درس فرائد الاصول - تعادل و تراجیح

جلسه ۴۵: تعارض الدلیلین ۴۵

 
۱

خطبه

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمدلله رب العالمین و الصلاة و السلام علی أشرف الانبیاء و المرسلین سیدنا و نبینا محمد و آله الطیبین الطاهرین و لعنة الله علی اعدائهم اجمعین من الان إلی قیام یوم الدین.

۲

خلاصه مباحث گذشته (صور انقلاب نسبت)

وقتی سه دلیل یا بیشتر با یکدیگر تعارض داشتند، فرمودند:

  1. تارةً همه اینها نسبت واحده دارند یعنی نسبت همه باهم مثلا تباین است، مثل یجب إکرام العلماء، یحرم إکرام العلماء، یستحب إکرام العلماء، این سه دلیل به نحو تباین با یکدیگر تعارض دارند. معلوم است که در اینجا باید از اخبار علاجیه استفاده کنیم ببینیم کدام راجح است و کدام مرجوح است.
  2. تارةً به صورت عموم من وجه با یکدیگر تعارض دارند، مثلا یجب إکرام العلماء، یحرم إکرام الفساق، یستحب إکرام الشعراء، این سه دلیل را وقتی با یکدیگر می‌سنجیم تعارض آنها به طریق عموم من وجه است.
  3. تارةً به صورت عموم و خصوص مطلق است، مثل أکرم العلماء، لاتکرم النحاة، لاتکرم فساقهم یا مثلا لاضمان فی العاریة إلا الدرهم و الدینار، فی عاریة الذهب و الفضة ضمان، در اینجا یک عام بود که در مقابل آن دو خاص مطلق بود.

اگر یک عام داشته باشیم و دو مخصص، وقتی أحدهما را تخصیص زدیم نسبت به مخصص دیگر انقلاب نسبت پیش می‌آید، آیا نسبت اولیه را باید بسنجیم یا نسبت ثانویه را باید بسنجیم؟ در جائی بود که نسبت اولیه سنجیده شود و در جائی بود که نسبت ثانویه باید سنجیده شود. اگر مخصص‌ها همه منفصل هستند نسبت اولیه را با همه ملاحظه می‌کنیم، مثلا اگر یکی متصل است و یکی منفصل است قهراً نسبت ثانویه را باید در نظر گرفت.

۳

تعارض بیش از دو دلیل با نسبت‌های مختلف

و گاهی سه دلیل یا بیشتر با یکدیگر تعارض دارند به نسبت‌های متفاوت، نه این که همه به نسبت واحد باشند. به نسبت‌های مختلفه سه دلیل با یکدیگر تعارض می‌کنند یعنی این دلیل را وقتی با آن دلیل در نظر می‌گیریم می‌بینیم عموم و خصوص مطلق است، با دلیل دیگر که حساب می‌کنیم می‌بینیم عموم و خصوص من وجه است، نسبت‌های گوناگون بین این سه معارض وجود دارد. در اینجا چه باید کرد به نسبت‌های مختلفه؟

می‌فرماید موظف هستید که به مرجحات مراجعه کنید، در درجه اول به مرجح دلالی مراجعه کنید، ببینید کدام یکی از حیث دلالت نسبت به دیگری قوی‌تر است یعنی از قبیل نص و ظاهر و أظهر و ظاهر است، هر کدام قوی الدلالة است را أخذ می‌کنید و بعد بقیه را محاسبه می‌کنید تا آخر، یا مرجح دلالی نشد از مرجحات دیگر فی ما بین آنها استفاده کنید، قاعده همین است.

صور مختلف مسأله

گاهی وقتی این سه دلیل را معالجه می‌کنیم:

  1. انقلاب نسبت پیش نمی‌آید، یعنی نسبت اولیه هرچه بود بعد از معالجه هم همان نسبت اولیه فی مابین آنها باقی است، تارةً به این صورت است اصلا انقلاب پیش نمی‌آید.
  2. تارةً انقلاب پیش می‌آید ولی از حیث راجح و مرجوح بودن فرق نمی‌کند، با نسبت اولیه هر طور که بود، انقلاب نسبت هم که می‌شود همینطور است، ترجیحی پیش نیامده است.
  3. تارةً وقتی شروع به معالجه می‌کنیم، انقلاب نسبت که پیش می‌آید و ترجیح هم فرق می‌کند، یعنی اول این حدیث نسبت به آن حدیث رجحانی نداشت با نسبت قبلی خودش، الان وقتی انقلاب نسبت می‌شود رجحانی هم پیدا شده است.

