درس اصول الفقه (۲) مباحث حجت واصول عملیه

جلسه ۷۳: مباحث حجت ۵۵

جواد مروی
استاد
جواد مروی
 
۱

خطبه

۲

عبارت خوانی آغازین

۳

صورت چهارم

بحث در جمع تبرعی بود که آیا حجت است یا خیر؟ بعبارت دیگر در متعارضین میتوان جمع تبرعی داشت یا نمیشود؟ مرحوم مظفر فرمودند که جمع تبرعی حجت نیست، دو دلیل داشتند دلیل دومشان این شد که فرمودند کلا چهار مورد ما تعارض داریم، تمام انواع تعارض به این چهار مورد برمیگردد، و در هر چهار مورد فرمودند که جمع تبرعی محذور عقلی دارد.

کلام باقی ماند در چهارمین مورد از انواع تعارض:

مورد چهارم این بود که دو دلیل متعارض هر دو ظنی السند و ظنی الدلالت باشند، دو خبر واحد داریم، یکی میگوید «صل صلاة الجمعه» و دیگری میگوید «لا تصل صلاة الجمعه» هر دو دلالتشان ظنی است، نص نیستند، ظهور است، سندشان هم فرض کنید که خبر واحد است و ظنی السند، میفرمایند در اینجا اول باید مرکز و منشأ تعارض را پیدا کنیم، محل تنافی و تعارض کجاست، و چگونه این تعارض را برطرف میکند، میفرمایند بعضی تصور کرده‌اند در اینجا تعارض بین سند دو روایت است، و یا بین دلالت دو روایت، ولی این مسئله درست نیست، تعارض حقیقی در اینجا بین سند یک روایت و دلالت دیگری است، سند یک روایت با دلالت دیگری در تعارض است و یکی از این دو را باید توجیه نمود، چگونه تعارض حقیقی بین سند و دلالت است، نه بین سندین؟ میفرمایند قبلا ما گفتیم که تعارض در موردی است که هر دو دلیل مقومات حجیت را داشته باشند و هر دو دلیل حجت باشند، اینجا سند هر دو شامل ادله‌ی حجیت است؛ «صدق العادل» شامل هر دو سند میشود فی نفسه، از این طرف دلالت هر دو هم فی نفسه حجت است، چون ظاهر حجت است، ما در باب ظواهر گفتیم که «کل ظاهر حجة»، ظهور هر دو هم فی نفسه حجت است، کلام در این است که سند هر دو روایت میگویند ما با یکدیگر هیچگونه تضادی نداریم اگر دلالت یکی از ما توجیه بشود، سندین میگویند ما با یکدیگر میسازیم و یکدیگر را تکذیب نمیکنیم اگر دلالت توجیه بشود، مثلا یکی میگوید «صل صلاة الجمعه» دلیل دیگر میگوید «لا تصل صلاة الجمعه» فرض کنید اگر دلالت یکی از این دو دلیل را توجیه کردیم، گفتیم که مراد از «لا تصل» این است که «لا تصل صلاة الجمعه فی عصر الجمعه» اگر دلالت را توجیه کردید دو سند باهم تکاذبی ندارند، پس سندین میگویند که ما باهم توافق داریم اما مانع دلالت است، دوتا دلالت هم میگوند ما ظهور هستیم و ظهور هم حجت است، با یکدیگر توافق داریم اگر شما در سند یکی از دو روایت دست ببرید، پس بنابراین در این مورد تعارض در حقیقت بین سند است و دلالت، یا از آن طرف تعارض بین دلالت است و سند، اگر سند یکی را توجیه کردیم تعارض ازبین میرود، یا اگر دلالت یکی را توجیه کردیم تعارض ازبین خواهد رفت.

خب حالا اینجا میفرمایند که اگر جمع عرفی ممکن بود نوبت میرسد به جمع عرفی به اتفاق همه‌ی علما، یعنی اگر عرف توانست دلالت یکی از این دو را توجیه کند به طوری که تعارض ازبین برود خب اینجا تنافی وجود ندارد، ظهور عرفی دارد، ظهور هم حجت است، اما اگر جمع عرفی ممکن نبود، جمع تبرعی حجت نیست، باز به همان دلیلی که قبلا گفتیم، ما قبلا گفتیم که جمع تبرعی به سر حد ظهور نمیرسد، ظهور قبلی دو دلیل باقی است پس تعارض باقی است، و جمع تبرعی بلا دلیل است و بلا حجت میباشد، پس نتیجه‌ای که ایشان میگیرند این است که در هر چهار مورد از موارد تعارض نوبت به جمع تبرعی نمیرسد و بعبارت دیگر جمع تبرعی بدون دلیل است پس جمع تبرعی حجت نمیباشد.

