درس اصول الفقه (۲) مباحث حجت واصول عملیه

جلسه ۴۹: مباحث حجت ۳۱

جواد مروی
استاد
جواد مروی
 
۱

خطبه

۲

عبارت خوانی آغازین

۳

خلاصه‌ی جلسه‌ی قبل

بحث در دلیل بر حجیت ظهور بود، مرحوم مظفر فرمودند که دلیل بر حجیت ظهور بناء عقلا است، دلیل ایشان دو مقدمه دارد مقدمه‌ی اول این بود که سیره‌ی عقلا بر عمل به ظهور کلام است مطلقا، مقدمه‌ی دوم این بود که شارع مقدس هم از این سیره و بنای عقلا منع نکرده است، پس نتیجه گرفتیم که ظهور حجت است نزد شارع، مرحوم مظفر میفرمایند که این بنای عقلا به طور کلی و اجمالا مورد قبول همه میباشد، هم مقدمه‌ی اول و هم مقدمه‌ی دوم، یعنی اجمالا تمام علما میگویند ظهور حجت است نزد عقلا و شارع، فقط بعضی از علما یک تفصیل‌ها و قیدهایی را در این دلیل ذکر کرده‌اند، و بعبارت دیگر پاره‌ای از علما عموم این دو مقدمه را قبول ندارند، میگویند عند العقلا ظاهر مطلقا حجت نیست، بعضی هاهم میگویند عند الشارع ظاهر مطلقا حجت نیست، پنج تفصیل در مسئله دیروز گفتیم که وجود دارد، که چهار تفصیلش قید مقدمه‌ی اول است، و تفصیل پنجم قید مقدمه‌ی دوم میباشد.

۴

بیان پنج تفسیر

قبل از بیان این پنج قول یک مقدمه‌ی کوتاه را که در اوایل این جلد خواندیم اشاره میکنیم و بعد وارد این تفاصیل میشویم:

مقدمه این است که در مقدمات این گیم خواندیم که ظن بر دو قسم است ظن شخصی و ظن نوعی، ظن شخصی این بود که از یک دلیل برای مخاطب بالخصوص ظن به مراد متکلم حاصل شود، این ظنی که نزد مخاطب بالخصوص حاصل میشود از این کلام به آن میگفتیم ظن شخصی یا فعلی، قسم دوم ظن نوعی است، ظن نوعی این است که کلام طوری گفته شود که نزد اکثر مردم و عموم الناس مفید ظن باشد، ولو یک فرد خاصی از این کلام ظن بمراد متکلم پیدا نکند، به این ظن حاصل برای نوع مردم میگفتیم ظن نوعی یا شأنی، در خبر واحد یادتان هست که گفتیم خبر واحد حجت است چون مفید ظن نوعی است، یعنی لازم نیست هر خبر واحدی برای شخص مخاطب مفید ظن باشد، همین قدر که خبر واحد برای نوع مردم مفید ظن به مراد باشد کافی است، و ظن شخصی در حجیت به خبر واحد کافی نیست، بعد از این مقدمه وارد تفاسیر این باب میشوند:

اولین تفسیر: این است که بعضی از علما گفته‌اند ظاهر عند العقلا حجت است اما با یک شرط، شرطش این است که مخاطب ظن فعلی پیدا کند به ظهور و مراد متکلم، ظن نوعی در باب ظواهر کافی نیست، مخاطب باید ظن شخصی و ظن فعلی پیدا کند به مراد متکل، اگر ظن فعلی پیدا نشد این کلام حجت نمیباشد.

دومین تفسیر: بعضی از علما گفته‌اند ظن شخصی به مراد متکلم در باب حجیت ظاهر لازم نیست، آنچه که در حجیت ظاهر لازم است این است که مخاطب ظن به خلاف ظاهر نداشته باشد، اگر متکلم کلامی را گفت و این کلام در نزد عموم مردم ظهور داشته باشد ولی یک مخاطب خاصی ظن به خلاف ظاهر داشت، یعنی احتمال قوی میداد که متکلم ظاهر کلام را اراده نکرده است، اگر ظن به خلاف ظاهر داشت این کلام حجت نمیباشد، پس تفسیر دوم این است که ظهور نزد عقلا حجت است اگر مخاطب ظن به خلاف واقع نداشته باشد.

سومین تفسیر: علما گفته‌اند که ظاهر حجت است نزد عقلا اما با یک قید، حجیت ظهور در جایی است که یک اصل عقلی جاری شود، و آن اصل این است «اصالة عدم قرینه» گفته‌اند در هر کلامی که این اصل جاری شد ظاهر آن کلام حجت است، اگر هم در کلامی این اصل جاری نشد ظاهر کلام حجت نمیباشد.

چهارمین تفسیر: عده‌ای از علما گفته‌اند ظاهر حجت است فقط برای مخاطبین به آن کلام، ظاهر کلام برای غیر مخاطبین حجت نیست، پیامبر که فرموده است «اقیموا الصلاة» آن کسانی که مشافهةً مخاطب پیامبر بوده‌اند خطاب برایشان حجت است، ما که آن موقع نبودیم برای ما حجت نیست. این چهار تفسیر در مقدمه‌ی اول، همه‌ی این چهار تفسیر اینگونه است که میگویند ظهور حجت است با یک قیدی.