خلاصه مطلب: وقتی سه دلیل به نسبت‌های مختلف با یکدیگر تعارض کردند، تارةً وقتی معالجه می‌کنیم انقلاب نسبت پیش نمی‌آید و اخری وقتی معالجه می‌کنیم انقلاب نسبت پیش می‌آید اما از حیث راجح و مرجوح عوض نمی‌شود و ثالثةً مضافاً بر این که انقلاب نسبت پیش می‌آید، از حیث راجح و مرجوح بودن هم وضع آنها عوض می‌شود.

این مطلب آخری که علاوه بر این که انقلاب نسبت پیش می‌آید، رجحانیت هم تولید می‌شود، در بحث‌های گذشته این مطلب بود، منتها در آنجا نگفتیم و الان می‌گوییم. در مباحث گذشته این بود که سه دلیل با یکدیگر تعارض می‌کنند و همه به نسبت واحده هستند، یعنی همه باهم تباین دارند یا همه باهم عموم و خصوص من وجه هستند یا عموم و خصوص مطلق هستند، در اینجا هم گاهی قبل از معالجه رجحانی نبود و بعد از معالجه رجحانی پیدا می‌شود.

مثال‌های صور مختلف مسأله

چهار مثال باید ذکر کنیم؛ سه مثال راجع به محل بحث امروز که دلیل‌ها با هم تعارض می‌کنند به نسبت‌های مختلف، یک مثال هم راجع به درس‌های قبلی که سه دلیل تعارض می‌کنند به نسبت‌ها متحده و وقتی معالجه می‌کنیم ترجیح‌های آن‌ها تغییر می‌کند.

مثال اول:

سه دلیل با یکدیگر تعارض می‌کنند به نسبت‌های مختلف، وقتی معالجه کردیم اصلا انقلاب حاصل نشد یعنی نسبت قبلی هرچه بود به جای خود محفوظ است، مثلا یجب إکرام الشاعر، یحرم إکرام الشاعر، یستحب إکرام العدول، اولی با دومی نسبت تباین دارند، یجب إکرام الشاعر، یحرم إکرام الشاعر متباینین هستند، هر کدام از این دو با سومی چه نسبتی دارند، یستحب إکرام العدول، شاعر با عادل عامین من وجه است یعنی شاعری است که عادل نیست، عادلی است که شاعر نیست، کسی هم است که هم عادل است و هم شاعر است. فرض بفرمائید دو تای اول که تباین دارند، خب یستحب إکرام العدول، فرض کنید افراد عدول کمتر است، افراد شاعر زیادتر است، أظهر و ظاهر درست می‌کنیم یعنی یستحب إکرام العدول را أظهر در نظر می‌گیریم و آن دو را ظاهر حساب می‌کنیم، یا به جهت کمی و زیادی افراد و یا مثلا اولی چون «الشاعر» است و دومی چون «العدول» است، ظهور دومی از اولی قوی‌تر است، اولی مفرد محلی باللام است، سومی جمع محلی باللام است و ظهور جمع محلی باللام در عموم قوی‌تر است. در هر صورت این حدیث سوم را، یستحب إکرام العدول، مخصص آن دو قرار می‌دهیم و وقتی مخصص قرار دادیم، آن دو حدیث به چه صورت می‌شوند؟ یجب إکرام الشاعر الفاسق، یحرم إکرام الشاعر الفاسق، چون عدول به حساب آن حدیث سوم درمی آیند، یستحب إکرام العدول، هرچه عدول است داخل در این یستحب إکرام العدول است، اولی تخصیص خورد و دومی هم تخصیص خورد، یجب إکرام الشاعر یعنی شاعر فاسق، یحرم إکرام الشاعر یعنی شاعر فاسق. قبلاً این دو حدیث اول و دوم نسبت تباین داشتند الان هم تباین دارند، منتها اول به این صورت بود که یجب إکرام الشاعر، یحرم إکرام الشاعر ولی الان به صورت یجب إکرام الشاعر الفاسق، یحرم إکرام الشاعر الفاسق است، باز هم تباین است، اول تخصیص نخورده آنها با یکدیگر تباین داشتند، الان تخصیص خورده آنها با یکدیگر تباین دارند. معالجه کردیم و أظهر را بر ظاهر مقدم داشتیم، أظهر را مخصص ظاهر قرار دادیم ولی انقلاب نسبت پیش نیامد، متباینین بودند و الان هم متباینین هستند، در متباینین وظیفه چیست؟ به اخبار علاجیه رجوع می‌کنیم، هر کدام راجح است أخذ می‌کنیم، هر کدام مرجوح است طرح می‌کنیم و اگر مساوی هستند إذاً فتخیر، هر سه معالجه می‌شود. سومی مخصص آن دو شد بخاطر أظهر و ظاهر بودن، آن دو هم اول متباینین بودند و الان هم متباینین هستند و به اخبار علاجیه مراجعه می‌کنیم.

