درس کفایة الاصول - جلد دوم

جلسه ۷۳: اشتغال ۴

 
۱

خطبه

بسم الله الرّحمن الرّحیم

الحمدلله رب العالمین و صلى الله على سیدنا محمد و آله الطاهرین

۲

تنبیه سوم

«الثالث أنه قد عرفت أنه مع فعلیة التكلیف المعلوم لا تفاوت بین أن تكون أطرافه محصورة و أن تكون غیر محصورة».

تنبیه سوم

در این تنبیه تفصیل بین شبهه محصوره و غیر محصوره را رد می‌کنند، بعد از اینکه فرمودند ملاک وجوب احتیاط را فعلیت من جمیع الجهات دانست. وقتی تکلیفی فعلی من جمیع الجهات شد، علم اجمالی به آن تکلیف سبب تنجیز است، تفاوتی نمی‌کند، اطراف علم اجمالی محصوره باشند یا غیر محصوره باشند. البته ممکن است غیر محصوره بودن به جهت دیگری رافع تکلیف باشد و عنوانی داشته باشد که مانع از تنجیز تکلیف شود مثلا اطراف علم اجمالی آن قدر زیاد است که اگر بخواهد موافقت قطعیه کند موجب عسر و حرج و ضرر مالی یا بدنی است. در این صورت به جهت عسر و حرج و ضرر تکلیف منجز نیست نه به جهت صرفا زیاد بودن اطراف علم اجمالی. حتی ممکن است اطراف کثیر نباشد ولی احتیاط موجب عسر و حرج شود ویا ضرر باشد و مانع از تنجیز شود. پس مهم فعلیت من جیمع الجهات و نبود عسر و حرج و ضرر است.

نکتهبحثی را مرحوم مطرح می‌کنند که اگر در عسر و حرجی بودن اطراف علم اجمالی شک کردیم، چه باید بکنیم؟ چه شبهه ما مفهومیه باشد چه مصداقیه باشد، مرحوم آخوند می‌فرمایند: باید به اصل لفظی تمسک جست. مثلا پنجاه مورد علم اجمالی داریم که بین آنها نجس وجود دارد، نمی‌دانیم احتیاط کردن و اجتناب از تمام این موارد موجب عسروحرج هست بانیست؟ مرحوم آخوند می‌فرمایند: باید به اصالة الاطلاق تمسک جست و موارد یقینی و قطعی که عسر و حرج هستند خارج شده‌اند. موارد مشکوک را به اصالة الاطلاق اجتنب عن النجس تمسک می‌کنیم. اگر اصلی لفظی در بین نباشد ویا مجمل باشد به اصالة البرائه تمسک می‌کنیم.

۳

تطبیق تنبیه سوم

«الثالث أنه قد عرفت أنه مع فعلیة التكلیف المعلوم»، دانستی که وقتی تکلیف معلوم به مرحله فعلیت رسید یعنی فعلیت من جمیع الجهات، این فعلیتی که در اینجاست همانی است که مرحوم آخوند در اول بحث اشتغال فرمود ما دو گونه فعلیت داریم، یکی فعلیت من جمیع الجهات که اسمش را گذاشتند فعلیت منجزه و دوم فعلیت من بعض الجهات که فعلیت معلقه است. اگر تکلیف به فعلیت من جمیع الجهات رسید، «لا تفاوت بین أن تكون أطرافه محصورة و أن تكون غیر محصورة». فرقی نمی‌کند که اطرافش محصور باشد یا غیر محصور. پس ببینید در رسائل مرحوم شیخ فرمود در دو مقام باید بحث کنیم در شبهه محصوره و شبهه غیر محصوره، اساس این تقسیم‌بندی را مرحوم آخوند قبول ندارد.

