت و عدم حجیّت استصحاب) الوحيد البهبهاني فيما (در نقل اقوال) تقدّم (نقل اقوال) منه (وحید بهبهانی)‏، بل لعلّه (نقل اقوال) صريح في ذلكأ۰دخول عدمیات فی الخلاف) بملاحظة ما (عبارتی که) ذكره (وحید بهبهانی آن عبارت را) قبل ذلك (نقل اقوال) في تقسيم الاستصحاب‏.

 

۹

تطبیق عبارت نظریه دوم / شاهد دوم

(شاهد دوم:) و أصرح من ذلك (کلام وحید بهبهانی) في عموم محلّ النزاع، استدلال النافين (کسانی که می‌گویند استصحاب حجّت نیست) في كتب الخاصّة و العامّة: بأنّه (شأن) لو كان الاستصحاب معتبرا لزم ترجيح بيّنة (عند التعارض) النافي؛ لاعتضاده (کمک شدن بینه نافی)‏ بالاستصحاب، و استدلال المثبتين- كما في المنية (منیة البیب امیری) -: بأنّه (شأن) لو لم يعتبر الاستصحاب لا نسدّ (هر آینه بسته می‌شود) باب استنباط الأحكام من الأدلّة؛ لتطرّق (به خاطر راه پیذا کردن) احتمالات فيها (أدله) لا تندفع إلّا بالاستصحاب‏.

۱۰

تطبیق عبارت نظریه دوم / شاهد سوم

(شاهد سوم:) و ممّن أنكر الاستصحاب في العدميّات صاحب المدارك؛ حيث أنكر (انکار کرده صاحب مدارک) اعتبار استصحاب عدم التذكية الذي تمسّك به (استصحاب عدم تذکیه) الأكثر لنجاسة الجلد (پوست) المطروح (در راه انداخته شده)‏. ۴۳.۵۶

[التتبّع يشهد بعدم خروج العدميّات عن محلّ النزاع:] و بالجملة: فالظاهر أنّ التتبّع يشهد بأنّ العدميّات ليست خارجة عن محلّ النزاع،

۱۱

تطبیق عبارت نظریه دوم / شاهد چهارم

(شاهد چهارم:) بل سيجي‏ء (صفحه ۱۰۳ در چاپ کنگره) - عند بيان أدلّة الأقوال- أنّ القول (قائل شدن تفتازانی) بالتفصيل بين العدميّ (حجیّت استصحاب عدمی) و الوجوديّ (و عدم حجیّت استصحاب وجودی) - بناء على اعتبار الاستصحاب من باب الظنّ- وجوده بين العلماء لا يخلو من إشكال، فضلا عن اتّفاق النافين (منکرین حجیّت استصحاب) عليه (تفصیل)؛ إذ ما من استصحاب وجوديّ (مانند استصحاب حیات زید) إلّا و يمكن معه (استصحاب وجودی) فرض استصحاب عدميّ يلزم من الظنّ به (استصحاب عدمی) الظنّ بذلك المستصحب الوجوديّ، فيسقط فائدة نفي اعتبار الاستصحابات الوجوديّة. و انتظر لتمام الكلام‏.

و ممّا يشهد بعدم الاتّفاق في العدميّات: اختلافهم (علماء) في أنّ النافي يحتاج إلى دليل أم لا؟ فلاحظ ذلك العنوان‏(عنوان: النافی یحتاج إلی دلیل أم لا؟.) تجده (عنوان را) شاهد صدق على ما ادّعيناه (که آنچه اعدا کردیم این بود که عدمیات هم داخل در نزاع هست).

۱۲

حجیّت بالاتفاق بعضی از موارد استصحاب عدمی

نکته: گفتیم استصحاب عدمی داخل در نزاع است، ولی چهار استصحاب عدمی وجود دارد که بالاتفاق حجّت است:

۱. استصحاب عدم نسخ. ۲. استصحاب عدم تکلیف. ۳. استصحاب عدم تخصیص هنگام شک در تخصیص. ۴. استصحاب عدم تقیید هنگام شک در تقیید.

۱۳

تطبیق عبارت حجیّت بالاتفاق بعضی از موارد استصحاب عدمی

[ظاهر جماعة خروج بعض العدميّات عن محلّ النزاع:]

نعم (استدراک: بله، استصحاب عدمی از محل نزاع خارج نیست اما چهار مورد آن خارج است:)، ربما يظهر من بعضهم (علماء) خروج بعض الأقسام من العدميّات من محلّ النزاع، كاستصحاب النفي المسمّى ب «البراءة الأصليّة»؛ فإنّ المصرّح به في كلام جماعة- كالمحقّق‏ و العلّامة و الفاضل الجواد-: الإطباق على العمل عليه. و كاستصحاب عدم النسخ؛ فإنّ المصرّح به في كلام غير واحد- كالمحدّث الأسترابادي و المحدّث البحراني-: عدم الخلاف فيه (۲. استصحاب عدم نسخ)، بل مال الأوّل (أستر آبادی) إلى كونه (استصحاب عدم نفی) من ضروريات الدين (از اجماع بالاتر است)، و ألحق‏ الثاني (محدث بحرانی) بذلك (أصالة عدم نسخ) استصحاب عدم المخصّص و المقيّد.

الوجوديّ ؛ وإلاّ لدلّ تقييد كثير منهم العنوان ب «استصحاب حال الشرع» ، على اختصاص النزاع بغير الامور الخارجيّة.

وممّن يظهر منه دخول العدميّات في محلّ الخلاف الوحيد البهبهاني فيما تقدّم منه (١) ، بل لعلّه صريح في ذلك بملاحظة ما ذكره قبل ذلك في تقسيم الاستصحاب (٢).