مثال دوم:

جائی است که انقلاب نسبت بعد از معالجه پیش می‌آید ولی از حیث ترجیح وضع آنها عوض نمی‌شود، مثلا أکرم العلماء، لاتکرم الشعراء، یستحب إکرام عادل غیر شاعر و شاعر غیر عالم، کسی که عالم است و شاعر نیست یا شاعر است و عالم نیست، اکرام او مستحب است. اولی و دومی یعنی العلماء و الشعراء عامین من وجه هستند، تعارض آنها عامین من وجه است، با سومی چه نسبتی دارند؟ سومی نسبت به آن دو خاص مطلق است، آن دو عام مطلق هستند و سومی خاص مطلق است، آن دو تا می‌گویند واجب إکرام علماء، شاعر باشد یا نباشد، دومی می‌گوید حرام است إکرام شعراء، عالم باشد یا نباشد، حدیث سوم فقط و فقط ماده افتراق آن دو را در نظر گرفته است، هر کدام نسبت به دیگری ماده افتراقی دارند و حدیث سوم ماده افتراق آن دو را زیر پوشش خود قرار داده است، گفته است یستحب إکرام عالم غیر شاعر، خب عالم غیر شاعر ماده افتراق أکرم العلماء است و شاعر غیر عالم ماده افتراق لاتکرم الشعراء است، حدیث سوم ماده افتراق آن دو حدیث را زیر پوشش خود قرار داده است و عالمی که شاعر نباشد و شاعری که عالم نباشد إکرام او مستحب است. ماده افتراق را از دست آن دو حدیث گرفتیم، آن دو حدیث اختصاص پیدا می‌کنند به ماده اجتماع، به چه صورت می‌شوند؟ أکرم العلماء الشعراء، فقط ماده اجتماع، أکرم العلماء الشعراء، لاتکرم الشعراء العلماء، هر دو مخصوص ماده اجتماع هستند، الان چه نسبتی دارند؟ تباین، اول چه نسبتی داشتند؟ العلماء و الشعراء عامین من وجه بودند و وقتی ماده افتراق هر دو را گرفتیم و فقط ماده اجتماع زیر پوشش آنها ماند به صورت أکرم العالم الشاعر، لاتکرم الشاعر العالم می‌شوند و نسبت تباین دارند، در نتیجه عام من وجه بعد از معالجه تبدیل به تباین شد ولی رجحانی ایجاد نشد، نه اول نسبت به همدیگر رجحانی داشتند، أکرم العلماء، لاتکرم الشعراء، آن هم جمع محلی باللام بود و این هم جمع محلی باللام بود، الان که انقلاب نسبت شده است و تبدیل به تباین شده است باز هم ترجیحی ندارند، أکرم العلماء الشعراء، لاتکرم الشعراء العلماء، هر دو مربوط به ماده اجتماع است و در ماده اجتماع تعارض می‌کنند به صورت تباین و ترجیحی ندارند. حدیث سوم مخصص این دو می‌شود، چون این دو نسبت به حدیث سوم عام مطلق بودند و آن خاص مطلق بود و وقتی خاص مطلق بود تخصیص زد و ماده افتراق هر دو را از دست آنها گرفت و هر دو را منحصر به ماده اجتماع کرد و حالت تباین پیدا کردند، در نتیجه در آن دو باید به اخبار علاجیه مراجعه کنیم.

مثال سوم:

جائی است که چند حدیث تعارض کردند به نسبت‌های مختلف و بعد از معالجه علاوه بر این که نسبت عوض شده است ترجیحاتی هم پیدا شده است، مثلا أکرم العلماء، لاتکرم فساقهم، یستحب إکرام العدول. اولی با دومی یعنی أکرم العلماء با لاتکرم فساقهم عموم و خصوص مطلق هستند، با یستحب إکرام العدول عامین من وجه هستند، علماء با عدول عامین من وجه هستند، چون لاتکرم فساقهم خاص مطلق است، قاعد خاص مطلق با عام مطلق چیست؟ یقدم الخاص علی العام، این را مخصص أکرم العلماء قرار می‌دهیم و وقتی مخصص أکرم العلماء قرار دادیم به صورت أکرم العلماء العدول می‌شود، فساق خارج شد، منحصر به عدول می‌شود، أکرم العلماء العدول، حدیث سوم می‌گوید یستحب إکرام العدول، این دو خاص مطلق هستند، عام من وجه بود که تبدیل به عام و خاص مطلق شد، یعنی سومی عام مطلق است، یستحب إکرام العدول، اولی خاص مطلق است، أکرم العلماء العدول، خب العلماء العدول خاص مطلق است و مطلق العدول عام مطلق است، اول نسبت آنها عامین من وجه بود هیچکدام بر دیگری ترجیحی نداشتند، الان که نسبت آنها تبدیل به عام و خاص مطلق شد قهراً یک رجحانی هم پیدا شد، خب خاص مطلق ترجیح دارد نسبت به عام مطلق. یجب إکرام العلماء العدول را مخصص یستحب إکرام العدول قرار می‌دهیم، در نتیجه عدولی که عالم نیستند إکرام آنها مستحب است بخاطر یستحب إکرام العدول، عدولی که عالم هستند إکرام آنها واجب است بخاطر أکرم العلماء العدول. بعد از آن که معالجه کردیم یعنی لاتکرم فساقهم را از علماء استثناء کردیم و علماء منحصر به عدولهم شد، نسبت آن با مطلق العدول تبدیل به عام و خاص مطلق می‌شود در نتیجه یقدّم الخاص علی العام. أکرم العلماء العدول را حفظ می‌کنیم و این را مخصص یستحب إکرام العدول قرار می‌دهیم.