«نعم ربما تكون كثرة الأطراف فی مورد موجبة لعسر موافقته القطعیة»، بله. گاهی اوقات کثرة الاطراف در یک موردی موجب مشکل بودن موافقت قطعیه است. موافقت قطعیه به چیست؟ «باجتناب كلها»، آنجا که شبهه، شبهه تحریمیه است. «أو ارتكابه»، آنجا که شبهه شبهه وجوبیه است، «أو ضرر فیها»، یا موجب عسر یا ضرری است در این موافقت، «أو غیرهما»، یعنی غیر عسر و ضرر، غیر عسر و ضرر یعنی بعضی از اطرافش از محل ابتلا خارج است. «مما»، یعنی از عناوینی که «لا یكون معه»، با آن عنوان «التكلیف فعلیا». پس این دو سطر خلاصه‌اش این است: گاهی کثرة الاطراف سبب تحقق یک عناوینی می‌شود مثل ضرر، مثل عسر که آن عناوین جلوی فعلیت تکلیف را می‌گیرد.

 «بعثا أو زجرا فعلا»، این یک چیز زائدی است اصلاً نباید آورده بشود منتهی حالا تفسیر برای تکلیف فعلی است. تکلیف فعلی یعنی چه؟ یعنی بعث فعلی یا زجر فعلی.

«و لیست»، لیست کثرة الاطراف، «بموجبة لذلك»، موجبة للعسر والضرر، «فی غیره»، در غیر آن مورد. یعنی گاهی اوقات در یک موردی کثرة الاطراف موجب عسر و حرج هست. کثرة الاطراف در غیر این مورد در مورد دیگر موجب عسر و حرج نیست. «كما أن نفسها ربما یكون موجبة لذلك» کما اینکه نفس موافقت قطعیه، موجبة لاحد القلیله.

«و لو كانت قلیلة فی مورد آخر»، ولو اینکه در مورد دیگر کم باشد این نفسها ضمیر را هم می‌شود به موافقت قطعیه زد هم ضمیر را به خود اطراف هم می‌شود زد. «كما أن نفسها ربما یكون موجبة لذلك»، می‌خواهد بگوید: این نفس الاطراف یعنی با قطع نظر از کثرتش. و لذا با ولو کانت قلیلةً او را معنا می‌کند. نفس الاطراف یعنی با قطع نظر از کثرت. موجب است برای یکی از این موانع، «ولو کانت قلیلة فی مورد آخر». البته اینکه ما ضمیر نفسها را زدیم به موافقت قطعیه، به حسب این است که در منتهی الدرایه آمده. ولی به نظر می‌رسد که ضمیر به اطراف بخورد این اصح است.

پس این خط هم این را بیان کرد گاهی ولو اطراف قلیل هست اما اگر انسان بخواهد موافقت قطعیه کند موجب عسر و حرج است. «فلا بد من ملاحظة ذاك الموجب لرفع فعلیة التكلیف المعلوم بالإجمال»، پس باید آنی که موجب رفع فعلیت این تکلیف معلوم بالاجمال است ملاحظه کنیم که «أنه یكون»، أنه یعنی أنّ الموجب، آیا آن موجب یتحقّق؟ ی «أو لا یكون فی هذا المورد أو یكون»، یعنی یتحقق آن موجب؟ «مع كثرة أطرافه»، در صورتی که اطراف زیاد باشد «و ملاحظة»، این هم عطف به آن ملاحظه اول است، «فلا بد من ملاحظة ذاک الموجب ولا بد من ملاحظة أنه مع أیة مرتبة من كثرتها»، با کدام مرتبه از کثرت اطراف است؟ یعنی گاهی اوقات فرض کنید این در مرتبه ۱۰۰ این موجب می‌آید در مرتبه ۹۵ این موجب نمی‌آید گاهی در مرتبه ۹۵ این که موجب است، (موجب تحقق یکی از این عناوین که این عناوین مانع از تکلیف است) در مرتبه ۹۴ شاید آن موجب موجود نباشد.

