درس کفایه الاصول - جلد اول

جلسه ۸: مقدمات ۸

 
۱

خطبه

۲

اخبار و انشاء

تفاوتِ بین إخبار و إنشاء در معنا

مرحوم آخوند در امر ثانی چهار مطلب بیان فرمود: مطلب اول در معنای وضع و مطلب دوم در تقسیم وضع بود و مطلب سوم در اقسام ممكنهٔ عقلیهٔ وضع بود كه سه مورد بود و مطلب چهارم در اقسام وضع اثباتاً و خارجاً می‌باشد كه به نظر ایشان دو مورد بیشتر در خارج نداریم، یكی وضع خاص و موضوعٌ له خاصّ، و دیگری وضع عامّ و موضوعٌ له عامّ؛ سپس ایشان به عنوان لواحق و تتمّه، دو مطلب بیان می‌فرماید: یك مطلب در إخبار و إنشاء و یك مطلب نیز در أسماء اشاره و ضمائر و موصولات.

اما مطلب اوّل كه در تتمّه ذكر می‌فرماید، اختلافِ بین جملهٔ إخباریه و جملهٔ إنشائیه می‌باشد.

مثلاً می‌گوییم ‹جاء زیدٌ›، و گاهی می‌گوییم ‹جِىءْ، تعال› یعنی بیا، این‌ها فرقشان در چه می‌باشد؟ در مختصر المعانی گفته شده: جملهٔ إخباریه جمله‌ای است كه استعمال می‌شود در معنا به قصدِ حكایت از آن معنا در خارج، یعنی این جمله حكایت می‌كند كه زید در خارج آمد، و جملهٔ انشائیه آن جمله‌ای است كه استعمال می‌شود در معنا به قصد ایجاد معنا در خارج، یعنی وقتی شخصی می‌گوید ‹إضرِب› با گفتنِ بزن می‌خواهد آن طلبِ ضربْ را در خارج ایجاد كند، پس ‹إضرِب› استعمال می‌شود در معنا به قصدِ ایجادِ معنا در خارج، ولی ‹ضَرَبَ› استعمال می‌شود در معنا به قصدِ حكایتِ آن معنا در خارج، یعنی بین جملهٔ إخباریه و جملهٔ إنشائیه در مستعملٌ فیه و در معنا تفاوت می‌باشد و معنایشان دو تا می‌باشد، این نظرِ مشهور است.

مرحوم آخوند می‌فرماید: بعید نیست كه فرقِ بین اخبار و انشاء نیز مثلِ فرق اسم و حرف باشد، یعنی همان طوری كه اسم و حرف، معنایشان یكی بود و اختلاف در عُلقهٔ وضعیه بود، در اینجا نیز این گونه است.

توضیح مطلب: مثلاً شخصی دیروز خانه‌اش را فروخته و امروز بُنگاه به او زنگ می‌زند كه آیا مشتری برایت بفرستم؟ به او می‌گوید ‹بعتُ دارى›، یعنی خانه ام را فروختم كه این جملهٔ إخباری می‌باشد، اما یك وقت هست كه در بُنگاه نشسته و دارد معامله می‌كند و می‌گوید ‹بعتُ دارى› كه این جملهٔ إنشائیه می‌باشد؛ مرحوم آخوند در اینجا می‌فرماید: ‹بعتُ› چه إنشائی و چه إخباری هر دو إسنادِ مادّهٔ بیع به متكلِّم می‌باشند و فرقشان فقط در عُلقهٔ وضعیه می‌باشد، یعنی الآن مثلاً یك كسی می‌گوید: من می‌خواهم خبر بدهم كه خانه ام را دیروز فروخته ام و می‌گوید ‹من وضع كردم جملهٔ إخباریه را›، و یك كسی می‌گوید: من می‌خواهم الآن إنشاء بكنم و ‹وضع كردم جملهٔ إنشائیه را›، پس فرقِ بین إخبار و إنشاء در عُلقهٔ وضعیه می‌باشد نه در موضوعٌ له و مستعملٌ فیه.

بعضی‌ها خیال كرده‌اند كه مرحوم آخوند این كلام را فقط در صیغ مشتركه می‌فرماید، مثلِ بعتُ، أنكحتُ و... و نیز صیغه‌هایی كه هم در إخبار استعمال می‌شوند و هم در إنشاء، امّا این طور نیست و ایشان در جمیعِ جمله‌های إخباریه و إنشائیه، چنین ادّعایی دارند.