۴

بررسی مثال چهارم (تعارض به نسبت‌های متحده و تغییر نسبت بعد از معالجه)

مثال چهارم:

در جائی است که سه دلیل با یکدیگر تعارض می‌کنند به نسبت‌های متحده، گاهی چنین جریانی آنجا هم پیش می‌آید یعنی اول وقتی به نسبت‌های متحده تعارض می‌کردند، وقتی معالجه را شروع کردیم می‌بینیم نسبت‌ها عوض می‌شود و ترجیحاتی پیدا می‌شود. بر فرض هم نسبت‌ها عوض نشود ترجیحاتی حاصل خواهد شد، مثلا یجب إکرام العلماء، یحرم إکرام الفساق، یستحب إکرام الشعراء. العلماء، الفساق، الشعراء نسبتی که با یکدیگر دارند عموم و خصوص من وجه است، به نسبت‌های متحده با یکدیگر تعارض دارند. کاری به این نداریم که هر کدام از این سه دلیل برای خود یک ماده افتراقی دارد یعنی عالمی داریم که نه فاسق است و نه شاعر است، فاسقی داریم که نه عالم است و نه شاعر است، شاعری داریم که نه فاسق است و نه عالم است، هر کدام برای خود یک ماده افتراق دارد که در آن ماده افتراق با یکدیگر تعارضی ندارند، هر کدام حکم خودش را در ماده افتراق خودش اجرا می‌کند، تعارض در ماده اجتماع است. ماده اجتماع این سه تا العالم الفاسق الشاعر است، نمی‌دانیم العالم الفاسق الشاعر إکرام آن واجب است بخاطر علم او یا حرام است بخاطر فسق او یا مستحب است بخاطر شعر او، نمی‌دانیم واجب است یا حرام است یا مستحب است، چون هر سه جهت را دارد، الان العلماء چند گروه می‌شود؟ وقتی فاسق آنها و عادل آنها و شاعر آنها را حساب کنیم چند گروه می‌شوند؟ چهار گروه می‌شود، العالم إما فاسق و إما عادل و کل منهما إما شاعر و إما غیر شاعر، همچنین الفاسق هم چهار گروه می‌شود، الفاسق إما عالم و إما جاهل و علی کلا التقدیرین إما شاعر و إما غیر شاعر، چهار گروه می‌شود، شعراء هم چهار گروه هستند، الشاعر إما فاسق و إما عادل و علی کلا التقدیرین إما عادل و إما جاهل، هر کدام از چهار گروه متشکل می‌شوند.

خلاصه این که نسبت این سه دلیل عام من وجه است، علماء، شعراء، فساق و هر کدام چهار گروه خواهند داشت، عالم یا فاسق است یا عادل است و علی کل حال یا شاعر است یا غیر شاعر، همچنین فساق آهنا و هم چنین شعرای آنها.