وأصرح من ذلك في عموم محلّ النزاع ، استدلال النافين في كتب الخاصّة (٣) والعامّة (٤) : بأنّه لو كان الاستصحاب معتبرا لزم ترجيح بيّنة النافي ؛ لاعتضاده (٥) بالاستصحاب ، واستدلال المثبتين ـ كما في المنية ـ : بأنّه لو لم يعتبر الاستصحاب لا نسدّ باب استنباط الأحكام من الأدلّة ؛ لتطرّق احتمالات فيها لا تندفع إلاّ بالاستصحاب (٦).

وممّن أنكر الاستصحاب في العدميّات صاحب المدارك ؛ حيث أنكر اعتبار استصحاب عدم التذكية الذي تمسّك به الأكثر لنجاسة الجلد المطروح (٧).

التتبّع يشهد بعدم خروج العدميّات عن محلّ النزاع

وبالجملة : فالظاهر أنّ التتبّع يشهد بأنّ العدميّات ليست خارجة

__________________

(١) راجع الصفحة ٢٨.

(٢) انظر الرسائل الاصوليّة : ٤٢٣.

(٣) انظر ما نقله العلاّمة في نهاية الوصول (مخطوط) : ٤٠٧.

(٤) انظر ما نقله العضدي في شرح مختصر الاصول ٢ : ٤٥٤.

(٥) كذا في النسخ ، والمناسب : «لاعتضادها» ؛ لرجوع الضمير إلى البيّنة.

(٦) منية اللبيب ؛ للعميدي (مخطوط) : الورقة ١٨١.

(٧) انظر المدارك ٢ : ٣٨٧.

عن محلّ النزاع ، بل سيجيء ـ عند بيان أدلّة الأقوال ـ أنّ القول بالتفصيل بين العدميّ والوجوديّ ـ بناء على اعتبار الاستصحاب من باب الظنّ ـ وجوده بين العلماء لا يخلو من إشكال ، فضلا عن اتّفاق النافين عليه ؛ إذ ما من استصحاب وجوديّ إلاّ ويمكن معه فرض استصحاب عدميّ يلزم من الظنّ به الظنّ بذلك المستصحب الوجوديّ ، فيسقط فائدة نفي اعتبار الاستصحابات الوجوديّة. وانتظر لتمام الكلام (١).

وممّا يشهد بعدم الاتّفاق في العدميّات : اختلافهم في أنّ النافي يحتاج إلى دليل أم لا؟ فلاحظ ذلك العنوان (٢) تجده شاهد صدق على ما ادّعيناه.

ظاهر جماعة خروج بعض العدميّات عن محلّ النزاع

نعم ، ربما يظهر من بعضهم خروج بعض الأقسام من العدميّات من محلّ النزاع ، كاستصحاب النفي المسمّى ب «البراءة الأصليّة» ؛ فإنّ المصرّح به في كلام جماعة ـ كالمحقّق (٣) والعلاّمة (٤) والفاضل الجواد (٥) ـ : الإطباق على العمل عليه. وكاستصحاب عدم النسخ ؛ فإنّ المصرّح به في كلام غير واحد ـ كالمحدّث الأسترابادي والمحدّث البحراني ـ : عدم الخلاف فيه ، بل مال الأوّل إلى كونه من ضروريات الدين (٦) ، وألحق

__________________

(١) انظر الصفحة ١٠٣.

(٢) انظر الذريعة ٢ : ٨٢٧ ، والعدّة ٢ : ٧٥٢ ، والمعارج : ٢١٠ ، ومبادئ الوصول : ٢٥١.

(٣) المعارج : ٢٠٨.

(٤) انظر نهاية الوصول (مخطوط) : ٤٢٤.

(٥) غاية المأمول (مخطوط) : الورقة ١٢٨.

(٦) الفوائد المدنيّة : ١٤٣.

الثاني بذلك استصحاب عدم المخصّص والمقيّد (١).

والتحقيق : أنّ اعتبار الاستصحاب ـ بمعنى التعويل في تحقّق شيء في الزمان الثاني على تحقّقه في الزمان السابق عليه ـ مختلف فيه ، من غير فرق بين الوجوديّ والعدميّ. نعم ، قد يتحقّق في بعض الموارد قاعدة اخرى توجب الأخذ بمقتضى الحالة السابقة ، ك «قاعدة قبح التكليف من غير بيان» ، أو «عدم الدليل دليل العدم» ، أو «ظهور الدليل الدالّ على الحكم في استمراره أو عمومه أو إطلاقه» ، أو غير ذلك ، وهذا لا ربط له باعتبار الاستصحاب.

ثمّ إنّا لم نجد في أصحابنا من فرّق بين الوجوديّ والعدميّ. نعم ، حكى شارح الشرح (٢) هذا التفصيل عن الحنفيّة.

الوجه الثاني :

المستصحب إمّا حكم شرعيّ وإمّا من الامور الخارجيّة

أنّ المستصحب قد يكون حكما شرعيّا ، كالطهارة المستصحبة بعد خروج المذي ، والنجاسة المستصحبة بعد زوال تغيّر المتغيّر بنفسه ، وقد يكون غيره ، كاستصحاب الكرّية ، والرطوبة ، والوضع الأوّل عند الشكّ في حدوث النقل أو في تأريخه.

وقوع الخلاف في كليهما

والظاهر بل صريح جماعة وقوع الخلاف في كلا القسمين.

نعم ، نسب إلى بعض التفصيل بينهما بإنكار الأوّل والاعتراف

__________________

(١) في (ظ): «عدم التخصيص والتقييد» ، وانظر الحدائق ١ : ٥٢ ، والدرر النجفيّة : ٣٤.

(٢) أي التفتازاني ، وقد تقدّم كلامه في الصفحة ٢٨.