پنجمین تفسیر: این است که مفسر مقدمه‌ی اول را قبول دارد، یعنی میگوید ظاهر نزد عقلا مطلقا حجت است، ولی مقدمه‌ی دوم را قبول نداریم، مقدمه دوم این بود که شارع در مقابل این سیره مخالفت نکرده است، یعنی شارع نگفته است که به ظاهر عمل نکنید، این آقا میگوید ما قبول داریم که شارع از عمل کردن به ظاهر نهی نکرده است مگر در یک مورد، و آن مورد ظاهر کتاب و قرآن است، که شارع ما را از عمل کردن به ظاهر قران نهی کرده است، پس تفسیر پنجم این شد که ظاهر نزد شارع حجت است مگر ظهور قرآن، که ظهور قرآن حجت نیست.

بعد ایشان وارد یک به یک تفاسیر میشوند و هر کدام را قبول دارند میگویند و بقیه را رد میکنند.

۵

تطبیق (بیان پنج تفسیر)

أمّا المقدّمة الأولى: فقد وقعت عدّة أبحاث فيها: (چندتا تفسیر واقع شده است)

١ ـ في أنّ تباني العقلاء على حجّيّة الظاهر (اینکه تبانی عقلا بر حجیت ظاهر) هل يشترط فيه حصول الظنّ الفعليّ بالمراد؟ (آیا شرط است در این حجیت ظاهر حاصل شدن ظن فعلی به مراد متکلم، یعنی باید انسان ظن فعلی داشته باشد یه مراد، یا اینکه همین که ظن نوعی داشته باشد کافی است)

٢ ـ في أنّ تبانيهم (در اینکه تبانی عقلا) هل يشترط فيه عدم الظنّ بخلاف الظاهر؟ (آیا شرط است در آن تبانی عدم ظن به خلاف ظاهر، قول دوم این است که لازم نیست ظن فعلی به مراد متکلم داشته باشید، همین قدر که ظن به خلاف ظاهر نداشته باشد حجت است، اما اگر ظن فعلی به خلاف ظاهر پیدا کرد، ولو این کلام نزد عقلا مفید ظن نوعی است اما چون این شخص ظن به خلاف ظاهر دارد حجت نیست)

٣ ـ في أنّ تبانيهم هل يشترط فيه جريان أصالة عدم القرينة؟ (آیا شرط است در این جریان اصالت عدم قرینه، آیا عقلا میگویند ظاهر حجت است، وقتی این اصل جاری بشود، اگر اصالت عدم قرینه جاری شد در این کلام، ظاهر کلام حجت است والّا حجت نیست، بعدا تفسیرش خواهد آمد)

٤ ـ في أنّ تبانيهم (تبانی عقلا) هل هو مختصّ بمن قصد إفهامه فقط (آیا مختص است به کسی که قصد شده است افهام آن کلام به او فقط؟)، أو يعمّ غيرهم (یا شامل میشود غیر کسی را که قصد افهام به او شده است)، فيكون الظاهر حجّة مطلقا؟ (پس ظاهر حجت است مطلقا)

وأمّا المقدّمة الثانية (مقدمه‌ی دوم که شارع سکوت کرده است و منع و نهی از ظاهر نکرده است): فقد وقع البحث فيها في حجّيّة ظواهر الكتاب العزيز (بحث واقع شده است در مقدمه‌ی دوم در حجیت ظواهر کتاب عزیز)، بل قيل: «إنّ الشارع ردع عن الأخذ بظواهر الكتاب (شارع منع نموده است ما را از اخذ به ظواهر کتاب)، فلم يكن متّحد المسلك فيه مع العقلاء» (پس نمیباشد متحد المسلک در این اخذ به ظواهر کتاب با این عقلا، یعنی اینجا شارع نهی کرده است). وهذه المقالة منسوبة إلى الأخباريّين. (و این گفتار منسوب به علمای اخباری است) وعليه، فينبغي البحث عن كلّ واحد واحد من هذه الأمور، فنقول: (بحث از هر یک از اینها لازم است پس میگوییم:)

۶

تفسیر اول: اشتراط ظن فعلی بالوفاق

تفسیر اول این بود که قائل میگوید ظاهر وقتی حجت است که ظن فعلی به مراد متکلم پیدا شود، اگر ظن فعلی و ظن شخصی پیدا نشد این ظاهر حجت نیست، دلیل این آقا چیست؟ دلیلش این است که میگوید که مقوم و سبب و علت ظهور ظن فعلی است، اگر انسان ظن فعلی به مراد متکلم پیدا کرد کلام ظهور دارد، اگر ظن به مراد متکلم انسان پیدا نکرد، کلام ظهور دارد، وقتی کلام ظهور نداشت میشود مجمل و کلام مجمل ظهور ندارد، پس دلیلش این است که علت ظهور ظن فعلی است، هر جا ظن شخصی باشد ظهور کلام است و هر جا ظن شخصی نباشد ظهور کلام هم نیست.