افراد العلماء از فساق کمتر است، از آن دو تا کمتر است، الشعراء هم کمتر است مخصوصا از فساق خیلی کمتر است، بنا شد عامی که قلیل الافراد باشد را أظهر حساب کنیم و عامی که کثیر الافراد است را ظاهر حساب کنیم و یقدم الأظهر علی الظاهر، از این قانون استفاده می‌کنیم و یجب إکرام العلماء را مخصص یحرم إکرام الفساق قرار می‌دهیم، وقتی مخصص یحرم إکرام الفساق قرار دادیم، علماء چند گروه می‌شوند؟ فساق چند گروه می‌شوند؟ علماء اول چهار گروه بود، الان هم چهار گروه است، یجب إکرام العلماء را دست نزدیم، یحرم إکرام الفساق را دست می‌زنیم، یعنی یجب إکرام العلماء را مخصص یحرم إکرام الفساق قرار دادیم، از فساق، علماء را کنار گذاشتیم، نتیجه این می‌شود که العلماء با چهار گروه خودش سر جای خودش باقی است و یحرم إکرام الساق دو گروه را از دست داد یعنی علماء را از دست داد و لکن فقط جهال را دارد، علماء چه شاعر باشد و چه شاعر نباشد، به کلی قسمت علماء را از دست می‌دهد، علماء هم یا شاعر هستند و آن که باقی ماند تحت یحرم إکرام الفساق فقط جهال را شامل است شاعراً کان أو غیر شاعر، یعنی دو گروه را از دست داد و فقط دو گروه باقی ماند. به یجب إکرام العلماء دست نزدیم و به یحرم إکرام الفساق دست زدیم و علماء را استثناء کردیم، وقتی علماء را استثناء کردیم یعنی دو گروه استثناء شد و فقط دو گروه باقی ماند، در نتیجه ما درباره علماء یحرم نداریم، چون علماء را از وادی یحرم نجات دادیم، دیگر در مورد علماء یحرم مطرح نیست چون علماء را از یحرم استثناء کردیم و تصدیق کردید یجب إکرام العلماء به چهار گروه خودش محفوظ و دو گروه یحرم إکرام الفساق استثناء شد و دو گروه باقی ماند، الان در ماده اجتماع چند احتمال است؟ العالم الفاسق الشاعر، اول سه احتمال می‌دادیم، الوجوب و الحرمة و الاستحباب، الان دیگر احتمال حرمت کنار می‌رود، احتمال الحرمة لفسقه برطرف می‌شود و فقط دو احتمال باقی می‌ماند، احتمال الوجوب لعلمه، احتمال الاستحباب لشعره، اما احتمال الحرمة لفسقه با استثناء برطرف شد. بعد از آن که العلماء را با دو گروه آن از فساق کنار گذاشتیم، ملتفت شدیم که افراد فساق کمتر شد از افراد شعراء، حدیث سوم که می‌گوید یستحب إکرام الشعراء، افراد فساق کمتر از افراد شعراء است چون دو گروه را از دست داد و وقتی دو گروه را از دست داد افراد آن کمتر می‌شود، با شعراء می‌سنجیم می‌بینیم خیلی کمتر از شعراء است، قاعده این است که یحرم إکرام الفساق أظهر شود، یستحب إکرام الشعراء ظاهر شود، در نتیجه یقدم الأظهر علی الظاهر. همانطور که یجب إکرام العلماء را مخصص یحرم إکرام الفساق قرار دادیم، یحرم إکرام الفساق را هم مخصص إکرام الشعراء قرار می‌دهیم، چون آن قلیل الافراد است و این کثیر الافراد است. در اینجا سؤال می‌شود وقتی یحرم إکرام الفساق را مخصص یستحب إکرام الشعراء قرار دادیم، یحرم إکرام الفساق چند گروه دارد و یستحب إکرام الشعراء چند گروه دارد؟ یحرم إکرام الفساق که دو گروهی بود الان هم دو گروهی است چون الان به آن دست نزدیم و به سومی دست زدیم، یستحب إکرام الشعراء چهار گروهی بود و الان سه گروهی است، فقط یک گروه الفاسق الجاهل از شعراء استثناء شد، هم جاهل باشد و هم فاسق، چون یحرم إکرام الفساق شامل فساق الجهال است فقط، چون علماء را استثناء کردیم و فقط جهال مانده بود، الان الفاسق الجاهل را از شعراء استثناء می‌کنیم، یک گروه آن کم می‌شود به نام فاسق و جاهل، سه گروه آن می‌ماند که عبارتند از عالم شاعر، عالم غیر شاعر، فاسق عالم و فقط فاسق جاهل استثناء می‌شود، عالم با دو گروه خودش می‌ماند و جاهل هم عادل آن می‌ماند. دو گروه عالم یکی عالم عادل است و یکی هم عالم فاسق است، یکی هم جاهل عادل. علماء هم عادل آنها و هم فاسق آنها باقی می‌ماند، جهال هم عادل آنها باقی می‌ماند و فقط فاسق آنها خارج می‌شود.

شعراء چهار گروه هستند: یا عالم است و یا جاهل است و کل منهما یا عادل است یا فاسق، از این چهار گروه فقط یک گروه خارج می‌شود که فاسق جاهل است، اما عادل جاهل باقی می‌ماند، عالم عادل و فاسق هم هر دو باقی می‌مانند، در نتیجه سه گروه باقی ماندند و فقط یک گروه خارج می‌شوند.

