درس اصول الفقه (۲) مباحث حجت واصول عملیه

جلسه ۴۳: مباحث حجت ۲۵

جواد مروی
استاد
جواد مروی
 
۱

خطبه

۲

عبارت خوانی آغازین

۳

معنای دلیل عقلی

 بحث در حجیت عقل و دلیل عقلی بود، مرحوم مظفر تاریخچه‌ای را از ذکر دلیل عقل بین علمای علم اصول مطرح کردند، پنج مرحله را برای این تاریخچه ذکر کردند.

در بحث امروز ایشان ابتدا معنای حکم عقل را بیان میکنند، شاید برای دومی مرتبه در این بحث معنای حکم عقل را بیان میکنند و بعد هم اشکالات اخباریین را جواب میکنند، در بیان معنای دلیل عقلی و مراد از دلیل عقل، مرحوم مظفر دو بیان دارند، یک بیان اجمالی و یک بیان تفصیلی:

بیان اجمالی: این است که میفرمایند بعد از ذکر این پنج مرحله حالا باید ببینیم مراد از دلیل عقلی در نزد علمای متاخر اصولی چه میباشد، میفرمایند مراد از دلیل عقلی یعنی هر حکم عقلی که باعث بشود قطع به حکم شرعی را، مراد ما از دلیل عقل هر حکم عقلی قطعی است که ما را برساند به یک حکم شرعی، سوال چرا قید کردند حکم عقل را به قطعی بودن؟ میفرمایند علتش این است که ما در گذشته گفته‌ایم دلیل شرعی و حجت شرعی باید قطعی باشد، ما شیئی را میتوانیم بگوییم حجت است که حجیتش قطعی باشد، یا اگر قطعی نیست منتهی به قطع شود، مثل خبر واحد که قطعی نبود ولی منتهی به قطع میشد، و دلیل خاص داشتیم بر حجیتش، لذا میفرمایند ما حکم عقل را که میخواهیم بگوییم یک حجت شرعی است قید کردیم به قطعی بودن، باید یک دلیل قطعی و یک دلیل حتمی باشد، اگر دلیل قطعی بود در مقدمات اول کتاب خوانده‌ایم که «القطع حجة بذاته» حجیت ذاتی قطع است و حجیت از قطع قابل تفکیک نمیباشد، پس بنابراین بیان اجمالی ایشان این شد، که مراد از دلیل عقلی یعنی حکم عقلی که حتما ما را به حکم شرعی برساند، بعد اضافه میکنند میفرمایند باز هم با این تعریفی که ما از دلیل عقلی کردیم بعلت اشکالات و اشتباهاتی که در این بحث وجود دارد میدانیم که این مسئله باز هم روشن نشده است لذا نیاز دارد به یک توضیح دقیق که با آن توضیح ما کاملا حکم عقل را متوجه شویم.

بیان تفصیلی: برای بیان تفصیلی شان ابتدا یک مقدمه ذکر میکنند، که این مقدمه را در جلد اول خوانده‌ایم، مقدمه این است که در جلد اول خوانده‌ایم که عقل به دو قسم تقسیم میشود: عقل نظری، عقل عملی، و نیز آنجا اشاره کردیم که عقل ماهیت واحده است یک موجود است و یک چیز است، اگر تقسیمش میکنیم به اعتبار مدرَکش هست، به اعتبار چیزی است که عقل آنرا درک میکند، والا خود عقل یک واقعیت و یک حقیقت بیشتر نیست، درست مثل یک انسان که یک حقیقت است، به یک اعتبار به آن میگوییم فقیه و به یک اعتبار به آن میگوییم فیلسوف، یک موجود است دو موجود نیست، عقل هم یک حقیقت است اما این یک حقیقت به اعتبار مدرکش به دو قسم تقسیم میشود، یک منظر عقل نظری است، گفتیم اینجا عقل نظری یعنی عقلی که درک میکند چیزی را که سزاوار است انسان بداند، اگر عقل انسان درک کرد اشیائی را که در خارج وجود دارد و فقط انسان علم به شیء پیدا میکند و بعد به این عقل میگویند عقل نظری، عقل نظری عقلی است که درک کند آن چیزهایی که درباره‌ی علم انسان است، عقل عملی یعنی عقلی که درک میکند «ما ینبغی ان یفعل» را، چیزهایی که در خارج نیست انسان باید ایجاد کند، مثلا عقل نظری درکش این است میگوید «الواحد نصف الاثنین» یکی نصف دوتاست، این در خارج است؟ مربوط به عمل انسان نیست، انسان فقط به آن علم پیدا میکند، خب عقلی که این مسئله را درک میکند عقل نظری است، و آن عقلی که میگوید «انسان باید عدل را انجام بدهد» به این عقل میگویند عقل عملی، یعنی عقلی که درک میکند چیزی را که انسان باید انجام بدهد، و در حیطه‌ی عمل انسان است، پس موجودات و اشیائی که در حیطه‌ی علم انسان است عقل نظری درکش میکند، موجوداتی در حیطه‌ی عمل انسان است عقل عملی درکش میکند.