صیغ مشتركه درجمله‌های انشائیه مثلِ بعتُ و صیغ مختصّه مثل إضرب می‌باشد، اما ‹إضرب› نیز با جملهٔ خبریهٔ مثلِ خودش، معنایش یكی می‌باشد یعنی ‹إضرب› با ‹أطلُبُ منك الضرب› یا با ‹أریدُ منك الضرب›، معنایشان یكی است، و هر دو إسنادِ طلبِ ضرب به متكلّم می‌باشد، ولی در مقام انشاء باید از صیغهٔ إفعل و إنشاء استفاده كنید و بگویید: ‹إضرب›، و در مقام إخبار باید از صیغهٔ ‹أطلبُ› و ‹أریدُ› استفاده نمایید.

پس اختلاف بین إخبار و إنشاء، در واقع به عُلقهٔ وضعیه بر می‌گردد، یعنی مثلاً واضع گفته: من جملهٔ إنشائیه را وضع كردم ‹إذا قصدتَ ایجادَه فى الخارج›، مثلِ واجب مشروط، و جملهٔ إخباریه را وضع كردم ‹إذا قصدتَ الإخبار به فى الخارج›، و این قصدِ إخبار و قصد إنشاء، این‌ها داخل در مستعملٌ فیه یا داخل در موضوعٌ له نیستند، بلكه قیدِ وضع می‌باشند.

حالا چرا مرحوم آخوند در كفایه در مسألهٔ وضعِ حروف و أسماء، برهان‌های مختلف می‌آورد ولی در مسألهٔ إخبار و إنشاء، تنها می‌فرماید: ‹لا یبعُد›؟!! جواب این است كه: زیرا در اسم و حرف، استحالهٔ عقلی وجود داشت ولی در إخبار و إنشاء این گونه نیست یعنی اگر كسی گفت كه تفاوتِ جملهٔ إخباریه و إنشائیه در موضوعٌ له می‌باشد، این خلافِ ارتكاز و خلافِ وِجدان است ولی استحاله‌ای ندارد، این مطلب اول.

۳

وضع ضمائر و اسماء اشاره و موصولات

مطلب دوم: و كذا الضمائر....، ضمائر و اسماء اشاره و موصولات هم از همین قبیل می‌باشند، مثلاً می‌گویند ‹هو› چیست؟ می‌گویی مفرد مذكّر غائب، حالا اگر كسی از شما سؤال كرد كه چه كسی امروز آمد، می‌گویی ‹او› یا مثلاً می‌گویی ‹هو زیدٌ› یا ‹هو الّذى جاء›، اما نمی‌توانی بگویی ‹المفرد المذكّر جاء›، زیرا ‹هو› معرفه است ولی ‹مفردِ مذكّر› نكره می‌باشد و سِرّش در این است كه ‹هو› با ‹مفرد مذكّر› معنایشان یكی است، ولی هرگاه قصد كردی كه اشاره كنی به فرد غائب، ‹هو› استعمال می‌كنی و هرگاه كه قصد اشاره نداری، ‹مفرد مذكّر› استعمال می‌كنی.

همچنین مثلاً در ‹أنت› اگر قصدِ تخاطب داشته باشی، ضمیر مخاطب می‌آوری ولی اگر قصد تخاطب نداشته باشی، ‹مفرد مذكر› می‌آوری، پس فرق بین ضمائر و اسماءِ خودشان، مثلِ فرق بین إخبار و إنشاء در عُلقهٔ وضعیه می‌باشد.

خلاصه آن كه حروف و ضمائر و أسماء اشاره و موصولات، همگی در معنا با اسماء، یكی می‌باشد و اختلافشان فقط در عُلقهٔ وضعیه می‌باشد، لذا شما در نحو خوانده‌اید كه ‹أنت اسمٌ› ولی به نظر مرحوم آخوند، ‹هو› یا ‹أنتَ› این‌ها معنای حرفی دارند، پس اگر به یك اصولی بگویند معنای حرفی مثال بزن، می‌گوید ‹هو›، پس ضمائر و موصولات و اسماء اشاره مانند حروف هستند یعنی همان طور كه حروف معنایشان در غیر خودشان هست، ‹هو› نیز معنایش در غیر خودش می‌باشد.