ماده اجتماع که دارای دو حکم بود فعلاً دارای چند حکم است؟ العالم الفاسق الشاعر، اول سه حکمی بود و وقتی علماء را از فساق استثناء کردیم یک حکم کم می‌شود یعنی یحرم می‌رود و فقط وجوب و استحباب باقی می‌ماند، وقتی فساق را از شعراء استثناء کردیم، ماده اجتماع به همان حال خودش فعلاً باقی است یعنی العالم الفاسق الشاعر فقط حرمت می‌رود و فعلاً وجوب و استحباب در حال تعارض باقی می‌مانند، وجوب آن بخاطر دلیل اول، یجب إکرام العلماء، استحباب آن بخاطر دلیل سوم، یستحب إکرام الشعراء، دو حکم ماده اجتماع فعلاً محفوظ است.

بعد از آن که یحرم إکرام الفساق را مخصص یستحب إکرام الشعراء قرار دادیم و شعراء سه گروهی شدند، متوجه می‌شویم آمار شعراء کمتر از آمار علماء است، علماء که با همان چهار گروه باقی ماندند، یجب إکرام العلماء با چهار گروه خودش صحیح و سالم باقی ماندند، الان می‌بینیم آمار شعراء که سه گروهی است کمتر می‌شود از آمار علماء که چهار گروهی هستند، در این صورت یستحب إکرام الشعراء را مخصص یجب إکرام العلماء قرار می‌دهیم، می‌گوییم یجب إکرام العلماء إلا الشعراء، مگر علمائی که شعراء باشند، إکرام آنها واجب نیست. در نتیجه إکرام العالم الفاسق الشاعر واجب نیست بلکه مستحب است، بخاطر شعر آن، حرام نیست به جهت این که عالم از فاسق استثناء شده است و چون عالم از فاسق استثناء شده است لذا حرمت ندارد، وجوب هم ندارد چون شعراء از علماء استثناء شده است، در نتیجه فقط استحباب باقی می‌ماند. ماده اجتماعی که اول سه حکم در آن احتمال داشت، دو احتمال با معالجه از بین رفت و یک احتمال باقی ماند.

خلاصه مطلب: حرمت زمانی که علماء را از فساق استثناء کردیم رفت، گفتیم یحرم إکرام الفساق، علماء را شامل نمی‌شد، یحرم را نسبت به علماء حذف کردیم، وجوب و استحباب باقی می‌ماند. احتمال وجوب هم زمانی که شعراء را مخصص علماء قرار دادیم رفت، در این صورت وجوب می‌رود، فینحصر فی الاستحباب.

۵

تطبیق «تعارض بیش از دو دلیل با نسبت‌های مختلف»

و إن کانت النسبة بین المتعارضات مختلفة، اگر چنانچه سه دلیل با یکدیگر تعارض کردند اما نه به نسبت‌های متحده، بلکه به نسبت‌های مختلفه، فإن کان فیها ما یقدم علی بعض آخر منها، اگر فی ما بین این سه دلیل دلیلی هست که ترجیح دارد بر بعض دیگر، إما لأجل الدلالة، یا بخاطر رجحان دلالی ترجیح دارد، کما فی النص و الظاهر أو الظاهر و الأظهر و إما لأجل مرجح آخر، یا بخاطر مرجح دیگر ترجیح دارد، مثل أعدلیت راوی، اگر یکی از این سه دلیل نسبت به بقیه ترجیح داشت، قُدّم ما حقه التقدیم، معالجه می‌کنیم و آن که حقّش مقدم داشتن است را مقدم می‌داریم، ثم لوحظ النسبة مع باقی المعارضات، مع یعنی بین، ثم لوحظ النسبة بین باقی المعارضات، این یکی معالجه شد، بین بقیه معارضات باید ببینیم چه حسابی پیش می‌آید، چه حسابی پیش می‌آید؟