بعد از این مقدمه میفرمایند شما که میگویید دلیل عقل مرادتان کدام یک از این دو عقل است؟ آیا مرادتان عقل نظری است یا مرادتان حکم عقل عملی میباشد؟

۴

تطبیق (معنای دلیل عقلی)

وكيفما كان (بعد از اینکه این مراحل پنجگانه را تعریف کردند حالا وارد میشوند، چون دیدید در این مراحل یک مقداری خلط بود، حالا ایشان میخواهند آن تفسیر از دلیل عقلی که مراد علمای متاخر است را بیان کنند، گفتیم که یک بیان اجمالی دارند و یک بیان تفصیلی)، فالذي يصلح (آنچه که سزاوار است که بوده باشد) أن يكون مرادا من الدليل العقليّ (مراد از دلیل عقلی) المقابل للكتاب والسنّة (که مقابل کتاب و سنت است) هو «كلّ حكم للعقل يوجب القطع بالحكم الشرعيّ». (هر حکم عقلی که باعث میشود قطع به حکم شرعی را) وبعبارة ثانية هو «كلّ قضيّة عقليّة (هر قضیه‌ی عقلیه‌ای که) يتوصّل بها إلى العلم القطعيّ بالحكم الشرعيّ». (رسیده میشود به وسیله‌ی این قضیه‌ی عقلیه به علم قطعی به حکم شرعی، از هر دلیل عقلی که شما علم قطعی پیدا کردی به حکم شرعی مرادمان از دلیل عقلی این نحو از حکم عقل است) وقد صرّح بهذا المعنى جماعة من المحقّقين المتأخّرين.

وهذا أمر طبيعيّ (این اشاره دارد به اینکه ما گفتیم «يتوصّل بها إلى العلم القطعيّ..» این ذکر علم قطعی در اینجا یک امر طبیعی است، باید گفته شود، چرا؟)؛ لأنّه إذا كان الدليل العقليّ مقابلا للكتاب والسنّة (اگر دلیل عقلی ما مقابل کتاب و سنت است یعنی مثل کتاب و سنت یک دلیل و حجت است) فلا بدّ ألاّ يعتبر حجّة (باید حجت نباشد) إلاّ إذا كان موجبا للقطع (مگر وقتی که موجب قطع باشد) الذي هو حجّة بذاته (آنچنان قطعی که حجت است بذاته)؛ فلذلك (بخاطر همین) لا يصحّ أن يكون شاملا للظنون (صحیح نیست که دلیل عقلی شامل ظنون شود) وما لا يصلح للقطع بالحكم من المقدّمات العقليّة. (و باید شامل نشود آنچه را که صلاحیت ندارد برای قطع به حکم شرعی از بین مقدمات عقلیه؛ این بیان اجمالی ایشان بود برای حکم عقل)

ولكن هذا التحديد بهذا المقدار لا يزال مجملا (این تعریف به این مقدار مجمل است)، وقد وقع خلط وخبط عظيمان في فهم هذا الأمر (واقع شده خلط و اشتباه بزرگی در فهم این امر که دلیل عقلی باشد)؛ ولأجل أن ترفع جميع الشكوك (بخاطر اینکه همه‌ی شک‌ها رفع بشود)، والمغالطات، والأوهام لا بدّ لنا من توضيح الأمر بشيء من البسط (باید این مطلب را توضیح دهیم با مقداری از بسط)، كوضع النقاط على الحروف (مثال عربی است که کسی که یک مطلب را خوب توضیح دهد این جمله را میگویند)، كما يقولون، فنقول:

١. إنّه قد تقدّم (در جلد اول صفحه‌ی ۱۲۵) أنّ العقل ينقسم إلى عقل نظريّ، وعقل عمليّ. وهذا التقسيم باعتبار ما يتعلّق به الإدراك. (اشاره دارند به اینکه ما که میگوییم عقل بر دو قسم است شما خیال نکنید که در وجود انسان دوتا موجود مستقل وجود دارد به نام عقل، میفرمایند نه عقل یک عقل بیشتر نیست، این تقسیم بملاحظه‌ی چیزی است که تعلق میگیرد به آن ادراک، یعنی عقل و ادراک انسان که به دو شیء تعلق میگیرد میگوییم اینجا دو عقل داریم، والا در حقیقت یک عقل است که به دو شیء تعقل میگیرد)

فالمراد من «العقل النظريّ» إدراك ما ينبغي أن يعلم (درک کردن چیزهایی است که سزاوار است انسان بداند)، أي إدراك الأمور التي لها واقع. (یعنی درک کردن اموری که واقعیت خارجی دارند) 

والمراد من «العقل العمليّ» إدراك ما ينبغي أن يعمل (اما مراد از عقل عملی درک کردن چیزی است که باید انجام بشود، باید انسان آن را انجام بدهد خودش واقعیت خارجی ندارد، عدل را انسان باید ایجاد کند)، أي حكمه (عقل حکم میکند) بأنّ هذا الفعل ينبغي فعله، أو لا ينبغي فعله. (به اینکه این عدل سزاوار است فعلش و این ظلم سزاوار نیست فعلش مثلا، این را میتوانیم بگوییم عقل عملی)

٢. إنّه ما المراد من العقل ـ الذي نقول: إنّه حجّة ـ من هذين القسمين؟ (عقلی عملی است یا عقل نظری است؟)