۴

تطبیق (صورت چهارم)

وإن كانت الرابعة (اگر صورت چهارم از صورت‌های تعارض باشد)، فإنّ الأمر يدور فيها بين التصرّف في أصالة السند في أحدهما (امر دائر است در این صورت چهارم بین تصرف در اصالت السند در یکی از این دو و تصرف در اصالت الظهور در یکی از این دو، یعنی در حقیقت تعارض در اینجا بین سند یکی و دلالت دیگری است)، والتصرّف في أصالة الظهور في الآخر، لا أنّ الأمر يدور بين السندين (نه اینکه تعارض دائر بین سندین است)، ولا بين الظهورين. (و نه بین ظهورین)

والسرّ في هذا الدوران (علت این دوران تصرف بین سند و دلالت این است که) أنّ دليل حجّيّة السند (دلیل حجیت سند) يشملهما معا على حدّ سواء (شامل میشود هر دو را باهم در حد مساوی)، بلا ترجيح لأحدهما على الآخر (بدون ترجیح یکی بر دیگری)، حسب الفرض (به حسب فرض، هر دو دلیل ظنی هستند «صدّق العادل» میگویند اگر تعارض نبود فی حد نفسه هر دو حجت هستند)، وكذلك دليل حجّيّة الظهور. (دلیل حجیت ظواهر هم که بنای عقلا باشد، میگوید هم «صلّ» ظهور دارد و حجت است و هم «لا تصلّ» ظهور دارد و حجت است) ولمّا كان يمتنع اجتماع ظهورهما (چون که ممتنع است جمع ظهور ظهور این دو) لفرض تعارضهما (بخاطر فرض تعارضشان)، فإذا أردنا أن نأخذ بسندهما معا (اگر ما بخواهیم سند هر دو را تصدیق کنیم میتوانیم اما با این توجیه) لا بدّ أن نحكم بكذب ظهور أحدهما (باید حکم کنیم به کذب ظهور یکی از این دو، ظهور یکی را توجیه کنیم هر دو سند باهم تنافی ندارند)، فيصادم حجّيّة سند أحدهما حجّيّة ظهور الآخر (پس منافی میشود حجیت سند یکی از این دو حجیت ظهور دیگری را؛ یعنی اگر بگوییم سند اولی درست است، ظهور دومی کذب میشود، اگر بگوییم ظهور دومی درست است، سند اولی غلط میشود)، وكذلك (همچنین از طرف دلالت هم همینطور است) إذا أردنا أن نأخذ بظهورهما معا (اگر بخواهیم اخذ کنیم ظهور هر دو را باهم) لا بدّ أن نحكم بكذب سند أحدهما (چاره‌ای نیست که حکم کنیم به کذب سند یکی از این دو)، فيصادم حجّيّة ظهور أحدهما حجّيّة سند الآخر. (پس منافی میشود ظهور یکی از این دو سند دیگری را) فيرجع الأمر في هذه الحالة (پس برمیگردد امر در این حالت) إلى الدوران بين حجّيّة سند أحدهما وحجّيّة ظهور الآخر. (به دوران بین حجیت سند یکی از این دو و حجیت ظهور دیگری)

وإذا كان الأمر كذلك، فليس أحدهما أولى من الآخر، كما تقدّم. (پس زمانی که امر اینگونه شد پس هیچکدام اولی از دیگری نیست و تعارض میشود)

نعم، لو كان هناك جمع عرفيّ (بله اگر در این مورد جمع عرفی بشود) بين ظهوريهما فإنّه حينئذ لا تجري أصالة الظهور فيهما على حدّ سواء (اگر جمع عرفی داشته باشیم دیگر اصالت الظهور هر دو باقی نمیماند بلکه اصالت الظهور هر دو تبدیل میشود به این ظهور عرفی)، بل المتّبع في بناء العقلاء (بلکه متابعت میشود در بنای عقلا) ما يقتضيه الجمع العرفيّ الذي يقتضي الملاءمة بينهما (چیزی است که اقتضا میکند آن را جمع عرفی، آنچنان جمع عرفی که اقتضا میکند مناسبت بین این دو را)، فلا يصلح كلّ منهما لمعارضة الآخر. (اگر توانستیم جمع عرفی بکنیم پس دیگر صلاحیت ندارد هر کدام از این دو برای معارضه با دیگری)

ومن هنا نقول: (به همین خاطر که جمع عرفی تنافی را ازبین میبرد میگوییم) إنّ الجمع العرفيّ أولى من الطرح (اینکه جمع عرفی اولی از طرح است)؛ بل بالجمع العرفيّ يخرجان عن كونهما متعارضين (بلکه به سبب جمع عرفی خارج میشوند این دو دلیل از بودنشان متعارض، جمع عرفی باعث میشود تعارض و تنافی وجود نداشته باشد) ـ كما سيأتي ـ ؛ فلا مقتضي لطرح أحدهما أو طرحهما معا. (پس وقتی که جمع عرفی تنافی را ازبین ببرد دیگر مقتضی نیست برای سقوط یکی از این دو دلیل یا سقوط هر دو دلیل باهم، وقتی جمع عرفی بود تنافی ازبین میرود و وقتی تنافی ازبین برود دیگر مقتضی نیست به طرح این دو دلیل یا یکی از این دو دلیل)

أمّا: إذا لم يكن بينهما جمع عرفيّ (اما اگر بین این دو جمع عرفی نباشد) ـ فإنّ الجمع التبرّعيّ لا يصلح للملاءمة بين ظهوريهما (پس به درستی که جمع تبرعی صلاحیت ندارد برای ملائمت بین این دو) ـ فتبقى أصالة الظهور حجّة في كلّ منهما (پس باقی میماند اصالت الظهور قبلی حجت در هر یک از این دو)، فيبقيان على ما هما عليه من التعارض (پس باقی میمانند این دو دلیل بر همان تعارضی که قبلا داشتند؛ پس جمع تبرعی چون دلیلی ندارد نمیتواند تعارض را ازبین ببرد)، فإمّا أن يقدّم أحدهما على الآخر لمزيّة (یا اینکه مقدم میشود یکی بر دیگری بخاطر مزیت و ترجیح)، أو يتخيّر بينهما، أو يتساقطا.