حالا این یک مطلب در تنبیه سوم. «و لو شك فی عروض الموجب»، حالا اگر ما شک کنیم که آیا موجب محقق شده یا محقق نشد، «فالمتبع هو إطلاق دلیل التكلیف لو كان»، یعنی لو کان الاطلاق موجوداً. ببینید این دو فرض دارد. اینجائی که ما شک داریم بالاخره عسر و حرج محقق هست یا نه. منشأ شک را هم در خارج مطلب توضیح دادیم مثلاً قاعده لاضرر مفهومش برای ما مشتبه است وقتی مفهوم مشتبه شد سرایت می‌کند به اینکه ندانیم آیا این مورد ضرری هست تا حکومت بر قاعده اولیه داشته باشد یا ضرری موجود نیست. اینجا اگر آن تکلیف تعبیر دقیق این است: اگر تکلیف معلوم بالاجمال دلیلش لفظی باشد و اطلاق داشته باشد مثل مسئله اجتنب عن النجس.

اینجائی که الان ۵۰ مورد هست ۵۰ طرف داریم یکی از اینها را اجمالا می‌دانیم نجس است آن تکلیف معلوم بالاجمال یک دلیل لفظی دارد بنام اجتنب عن النجس. این دلیل لفظی هم اطلاق دارد. یعنی فقط آنجائی که یقین به ضرر هست تقیید خورده اما در غیر این مورد ضرر یقینی به اطلاق خودش باقی است. در نتیجه در فرض شک هم به همان اطلاق عمل می‌کنیم و می‌گوئیم اجتناب واجب است. «و إلا»، یعنی اگر تکلیف معلوم بالاجمال دلیلش یا لفظی نباشد مثلاً لبی باشد یا اگر لفظی است اطلاق نداشته باشد می‌فرماید: «فالبراءة»، اصالة البرائه را جاری می‌کنیم، «لأجل الشك فی التكلیف الفعلی»، چون ما شک در تکلیف فعلی داریم، «هذا هو حق القول فی المقام».

این حق قول در مقام است، «و ما قیل‏ فی ضبط المحصور و غیره»، آنچه که بعنوان تعریف برای محصور و غیر محصور بیان کردند، «لا یخلو من الجزاف» شما ببینید خود مرحوم شیخ در کتاب رسائل چندتا تعریف برای شبهه غیر محصوره بیان می‌کند؛ اما در آخرش می‌فرماید: به هیچکدام از این تعاریف ما نمی‌توانیم وثوق پیدا کنیم. و لذا شیخ هم نتوانسته به هیچکدام یک از این تعاریف، چون یک ملاک مشخصی برای محصور و غیر محصور نداریم. لذا این بیان و تحقیقی است که مرحوم آخوند در اینجا ارائه دادند. حالا خواستید راجع به آن تعریف محصور و غیر محصور مراجعه کنید ظاهراً شیخ در تنبیه دوم از شبهه غیر محصوره، آنجا بیان کرده است.

۴

تنبیه چهارم

تنبیه چهارم

در این تنبیه از حکم ملاقی احد الاطراف بحث می‌کند، بعد از اینکه بیان شد علم اجمالی سبب تنجیز است و باید تمام افراد را ترک کند، مرحوم آخوند حکم اصل اطراف را بیان کرد که باید اجتناب شود، اما در مورد ملاقی سه فرض را تصور می‌کنند:

در یک فرض اجتناب از ملاقا (طرف علم اجمالی است که با آن ملاقات صورت گرفته است)، واجب است؛ اما از ملاقی که با افراد علم اجمالی ملاقات کرده است، اجتناب از آن لازم نیست.

فرض دوم، اجتناب از ملاقی لازم و از ملاقا لازم نیست.

فرض سوم، اجتناب از هردو لازم است.

مرحوم آخوند می‌فرمایند: اگر ملاقات بعد از علم اجمالی باشد، اجتناب از ملاقی نجس، لازم نیست، چون آنچه که دلیل می‌گوید اجتنب عن النجس است؛ اما در مورد ملاقی که علم اجمالی به نجاستش وجود ندارد بلکه شک است و مجرای برائت است. دلیل تنها دو مورد از اطراف علم اجمالی را شامل است، اما بیش از آن را شک داریم و مجرای برائت است.