فقد تنقلب النسبة، گاهی می‌بینیم نسبت عوض شد، در مقابل؛ و قد لاینقلب، و گاهی هم می‌بینیم نسبت اولیه عوض نشد، چنانچه در مرحلی این را توضیح دادیم که بعد از معالجه اصلا انقلاب نسبتی پیش نیامد، جایی که انقلاب نسبت پیش می‌آید؛ و قد یحدث الترجیح، گاهی ینقلب و یحدث الترجیح، و گاهی ینقلب و لا یحدث الترجیح، (بنده در مقام توضیح اول برای لا ینقلب مثال زدم بعد برای ینقلب و لا یحدث الترجیح مثال زدم و بعد برای همان که فرموده‌اند، ینقلب و یحدث الترجیح، نسبت عوض می‌شود و ترجیحی هم حاصل می‌شود) مثال جائی که ینقلب و یحدث الترجیح این است که، كما إذا ورد: «أكرم العلماء» و «لا تكرم فسّاقهم» و «يستحبّ إكرام العدول» اولی با دومی چون عام و خاص مطلق هستند فلذا فساقهم را مخصص علماء قرار می‌دهیم و أکرم العلماء العدول می‌شود، فإنّه إذا خُصّ العلماء بعدولهم، وقتی علماء به عدول اختصاص پیدا کرد، یصیر أخص مطلق من العدول، نسبت به حدیث سوم که اول عام من وجه بود تبدیل می‌شود به أخص مطلق، حدیث سوم مطلق عدول را می‌گوید و حدیث اول فقط عدول العلماء را گفته است، در نتیجه حدیث سوم را تخصیص می‌زنیم و علماء را استثناء می‌دهیم، یعنی عالم عادل واجب الاکرام می‌شود و سایر عادل‌ها مستحب الاکرام می‌شود، و السرّ فی ذلک واضح، فلسفه مطلب واضح است، إذ لولا التریب فی العلاج، اگر انسان در مقام معالجه با ترتیب پیش نرود و ترتیب را رعایت نکند، لزم الغاء النص، یکوقت می‌بینیم نص از بین رفت، یعنی لاتکرم فساقهم که نص است از بین می‌رود، أو طرح الظاهر، یا مثلا أکرم العلماء که ظهور در عموم داشت، هم فساق آنها را استثناء کردید و هم عدول آنها را استثناء کردید در نتیجه عام بلا مورد مانده است، انسان اگر مقداری مسامحه کند می‌بیند در این فی ما بین یا نص از بین رفته است یا یک عامی بدون مورد مانده است لذا با همان دقتی که گفتیم باید معالجه شود، و کلاهما باطل، این که نص را از بین ببریم و عام بدون مورد بماند غلط است.

و قد لا ینقلب [در نسخه استاد ینقلب است و ایشان طبق این نسخه مطلب را بیان می‌کنند] النسبة فیحدث الترجیح فی المتعارضات بنسبة واحدة، گاهی انقلاب نسبت پیش می‌آید، ترجیح حادث می‌شود (در مطالبی که در درس‌های قبلی می‌خواندیم یعنی در متعارضات بنسبة واحدة)

۶

تطبیق «بررسی مثال چهارم (تعارض به نسبت‌های متحده و تغییر نسبت بعد از معالجه)»

کما لو ورد أکرم العلماء، لاتکرم الفساق، یستحب إکرام الشعراء، هر سه با یکدیگر تعارض دارند به نحو عام من وجه، ماده اجتماع دارای سه احتمال حرمت و وجوب و استحباب است، فإذا فرضنا أنّ الفساق أکثر فرداً من العلماء، فرض کنید علماء أقل افراداً است و فسا أکثر افراداً است، خب أقل افراداً مخصص أکثر افراداً می‌شود، در نتیجه خُصّ بغیر العلماء، لاتکرم الفساق اختصاص پیدا می‌کند به جهال، اختصاص به غیر علماء پیدا می‌کند، یعنی فیخرج العالم الفاسق عن الحرمة، عالم فاسق از حریم یحرم کنار می‌شود، درباره عالم صحبت یحرم به میان نمی‌آید، عادل باشد، فاسق باشد، شاعر باشد، غیر شاعر باشد، یحرم ندارد، در این صورت فیبقی الفرد الشاعر من العلماء الفساق مردداً بین الوجوب و الاستحباب، ماده اجتماع که عبارت است از العالم الفاسق الشاعر مردد بین وجوب و استحباب می‌شود، وجوب لعلمه و استحباب لشعره.

ثم إذا فرض أنّ الفساق بعد إخراج العلماء، فرض کنید بعد از آن که دو گروه علماء را فساق استثناء کردیم، أقل فرداً من الشعراء می‌شود، افراد شعراء زیاد است و افراد فساق کمتر، خُصّ الشعراء به، شعراء را تخصیص می‌زنیم با یحرم إکرام الفساق، نتیجه این تخصیص اینچنین می‌شود که الفاسق الشاعر غیر مستحب الاکرام، شاعری که فاسق باشد اکرام او مستحب نیست، لکن ماده اجتماع به همان وضعی که گفتیم باقی است، العالم الفاسق الشاعر إما واجب و إما مستحب؛ فالفاسق الشاعر غير مستحبّ الإكرام. فإذا فرض صیرورة الشعراء بعد التخصیص بالفساق أقل مورداً من العلماء، فرض می‌کنیم بعد از آن که شعراء تخصیص خورد و فساق الجهال از آن استثناء شد، أقل افراداً از آن چهار گروهی که زیر پوشش العلماء هنوز محفوظ است، خصّ دلیل العلماء بدلیله، دلیل أکرم العلماء تخصیص می‌خورد با دلیل یستحب إکرام الشعراء، فیحکم بأنّ مادة الاجتماع بین الکل، ماده اجتماع بین کل أعنی العالم الشاعر الفاسق مستحب الاکرام، عالم شاعر فاسق مستحب الاکرام می‌شود.