فتحصّل من ذلك كلّه (از تمام این مطلب نتیجه میگیریم) أنّه لا مجال للقول بأولويّة الجمع التبرّعيّ من الطرح (مجالی نیست برای قول به اینکه جمع تبرعی اولی از طرح است) في كلّ صورة مفروضة للمتعارضين. (در هر صورتی که فرض شود برای متعارضین)

إذا عرفت ما ذكرناه من الأمور في المقدّمة فلنشرع في المقصود (اگر این مقدمات را شناختید شروع میکنیم در مقصود از تعارض)، والأمور التي ينبغي أن نبحثها ثلاثة (اموری که سزاوار است که ما بحث کنیم اینها را سه امر است): الجمع العرفيّ، والقاعدة الثانوية في المتعادلين، والمرجّحات السنديّة وما يتعلّق بها.

۵

جمع عرفی

مرحوم مظفر در امر اول سه مطلب را تذکر میدهند، مطلب اول مورد جمع عرفی را بیان میکنند که ما در گذشته به آن اشاره کردیم، مسئله‌ی دوم موارد جمع عرفی را که بین علما اتفاقی است ذکر میکنند که چهار مورد میباشد، مسئله‌ی سوم اشاره میکنند به مواردی که آن موارد مختلف فیه است که آیا از جمع عرفی است یا از جمع تبرعی میباشد.

مطلب اول: میفرمایند تا اینجا خلاصه‌ی بحث این شد که قاعده‌ی «الجمع مهما امکن اولی من الطرح»، قدر متیقن از این قاعده جمع عرفی میباشد که اسم این جمع را «جمع مقبول» هم میگویند یعنی جمعی که مورد قبول عرف است، و اسم آن را «جمع دلالتی» نیز مینامند، بعد میفرمایند که جمع عرفی نتیجه‌اش این است که تعارض و تنافی بین دو دلیل را ازبین میبرد، جمع عرفی باعث میشود بین دو دلیل تنافی نباشد، وقتی بین دو دلیل تنافی نبود نوبت به ترجیح نمیرسد، نوبت به تساقط نمیرسد و نوبت به تخییر هم نمیرسد، چرا؟ بعلت اینکه ترجیح و تخییر و تساقط در موردی بود که دو دلیل متعارض باشند و ما در مقام حیرت و شک باشیم و نتوانیم بین این دو دلیل جمع کنیم، والاّ اگر ما توانستیم بین این دو دلیل جمع کنیم، دیگر حیرت و شک ازبین میرود و نیازی به ترجیح و تساقط و تخییر نداریم، پس بنابراین میفرمایند جمع بر هر سه مورد تساقط و ترجیح و تخییر مقدم است، و در حقیقت جمع عرفی ریشه‌ی تعارض را ازبین میبرد، در آخر میفرمایند نتیجه این شد که در هر جا جمع عرفی باشد تعارض نخواهد بود، و در هر جا هم که تعارض باشد یعنی جمع عرفی آنجا ممکن نیست، این خلاصه‌ی مطلب اول بود.

مطلب دوم: میفرمایند چهار مورد است که علما اتفاق دارند که این چهار مورد از موارد جمع عرفی میباشد: ۱. باب عام و خاص میباشد، اگر ما دلیلی داشتیم که عام بود و دلیل دیگر خاص بود، در اول امر انسان تصور میکند که بین این دو تعارض است، «اکرم العلما» «لاتکرم الفساق» دلیل اول میگوید همه‌ی علما را اکرام کن مطلقا چه عالم و چه فاسق، دلیل دوم میگوید فاسق را اکرام نکن، خب بین این دو تعارض است در حقیقت اولی میگوید «اکرم الفساق» و دومی میگوید «لاتکرم الفساق» اینجا میفرمایند چون جمع عرفی ممکن است نوبت به آن سه مسئله نمیرسد، یعنی عرف میگوید خاص همیشه قرینه است بر عام، و خاص محدود کننده‌ی عام است و خاص مراد از عام است، لذا این دو دلیل در کنار هم مجموعا یک دلیل را تشکیل میدهند، گویا مولا فرموده است «اکرم العلما الاّ الفساق» این مورد اول بود.

در دل این مورد مرحوم مظفر دو نکته را تذکر میدهند که بین علما اختلاف است: نکته‌ی اول: چرا دلیل خاص بر دلیل عام مقدم است، و بعبارت دیگر چرا دلیل خاص محدود کننده‌ی عام است؟ در این مسئله حداقل دو نظر بین علما وجود دارد، نظر اول میفرمایند خاص قرینه‌ی بر عام است و عرف میگوید قرینه بر ذی القرینه مقدم است، عرف میگوید قرینه مفسّر ذی القرینه میباشد، چگونه در «جاءنی اسد یرمی» عرف نمیگوید بین این دو تناقض است، اسد یعنی حیوان درنده و رامی یعنی تیر انداز، اسد که نمیتواند تیر اندازی کند، عرف نمیگوید «جائنی اسد یرمی» عبارت غلطی است، بلکه عرف میگوید یرمی قرینه‌ی برای اسد است و اینجا ظهور قرینه بر ذی القرینه مقدم است، و اینجا قرینه است که ظهور ذی القرینه را تغییر میدهد، میفرمایند خاص هم قرینه‌ی بر عام است پس خاص هم میتواند ظهور عام را تغییر بدهد، بر طبق این نظریه خاص همیشه مقدم بر عام است چه ظهورش ضعیف‌تر باشد و چه ظهورش قوی‌تر باشد، چون قرینه بر ذی القرینه مقدم است چه ظهورش قوی‌تر باشد و چه ضعیف‌تر باشد. نظر دوم: این است که میگویند علت اینکه خاص بر عام مقدم است این است که خاص ظهورش قوی‌تر از عام باشد، خاص اظهر است از عام، چون خاص ظهورش قوی‌تر است خاص بر عام مقدم است، اگر گفتیم علت این است یک تفاوت این حرف دوم با حرف اول پیدا میکند و آن تفاوت این است که هر جا خاص ما ظهورش قوی‌تر باشد آنجا مقدم بر عام است، و اگر جایی ظهور خاص ضعیف‌تر از عام بود آنجا ما عمل به عام میکنیم و خاص را ترک میکنیم، نظر دوم میشود مربوط به شیخ انصاری است و نظر اول هم مربوط به مرحوم نائینی است که مرحوم مظفر هم در دوجا این مطلب را تایید میکند، یکی اینجا و دیگری در باب عام خاص، در مسئله‌ی دهم ایشان تصریح میکنند که علت تقدم خاص بر عام این است که خاص قرینه‌ی بر عام است، و قرینه بر ذی القرینه مقدم است.