۵

مراد از دلیل عقلی، عقل نظری نیست

میفرمایند اگر ما مراد عقل نظری باشد، یعنی میگوییم عقل نظری حکم شرعی را درک میکند، این دو فرض دارد: ۱. گاهی مرادمان این است که عقل نظری مستقلا و مستقیما بدون کمک گرفتن از مقدماتی حکم شرعی را درک میکند، خب ببینید گاهی وقتی میگوییم عقل نظری درک میکند حکم شرعی را، مرادمان این است که عقل نظر مستقیما بدون کمک گرفتن از مقدماتی حکم شرع را وضع میکند، میفرمایند اگر مراد این معنا باشد، این معنا قطعا باطل است، عقل انسان بدون کمک از مقدمات مستقیما خودش حکم شرعی را وضع نمیکند، عقل ما مستقیما نمیتواند واجبات و محرمات شرعیه را وضع کند، چرا؟ میفرمایند علتش واضح است، علتش این است که احکام شرعیه تابع یک مصحلت‌ها و مفسده‌هایی هستند که عقل ما آن مصلحت‌ها و مفسده‌ها را مستقیما نمیتواند درک کند، چون عقل ما آن مصالح و مفاسد را نمیتواند درک کند، لذا نمیتواند مستقیم قید حکم شرعی بزند، مثلا ببینید ما نماز مغرب را سه رکعت میخوانیم چرا؟ آیا عقل ما میتواند دلیل و علت و ملاک را کشف کند؟ نمیتواند، چرا نماز ظهر را اخفاتا میخوانیم اما نماز صبح را جهرا میخوانیم؟ دلیلش را نمیدانیم، پس عقل انسان نمیتواند ملاکات و مصالح و مفاسد را درک کند، چون نمیتواند درک کند خود مستقیم نمیتواند به حکم شرعی برسد، نیاز دارد به کسی که حکم شرعی را از شارع مقدس بگیرد و به ما ابلاغ کند، اگر ما باشیم و عقلمان حجت باطنی و ظاهری نباشد، نمیتوانیم احکام شرعی را درک کنیم، چرا؟ یک علتش این شد که ملاکات احکام و مصالح و مفاسد آن را نمیتوانیم درک کنیم، علت دومش این است که احکام شرعیه توقیفیه هستند یعنی احکام شرعیه توقف دارد به لحاظ شارع، و عقل ما نمیتواند اعتبار و لحاظ شارع را درک کند مگر اینکه از خود شارع بشنود، چنانچه در هر قانون گذاری مطلب این است، شما تا امروز نشنوید مصوبه‌ی مجلس شورای اسلامی چه بوده است، با عقل خودتان به این مصوبه نمیرسید، چون این قوانین از قوانین توقیفیه است، یعنی کسی آنرا جعل میکند، تا از یک واسطه‌ای به این احکام علم پیدا نکنید نمیتوانید این احکام را درک کنید.

پس نتیجه این شد که اگر مراد ما این است که عقل ما بدون مقدمه احکام شرعی را درک میکند این مراد ما نیست، چون احکام شرعیه توقیفیه است و ملاکات آن را عقل نمیتواند درک کند، ایشان همینجا اضافه میکند که عده‌ای از علمای اخباری که به اصولیین تاخته‌اند و گفته‌اند حکم عقل حجت نیست مرادشان همین حکم عقل است، که ما هم با آنها مشترک هستند، آنها خیال کرده‌اند اصولیین مرادشان این است که عقل نظری مستقلا و مستقیما احکام را درک میکند لذا تاخته‌اند به اصولیین، حتی صاحب فصول هم همین اشتباه را مرتکب شده‌اند و به علما تاخته‌اند که ما از حکم عقلی به حکم شرعی نمیرسیم.

پس مراد ما از دلیل عقلی، عقل نظری صرف نیست.

۶

تطبیق (مراد از دلیل عقلی، عقل نظری نیست)

إن كان المراد «العقل النظريّ» (اگر مراد از عقل، عقل نظری است) فلا يمكن أن يستقلّ بإدراك الأحكام الشرعيّة ابتداء (ممکن نیست که عقل نظری مستقل باشد به درک کردن احکام شرعی ابتداً، یعنی مستقیما، یعنی بدون کمک گرفتن از مقدماتی)، أي لا طريق للعقل (راهی نیست برای عقل) أن يعلم (اینکه بداند) ـ من دون الاستعانة بالملازمة (بدون کمک گرفتن از ملازمه، این جمله‌ی کمک گرفتن از ملازمه را در شق بعد توضیح میدهیم) ـ أنّ هذا الفعل حكمه كذا عند الشارع. (عقل نمیتواند مستقلا درک کند که این فعل حکمش چنین است در نزد شارع) والسرّ في ذلك واضح (دلیلش واضح است)؛ لأنّ أحكام الله (تعالى) توقيفيّة (احکام خداوند احکام توقیفیه هستند، یعنی احکام اعتباریه‌ی لحاظیه‌ای هستند که توقف بر علم دارد، در خارج بعنوان یک شیء طبیعی و خارجی وجود ندارد)، فلا يمكن العلم بها (ممکن نیست علم به این احکام) إلاّ من طريق السماع من مبلّغ الأحكام (مگر از راه شنیدن از مبلّغ احکام)، المنصوب من قبله «تعالى» لتبليغها (مبلّغی که منصوب شده است از طرف خداوند برای تبلیغ احکام)؛ ضرورة أنّ أحكام الله (علتش این است که احکام الله از قضایای اولیه و حسیه و تجربیه نیست که عقل ما درک کند) «تعالى» ليست من القضايا الأوّليّة (نیست از قضایای اولیه، قضایای اولیه یعنی قضایایی که بدون واسطه عقل انسان آنها را درک میکند، مثل «الکل اعظم من الجزء» حکم الله از اینها نیست که عقل هر کسی بدون واسطه درک کند، بدون هیچ واسطه‌ای عقل انسان درکش کند)، وليست ممّا تنالها المشاهدة بالبصر (احکام الله از باب مشاهدات هم نیست که انسان مشاهده کند و بعد از باب مشاهده درکش کند) ونحوه من الحواسّ الظاهرة، بل الباطنة (عقل انسان با حواس باطنی هم نمیتواند احکام الله را درک کند)، وليست أيضا ممّا تنالها التجربة والحدس. (احکام الله از احکامی که با تجربه انسان درکش میکند هم نیست، یعنی اینطور نیست که بشود با تجربه چند بار احکام الله را درک کرد تا به یک نتیجه‌ای رسید، با حدس هم نمیشود که احکام الله را به دست آورد) وإذا كانت كذلك (وقتی این از قضایای اولیه شد نه از مشاهدات و نه از تجربیات و نه از حدسیات) فكيف يمكن العلم بها من غير طريق السماع من مبلّغها؟! (چگونه عقل انسان ممکن است علم پیدا کند به این احکام بدون طریقه‌ی شنیدن از مبلغش؟) وشأنها في ذلك (شأن این احکام شرعیه در این وجهش) شأن سائر المجعولات التي يضعها البشر (شأن سائر مجعولاتی است که وضعشان میکند آنها را بشر)، كاللغات (شما با عقل خودتان میتوانید پاره‌ای از لغات عربی را درک کنید؟ بدون اینکه به کتاب لغت مراجعه کنید)، والخطوط، والرموز، ونحوها. (هر چیز که از مجعولات باشد و از اموری نباشد که در طبیعت واقعیت داشته باشد نیاز به علم دارد)