مرحوم مظفر از این استدلال جواب میدهند: میفرمایند ما قبول نداریم که مقوم ظهور کلام ظن فعلی باشد، بیان جوابشان این است که میفرمایند ظهور صفت برای لفظ است، ما میگوییم ظهور دارد این کلام یا اینکه در اینجا ظهور است، یعنی این لفظ ظاهر است در مراد متکلم، پس کلمه‌ی ظهور یا ظاهر مثل کلمه‌ی مجمل و مبین و مثل عام و خاص صفت لفظ است، میگوییم لفظ ظاهر و مجمل و عام و خاص و... پس ظهور صفت برای لفظ است، میگوییم این لفظ ظاهر در این معناست یعنی این لفظ کاشف از مراد متکلم است، از این طرف ظن فعلی صفت نفسانی مخاطب است، ظن فعلی صفت نفسانی مخاطب است، ظهور صفت کلام متکلم است، معنا ندارد که صفت نفسانی مخاطب علت ظهور کلام متکلم باشد، پس ظهور صفت متکلم است، ظن فعلی صفت نفسانی مخاطب است، معنا ندارد که صفت نفسانی مخاطب علت ظهور کلام متکلم باشد، یا شما به این شکل استدلال را بیان کنید و بگویید علت پیدا شدن ظن فعلی ظهور کلام است، علت اینکه انسان ظن به مراد متکلم پیدا میکند ظهور کلام است، تا ظهور کلام نباشد انسان ظن به مراد پیدا نمیکند، دیگر معنا ندارد که دو مرتبه خود ظن فعلی که خودش معلول ظهور است، علت ظهور کلام هم باشد، این لازمه‌اش این است که یک شیء هم علت است و هم معلول.

بعد این سوال ایجاد میشود پس علت ظهور کلام چیست؟ ظهور کلام از کجا پیدا میشود؟ در مقام جواب میفرمایند ظهور کلام علتش صلاحیت ذاتی کلام است، یا بگویید ظهور کلام علتش کشف ذاتی کلام است نزد عرف، اگر کلام یک شکلی ادا شده بود، و به یک جوری ترکیب شده بود که عرف میگفت این کلام ذاتا ظهور دارد خب این کلام ظهور پیدا میکرد، مثلا جمله‌ی «اکرم العلما» را عرف میگوید ذاتا ظهور دارد یعنی به یک شکلی بیان شده است درکنارش فاعل و مفعولی که این مفعول عام است، این جمله در کنار هم صلاحیت ظهور را دارد پس ظهور دارد، اما همین جا متکلم بگوید «اکرم العلما الاّ بعضهم» اینجا عرف میگوید که این کلام صلاحیت ظهور را ندارد، به یک شکلی بیان شده است که کشف ذاتی ندارد این کلام، این کلام نمیتواند کاشف باشد، پس ایشان میفرمایند علت مقوّم ظهور کشف ذاتی است یا صلاحیت کلام است برای ظهور نزد عرف، همین که کلام نزد عرف صلاحیت برای ظهور داشت دیگر کلام وقوع در معنا دارد، چه نزد شخص خاص این کلام ظهور داشته باشد یا نداشته باشد.

۷

تطبیق (تفسیر اول: اشتراط ظن فعلی بالوفاق)

أ. اشتراط الظنّ الفعليّ بالوفاق (شرط ظن فعلی به موافقت)

قيل: «لا بدّ في حجّيّة الظاهر (چاره‌ای نیست در حجیت ظاهر) من حصول ظنّ فعليّ بمراد المتكلّم (از حصول ظن فعلی بمراد متکلم، والا ظاهر حجت نیست)، وإلاّ فهو ليس بظاهر». (والّا ظاهر نیست) يعني أنّ المقوّم لكون الكلام ظاهرا (یعنی مقوم و سبب اینکه کلام ظهور دارد) حصول الظنّ الفعليّ للمخاطب بالمراد منه (حصول ظن فعلی است برای مخاطب به مراد از آن کلام، اگر کلام ظن فعلی به مراد داشته باشد یعنی ظن فعلی دارد)، وإلاّ فلا يكون ظاهرا (والا کلام ظهور ندارد)، بل يكون مجملا. (اگر ظهور نداشته باشد مجمل میشود)

أقول: (از اینجا ایشان میخواهند بفرمایند که علت و مقوّم ظهور ظن فعلی نیست) من المعلوم أنّ الظهور صفة قائمة باللفظ (ظهور صفتی است که قائم به لفظ است)، وهو (وقتی میگویید لفظ ظهور دارد معنایش این است) كونه بحالة يكون كاشفا عن مراد المتكلّم (بودن این لفظ است در یک حالتی که کاشف است از مراد متکلم)، ودالاّ عليه (و دال بر مراد متکلم باشد)، والظنّ بما هو ظنّ (ظن فعلی) أمر قائم بالسامع (امری است که قیام به مخاطب دارد یعنی از صفات نفسانی مخاطب است)، لا باللفظ (ظن صفت برای لفظ نیست)، فكيف يكون مقوّما لكون اللفظ ظاهرا؟! (چگونه میتواند این ظن مقوم برای ظهور لفظ باشد، از خارج توضیح دادیم که ظهور صفت لفظ است و ظن صفت نفسانی مخاطب، حال چگونه میشود ظن که کیف نفسانی مخاطب است علت برای یک صفتی باشد که آن صفت، صفت لفظ متکلم است) وإنّما أقصى ما يقال (نهایت چیزی که میشود اینجا گفت) أنّه يستلزم الظنّ (تلازم است، آنهم در همه جا نیست، ملازمه است بین ظهور کلام و ظن به مراد متکلم، یعنی هر جا ظهور کلام باشد انسان ظن به مراد متکلم پیدا میکند)، فمن هذه الجهة يتوهّم أنّ الظنّ يكون مقوّما لظهوره. (پس از این جهت است که توهم شده است که ظن مقوم برای ظهور است)