مطلب سوم: ظهور خاص که بر عام مقدم است بین علما اختلاف شده است که آیا این تقدم از باب حکومت است یا از باب ورود است، بعضی از علما هم مثل مرحوم نائینی تفصیل قائل میشوند، مرحوم مظفر میفرمایند ما این دو نکته را فقط ذکر کردیم و در این ضمینه حرفی نمیزنیم چون در هر صورت نتیجه این است که خاص بر عام مقدم است، حالا چه از باب حکومت یا ورود یا.... باشد، خلاصه در نتیجه‌ی عملی همه باهم مشترک هستیم.

۶

تطبیق (جمع عرفی)

الأمر الأوّل: الجمع العرفيّ

بمقتضى ما شرحناه في المقدّمة الأخيرة (به مقتضای چیزی که آن را تشریح کردیم در مقدمه‌ی هفتم) يتّضح أنّ القدر المتيقّن من قاعدة أولويّة الجمع من الطرح في المتعارضين هو «الجمع العرفيّ» (قدر متیقن از قاعده‌ی جمع در قاعده‌ی «الجمع مهما امکن اولی من الطرح» در متعارضین جمع عرفی است) الذي سمّاه الشيخ الأعظم قدس‌سره بـ «الجمع المقبول» (آنچنان جمع عرفی که آن را نام گذاری کرده است شیخ اعظم به «جمع مقبول»)، وغرضه المقبول عند العرف. (مرادش جمعی است که مقبول نزد عرف باشد) ويسمّى «الجمع الدلاليّ».

وفي الحقيقة (و در حقیقت) ـ كما تقدّمت الإشارة إلى ذلك ـ أنّه بالجمع العرفيّ يخرج الدليلان عن التعارض. (به سبب جمع عرفی دو دلیل از تعارض خارج میشوند، اگر در جایی جمع عرفی ممکن باشد آنجا دیگر تعارض ازبین میرود) والوجه في ذلك أنّه إنّما نحكم بالتساقط (وجه در این مطلب این است که ما وقتی حکم میکنیم به تساقط)، أو التخيير، أو الرجوع إلى العلاجات السنديّة (یا به تخییر یا رجوع به مرجحات سندیه)، حيث تكون هناك حيرة في الأخذ بهما معا. (در وقتی مراجعه میکنیم به این سه که بین دو دلیل حیرت و شک باشد) وفي موارد الجمع العرفيّ لا حيرة، ولا تردّد. (و در موارد جمع عرفی نه حیرتی است و نه شک و تردیدی)

وبعبارة أخرى: إنّه لمّا كان التعبّد بالمتنافيين مستحيلا (چون که تعبد به دو دلیل متناقض محال است) فلا بدّ من العلاج (و چاره‌ای جز علاج این تناقض نیست)، إمّا بطرحهما، أو بالتخيير بينهما، أو بالرجوع إلى المرجّحات السنديّة، وغيرها، وأمّا: لو كان الدليلان متلائمين (اما اگر هر دو دلیل ملائم با یکدیگر باشند) غير متنافيين بمقتضى الجمع العرفيّ المقبول (و باهم متنافی نباشند به سبب جمع عرفی مقبول) فإنّ التعبّد بهما معا (پس به درستی که تعبد به این دو دلیل باهم) يكون تعبّدا بالمتلائمين (تعبد یه دو دلیلی است که با یکدیگر ملائم هستند)، فلا استحالة فيه (پس محالیتی در اینجا نیست)، ولا محذور حتى نحتاج إلى العلاج. (و محذوری نیست که ما احتیاج به علاج داشته باشیم)

ويتّضح من ذلك أنّه في موارد الجمع لا تعارض (خلاصه واضح میشود که در موارد جمع تعارضی نیست)، وفي موارد التعارض لا جمع. (و در موارد تعارض جمع ممکن نیست) وللجمع العرفيّ موارد لا بأس بالإشارة إلى بعضها للتدريب: (برای جمع عرفی چند مورد است که بأسی نیست برای اشاره به اینها بخاطر آزمایش کردن، این را ما از خارج گفتیم که ایشان مواردی را ذکر میکنند که بین علما اتفاقی است که جزء جمع عرفی میباشد، و فکر میکنم که غیر از این چهار مورد دو مورد دیگر بیشتر نیست که اتفاقی بین علما باشد)