۴

تطبیق اخبار و انشاء

(ثمّ لا یبعُد أن یكون الإختلاف فى الخبر والإنشاء ـ أیضاً ـ كذلک) یعنی مثلِ حروف باشد (فیكون الخبر موضوعاً لیستعملَ فى حكایة ثبوت معناه فى مُوطِنِه، و) یكون (الإنشاء) موضوعاً (لیستعمل فى قصد تحقُّقه وثبوته، وإن اتّفقا فیما استُعملا فیه سپس بعید نیست كه اختلاف بین خبر و إنشاء نیز مثلِ إختلاف در حروف باشد، پس خبر وضع شده تا استعمال شود در حكایتِ ثبوتِ معنای آن خبر در موطنش ـ یعنی فرق نمی‌كند و ممكن است شما حكایت بكنید از خارج و مثلاً بگویید ‹ضرب زیدٌ› كه حكایت می‌كنید از ثبوت زدن برای زید در خارج، و نیز ممكن است كه حكایت بكنید از ذهن و مثلاً بگویید ‹یكون فى ذهنی هذا المطلب› و در اینجا شما حكایت كردید از ثبوت این مطلب در ذهن، پس موطنش یا ذهن است و یا خارج ـ و انشاء هم وضع شده برای استعمال شدن در هر جایی كه قصدِ تحقّق و ثبوتِ معنا در خارج وجود داشته باشد، و اگر چه در مستعملٌ فیه اتّفاق داشته باشند، مثلاً ‹أنكحتُ› إخباری با ‹أنكحتُ› إنشائی هر دو به یك معنا هستند و هر دو برای إسناد دادنِ مادّهٔ نكاح به متكلّم وضع شده‌اند، ولی گاهی استعمال می‌شوند برای ایجاد نكاح در خارج و گاهی استعمال می‌شوند به قصدِ خبر دادن از نكاح، در اینجا مستعملٌ فیه در هر دو یكی است و هر دو إسنادِ مادّهٔ نكاح می‌باشند.

(فتأمّل اشاره به دو مطلب است: شاید اشاره باشد به این كه كسی نگوید: این حرف شما در صیغ مشتركه درست است ولی در صیغ مختصّه درست نیست، بلكه در هر دو درست است ولی در صیغ مختصّه، ‹إضرب› را با ‹تضرب› نسنجید كه خَلط كنید بلكه ‹إضرب› را با ‹أطلب منك الضرب› بسنجید.

و شاید اشاره باشد كه آقای آخوند! چرا در حرف با جزم سخن گفتید ولی در اینجا به تعبیرِ ‹لا یبعُد› بَسَنده نمودید؟ می‌فرماید: زیرا آن اشكالاتی كه در حرف هست در اینجا نیست، لذا اگر كسی بگوید جملهٔ إخباریه برای حكایت وضع شده و جملهٔ إنشائیه برای قصدِ ایجاد وضع شده، این‌ها محال نیست و فقط خلاف ارتكاز می‌باشد.

۵

تطبیق وضع ضمائر و اسماء اشاره و موصولات

(ثمّ إنّه قد انقدح ممّا حقّقناه) از آنچه كه ما در إخبار و إنشاء گفتیم روشن شد كه (أنّه یمكن أن یقال: إنّ المستعملَ فیه فى مثل أسماء الإشارة والضمائر ـ أیضاً ـ عامٌّ، وأنّ تشخُّصَهُ إنّما نَشَأَ مِن قِبَلِ طَوْر استعمالها همانا می‌توان گفت مستعملٌ فیه در أسماء اشاره و ضمائر نیز عامّ است، (امّا این كه چرا در نحو آمده ‹هو› یا ‹هذا› معرفه است و ‹مفرد مذكّر› نكره است؟ می‌گوییم:) تشخُّصِ این‌ها و این كه می‌بینیم ‹هو› معرفه و خاص است این لازمهٔ آن قیدی است كه عُلقهٔ وضعیه دارد، یعنی واضع، ‹هو› را وضع كرده برای وقتی كه بخواهد به شخصی اشاره كند و در اشاره هم معرفه بودن قرار گرفته، و اشاره باید به شخص مشخّصی باشد و چون ‹هو› وضع شده برای رجلِ غائب به شرطِ این كه اشاره شود به او و لازمهٔ اشاره هم معرفه بودن است، پس ‹هو› معرفه است.

پس در اینجا یك إن قلت مقدّر وجود دارد كه شما می‌فرمایید ‹هو› با ‹مفرد مذكر› یكی است و حال آن كه ‹هو› معرفه است ولی ‹مفرد مذكّر› نكره است؟ می‌گوید: این تشخُّصِ مستعملٌ فیه از چگونگی استعمالِ این ضمائر ناشی شده است؛ اما چگونه استعمالِ این ضمائر موجبِ تشخُّص می‌شود؟ (حیث إنّ أسماء الإشارة وُضعت لیشار بها إلیٰ معانیها زیرا اسماء اشاره وضع شده‌اند تا اشاره شود بوسیلهٔ آن أسماء به معانیشان (وكذا بعضُ الضمائر، وبعضها لیخاطب به المعنیٰ، والإشارة والتخاطب یستدعیان التشخُّص كما لا یخفیٰ و نیز بعضی از ضمائر هم برای چنین اشاره‌ای وضع شده‌اند (یعنی آن شش ضمیرِ غائب نیز برای اشاره است)، و بعضی از ضمائر و بعضی از اسماء اشاره وضع شده‌اند برای این كه معنا بوسیلهٔ آن‌ها خطاب شود (مثلِ أنت و كاف خطاب)، و اشاره و تخاطب هم مستلزمِ تشخُّص و معرفه شدن می‌باشند.