 بعد مرحوم آخوند می‌فرمایند: بعضی‌ها مثل سید ابوالمکارم بن زهره، توهمی کردند، گفتند که وقتی شارع می‌گوید: اجتنب عن النجس، این اجتنب اگر ملاقا را گرفت، جمیع شؤون ملاقا را هم می‌‌گیرد، یعنی از او و هر چه که با او مرتبط می‌شود و ملاقات با او پیدا می‌کند.

لذا سید ابوالمکارم بن زهره اجتناب از ملاقی را هم واجب دانسته است. مرحوم آخوند می‌فرمایند: ما این ملازمه را قبول نداریم، ما یک اجتنب عن النجس داشتیم قبل از ملاقات ما وقتی بخواهیم اجتنب عن النجس را امتثال بکنیم به این است که هر دو را کنار بگذاریم. حالا که این ملاقی بوجود آمد، شک می‌کنیم که آیا اجتنب عن النجس دیگر یک خطاب دیگر آیا در اینجا متوجه ما نسبت به وجوب اجتناب هست یا نه؟ نسبت این شک در حدوث تکلیف می‌شود، برائت جاری می‌کنیم. این فرض اولی که مرحوم آخوند در اینجا بیان می‌کنند.

فرض سوم، اگر دو تا ظرف داشته باشیم بعدا یک ظرف سومی هم به اینها ملاقات پیدا کند، بعد از همه اینها ما علم اجمالی پیدا کنیم یکی از این سه‌تا نجس است. اینجا همان فرض سومی است که مرحوم آخوند می‌گوید هم ملاقی هم ملاقا، هر دو واجب الاجتناب‌اند. ولی ما الان روی قاعده داریم پیش می‌آییم. ما می‌گوئیم قبل از اینکه ملاقی با این احد الاطراف ملاقات کند، شما اجتنب عن النجس را داشتید یا نه؟ اجتنب عن النجس به شما می‌گفت از این ظرف و از آن ظرف باید اجتناب بکنی.

الان هم که ملاقی هست ما باز از هر دو اجتناب کنیم آن تکلیف را امتثال کردیم نسبت به این ملاقی شک در تکلیف جدید داریم (این داخل علم اجمالی ما هم نیست که آن صورت سوم است) شک در تکلیف جدید داریم اصل برائت است. اگر علم اجمالی داشته باشیم یکی از این دو ظرف خمر است، علم اجمالی وقتی داریم یکی از این دو ظرف خمر، است حالا شما می‌گویید اجتناب از هر دو واجب است، درست است. حالا اگر کسی آمد یکی از این دو ظرف را برداشت و خورد آیا اینجا باید حدّش بزنند. یکی از این دو ظرف را برداشت و خورد. چرا؟ چون حد متوقف است بر اینکه عنوان خمر محقق باشد.

بله اینجا اگر ما بدانیم این ظرف نجس است و دست ما به او بخورد، وقتی ملاقات با او پیدا کرد این که دیگر قطعا نجس می‌شود بحث این است که ما نمی‌دانیم این نجس است یا دیگری نجس است. همین که نمی‌دانیم برای ما ایجاد شک می‌کند در این ملاقی. در خود ملاقا علم اجمالی پرش او را می‌گیرد. در خود ملاقا؛ اما در ملاقی به چه دلیل می‌گوییم اجتناب از ملاقی واجب است؟ ما می‌گوییم که یک قطره خون آمده یقیناً یا در این ظرف افتاده یا در آن. یعنی یقین داریم در این ملاقی قطره خون اصلا نبوده، منتهی این ملاقی حالا با یکی از اینها ملاقات کرد یا فی الواقع با آن که نجس بوده ملاقات کرده یا فی الواقع با آنی که طاهر بوده ملاقات کرده. خودش الان به تنهائی خطابی به عنوان اینکه ما می‌گوییم اجتناب از او واجب است چون اجتناب از نجس فرع بر این است که عنوان نجسٌ بر او منطبق باشد این عنوان برای ما الان مشکوک است. این طرف نیست. طرف، حالا اگر فرض سوم برسد ما طرف را بیشتر توضیح می‌دهیم که روشن بشوید.