و قس علی ما ذکرنا صورة وجود المرجح من غیر جهة الدلالة لبعضها علی بعض، این که محاسبه کردیم بنابر مرجحات دلالی بود که محاسبه کردیم، ولی شما بنابر سایر مرجحات هم معالجه کنید مثلا این یکی أعدل است، آن یکی عادل است، این یکی ثقه است.

و الغرض من إطالة الکلام فی ذلک، غرض از این که در این مورد مطلب را طول دادیم، التنبیه علی وجوب التأمل، این بود که خواستیم کاملا تنبیه کنیم واجب است به دقت تأمل شود، فی علاج الدلالة عند التعارض لأنّا قد أثرنا فی کتب الاستدلال، برخورد کردیم در کتب استدلالی فقها علی بعض الضلات، به قسمتی از لغزش‌ها. والله مقيل العثرات.

والدنانير بعد جعلهما كرواية واحدة ، وبين ما دلّ على استثناء الذهب والفضّة ، من قبيل العموم من وجه ؛ لأنّ التعارض بين العقد السلبيّ من الاولى والعقد الإيجابيّ من الثانية ، إلاّ أنّ الأوّل عامّ والثاني مطلق ، والتقييد أولى من التخصيص.

وبعبارة اخرى : يدور الأمر بين رفع اليد عن ظاهر الحصر في الدرهم والدينار ، ورفع اليد عن إطلاق الذهب والفضّة ، وتقييدهما أولى.

إلاّ أن يقال : إنّ الحصر في كلّ من روايتي الدرهم والدينار موهون ؛ من حيث اختصاصهما بأحدهما ، فيجب إخراج الآخر من عمومه ، فإنّ ذلك يوجب الوهن في الحصر وإن لم يكن الأمر كذلك في مطلق العامّ. ويؤيّد ذلك أنّ تقييد الذهب والفضّة بالنقدين مع غلبة استعارة المصوغ بعيد جدّا.

وممّا ذكرنا يظهر النظر في مواضع ممّا ذكره صاحب المسالك في تحرير وجهي المسألة.

إذا كانت النسبة بين المتعارضات مختلفة

وإن كانت النسبة بين المتعارضات مختلفة ، فإن كان فيها ما يقدّم على بعض آخر منها ، إمّا لأجل الدلالة كما في النصّ والظاهر أو الظاهر والأظهر ، وإمّا لأجل مرجّح آخر ، قدّم ما حقّه التقديم ، ثمّ لوحظ النسبة مع باقي المعارضات.

فقد تنقلب النسبة وقد يحدث الترجيح ، كما إذا ورد : «أكرم العلماء» و «لا تكرم فسّاقهم» و «يستحبّ إكرام العدول» فإنّه إذا خصّ العلماء بعدولهم يصير أخصّ مطلقا من العدول ، فيخصّص العدول بغير علمائهم ، والسرّ في ذلك واضح ؛ إذ لو لا الترتيب في العلاج لزم إلغاء

النصّ أو طرح (١) الظاهر المنافي له رأسا ، وكلاهما باطل.

وقد لا تنقلب (٢) النسبة فيحدث الترجيح في المتعارضات بنسبة واحدة (٣) ، كما (٤) لو ورد : «أكرم العلماء» و «لا تكرم الفسّاق» و «يستحبّ إكرام الشعراء» فإذا فرضنا أنّ الفسّاق أكثر فردا من العلماء خصّ بغير العلماء ، فيخرج العالم الفاسق عن الحرمة ، ويبقى الفرد الشاعر من العلماء الفسّاق (٥) مردّدا بين الوجوب والاستحباب.

ثمّ إذا فرض أنّ الفسّاق بعد إخراج العلماء أقلّ فردا من الشعراء خصّ الشعراء به (٦) ، فالفاسق الشاعر غير مستحبّ الإكرام. فإذا فرض صيرورة الشعراء بعد التخصيص بالفسّاق أقلّ موردا من العلماء خصّ دليل العلماء بدليله ، فيحكم بأنّ مادّة الاجتماع بين الكلّ ـ أعني العالم الشاعر الفاسق ـ مستحبّ الإكرام.

وقس على ما ذكرنا صورة وجود المرجّح من غير جهة الدلالة لبعضها على بعض.

والغرض من إطالة الكلام في ذلك التنبيه على وجوب التأمّل في علاج الدلالة عند التعارض ؛ لأنّا قد عثرنا في كتب الاستدلال على بعض الزلاّت ، والله مقيل العثرات.

__________________

(١) لم ترد «طرح» في (ظ).

(٢) في (ر) و (ه) : «وقد تنقلب».

(٣) لم ترد «رأسا ـ إلى ـ بنسبة واحدة» في (ظ).

(٤) في (ظ) : «وكما».

(٥) في غير (ر) زيادة : «منه».

(٦) لم ترد «به» في (ظ).