اسماء اشاره بر دو قسم اند، یك قسمش در آن خطاب وارد شده مثلِ هذا، پس همان طوری كه ضمائر، حاضر و مخاطب دارند، اسماء اشاره نیز این گونه هستند، مثلاً ‹هذا› برای مخاطب است و باید حاضر باشد و ‹ذلك› برای غائب است و...، و اشاره و تخاطب، تشخُّص می‌آورند و این كه می‌بینی ‹هو› یا ‹أنت› معرفه می‌باشند، به خاطر این است كه در علقهٔ وضعیهٔ آن‌ها یك قیدی أخذ شده كه لازمهٔ آن، معرفه بودن است؛ اما چرا اشاره مستدعی تشخُّص است؟ زیرا اگر شخصِ خاصّی نباشد نمی‌توان اشاره كرد.

(فدعویٰ ـ أنّ المستعملَ فیه فى مثل « هذا » أو « هو » أو « إیاک » إنّما هو المفرد المذكّر وتشخُّصُه إنّما جاء مِن قِبَل الإشارة أو التخاطب بهذه الألفاظ إلیه) أى إلی ذلک المعنی، (فإنّ الإشارة أو التخاطب لا یكاد یكون إلّا إلیٰ الشخص) أى الإشارةُ یكون إلیٰ الشخص (أو معه) أى التخاطب یكون مع الشخص (ـ غیرُ مجازفةٍ پس اگر كسی بگوید كه مستعملٌ فیه در مثلِ هذا یا هو یا إیاك، ‹مفرد مذكّر› می‌باشد و معنایشان با مفرد مذكّر یكی می‌باشد و این كه می‌بینی ‹مفرد مذكر› نكره است ولی ‹هو› معرفه است به جهتِ این است كه عُلقهٔ وضعیه‌اش یك قیدی دارد كه باید اشاره شود و اشاره و تخاطب هم موجب تشخُّص می‌شوند، كسی اگر این حرف را بزند بیهوده نگفته، پس این معرفه بودن از قِبل این اشاره و تخاطب آمده نه این كه ‹هو› معنایش ‹مفرد مذكر› باشد و معرفه باشد بلكه معرفه بودن از جهت آن اشاره است.

۶

تطبیق خلاصه مباحث

(فتلخّص ممّا حقّقناه: أنّ التشخُّص الناشئ مِن قِبَل الإستعمالات، لا یوجب تشخُّص المستعمل فیه، سواء كان تشخُّصاً خارجیاً ـ كما فى مثل أسماء الإشارة ـ أو ذهنیاً ـ كما فى أسماء الأجناس والحروف ونحوهما ـ خلاصهٔ كلام این كه: آن تشخُّصِ ناشی از قِبل استعمالات ـ مثل هو و أنت و... یا مثلِ حروف ـ موجب نمی‌شود كه معنای مستعملٌ فیه خاص باشد (تا بگویید از باب وضع عام و موضوعٌ له خاص است بلكه آن خصوصیت، داخل در مستعملٌ فیه نیست)، چه آن تشخُّص، تشخُّصِ خارجی باشد، مثلِ أسماء اشاره كه معرفهٔ خارجی است و شخص خاصّی در خارج است، و یا این كه تشخُّص ذهنی باشد، مانند اسماء اجناس و حروف و نحوهما، مثل موصولات یا ‹ال› عهد ذهنی.

بنا بر این فرق بین اُسامه و أسد یعنی فرق عَلَمِ جنس و اسم جنس در چیست؟ علم جنس یعنی آنچه كه معنایش در ذهن حاضر است ولی اسم جنس، نكره است، پس اسماء اجناس ـ یعنی علم جنس ـ و حروف، تشخّصشان ذهنی است و در ذهن مشخّص هستند، (مِن غیر فرق فى ذلک أصلاً بین الحروف وأسماء الأجناس، ولَعَمرى هذا واضح و در این كه این تشخُّص، داخل در مستعملٌ فیه نیست، در این مطلب هیچ فرقی بین حروف و اسماء اجناس وجود ندارد.