وكذلك ملاكات الأحكام (همینطور ملاکات احکام را هم مثل خود احکام نمیتواند درک کند) كنفس الأحكام، لا يمكن العلم بها (ممکن نیست علم به ملاکات احکام) إلاّ من طريق السماع من مبلّغ الأحكام (مگر از طریقه‌ی سماع از مبلّغ احکام)؛ لأنّه ليس عندنا قاعدة مضبوطة (بخاطر اینکه در نزد ما یک قانون کلی نیست که) نعرف بها أسرار أحكام الله «تعالى» (بشناسیم به سبب این احکام الله را) وملاكاتها (و ملاک‌های احکام الله را) التي أنيطت بها الأحكام عنده (آنچنان ملاک‌های که منوط است و بستگی دارد به آن ملاک {صدای استاد قطع میشود...})، والظنّ لا يغني من الحقّ شيئا.

(اشاره میکنند به مطلب دومی که بیان کردیم، میفرمایند آقایانی که میگویند عقل حجت نیست، اگر مرادشان این معناست که عقل مستقیما احکام الله را درک نمیکند ما هم قبول داریم) وعلى هذا، فمن نفى حجّيّة العقل، وقال: «إنّ الأحكام سمعيّة لا تدرك بالعقول» (احکام به سبب عقول درک نمیشود) فهو على حقّ (راست میگوید)؛ إذا أراد من ذلك ما أشرنا إليه (اگر اراده کند از این مطلب خودش آنچه را که ما به آن اشاره کردیم و آن مطلب چیست؟)، وهو نفي استقلال العقل النظريّ في إدراك الأحكام وملاكاتها. (آن مطلب نفی استقلال عقل نظری است در ادراک احکام و ملاکاتش، اگر مراد کسانی که میگویند عقل حجت نیست این است که عقل مستقلا حکم و ملاک حکم را درک نمیکند، خب این را ما هم قبول داریم) ولعلّ بعض منكري الملازمة بين حكم العقل وحكم الشرع (شاید کسانی که منکر میشوند ملازمه‌ی بین حکم عقل و حکم شرع) قصد هذا المعنى (همین معنا را قصد میکنند)، كصاحب الفصول وجماعة من الأخباريّين، ولكن خانه التعبير عن مقصوده. (لکن تعبیر صحاب فصول خیانت کرده است با این تعبیرش، یعنی ایشان با تعبیر جالبی نتوانسته است منظورش را بیان کند، لذا انکار کرده است حجیت مطلق دلیل عقلی را) وإذا كان هذا مرادهم (اگر مراد کسانی که انکار میکنند همین معنا باشد) فهو أجنبيّ عمّا نحن بصدده (پس این معنای حجیت دلیل عقل اجنبی است از آنچه که ما در صدد بیان آن هستیم) من كون الدليل العقليّ حجة يتوصّل به إلى الحكم الشرعيّ. (از اینکه دلیل عقلی حجتی است که انسان به سبب آن میرسد به حکم شرعی، پس مراد ما که میگوییم دلیل عقلی حجت است این نیست که عقل مستقلا احکام را درک میکند)