۵

تطبیق تنبیه چهارم

«الرابع أنه إنما یجب عقلا رعایة الاحتیاط فی خصوص الأطراف»، احتیاط در اطراف واجب است، «مما یتوقف»، این مما بیان برای اطراف است، اطرافی که متوقف است «على اجتنابه»، بر اجتناب آن ما، ضمیر می‌خورد مای موصول، «أو ارتكابه»، یا بر ارتکاب آن ما، اجتناب باز در شبهه تحریمیه، ارتکاب در وجوبیه، «یتوقف» بر اجتناب یا ارتکاب «حصول العلم بإتیان الواجب»، یعنی ما کاری کنیم که علم پیدا کنیم واجب را آوردیم در شبهه وجوبیه «أو ترك الحرام»، یا ترک الحرام در شبهه تحریمیه، «المعلومین فی البین»، واجب و حرامی که در بین معلوم هستند، «دون غیرها و إن كان حاله حال بعضها فی كونه محكوما بحكمه واقعا» و حال آن غیر حال بعضی از اطراف باشد در این که آن غیر محکوم باشد به حکم آن بعض اطراف واقعا، یعنی اگر بعض اطراف نجس بوده این هم واقعاً نجس. اگر بعض الاطراف طاهر بوده این هم طاهر. حالا حکم ملاقی را شروع می‌کنند.

«و منه ینقدح الحال فی مسألة ملاقاة شی‏ء مع أحد أطراف النجس»، حال روشن می‌شود در مسئله ملاقات یک شیء با یکی از اطراف نجس، «المعلوم بالإجمال و أنه تارة یجب الاجتناب عن الملاقی دون ملاقیه»، این فرض اول است که از ملاقا که خودش یکی از اطراف بوده اجتناب واجب است، اما از ملاقی واجب نیست، این کجاست؟ «فیما كانت الملاقاة بعد العلم إجمالا بالنجس بینها»، ملاقات بعد از علم اجمالی به نجس بین اطراف باشد، «فإنه إذا اجتنب عنه»، وقتی انسان اجتناب کند عن الملاقا، «و طرفه»، یعنی آن ظرف دیگر، «اجتنب عن النجس فی البین قطعا»، ‌از آن نجس قطعی اجتناب کرده «و لو لم یجتنب عما یلاقیه»، ولو از ملاقی اجتناب نکند.

اگر از خود این دو ظرف اجتناب کرد قطعا از آن نجس یقینیه که اجمالا بین این دوتاست اجتناب کرده، «فإنه»، یعنی فان ملاقی، «على تقدیر نجاسته لنجاسته»، بر فرض نجاست ملاقی که اگر ملاقی بخواهد ملاقی نجس باشد از چه بابی باید نجس باشد؟ «كان فردا آخر من النجس»، این یک فرد دیگری است، فرض کنید مثل غیر ملاقی. شما می‌بینید اگر در یک فرض دیگر الان علم اجمالی دارید یکی از این دوتا نجس است. بعد از آن طرف هم یک ظرف دیگری هست در او شک بدوی دارید شبهه بدوی دارید که آیا نجس است یا نه اصاله الطهاره را جاری می‌کنید اینجا هم همینطور. «کان فردا آخر من النجس قد شك فی وجوده»، ببینید اینجا دو تا مسئله اصولیه را هم باید پیاده کنیم

۱ ـ می‌گوییم این ملاقی وقتی با این ملاقا ارتباط پیدا کرد شک می‌کنیم که ملاقات با نجس حاصل شده یا نه اصل عدم ملاقات با نجس است. استصحاب است. قبلا که با نجس ملاقات نداشت حالا هم استصحاب می‌کنیم. ۲ ـ قاعده طهارت هم در اینجا هست. «كشی‏ء آخر»، شیء آخر مثل آن ظرفی که شبهه بدوی داریم، «شك فی نجاسته بسبب آخر؛ و منه ظهر» و منه یعنی اینکه ملاقی یک فرد دیگری است از اینکه گفتیم ملاقی یک فرد آخری هست، «ظهر أنه لا مجال لتوهم»، متوهم سید ابوالمکارم بن زهره است، مجالی نیست کسی توهم کند که مقتضای تنجز اجتناب از معلوم «أن قضیة تنجز الاجتناب عن المعلوم هو الاجتناب عنه»، از ملاقی «أیضا». سید گفته ملاقا و ملاقی اینها متلازمین هستند در حکم. اگر اجتناب از ملاقا واجب شد، اجتناب از ملاقی هم واجب می‌شود.