وفي الحقيقة أنّ المقوّم (در حقیقت مقوّم و سبب اینکه کلام ظاهر است) لكون الكلام ظاهرا عند أهل المحاورة هو كشفه الذاتيّ عن المراد (کشف ذاتی کلام است از مراد، ما این را هم از خارج توضیح دادیم، که اگر کلامی صلاحیت برای کاشفیت داشته باشد، آن کلام از مراد متکلم میشود ظاهر و حجت)، أي كون الكلام من شأنه (یعنی کلام طوری باشد که از شأنش این باشد که) أن يثير الظنّ عند السامع بالمراد منه (برانگیزد ظن را در نزد سامع به مراد از کلام)، وإن لم يحصل ظنّ فعليّ للسامع (ولو ظن فعلی هم برای سامع ایجاد نشود، سامع اگر وسواس بود و ظن فعلی پیدا نکرد این ربطی به کلام متکلم ندارد)؛ لأنّ ذلك هو الصفة القائمة بالكلام (بخاطر اینکه این کاشفیت صفتی است که قائم به کلام است، ما میتوانیم بگوییم این کلام این صفت را دارد که کاشفیت ذاتی دارد اما نمیتوانیم بگوییم این کلام این صفت را دارد که ظن فعلی به مراد متکلم دارد) المقوّمة لكونه ظاهرا (آنچنان صفتی که علت برای بودن کلام از ظاهر) عند أهل المحاورة. (در نزد اهل محاوره است) والمدرك لحجّيّة الظاهر ليس إلاّ بناء العقلاء (مدرک برای حجیت ظاهر بنای عقلا است، اگر شما بگویید از کجا میگویید که این کلام علتش کشف ذاتی است، میگوییم عقلا اینگونه میگویند)، فهو المتّبع في أصل الحجّيّة، وخصوصيّاتها. (بنای عقلا تبعیت میشود در اصل حجیت و خصوصیاتش، در باب حجیت و خصوصیات آن مدرک بنای عقلا است) ألا ترى (حالا یک مثالی میزنند که چگونه است که عرف عقلا میگویند که ظن فعلی مراد نیست بلکه کاشفیت علت برای ظهور کلام است، میفرمایند علتش این است که متکلمی کلامی را بگوید و این کلام ظهور نزد عرف داشته باشد ولی ظن فعلی برای یک شخصی نداشته باشد، اگر به این کلام عمل نکنید عرف و مولا مذمت میکنند) [أنّه] لا يصحّ للسامع (صحیح نیست برای سامع) أن يحتجّ بعدم حصول الظنّ الفعليّ عنده (احتجاج کند به عدم حصول ظن فعلی در نزد خودش) من الظاهر إذا أراد مخالفته (آنگاه که اراده کند مخالفت ظاهر را)، مهما كان السبب لعدم حصول ظنّه (سبب عدم حصول ظنش هر چه که باشد)، ما دام أنّ اللفظ (نمیتواند همچین ادعای کند مادامی که لفظ صلاحیت ظهور داشته باشد) بحالة من شأنه أن يثير الظنّ لدى عامّة الناس؟ (مادامی که ظن در یک حالتی باشد که از شأنش این باشد که برانگیزد ظن را در نزد عامه‌ی مردم)