۷

مراد ما از دلیل عقلی

میفرمایند مراد ما از دلیل عقلی که میگوییم حجت است این معناست که عقل نظری با یک مقدماتی که بعضی از اوقات همین مقدمات را از شارع هم میگیرد با کمک از مقدماتی حکم میکند به اینکه این حکم من حکم شرعی هم هست، پس دقت کنید مراد ما این است که عقل نظری نه مستقلا بلکه با کمک مقدماتی حکم میکند به ملازمه بین حکم خودش و حکم شارع، ولی مقدمات جوری است که اگر انسان به این مقدمات توجه کند قطعا میگوید این حکم عقل بوده است، و هیچ شک و شبهه‌ای در این نمیماند، مثلا ببینید عقل ما میخواهد حکم کند به اینکه وضو واجب است، ما قصدمان این نیست که عقل ما مستقیما درک میکند، به مجرد اینکه یک لحظه تصور کند به این نتیجه میرسد که وضو واجب است، قصد ما این نیست، اول مقدمات شرعیه‌ای را کنار هم قرار میدهد میگوید «الصلاة واجب عند الشارع» مقدمه‌ی دومی که برایش میگذارد میگوید «الطهارة مقدمة لصلاة بحکم شرع» باز شارع گفته است طهارت مقدمه‌ی صلاة است، نماز هم متوقف بر طهارت و وضو دارد، بعد از آن دو مقدمه میاید نتیجه میگیرد، میگوید خب اگر نماز توقف بر وضو دارد، از آن طرف هم نماز واجب است، پس قطعا وضو هم واجب است چون نماز توقف بر وضو دارد، پس ببینید عقل نظری با کمک گرفتن از مقدماتی میاید نتیجه گیری میکند، با کمک گرفتن از ملازمه میاید به این حکم میکند، یا در مثال دیگر عقل از احکام عقلیه‌ی ضروریه کمک میگیرد، میگوید «العدل حسن» عدل حسن است در نزد همه‌ی علما، بعد میگوید خب شارع هم جزء عقلا است بلکه رییس عقلا است، شارع هم باید این حکم را میداد، شارع هم بما انه عقل همین حکم را میداد، با قرار دادن اینجور مقدمات میاید حکم میکند به حکم خودش، بعد میگوید که لامحاله شارع هم باید این حکم را داشته باشد، یا یک مورد دیگر ما میگوییم به حکم عقل اهم بر مهم مقدم است، خب این را عقل سریعا که نمیگوید میگوید نماز واجب است، نجات دادن شخص غریق هم واجب است، نجات دادن اهم است نماز خواندن مهم است، چون آن اهم است عقل حکم میکند که باید آن را انجام بدهید.

پس مراد ما که میگوییم عقل نظری درک میکند حکم شرعی را این است که عقل نظری به سبب کمک گرفتن مقدماتی میبیند ملازمه را بین حکم خودش و حکم شارع، بعد میفرمایند این نحو از احکام عقلیه از آن فطریات و اولیات است که تنها کسی که میتواند آن را انکار کند شخص سوفسطائی است، کسی که پیرو مذهب سوفسطائی باشد و شکاک باشد میتواند این را انکار کند والا انسان عاقل این مطلب را انکار نمیکند.

۸

تطبیق (مراد ما از دلیل عقلی)

إنّنا نقصد من الدليل العقليّ (ما قصد میکنیم از دلیل عقلی) حكم العقل النظريّ بالملازمة بين الحكم الثابت شرعا أو عقلا (حکم عقل نظری به ملازمه بین حکمی که ثابت است شرعا یا عقلا) وبين حكم شرعيّ آخر (و بین حکم شرعی دیگر)، كحكمه بالملازمة في مسألة الإجزاء (مثل حکم عقل بملازمه در مسئله‌ی اجزاء این را در جلد اول خوانده‌ایم)، ومقدّمة الواجب (و مثل حکم عقل به مسئله‌ی ملازمه در مقدمه‌ی واجب)، ونحوهما، وكحكمه باستحالة التكليف بلا بيان (مثل حکم عقل به محال بودن تکلیف بدون بیان، عقل میگوید اگر مولا بیان نکند و یک تکلیف داشته باشد و بعد بیاید از ما تکلیف بخواهد بدون بیان خودش این محال است)، اللازم منه حكم الشارع بالبراءة (محال بودن تکلیفی که لازم میاید از او حکم شارع به برائت، چرا ما اصالت البرائت جاری میکنیم؟ میگوییم ما شک داریم یا بیان نیست، چون شارع بیان نکرده است قبیح است عقاب بدون بیان، چون قبیح است اصالت البرائت جاری میکنیم)، وكحكمه بتقديم الأهمّ في مورد التزاحم بين الحكمين المستنتج منه فعليّة حكم الأهمّ عند الله «تعالى» (یا حکم عقلی که نتیجه گیری میشود از آن فعلی بودن حکم اهم نزد خداوند)، وكحكمه بوجوب مطابقة حكم الله «تعالى» لما حكم به العقلاء في الآراء المحمودة (یا حکم عقل در آراء محموده وقتی تمام عقلا به یک مسئله‌ای حکم کردند چون که شارع هم از عقلا بلکه رییس عقلا است باید همین حکم را داشته باشد)؛ فإنّ هذه الملازمات وأمثالها أمور حقيقيّة واقعيّة (این ملازمات امور حقیقیه‌ی واقعیه‌ای هستند) يدركها العقل النظريّ بالبداهة (که درک میکند اینها را عقل نظری به بداهه)، أو بالكسب (یا به کسب و نظر)؛ لكونها من الأوّليّات (چون این نحو از احکام عقلیه از اولیات) والفطريّات التي قياساتها معها (قیاساتش با خودش است و نیاز به استدلال ندارد)؛ أو لكونها تنتهي إليها (یا بخاطر اینکه این احکام عقلیه منتهی میشود به اولیات)، فيعلم بها العقل على سبيل الجزم. (علم پیدا میکند به این مراد ما عقل بر سبیل جزم)

وإذا قطع العقل بالملازمة (اگر عقل ما قطع پیدا کرد به ملازمه) ـ والمفروض أنّه قاطع بثبوت الملزوم (و فرض این است که آن عقل هم قاطع به ثبوت ملزوم است، ملزوم را اول درک کرده است گفته نماز واجب است، لازمه ام را درک کرده که عقل میگوید بین وجوب نماز و وجوب طهارت ملازمه است، وقتی این دو را درک کرده است قطعا عقل حکم میکند که طهارت واجب است) ـ فإنّه لا بدّ أن يقطع بثبوت اللازم (عقل چاره‌ای ندارد که قطع پیدا کند به ثبوت لازم که وجوب طهارت باشد) وهو ـ أي اللازم ـ حكم الشارع (و شارع هم همین حکم را دارد، پس اولا عقل قطع پیدا میکند به ثبوت ملزوم میگوید نماز نزد شارع واجب است، بعد قطع پیدا میکند به وجوب ملازمه، میگوید شارع دیگر ملازمه است بین نماز و بین وضو، وقتی این دوتا را قطع پیدا کرد میگوید قطعا عقل حکم میکند به اینکه پس بنابراین وضو واجب است)، ومع حصول القطع، فإنّ القطع حجّة يستحيل النهي عنه، بل به حجّيّة كلّ حجّة (بلکه حجیت هر حجتی با این عقل است) كما سبق بيانه. 