فمنها: ما إذا كان أحد الدليلين أخصّ من الآخر (مورد اول اینکه دو دلیل باشند که یکی از آنها اخص از دیگری باشد)، فإنّ الخاصّ مقدّم على العامّ، ويوجب التصرّف فيه (و موجب میشود تصرف در عام را)؛ لأنّه بمنزلة القرينة عليه. (بخاطر اینکه خاص به منزله‌ی قرینه‌ی برای عام است و قرینه بر ذی القرینه مقدم است) وقد جرى البحث في أنّ الخاصّ مطلقا بما هو خاصّ مقدّم على العامّ (بحث شده است که آیا خاص به ما هو خاص مقدم بر عام است، ولو خاص ما اظهر از عام نباشد)، أو إنّما يقدّم عليه لكونه أقوى ظهورا (یا اینکه مقدم میشود خاص بر عام بخاطر اینکه ظهورش قوی‌تر است)، فلو كان العامّ أقوى ظهورا كان العامّ هو المقدّم؟ (پس اگر عام ظهورش قوی‌تر باشد عام مقدم میشود) ومال الشيخ الأعظم قدس‌سره إلى الثاني (میل مرحوم شیخ انصاری به این قول دوم است)، كما جرى البحث في أنّ أصالة الظهور في الخاصّ حاكمة (همانطوری که جاری شده است بحث در اینکه اصالت الظهور در خاص که مقدم است آیا تقدمش از باب حکومت است، یعنی حاکم بر اصالت الظهور در عام است)، أو واردة على أصالة الظهور في العامّ (یا وارد بر اصالت الظهور در عام است)، أو أنّ في ذلك تفصيلا؟ (یا در این مطلب تفصیلی است که این تفصیل مربوط به مرحوم نائینی میباشد ایشان چهار مورد میکنند تقدم خاص بر عام را و در بعضی از موارد میگویند حاکم است و در بعضی از موارد میگویند وارد بر عام است) ولا يهمّنا التعرّض إلى هذا البحث (مهم نیست برای ما تعرض به این بحث)؛ فإنّ المهمّ تقديم الخاصّ على العامّ على أيّ نحو كان من أنحاء التقديم. (مهم تقدیم خاص است بر عام به هر نحوی میخواهد مقدم باشد)

ويلحق بهذا الجمع العرفيّ تقديم النصّ على الظاهر (ملحق میشود به همین جمع عرفی در باب عام بر خاص، تقدیم نص بر ظاهر، یعنی اگر دلیلی نص بود بر دلیلی که ظاهر است مقدم میشود)، والأظهر على الظاهر (و اظهر هم بر ظاهر مقدم میدانند عرف)، فإنّها من باب واحد. (همه‌ی اینها از یک باب است)

۷

مورد دوم جمع عرفی

مورد دوم موردی است که در بین دو دلیل متعارض قدر متیقنی وجود داشته باشد، اگر دلیلین متعارضین قدر متیقن داشته باشند، اینجا قدر متیقن باعث جمع عرفی خواهد شد، قبل از بیان مطلب ایشان مقدمه‌ای را که خودشان هم اشاره میکنند عرض کنیم بعد مطلب ایشان را ذکر کنیم، مقدمه این است که در باب عام و خاص خواندیم که قدر متیقن در کلام بر دو قسم است: ۱. قدر متیقن لفظی ۲. قدر متیقن خارجی، آنجا به این شکل مثال میزدیم که قدر متیقن لفظی مثل این است که مولا راجع به رقبه‌ی مومن دارد حرف میزند، بعد میفرماید «اعتق رقبة» یک بنده آزاد کن، اینجا چون کلام در رقبه‌ی مومن بوده است خود کلام قدر متیقن لفظی دارد بر رقبه‌ی مومن؛ مثال قسم دوم این است که قدر متیقن از لفظ استفاده نمیشود بلکه از یک قرینه‌ی خارجیه استفاده میشود، مولا فرموده است «اعتق رقبة» هیچ بحثی هم از ایمان و کفر نبوده است، ولی خارجا میدانیم که اگر رقبه‌ی مومن آزاد شود مولا خوشحال میشود، تا حالا شیوه‌ی مولا اینگونه بوده است که هر وقت رقبه‌ی مومنی آزاد میشده است مولا خوشحال میشده است، و هر وقت رقبه‌ی کافری آزاد میشده است مولا ناراحت میشده است، حالا که گفته است «اعتق رقبة» این قدر متیقن خارجی دلالت میکند بر اینکه مراد مولا رقبه‌ی مومن میباشد؛ در آنجا مفصل گفتیم که قدر متیقن لفظی باعث میشود که کلام عام و مطلق نباشد از اول جلوی اطلاق و عمومیت کلام را میگیرد.

مرحوم مظفر میفرمایند ما که میگوییم اینجا قدر متیقن باعث میشود تعارض ازبین برود، مرادمان قدر متیقن خارجی است، والاّ اگر در کلام قدر متیقن لفظی باشد آنجا قدر متیقن لفظی از اول باعث میشود کلام ظهور در این قدر متیقن پیدا کند و اصلا تعارضی وجود نداشته باشد تا اینکه ما در صدد رفعش بر بیاییم به وسیله‌ی جمع عرفی، پس اگر قدر متیقن لفظی بود آنجا اصلا در کلام تعارضی نیست و از اول ظهور کلام در این قدر متیقن است و مرادمان از قدر متیقن، قدر متیقن خارجی است، که دو دلیل باهم متعارض هستند و قدر متیقن خارجی باعث میشود که بین دو کلام جمع بشود و تعارض ازبین برود.