وهذا ما يسمّى بالظنّ النوعيّ، فيكتفى به في حجّيّة الظاهر (پس اکتفا میشود به ظن نوعی در حجیت ظاهر)، كما يكتفى به في حجّيّة خبر الواحد ـ كما تقدّم ـ (همانطور که اکتفا میشد به همین ظن نوعی در حجیت خبر واحد)، وإلاّ لو كان الظنّ الفعليّ (میفرمایند اگر حجیت ظهور ملاکش ظن فعلی باشد، یک محذور در کلام ایجاد میشود و آن محذور اختلال نظام است، میفرمایند اگر بگوییم ظن فعلی در ظهور کلام معتبر است لازمه‌اش اختلال نظام است، شما دلیل مولا را که به دست آوردید ممکن است یک نفر بگوید از ظهور این کلام ظن فعلی پیدا کردم حجت است، فرد دیگری بگوید من از ظهور این کلام ظن فعلی پیدا نمیکنم، هر کسی در اینجا میتواند یک ادعا داشته باشد، یک ادعایی که نیازی به ارائه‌ی دلیل هم ندارد، میگوید، برای من ظن فعلی ایجاد نشده است، هر چه بگویید این کلام در نزد عرف ظهور دارد فایده‌ای ندارد، این باعث اختلال نظام میشود چون از هر حکم و کلامی هر کسی ممکن است یک نوع برایش ظن حاصل بشود، ان قلت اگر کسی بگوید که اینجا مراد ما از ظن فعلی، ظن فعلی نزد همه‌ی مردم است، به این شکل مطلب را بیان کنیم بگوییم هر دلیلی که جمیع مردم و فقها و جمیع مسلمانان ظن فعلی از این دلیل پیدا کردند این دلیل برای همه حجت است، اما اگر دلیلی بود که این دلیل در نزد یک نفر مفید ظن فعلی نباشد، آن وقت میگوییم این دلیل برای هیچکس حجت نیست، پس مرادمان از ظن فعلی این است، ایشان میفرمایند اگر کسی این حرف را بزند لازمه‌اش این است که بگوییم اصلا ظاهر حجت نیست، چون هیچ ظهوری نیست مگر اینکه یک نفر مخالف دارد، اگر ما بگوییم در ظهور شرط است جمیع مردم ظن فعلی پیدا کنند، لازمه‌اش این است که هیچ ظهوری حجت نباشد، چون در هر کلامی که شما بگیرید امکان دارد یک نفر بگوید من ظن فعلی از این کلام پیدا نکردم، و وقتی ظن فعلی پیدا نکرد لازمه‌اش این است که کلام نزد جیمع مردم حجت نباشد) معتبرا في حجّيّة الظهور (و الا اگر ظن فعلی معتبر باشد در حجیت ظهور) لكان كلّ كلام في آن واحد (هر آینه میباشد هر کلامی در آن واحد) حجّة بالنسبة إلى شخص (حجت برای یک شخص)، غير حجّة بالنسبة إلى شخص آخر. (و غیر حجت برای یک شخص دیگر که این لازمه‌اش اختلال نظام است، چون یک کلام است و نمیشود دو ظهور داشته باشد) وهذا ما لا يتوهّمه أحد. (هیچکس همچین حرفی نمیزند) ومن البديهيّ أنّه لا يصحّ ادّعاء (از بدیهی است که صحیح نمیباشد ادعای اینکه) أنّ الظاهر لكي يكون حجّة (ظاهر برای اینکه حجت باشد) لا بدّ أن يستلزم الظنّ الفعليّ عند جميع الناس بغير استثناء (چاره نیست که مستلزم باشد ظن فعلی در نزد جمیع مردم بدون استثنا)، وإلاّ فلا يكون حجّة بالنسبة إلى كلّ أحد. (و الا این کلام حجت نمیباشد نسبت به هیچ کس، یعنی اگر ظن فعلی برای جمیع ناس نبود کلام کلا از ظهور ساقط میشود، میفرمایند صحیح نیست، این ادعا چون هر کسی چنین ادعایی بکند باید هیچ ظهوری نزد او حجت نباشد، چون همه‌ی ظواهر حداقل یک نفر مخالف دارد، که میگوید این کلام ظهور ندارد)

۸

تفسیر دوم: اعتبار عدم الظن بالخلاف

بعضی از علما گفته‌اند در ظواهر ظن به وفاق شرط نیست، آنچه که شرط است این است که انسان ظن به خلاف نداشته باشد، مثال: مولا گفت «اکرم العلما» اینجا گاهی انسان ظن به وفاق ندارد ولی ظن به خلاف هم ندارد، اما گاهی میشود که عرف مردم از این کلام عموم را میفهمند، نزد عرف ظهور در عموم دارد ولی در نزد شخص من ظهور در خلاف دارد، یعنی شخص من تشخیص میدهد که این کلام ظهور در عموم ندارد بلکه ظهور در خصوص دارد، بعضی از علما گفته‌اند اگر مخاطب شخصا چنین ظنی برایش حاصل شد، یعنی ظن به خلاف ظاهر دیگر ظهور کلام حجت نمیباشد، چون ظن به خلاف ظاهر دارد.

مرحوم آخوند صاحب کفایه این حرف را قبول ندارند، ایشان به این شکل جواب داده‌اند و فرموده‌اند که ملاک و مدار در باب حجیت ظواهر ظن شخصی نیست، چه ظن شخصی به خلاف و چه ظن شخصی به وفاق، ظن شخصی ملاک نیست، که شما بگویید چون ظن شخصی و فعلی دارم به خلاف پس حجت نیست، ملاک و مدار اعتبار ظهور ظن نوعی است، اگر نوع مردم ظن به وفاق دارند ولو تو ظن به خلاف داشته باشی آن کلام برای تو حجت است، چون ملاک در حجیت ظواهر ظن نوعی است، به چه دلیل؟ به دلیل عرف عقلا، ایشان باز مثال میزنند اگر مولایی به بنده‌اش گفت «اکرم العلما» عرف از این جمله عموم را میفهمد ولی این آقای عبد از این کلام ظهور را نفمید و احتمال قوی میداد خلاف ظاهر را، و عمل نکرد به این کلام، مولا تقبیحش میکند و میگوید چرا عمل نکردی؟ در حالی که عموم مردم از این عموم را میفهمند، پس ملاک در باب ظهور ظن نوعی است نه ظن شخصی به وفاق و یا ظن شخصی به خلاف.