مرحوم آخوند می‌فرماید: این چه حرفی است شما می‌زنید؟ ملاقی یک فرد دیگری است. ضرورة تعلیل برای لا مجال است. «ضرورة أن العلم به إنما یوجب تنجز الاجتناب عنه»، یعنی علم به این تکلیف در ملاقا، موجب تنجز اجتناب از خود ملاقاست. «لا تنجز الاجتناب عن فرد آخر»، موجب تنجز اجتناب از فرد دیگری که «لم یعلم حدوثه»، حدوث آن معلوم نیست «و إن احتمل»، ولو اینکه احتمال حدوثش داده می‌شود. حالا این فرض اول که در این فرض اجتناب از ملاقا فقط واجب شد دون الملاقی، دو فرض دیگر هم دارد که فردا ان شاء الله عرض می‌کنیم.

بشيء (١) بعد الفراغ عن صحّة الإطلاق بدونه (٢) ، لا فيما شكّ في اعتباره في صحّته (٣) ، تأمّل لعلّك تعرف إن شاء الله تعالى.

الثالث : [تنجيز العلم الإجماليّ في الشبهة غير المحصورة]

أنّه قد عرفت أنّه مع فعليّة التكليف المعلوم لا تفاوت بين أن تكون أطرافه محصورة وأن تكون غير محصورة (٤).

__________________

(١) وفي بعض النسخ : «في التقييد به».

(٢) أي : بدون ذلك الشيء المشكوك.

(٣) نعم ، لو كان الإطلاق في مقام يقتضي بيان التقييد بالابتلاء لو لم يكن هناك ابتلاء مصحّح للتكليف كان الإطلاق وعدم بيان التقييد دالّا على فعليّته ووجود الابتلاء المصحّح لهما ، كما لا يخفى ، فافهم. منه [أعلى الله مقامه].

ولا يخفى : أنّ العبارة غامضة ، والأولى أن يقول : «لا فيما إذا شكّ في وجود ما اعتبر في صحّة الإطلاق».

(٤) فتجب الموافقة القطعيّة برعاية الاحتياط كما تحرم المخالفة القطعيّة. بخلاف ما عن الشيخ الأعظم الأنصاريّ من التفصيل بين الموافقة القطعيّة فلا تجب وبين المخالفة القطعيّة فتحرم. راجع فرائد الاصول ٢ : ٢٥٧ و ٢٦٥ ، فوائد الاصول ٤ : ١١٩.

وفي المقام أقوال أخر لا بأس بالإشارة إليها :

منها : عدم وجوب الاحتياط مطلقا ، فلا تجب الموافقة القطعيّة ، بل تجوز المخالفة القطعيّة. ذهب إليه السيّد الإمام الخمينيّ في تهذيب الاصول ٢ : ٣٩٥ ، انوار الهداية ٢ : ٢٢٨.

ومنها : التفصيل بين الشبهات التحريميّة والشبهات الوجوبيّة ، بأنّ الحكم في الشبهة التحريميّة غير المحصورة هو جواز المخالفة القطعيّة وعدم وجوب الموافقة القطعيّة ، وهو في الشبهة الوجوبيّة لزوم الاحتياط في الجملة ووجوب الموافقة الاحتماليّة. وهذا مختار المحقّق النائينيّ في فوائد الاصول ٤ : ١١٨ ـ ١١٩.

ومنها : عدم وجوب الموافقة القطعيّة وحرمة المخالفة القطعيّة. وهذا يظهر من المحقّق العراقيّ في نهاية الأفكار ٣ : ٣٣١.