مثالی میزنند: میفرمایند دو روایت داریم«ثمن العذرة سحت» ثمن مدفوع حرام است، روایت دیگری داریم که «لا بأس ببیع العذره» اینجا دو کلام باهم متعارض هستند، قدر متیقن خارجی داریم، خارجا اولین قدر متیقنش این است که «ثمن العذرة سحت» یعنی ثمن مدفوع انسان حرام است، روایت دیگر که میگوید «لا بأس ببیع العذره» قدر متیقنش عذره‌ی حیوان حلال گوشت اشکالی ندارد، چون هر دو قدر متیقن خارجی دارند، این قدر متیقن باعث میشود که تعارض ظاهری ازبین برود.

۸

تطبیق (مورد دوم جمع عرفی)

ومنها: ما إذا كان لأحد المتعارضين قدر متيقّن في الإرادة (مورد دوم جایی است که قدر متیقن در اراده و خواست متکلم باشد نه در لفظ)، أو لكلّ منهما قدر متيقّن (یا هر دو قدر متیقن داشته باشند)، ولكن لا على أن يكون قدرا متيقّنا من اللفظ (نه اینکه قدر متیقن لفظی باشد)، بل من الخارج (بلکه قدر متیقن خارجی)؛ لأنّه لو كان للّفظ قدر متيقّن (بخاطر اینکه اگر لفظ قدر متیقن داشته باشد) فإنّ الدليلين يكونان من أوّل الأمر غير متعارضين (پس به درستی که میباشند هر دو دلیل از اول امر غیر متعارض)؛ إذ لا إطلاق حينئذ، ولا عموم للّفظ (زیرا لفظ اطلاق و عموم ندارد که اطلاق و عمومش با آن دلیل دیگر تعارض کند، قدر متیقن لفظی باعث میشود از اول اطلاق و عموم کلام را محدود کند)، فلا يكون ذلك من نوع الجمع العرفيّ للمتعارضين پس نمیباشد این قدر متیقن لفظی از نوع جمع عرفی برای متعارضین)؛ سالبة بانتفاء الموضوع (چون که سالبه به انتفاع موضوع است)؛ إذ لا تعارض. (چون تعارضی نیست که بگوییم قدر متیقن لفظی تعارض را ازبین میبرد)

مثال القدر المتيقّن من الخارج (مثال قدر متیقن خارجی) ما إذا ورد «ثمن العذرة سحت» وورد أيضا «لا بأس ببيع العذرة»، فإنّ عذرة الإنسان قدر متيقّن من الدليل الأوّل (عذره‌ی انسان قدر متیقن از دلیل اول است)، وعذرة مأكول اللحم قدر متيقّن من الثاني (و عذره‌ی حیوان حلال گوشت قدر متیقن از دلیل دوم است)، فهما من ناحية لفظيّة متباينان متعارضان (لفظا این دو دلیل باهم تباین و تعارض دارند)، ولكن لمّا كان لكلّ منهما قدر متيقّن (و لکن چون که میباشد برای هر یک از این دو قدر متیقنی در خارج) فالتكاذب يكون بينهما بالنسبة إلى غير القدر المتيقّن (پس تکاذب میباشد بین این دو به نسبت غیر قدر متیقن، این دو تعارض دارند اما در غیر قدر متیقن)، فيحمل كلّ منهما على القدر المتيقّن (پس حمل میشود هر یک از این دو بر قدر متیقن خودشان، میگوییم «ثمن العذرة سحت» یعنی عذره‌ی انسان حرام است، و دومی هم همینطور حمل بر عذره‌ی حیوان حلال گوشت میکنیم)، فيرتفع التكاذب بينهما، ويتلاءمان عرفا. (تکاذب بین این دو برطرف میشود و این دو باهم متلائم میشوند عرفا)

وغاية ما يقتضي تعارضهما عدم إرادة ظهور كلّ منهما ، ولا يقتضي أن يكون المراد غير ظاهرهما من الجمع التبرّعيّ ، فإنّ هذا يحتاج إلى دليل يعيّنه ، ويدلّ على حجّيّتهما فيه ؛ ولا دليل حسب الفرض.

وإن كانت الثالثة (١) ، فإنّه يدور الأمر فيها بين التصرّف في سند مظنون السند ، وبين التصرّف في ظهور مظنون الدلالة أو طرحهما معا ، فإن كان مقطوع الدلالة صالحا للتصرّف بحسب عرف أهل المحاورة في ظهور الآخر ، تعيّن ذلك ؛ إذ يكون قرينة على المراد من الآخر ، فيدخل بحسبه في الظواهر التي هي حجّة.

وأمّا : إذا لم يكن لمقطوع الدلالة هذه الصلاحية ، فإنّ تأويل الظاهر تبرّعا لا يدخل في الظاهر حينئذ ليكون حجّة ببناء العقلاء ، ولا دليل آخر عليه ـ كما تقدّم في الصورة الثانية ـ ، ويتعيّن في هذا الفرض طرح هذين الدليلين : طرح مقطوع الدلالة من ناحية السند ، وطرح مقطوع السند من ناحية الدلالة ، فلا يكون الجمع أولى ؛ إذ ليس إجراء دليل أصالة السند بأولى من دليل أصالة الظهور ، وكذلك العكس. ولا معنى في هذه الحالة للرجوع إلى المرجّحات في السند مع القطع بسند أحدهما ، كما هو واضح.