مرحوم مظفر حرف مرحوم آخوند را قبول ندارند، ایشان قائل به تفصیل شده‌اند: تفصیلشان این است که ایشان میفرمایند این منشاء و علت ظن به خلاف چیست؟ اگر این ظن بخلافی که برای مخاطب پیدا شده است، علتش یک مسئله‌ای باشد که این مسئله مورد قبول عقلا است، اگر یک امر عقلایی باشد، اینجا این ظن به خلاف حجت است و آن ظهور حجت نیست، مثلا فرض کنید مولا گفت «اکرم العلما» بعد خبر واحد آمد و گفت مراد مولا آقای «زید» نمیباشد، خب اینجا از خبر واحد ظن به خلاف پیدا کرده است، خبر واحد یک اصل عقلایی است که عقلا به آن عمل میکنند در اینجا این ظن به خلاف حجت است و کلام از ظهور ساقط میشود. اما اگر این ظن به خلاف از یک امر عقلایی نباشد مثلا شخص وسواس دارد و بدون مدرک و دلیل ظن به خلاف پیدا کرد، اینجا این ظن به خلاف حجت نمیباشد، پس مرحوم مظفر تفصیل میدهند بین اینکه منشا ظن به خلاف امر عقلایی باشد تا حجت باشد، یا منشا آن امر عقلایی نباشد تا حجت نباشد و ظهور حجت باشد.

۹

تطبیق (تفسیر دوم: اعتبار عدم الظن بالخلاف)

ب. اعتبار عدم الظنّ بالخلاف

قيل: «إن لم يعتبر الظنّ بالوفاق (اگر معتبر نباشد ظن به وفاق) فعلى الأقلّ يعتبر ألاّ يحصل ظنّ بالخلاف». (حداقل معتبر است اینکه حاصل نشود ظن به خلاف) 

قال الشيخ صاحب «الكفاية» في ردّه: «والظاهر أنّ سيرتهم (سیره‌ی عقلا) على اتّباعها [أي: الظواهر] من غير تقييد بإفادتها الظنّ فعلا (ظاهر این است که عقلا به ظواهر عمل میکنند بدون تقیید به اینکه آن ظواهر مفید ظن فعلی باشد یا مفید عدم ظن فعلی باشد بر خلاف ظاهر، مثلا ملاک در باب عمل به ظواهر ظن فعلی نیست، نه ظن فعلی به وفاق و نه ظن به خلاف)، ولا بعدم الظنّ كذلك على خلافها قطعا؛ ضرورة أنّه لا مجال للاعتذار من مخالفتها (بعلت اینکه بدیهی است که انسان نمیتواند در مقابل مولا عذر بیاورد که من به این دلیل عمل نکردم چون ظن به خلاف داشتم) بعدم إفادتها الظنّ بالوفاق، ولا بوجود الظنّ بالخلاف». (و نه به وجود ظن به خلاف، ایشان میفرمایند که خلاصه ملاک ظن فعلی است نه ظن شخصی)

أقول: إن كان منشأ الظنّ بالخلاف (اگر منشاء ظن به خلاف) أمرا يصحّ في نظر العقلاء الاعتماد عليه في التفهيم (امری باشد که صحیح باشد در نظر عقلا تکیه کردن بر آن در تفهیم) فإنّه لا ينبغي الشكّ (شکی نیست) في أنّ مثل هذا الظنّ يضرّ في حجّيّة الظهور (مثل این ظن ضرر دارد در حجیت ظهور)، بل ـ على التحقيق ـ لا يبقى معه ظهور للكلام (بلکه بنابر تحقیق با آمدن این خبر واحد آن کلام در عموم ظهور ندارد) حتى يكون موضعا لبناء العقلاء (تا اینکه موضع برای بناء عقلا باشد، یعنی بگوییم که عقلا بناء بر حجیت ظاهر دارند)؛ لأنّ الظهور يكون حينئذ على طبق ذلك الأمر المعتمد عليه في التفهيم (بخاطر اینکه ظهور در این هنگام میباشد بر طبق این امری که تکیه دارند بر این امر عقلا در تفهیم)، حتى لو فرض أنّ ذلك الأمر (ولو اینکه فرض شود اینکه این امر اماره‌ی معتبر در نزد شارع نمیباشد، مثلا شهرت که شارع میگوید حجت نیست اما عقلا آن را حجت میدانند، چون بحث ما فعلا در مقدمه‌ی دوم نیست، بحث ما در مقدمه اول است که آیا اگر ظن به خلاف پیدا کردیم حجت است یا حجت نیست، اینجا عقلا میگویند اگر ظن به خلاف از راه عقلایی بود حجت است وگرنه حجت نیست) ليس بأمارة معتبرة عند الشارع؛ لأنّ الملاك في ذلك بناء العقلاء. (بخاطر اینکه ملاک در این ظهور بناء عقلا است)