وعليه (بنابراین نتیجه میگیرند)، فهذه الملازمات العقليّة هي كبريات القضايا العقليّة التي بضمّها إلى صغرياتها (آنچنان کبراهایی که به ضمیمه نمودن این کبراها به صغراهای دیگر) يتوصّل بها إلى الحكم الشرعيّ. (انسان به حکم شرعی میرسد) ولا أظنّ أحدا ـ بعد التوجّه إليها (بعد از توجه به این ملازمات عقلیه)، والالتفات إلى حقيقتها (بعد از ملتفت شدن به حقیقت این ملازمات) ـ يستطيع إنكارها (بتواند انکار کند این ملازمات را) إلاّ السوفسطائيّين (مگر سوفسطائی‌هایی که) الذين ينكرون الوثوق بكلّ معرفة (انکار میکنند اطمینان به هر شناختی را)، حتى المحسوسات. (مکتب سوفسطائی‌ها و شکّاکین میگویند که ما به هیچ چیز علم پیدا نمیکنیم حتی به محسوسات، ما خیال میکنیم که فلان چیز است یا فلان صدا را میشنویم در واقع نیست)

ولا أظنّ أنّ هذه القضايا العقليّة هي مقصودة من أنكر حجّيّتها من الأخباريّين و غيرهم (من فکر نمیکنم انسان عاقلی بیاید و این قضایا را انکار کند، یعنی آدمی بگوید نماز واجب است و طهارت هم مقدمه‌ی نماز است اما طهارت واجب نیست)، وإن أوهم بعض عباراتهم ذلك (اگرچه توهم دارد بعضی از عبارت‌های آنها را همین معنا)؛ لعدم التمييز بين نقاط البحث. (بخاطر اینکه بین نکته‌های بحث تمیز ندادند بعضی از عباراتشان توهم میرود که همین معنا را انکار میکنند ولی ظاهرا مرادشان این معنا نیست)

وإذا عرفت ذلك (زمانی که شناختی این معنا را) تعرف أنّ الخلط في المقصود من إدراك العقل النظريّ (حالا اشاره میکنند به این مطلب که علتی که بسیاری از علمای اخباری اینجا دچار اشکال شده‌اند این است که نتوانسته‌اند تمییز بدهند بین حکم عقل نظری ابتداً و بین حکم عقل نظری به توسط مقدمات، خیال کرده‌اند ما که میگوییم عقل نظری حجت است مرادمان حکم عقل نظری مستقل است، در حالی که آن مراد ما نیست)، وعدم التمييز بين ما يدركه (و عدم تمییز دادن بین چیزی که درک میکند آن را عقل نظری) من الأحكام ابتداء (از بین احکام مستقلا) وما يدركه منها بتوسّط الملازمة (و بین آنچه را که درک میکند آن را به توسط ملازمه)، هو سبب المحنة (سبب این محنت‌ها) في هذا الاختلاف، وسبب المغالطة التي وقع فيها بعضهم (و سبب مغالطه‌ای شده است که واقع شده است در این مغالطه بعضی علمای اخباری)؛ إذ نفى مطلقا إدراك العقل لحكم الشارع (بعد به دنبال این مغالطه نفی کرده‌اند مطلقا ولو به سبب ملازمه ادراک عقل حکم شارع را)، وحجّيّته (و حجیت حکم عقل را)، قائلا: (در حالی که به این نحو استدلال کرده‌اند) «إنّ أحكام الله توقيفيّة (گفته به این علت دلیل عقل حجت نیست که احکام الله توقیفیه و اعتباری است) لا مسرح للعقول فيها» (راهی نیست برای عقل در این احکام شرعیه)، وغفل عن أنّ هذا التعليل (غافل شده است که این تعلیل) إنّما يصلح لنفي إدراكه (صلاحیت دارد نفی ادراک آن عقل حکم را ابتدا) للحكم ابتداء وبالاستقلال، ولا يصلح (و صلاحیت ندارد) لنفي إدراكه للملازمة (نفی ادراک عقل ملازمه‌ای را) المستتبع لعلمه بثبوت اللازم (ملازمه‌ای که پشت سرش میاید علم به ثبوت لازم که آن لازم حکم شرعی میباشد)، وهو الحكم. (پس تا اینجا فهمیدیم اگر مراد از دلیل عقل، عقل نظری باشد، عقل نظری به سبب مقدماتی بالضروره درک میکند حکم شرعی را)

مقصودهم في التزهيد (١) بالعقل ، وهل تراهم يحكّمون غير عقولهم في التزهيد بالعقول؟

ويجلّي لنا عدم وضوح المقصود من الدليل العقليّ ما ذكره الشيخ المحدّث البحرانيّ في حدائقه ، وهذا نصّ عبارته :

«المقام الثالث : في دليل العقل. وفسّره بعض بالبراءة الأصليّة ، والاستصحاب.