وإن كانت الرابعة ، (٢) فإنّ الأمر يدور فيها بين التصرّف في أصالة السند في أحدهما ، والتصرّف في أصالة الظهور في الآخر ، لا أنّ الأمر يدور بين السندين ، ولا بين الظهورين.

والسرّ في هذا الدوران أنّ دليل حجّيّة السند يشملهما معا على حدّ سواء ، بلا ترجيح لأحدهما على الآخر ، حسب الفرض ، (٣) وكذلك دليل حجّيّة الظهور. (٤) ولمّا كان يمتنع اجتماع ظهورهما ؛ لفرض تعارضهما ، فإذا أردنا أن نأخذ بسندهما معا لا بدّ أن نحكم بكذب ظهور أحدهما ، فيصادم حجّيّة سند أحدهما حجّيّة ظهور الآخر ، وكذلك إذا أردنا أن نأخذ بظهورهما معا لا بدّ أن نحكم بكذب سند أحدهما ، فيصادم حجّيّة ظهور أحدهما

__________________

(١) وهي أن يكون أحدهما مقطوع الدلالة ، مظنون السند ، والآخر بالعكس ، كخبر الواحد ، والخبر المتواتر.

(٢) وهي أن يكونا مظنوني الدلالة والسند معا ، كالخبرين الواحدين كانا مظنوني الدلالة.

(٣) لأنّ المفروض أنّهما مظنونا السند معا.

(٤) لأنّ المفروض أنّهما مظنونا الدلالة معا.

حجّيّة سند الآخر. فيرجع الأمر في هذه الحالة إلى الدوران بين حجّيّة سند أحدهما وحجّيّة ظهور الآخر.

وإذا كان الأمر كذلك ، فليس أحدهما أولى من الآخر ، كما تقدّم.

نعم ، لو كان هناك جمع عرفيّ بين ظهوريهما فإنّه حينئذ لا تجري أصالة الظهور فيهما على حدّ سواء ، بل المتّبع في بناء العقلاء ما يقتضيه الجمع العرفيّ الذي يقتضي الملاءمة بينهما ، فلا يصلح كلّ منهما لمعارضة الآخر.

ومن هنا نقول : إنّ الجمع العرفيّ أولى من الطرح ؛ بل بالجمع العرفيّ يخرجان عن كونهما متعارضين ـ كما سيأتي ـ ؛ فلا مقتضي لطرح أحدهما أو طرحهما معا.

أمّا : إذا لم يكن بينهما جمع عرفيّ ـ فإنّ الجمع التبرّعيّ لا يصلح للملاءمة بين ظهوريهما ـ فتبقى أصالة الظهور حجّة في كلّ منهما ، فيبقيان على ما هما عليه من التعارض ، فإمّا أن يقدّم أحدهما على الآخر لمزيّة ، أو يتخيّر بينهما ، أو يتساقطا.

فتحصّل من ذلك كلّه أنّه لا مجال للقول بأولويّة الجمع التبرّعيّ من الطرح في كلّ صورة مفروضة للمتعارضين.

تمرينات (٦٢)

١. ما مراد الأصوليّين من «التعادل» و «التراجيح» في عنوان المسألة؟

٢. ما الوجه في أخذ كلمة «التراجيح» على صيغة الجمع دون كلمة «التعادل»؟

٣. ما الغرض من مبحث التعادل والتراجيح؟

٤. قال المصنّف قدس‌سره : «الأنسب أن تعنون المسألة بعنوان التعارض بين الأدلّة» ، ما الوجه في كونه أنسب؟

٥. ما هي حقيقة التعارض في اصطلاح الأصوليّين؟

٦. ما هي شروط التعارض؟

٧. ما الفرق بين باب التعارض وباب التزاحم؟

٨. ما هي قواعد التزاحم التي تتّصل بالحكم نفسه؟

٩. ما هي المرجّحات في باب التزاحم؟

١٠. إنّ من جملة المرجّحات في باب التزاحم أولويّة أحدهما عند الشارع في التقديم ، كيف تعرف تلك الأولويّة؟

١١. ما هي الحكومة؟ اذكر مثالا لها من العرف ، ومثالا من الشرع.

١٢. ما هو الورود؟ اذكر مثالا له من العرف ، ومثالا من الشرع.

١٣. من هو مبتكر مبحث الحكومة والورود؟

١٤. ما الفرق بين الحكومة والتخصيص؟

١٥. ما الفرق بين الورود والتخصّص؟

١٦. ما هي القاعدة في المتعارضين؟

١٧. ما الدليل الذي يوهم لزوم التخيير؟ وما الجواب عنه؟

١٨. لو كان الدليلان المتعارضان يقتضيان معا نفي حكم ثالث فهل مقتضى تساقطهما عدم حجّيّتهما في نفي الثالث؟

١٩. ما المراد من قاعدة «الجمع أولى من الطرح»؟

٢٠. لم لا تشمل قاعدة «الجمع أولى من الطرح» الجمع التبرّعي؟

٢١. اذكر العلاج في الصور الآتية من التعارض :

ألف) يكون أحد المتعارضين مقطوع الدلالة مظنون السند ، والآخر مظنون الدلالة مقطوع السند.

ب) يكونان مقطوعي الدلالة مظنوني السند.

ج) يكونان مظنوني الدلالة مقطوعي السند.

د) يكونان مظنوني الدلالة والسند معا.