وأمّا: إذا كان منشأ الظنّ ليس ممّا يصحّ الاعتماد عليه في التفهيم عند العقلاء (اگر نباشد منشاء ظن از آن چیزهایی صحیح نیست اعتماد بر آن در تفهیم نزد عقلا) فلا قيمة لهذا الظنّ (قیمتی نیست برای این ظن به خلاف) من ناحية بناء العقلاء على اتّباع الظاهر (از ناحیه‌ی بناء عقلا بر اتباع ظاهر)؛ لأنّ الظهور قائم في خلافه (بخاطر اینکه ظهور قائم بر خلاف این ظن است)، ولا ينبغي الشكّ في عدم تأثير مثله (و سزاوار نیست شک در عدم تاثیر مثل این ظن به خلاف) في تبانيهم على حجّيّة الظهور. (در تبانی عقلا بر حجیت ظهور، اگر ظن به خلافی داشته باشد انسان که حجت نباشد در مقابل ظهور کلام نمیتواند ایستادگی کند) والظاهر أنّ مراد الشيخ صاحب «الكفاية» من «الظنّ بالخلاف» هذا القسم الثاني فقط (قسم دوم است فقط، یعنی ظن به خلافی که عقلا به آن اعتماد نمیکنند)، لا ما يعمّ القسم الأوّل. (نه آنچه که شامل میشود قسم اول را، یعنی ظنی که عقلا به آن اعتماد میکنند)

ولعلّ مراد القائل باعتبار عدم الظنّ بالخلاف هو القسم الأوّل فقط (شاید مراد قائل به اعتبار عدم ظن به خلاف قسم اول باشد، یعنی ظنی که عند العقلا حجت است)، لا ما يعمّ القسم الثاني (نه آنکه شامل میشود قسم دوم را)، فيقع التصالح بين الطرفين. (بین طریفین دیگر نزاعی نیست، آن کسی که میگوید ظن به خلاف حجت است یعنی ظن به خلاف معتبر عند العقلا)

من العقلاء ، بل رئيسهم ، فهو متّحد المسلك معهم ، ولا مانع من اتّحاده معهم في هذا المسلك ، ولم يثبت من قبله ما يخالفه.

وإذا ثبتت هاتان المقدّمتان القطعيّتان لا محالة يثبت ـ على سبيل الجزم ـ أنّ الظاهر حجّة عند الشارع ، حجّة له على المكلّفين ، وحجّة معذّرة للمكلّفين.

هذا ، ولكن وقعت لبعض الناس شكوك في عموم كلّ من المقدّمتين ، لا بدّ من التعرّض لها ، وكشف الحقيقة فيها.

أمّا المقدّمة الأولى : فقد وقعت عدّة أبحاث فيها :

١ ـ في أنّ تباني العقلاء على حجّيّة الظاهر هل يشترط فيه حصول الظنّ الفعليّ بالمراد؟

٢ ـ في أنّ تبانيهم هل يشترط فيه عدم الظنّ بخلاف الظاهر؟

٣ ـ في أنّ تبانيهم هل يشترط فيه جريان أصالة عدم القرينة؟

٤ ـ في أنّ تبانيهم هل هو مختصّ بمن قصد إفهامه فقط ، أو يعمّ غيرهم ، فيكون الظاهر حجّة مطلقا؟

وأمّا المقدّمة الثانية : فقد وقع البحث فيها في حجّيّة ظواهر الكتاب العزيز ، بل قيل : «إنّ الشارع ردع عن الأخذ بظواهر الكتاب ، فلم يكن متّحد المسلك فيه مع العقلاء» (١). وهذه المقالة منسوبة إلى الأخباريّين. (٢) وعليه ، فينبغي البحث عن كلّ واحد واحد من هذه الأمور ، فنقول :

أ. اشتراط الظنّ الفعليّ بالوفاق

قيل : «لا بدّ في حجّيّة الظاهر من حصول ظنّ فعليّ بمراد المتكلّم ، وإلاّ فهو ليس بظاهر». (٣) يعني أنّ المقوّم لكون الكلام ظاهرا حصول الظنّ الفعليّ للمخاطب بالمراد منه ،

__________________

(١) الفوائد المدنيّة : ١٢٨ ، والدّرر النجفيّة : ١٧٤.

(٢) نسب إليهم في فرائد الأصول ١ : ٥٦.

(٣) هذا ما نسبه الشيخ الأنصاريّ في فرائد الأصول ١ : ٧٢ إلى بعض متأخّري المتأخّرين من معاصريه. وقيل : هو المحقّق الكلباسيّ صاحب الإشارات.

وإلاّ فلا يكون ظاهرا ، بل يكون مجملا.

أقول : من المعلوم أنّ الظهور صفة قائمة باللفظ ، وهو كونه بحالة يكون كاشفا عن مراد المتكلّم ، ودالاّ عليه ، والظنّ بما هو ظنّ أمر قائم بالسامع ، لا باللفظ ، فكيف يكون مقوّما لكون اللفظ ظاهرا؟! وإنّما أقصى ما يقال أنّه يستلزم الظنّ ، فمن هذه الجهة يتوهّم أنّ الظنّ يكون مقوّما لظهوره.