وآخرون قصروه على الثاني. وثالث فسّره بلحن الخطاب ، وفحوى الخطاب ، ودليل الخطاب. ورابع بعد البراءة الأصليّة والاستصحاب بالتلازم بين الحكمين ، المندرج فيه مقدّمة الواجب ، واستلزام الأمر بالشيء النهي عن ضدّه الخاصّ ، والدلالة الالتزاميّة» (٢).

ثمّ تكلّم عن كلّ منها في مطالب عدا التلازم بين الحكمين لم يتحدّث عنه. ولم يذكر من الأقوال حكم العقل في مسألة الحسن والقبح ، بينما أنّ حكم العقل المقصود ـ الذي ينبغي أن يجعل دليلا ـ هو خصوص التلازم بين الحكمين ، وحكم العقل في الحسن والقبح. وما نقله من الأقوال لم يكن دقيقا ، كما سبق بيان بعضها.

وكيفما كان ، فالذي يصلح أن يكون مرادا من الدليل العقليّ المقابل للكتاب والسنّة هو «كلّ حكم للعقل يوجب القطع بالحكم الشرعيّ». وبعبارة ثانية هو «كلّ قضيّة عقليّة يتوصّل بها إلى العلم القطعيّ بالحكم الشرعيّ». وقد صرّح بهذا المعنى جماعة من المحقّقين المتأخّرين. (٣)

وهذا أمر طبيعيّ ؛ لأنّه إذا كان الدليل العقليّ مقابلا للكتاب والسنّة فلا بدّ ألاّ يعتبر حجّة إلاّ إذا كان موجبا للقطع الذي هو حجّة بذاته ؛ فلذلك لا يصحّ أن يكون شاملا للظنون وما لا يصلح للقطع بالحكم من المقدّمات العقليّة.

ولكن هذا التحديد بهذا المقدار لا يزال مجملا ، وقد وقع خلط وخبط عظيمان في فهم هذا الأمر ؛ ولأجل أن ترفع جميع الشكوك ، والمغالطات ، والأوهام لا بدّ لنا من توضيح

__________________

(١) التزهيد : ضدّ الترغيب.

(٢) الحدائق الناضرة ١ : ٤٠ ـ ٤١.

(٣) منهم : صاحب «دروس في علم الأصول» ٢ : ٢٠٢.

الأمر بشيء من البسط ، كوضع النقاط على الحروف ، كما يقولون ، فنقول :

١. إنّه قد تقدّم (١) أنّ العقل ينقسم إلى عقل نظريّ ، وعقل عمليّ. وهذا التقسيم باعتبار ما يتعلّق به الإدراك.

فالمراد من «العقل النظريّ» إدراك ما ينبغي أن يعلم ، أي إدراك الأمور التي لها واقع.

والمراد من «العقل العمليّ» إدراك ما ينبغي أن يعمل ، أي حكمه بأنّ هذا الفعل ينبغي فعله ، أو لا ينبغي فعله.

٢. إنّه ما المراد من العقل ـ الذي نقول : إنّه حجّة ـ من هذين القسمين؟

إن كان المراد «العقل النظريّ» فلا يمكن أن يستقلّ بإدراك الأحكام الشرعيّة ابتداء ، أي لا طريق للعقل أن يعلم ـ من دون الاستعانة بالملازمة ـ أنّ هذا الفعل حكمه كذا عند الشارع. والسرّ في ذلك واضح ؛ لأنّ أحكام الله (تعالى) توقيفيّة ، فلا يمكن العلم بها إلاّ من طريق السماع من مبلّغ الأحكام ، المنصوب من قبله (تعالى) لتبليغها ؛ ضرورة أنّ أحكام الله (تعالى) ليست من القضايا الأوّليّة ، وليست ممّا تنالها المشاهدة بالبصر ونحوه من الحواسّ الظاهرة ، بل الباطنة ، وليست أيضا ممّا تنالها التجربة والحدس. وإذا كانت كذلك فكيف يمكن العلم بها من غير طريق السماع من مبلّغها؟! وشأنها في ذلك شأن سائر المجعولات التي يضعها البشر ، كاللغات ، والخطوط ، والرموز ، ونحوها.

وكذلك ملاكات الأحكام كنفس الأحكام ، لا يمكن العلم بها إلاّ من طريق السماع من مبلّغ الأحكام ؛ لأنّه ليس عندنا قاعدة مضبوطة نعرف بها أسرار أحكام الله (تعالى) وملاكاتها التي أنيطت بها الأحكام عنده (٢) ، والظنّ لا يغني من الحقّ شيئا.

وعلى هذا ، فمن نفى حجّيّة العقل ، وقال : «إنّ الأحكام سمعيّة لا تدرك بالعقول» فهو على حقّ ؛ إذا أراد من ذلك ما أشرنا إليه ، وهو نفي استقلال العقل النظريّ في إدراك الأحكام وملاكاتها. ولعلّ بعض منكري الملازمة بين حكم العقل وحكم الشرع

__________________

(١) تقدّم في المقصد الثاني : ٢٣١.

(٢) راجع ما تقدّم في المقصد الثاني : ٢٤٧.

قصد هذا المعنى ، كصاحب الفصول (١) وجماعة من الأخباريّين ، ولكن خانه التعبير عن مقصوده. (٢) وإذا كان هذا مرادهم فهو أجنبيّ عمّا نحن بصدده من كون الدليل العقليّ حجة يتوصّل به إلى الحكم الشرعيّ.