إذا عرفت ما ذكرناه من الأمور في المقدّمة فلنشرع في المقصود ، والأمور التي ينبغي أن نبحثها ثلاثة : الجمع العرفيّ ، والقاعدة الثانوية في المتعادلين ، والمرجّحات السنديّة وما يتعلّق بها.

الأمر الأوّل : الجمع العرفيّ

بمقتضى ما شرحناه في المقدّمة الأخيرة يتّضح أنّ القدر المتيقّن من قاعدة أولويّة الجمع من الطرح في المتعارضين هو «الجمع العرفيّ» الذي سمّاه الشيخ الأعظم قدس‌سره بـ «الجمع المقبول» ، (١) وغرضه المقبول عند العرف. ويسمّى «الجمع الدلاليّ». (٢)

وفي الحقيقة ـ كما تقدّمت الإشارة إلى ذلك ـ أنّه بالجمع العرفيّ يخرج الدليلان عن التعارض. والوجه في ذلك أنّه إنّما نحكم بالتساقط ، أو التخيير ، أو الرجوع إلى العلاجات السنديّة ، حيث تكون هناك حيرة في الأخذ بهما معا. وفي موارد الجمع العرفيّ لا حيرة ، ولا تردّد.

وبعبارة أخرى : إنّه لمّا كان التعبّد بالمتنافيين مستحيلا فلا بدّ من العلاج ، إمّا بطرحهما ، أو بالتخيير بينهما ، أو بالرجوع إلى المرجّحات السنديّة ، وغيرها ، وأمّا : لو كان الدليلان متلائمين غير متنافيين بمقتضى الجمع العرفيّ المقبول فإنّ التعبّد بهما معا يكون تعبّدا بالمتلائمين ، فلا استحالة فيه ، ولا محذور حتى نحتاج إلى العلاج.

ويتّضح من ذلك أنّه في موارد الجمع لا تعارض ، وفي موارد التعارض لا جمع. وللجمع العرفيّ موارد لا بأس بالإشارة إلى بعضها للتدريب (٣) :

فمنها : ما إذا كان أحد الدليلين أخصّ من الآخر ، فإنّ الخاصّ مقدّم على العامّ ، ويوجب

__________________

(١) فرائد الأصول ٢ : ٨٠٤.

(٢) سمّاه بذلك المحقّق العراقيّ في نهاية الأفكار ٤ «القسم الثاني» : ١٣٩.

(٣) أي : التمرين.

التصرّف فيه ؛ لأنّه (١) بمنزلة القرينة عليه. (٢) وقد جرى البحث في أنّ الخاصّ مطلقا بما هو خاصّ مقدّم على العامّ ، أو إنّما يقدّم عليه لكونه أقوى ظهورا ، فلو كان العامّ أقوى ظهورا كان العامّ هو المقدّم؟ ومال الشيخ الأعظم قدس‌سره إلى الثاني ، (٣) كما جرى البحث في أنّ أصالة الظهور في الخاصّ حاكمة ، أو واردة على أصالة الظهور في العامّ ، أو أنّ في ذلك تفصيلا؟ ولا يهمّنا التعرّض إلى هذا البحث (٤) ؛ فإنّ المهمّ تقديم الخاصّ على العامّ على أيّ نحو كان من أنحاء التقديم.

ويلحق بهذا الجمع العرفيّ تقديم النصّ على الظاهر ، والأظهر على الظاهر ، فإنّها من باب واحد.

ومنها : ما إذا كان لأحد المتعارضين قدر متيقّن في الإرادة ، أو لكلّ منهما قدر متيقّن ، ولكن لا على أن يكون قدرا متيقّنا من اللفظ ، بل من الخارج ؛ لأنّه لو كان للّفظ قدر متيقّن فإنّ الدليلين يكونان من أوّل الأمر غير متعارضين ؛ إذ لا إطلاق حينئذ ، ولا عموم للّفظ ، فلا يكون ذلك من نوع الجمع العرفيّ للمتعارضين ؛ سالبة بانتفاء الموضوع ؛ إذ لا تعارض.

مثال القدر المتيقّن من الخارج ما إذا ورد «ثمن العذرة سحت» (٥) وورد أيضا «لا بأس ببيع العذرة» (٦) ، فإنّ عذرة الإنسان قدر متيقّن من الدليل الأوّل ، وعذرة مأكول اللحم قدر متيقّن من الثاني ، فهما من ناحية لفظيّة متباينان متعارضان ، ولكن لمّا كان لكلّ منهما قدر متيقّن فالتكاذب يكون بينهما بالنسبة إلى غير القدر المتيقّن ، فيحمل كلّ منهما على القدر المتيقّن ، فيرتفع التكاذب بينهما ، ويتلاءمان عرفا.

ومنها : ما إذا كان أحد العامّين من وجه بمرتبة لو اقتصر فيه على ما عدا مورد الاجتماع

__________________

(١) أي الخاصّ.

(٢) أي العامّ.

(٣) فرائد الأصول ٢ : ٧٥٦ ـ ٧٥٧.

(٤) وإن أردت الاطّلاع عليه فراجع : فوائد الأصول ٤ : ٧١٩ ـ ٧٢٥ ؛ نهاية الأفكار ٤ «القسم الثاني» : ١٣٩ ـ ١٤٣.

(٥) الوسائل ١٢ : ١٢٦ الباب ٤٠ من أبواب ما يكتسب به ، الحديث ١.

(٦) الوسائل ١٢ : ١٢٦ الباب ٤٠ من أبواب ما يكتسب به ، الحديث ٣.