وفي الحقيقة أنّ المقوّم لكون الكلام ظاهرا عند أهل المحاورة هو كشفه الذاتيّ عن المراد ، أي كون الكلام من شأنه أن يثير (١) الظنّ عند السامع بالمراد منه ، وإن لم يحصل ظنّ فعليّ للسامع ؛ لأنّ ذلك هو الصفة القائمة بالكلام المقوّمة لكونه ظاهرا عند أهل المحاورة. والمدرك لحجّيّة الظاهر ليس إلاّ بناء العقلاء ، فهو المتّبع في أصل الحجّيّة ، وخصوصيّاتها. ألا ترى [أنّه] لا يصحّ للسامع أن يحتجّ بعدم حصول الظنّ الفعليّ عنده من الظاهر إذا أراد مخالفته ، مهما كان السبب لعدم حصول ظنّه ، ما دام أنّ اللفظ بحالة من شأنه أن يثير الظنّ لدى عامّة الناس؟

وهذا ما يسمّى بالظنّ النوعيّ ، فيكتفى به في حجّيّة الظاهر ، كما يكتفى به في حجّيّة خبر الواحد ـ كما تقدّم (٢) ـ ، وإلاّ لو كان الظنّ الفعليّ معتبرا في حجّيّة الظهور لكان كلّ كلام في آن واحد حجّة بالنسبة إلى شخص ، غير حجّة بالنسبة إلى شخص آخر. وهذا ما لا يتوهّمه أحد. ومن البديهيّ أنّه لا يصحّ ادّعاء أنّ الظاهر لكي يكون حجّة لا بدّ أن يستلزم الظنّ الفعليّ عند جميع الناس بغير استثناء ، وإلاّ فلا يكون حجّة بالنسبة إلى كلّ أحد.

ب. اعتبار عدم الظنّ بالخلاف

قيل : «إن لم يعتبر الظنّ بالوفاق فعلى الأقلّ يعتبر ألاّ يحصل ظنّ بالخلاف». (٣)

__________________

(١) أي : أن يهيج ويتوجّه.

(٢) تقدّم في الصفحة : ٤٤٧.

(٣) وهذا أيضا نسبه الشيخ الأنصاريّ في الفرائد إلى بعض متأخّري المتأخّرين من معاصريه. وقيل : هو المحقّق الكلباسيّ.

قال الشيخ صاحب «الكفاية» في ردّه : «والظاهر أنّ سيرتهم على اتّباعها [أي : الظواهر] من غير تقييد بإفادتها الظنّ فعلا ، ولا بعدم الظنّ كذلك على خلافها قطعا ؛ ضرورة أنّه لا مجال للاعتذار من مخالفتها بعدم إفادتها الظنّ بالوفاق ، ولا بوجود الظنّ بالخلاف». (١)

أقول : إن كان منشأ الظنّ بالخلاف أمرا يصحّ في نظر العقلاء الاعتماد عليه في التفهيم فإنّه لا ينبغي الشكّ في أنّ مثل هذا الظنّ يضرّ في حجّيّة الظهور ، بل ـ على التحقيق ـ لا يبقى معه ظهور للكلام حتى يكون موضعا لبناء العقلاء ؛ لأنّ الظهور يكون حينئذ على طبق ذلك الأمر المعتمد عليه في التفهيم ، حتى لو فرض أنّ ذلك الأمر ليس بأمارة معتبرة عند الشارع ؛ لأنّ الملاك في ذلك بناء العقلاء.

وأمّا : إذا كان منشأ الظنّ ليس ممّا يصحّ الاعتماد عليه في التفهيم عند العقلاء فلا قيمة لهذا الظنّ من ناحية بناء العقلاء على اتّباع الظاهر ؛ لأنّ الظهور قائم في خلافه ، ولا ينبغي الشكّ في عدم تأثير مثله في تبانيهم على حجّيّة الظهور. والظاهر أنّ مراد الشيخ صاحب «الكفاية» من «الظنّ بالخلاف» هذا القسم الثاني فقط ، لا ما يعمّ القسم الأوّل.

ولعلّ مراد القائل باعتبار عدم الظنّ بالخلاف هو القسم الأوّل فقط ، لا ما يعمّ القسم الثاني ، فيقع التصالح بين الطرفين.

ج. أصالة عدم القرينة

ذهب الشيخ الأعظم في رسائله إلى أنّ الأصول الوجوديّة ـ مثل أصالة الحقيقة ، وأصالة العموم ، وأصالة الإطلاق ، ونحوها التي هي كلّها أنواع لأصالة الظهور ـ ترجع كلّها إلى أصالة عدم القرينة ، (٢) بمعنى أنّ أصالة الحقيقة ترجع إلى أصالة عدم قرينة المجاز ، وأصالة العموم إلى أصالة عدم المخصّص ... وهكذا.

والظاهر أنّ غرضه من الرجوع أنّ حجّيّة أصالة الظهور إنّما هي من جهة بناء العقلاء على حجّيّة أصالة عدم القرينة.

__________________

(١) كفاية الأصول : ٣٢٤.

(٢) فرائد الأصول ١ : ٦٨.