في نفسه في الأسماء، وكما لا يكون هذا اللحاظ معتبراً في المستعمل فيه فيها، كذلك اللحاظ في الحروف، كما لا يخفى.

وبالجملة: ليس المعنى في كلمة « من » ولفظ « الابتداء » - مثلاً - إلّا الابتداء ؛ فكما لا يعتبر في معناه لحاظه في نفسه ومستقلاًّ، كذلك لا يعتبر في معناها لحاظهُ في غيرها (١) وآلةً، وكما لا يكون لحاظه فيه موجباً لجزئيّته فليكن كذلك فيها.

الإشكال بعدم بقاء الفرق بين الاسم والحرف في المعنى

إن قلت: على هذا لم يبق فرقٌ بين الاسم والحرف في المعنى، ولزم كونُ مثل كلمة « من » ولفظ « الابتداء » مترادفين، صحّ استعمالُ كلّ منهما في موضع الآخر، وهكذا سائر الحروف مع الأسماء الموضوعة لمعانيها، وهو باطلٌ بالضرورة، كما هو واضح.

الجواب عن الإشكال وبيان الفرق

قلت: الفرق بينهما إنّما هو في اختصاص كلٍّ منهما بوضعٍ، حيث إنّه وُضِعَ الاسم ليُراد منه معناه بما هو هو وفي نفسه، والحرف ليُراد منه معناه لا كذلك، بل بما هو حالةٌ لغيره، كما مرّت الإشارة إليه غير مرّة.

فالاختلافُ بين الاسم والحرف في الوضع يكون موجباً لعدم جواز استعمال أحدهما في موضع الآخَر، وإن اتّفقا في ما له الوضع. وقد عرفت - بما لا مزيد عليه -: أنّ نحو إرادة المعنى لا يكادُ يمكنُ أن يكون من خصوصيّاته ومقوّماته.

الخبر والإنشاء

ثمّ لا يبعد أن يكون الاختلافُ في الخبر والإنشاء أيضاً كذلك، فيكون

__________________

(١) أدرجنا الكلمة كما هي في الأصل وطبعاته، وفي « ق »: « لحاظه في غيره ». لكنّه استظهر في الهامش ما أثبتناه في المتن.

الخبر موضوعاً ليستعمل في حكاية ثبوت معناه في موطنه (١)، والإنشاء ليستعمل في قصد تحقّقه وثبوته، وإن اتّفقا في ما استعملا فيه، فتأمّل.

أسماء الإشارة والضمائر

ثمّ إنّه قد انقدح ممّا حقّقناه أنّه يمكن أن يقال: إنّ المستعمل فيه في مثل أسماء الإشارة والضمائر أيضاً عامٌّ، وإنّ تشخّصه إنّما نشأ من قِبَلِ طور استعمالها، حيث إنّ أسماء الإشارة وُضِعَت ليشار بها إلى معانيها، وكذا بعضُ الضمائر، وبعضُها ليُخاطب به (٢) المعنى، والإشارة والتخاطب يستدعيان التشخّص، كما لا يخفى.

فدعوى: أنّ المستعمل فيه في مثل: « هذا »، أو « هو »، أو « إيّاك »، إنّما هو المفرد المذكّر، وتشخّصه إنّما جاء من قِبَل الإشارة، أو التخاطب بهذه الألفاظ إليه ؛ فإنّ الإشارة أو التخاطب لا يكاد يكونُ إلّا إلى الشخص أو معه، غير مجازفة.

خلاصة الكلام

فتلخّص ممّا حقّقناه: أنّ التشخّص الناشئ من قِبَل الاستعمالات لا يوجب تشخّص المستعمل فيه، سواءً كان تشخّصاً خارجيّاً - كما في مثل أسماء الإشارة - أو ذهنيّاً - كما في أسماء الأجناس والحروف ونحوهما -، من غير فرقٍ في ذلك أصلاً بين الحروف وأسماء الأجناس.

ولعمري هذا واضح ؛ ولذا ليس في كلام القدماء من كون الموضوع له أو المستعمل فيه خاصّاً في الحرف عينٌ ولا أثرٌ، وإنّما ذهب إليه بعض من تأخّر (٣)،

__________________

(١) ليست الحكاية جزءً للمعنى، بل اللفظ يستعمل في معناه بقصد الحكاية، فالعبارة لا تخلو عن مسامحة. وكذا الكلام في الانشاء. راجع منتهى الدراية ١: ٤٧.

(٢) في « ن »: بها.

(٣) تقدّم تخريجه.