إنّنا نقصد من الدليل العقليّ حكم العقل النظريّ بالملازمة بين الحكم الثابت شرعا أو عقلا وبين حكم شرعيّ آخر ، كحكمه بالملازمة في مسألة الإجزاء ، ومقدّمة الواجب ، ونحوهما ، وكحكمه باستحالة التكليف بلا بيان ، اللازم منه حكم الشارع بالبراءة ، وكحكمه بتقديم الأهمّ في مورد التزاحم بين الحكمين المستنتج منه فعليّة حكم الأهمّ عند الله (تعالى) ، وكحكمه بوجوب مطابقة حكم الله (تعالى) لما حكم به العقلاء في الآراء المحمودة ؛ فإنّ هذه الملازمات وأمثالها أمور حقيقيّة واقعيّة يدركها العقل النظريّ بالبداهة ، أو بالكسب ؛ لكونها من الأوّليّات والفطريّات التي قياساتها معها ؛ أو لكونها تنتهي إليها ، فيعلم بها العقل على سبيل الجزم.

وإذا قطع العقل بالملازمة ـ والمفروض أنّه قاطع بثبوت الملزوم ـ فإنّه لا بدّ أن يقطع بثبوت اللازم وهو ـ أي اللازم ـ حكم الشارع ، ومع حصول القطع ، فإنّ القطع حجّة يستحيل النهي عنه ، (٣) بل به حجّيّة كلّ حجّة كما سبق بيانه. (٤)

وعليه ، فهذه الملازمات العقليّة هي كبريات القضايا العقليّة التي بضمّها إلى صغرياتها يتوصّل بها إلى الحكم الشرعيّ. ولا أظنّ أحدا ـ بعد التوجّه إليها ، والالتفات إلى حقيقتها ـ يستطيع إنكارها إلاّ السوفسطائيّين الذين ينكرون الوثوق بكلّ معرفة ، حتى المحسوسات.

ولا أظنّ أنّ هذه القضايا العقليّة هي مقصودة من أنكر حجّيّتها من الأخباريّين و

__________________

(١) لا يخفى أنّ صاحب الفصول لم ينكر الملازمة مطلقا ، بل أنكر الملازمة الواقعيّة ، والتزم بالملازمة الظاهريّة. راجع الفصول : ٣٣٧.

(٢) أي : لم يف به التعبير عن مقصوده.

(٣) حقّ العبارة هكذا : «ومع حصول القطع يستحيل النهى عنه ؛ فإنّه حجّة ذاتا» ؛ فإنّ ذاتية الحجّيّة علّة لاستحالة النهي.

(٤) راجع الصفحة : ٣٧٦ ـ ٣٧٩.

غيرهم ، وإن أوهم بعض عباراتهم ذلك ؛ لعدم التمييز بين نقاط البحث.

وإذا عرفت ذلك تعرف أنّ الخلط في المقصود من إدراك العقل النظريّ ، وعدم التمييز بين ما يدركه من الأحكام ابتداء وما يدركه منها بتوسّط الملازمة ، هو سبب المحنة في هذا الاختلاف ، وسبب المغالطة التي وقع فيها بعضهم ؛ إذ نفى مطلقا إدراك العقل لحكم الشارع ، وحجّيّته ، قائلا : «إنّ أحكام الله توقيفيّة لا مسرح للعقول فيها» ، وغفل عن أنّ هذا التعليل إنّما يصلح لنفي إدراكه للحكم ابتداء وبالاستقلال ، ولا يصلح لنفي إدراكه للملازمة المستتبع لعلمه بثبوت اللازم ، وهو الحكم.

٣. هذا كلّه إذا أريد من العقل «العقل النظريّ».

وأمّا : لو أريد به «العقل العمليّ» فكذلك لا يمكن أن يستقلّ في إدراك أنّ هذا ينبغي فعله عند الشارع أو لا ينبغي ، بل لا معنى لذلك ؛ لأنّ هذا الإدراك وظيفة العقل النظريّ ؛ باعتبار أنّ كون هذا الفعل ينبغي فعله عند الشارع بالخصوص أو لا ينبغي ، من الأمور الواقعيّة التي تدرك بالعقل النظريّ ، لا بالعقل العمليّ ، وإنّما كلّ ما للعقل العمليّ من وظيفة هو أن يستقلّ بإدراك أنّ هذا الفعل في نفسه ممّا ينبغي فعله أو لا ينبغي ، مع قطع النظر عن نسبته إلى الشارع المقدّس ، أو إلى أيّ حاكم آخر ، يعني أنّ العقل العمليّ يكون هو الحاكم في الفعل ، لا حاكيا عن حاكم آخر.

وإذا حصل للعقل العمليّ هذا الإدراك جاء العقل النظريّ عقيبه ، فقد يحكم بالملازمة بين حكم العقل العمليّ وحكم الشارع ، وقد لا يحكم. ولا يحكم بالملازمة إلاّ في خصوص مورد مسألة التحسين والتقبيح العقليّين ، أي خصوص القضايا المشهورات التي تسمّى «الآراء المحمودة» ، والتي تطابقت عليها آراء العقلاء كافّة بما هم عقلاء.

وحينئذ ـ بعد حكم العقل النظريّ بالملازمة ـ يستكشف حكم الشارع على سبيل القطع ؛ لأنّه بضمّ المقدمّة العقليّة المشهورة ـ التي هي من الآراء المحمودة التي يدركها العقل العمليّ ـ إلى المقدّمة التي تتضمّن الحكم بالملازمة التي يدركها العقل النظريّ ، يحصل للعقل النظريّ العلم بأنّ الشارع له هذا الحكم ؛ لأنّه حينئذ يقطع باللازم ـ وهو الحكم ـ بعد فرض قطعه بثبوت الملزوم والملازمة.