ومنها : التفصيل بين ما إذا تمكّن المكلّف من المخالفة القطعيّة دون الموافقة القطعيّة وبين ما إذا تمكّن من الموافقة القطعيّة دون المخالفة القطعيّة. فعلى الأوّل تحرم المخالفة القطعيّة وتجوز الموافقة القطعيّة. وعلى الثاني تجب الموافقة القطعيّة وإن لم تكن المخالفة القطعيّة حراما ، لعجز المكلّف عنها. وهذا مختار السيّد المحقّق الخوئيّ في مصباح الاصول ٢ : ٣٧٥ ـ ٣٧٦.

نعم ، ربما تكون كثرة الأطراف في مورد موجبة لعسر موافقته القطعيّة باجتناب كلّها (١) أو ارتكابه (٢) أو ضرر فيها أو غيرهما (٣) ممّا لا يكون معه التكليف فعليّا بعثا أو زجرا فعلا (٤) ، وليس بموجبة (٥) لذلك في غيره. كما أنّ نفسها ربما تكون موجبة لذلك ولو كانت قليلة في مورد آخر. فلا بدّ من ملاحظة ذاك الموجب لرفع فعليّة التكليف المعلوم بالإجمال أنّه يكون ، أو لا يكون في هذا المورد ، أو يكون مع كثرة أطرافه (٦)؟ وملاحظة أنّه مع أيّة مرتبة من كثرتها؟ كما لا يخفى.

ولو شكّ في عروض الموجب (٧) ، فالمتّبع هو إطلاق دليل التكليف لو كان ، وإلّا فالبراءة لأجل الشكّ في التكليف الفعليّ.

هذا هو حقّ القول في المقام. وما قيل في ضبط المحصور وغيره لا يخلو من الجزاف(٨).

__________________

(١) في الشبهة التحريميّة.

(٢) في الشبهة الوجوبيّة.

(٣) أي : غير العسر والضرر.

(٤) هكذا في النسخ. والصحيح أن يحذف قوله : «فعلا» ، فإنّه مستدرك. والأولى منه أن يقول :

«ممّا لا يكون معه التكليف ـ بعثا أو زجرا ـ فعليّا».

(٥) هكذا في النسخ. والصحيح أن يقول : «وليست بموجبة» أي : وليست كثرة الأطراف بموجبة لعسر الموافقة أو ضرر فيها أو غيرهما في غير ذلك المورد.

(٦) هكذا في النسخ. والأولى سوق العبارة هكذا. «فلا بدّ من ملاحظة أنّه هل يكون في هذا المورد ما يوجب رفع فعليّة التكليف المعلوم بالإجمال أو لا يكون أو يكون مع كثرة أطرافه؟».

(٧) هكذا في النسخ. ولكن اللغة لا تساعد عليه. فالصحيح أن يقول : «في عرض الموجب».

وغرض المصنّف قدس‌سره بيان حكم الشكّ في التكليف الفعليّ من جهة الشكّ في طروء ما يوجب ارتفاع فعليّة التكليف. فهل هو إطلاق الدليل الدالّ على ثبوت التكليف فيحكم بلزوم الإتيان في الشبهات الوجوبيّة ولزوم الاجتناب في الشبهات التحريميّة ، أو هو إجراء أصالة البراءة؟ ذهب المصنّف قدس‌سره إلى لزوم اتّباع إطلاق الدليل لو كان ، وإلّا فيكون المرجع هو البراءة.

(٨) لا بأس بالإشارة إلى بعض ما قيل في تعريف غير المحصور ، وهو ما يلي :

الأوّل : أنّ غير المحصور هو ما يعسر عدّها. مدارك الأحكام ٣ : ٣٥٣.

الثاني : أنّ غير المحصور ما كانت كثرة الاحتمال بحدّ يكون احتمال التكليف في كلّ ـ

الرابع (١) : [حكم ملاقي بعض أطراف المعلوم بالإجمال]

أنّه إنّما يجب عقلا رعاية الاحتياط في خصوص الأطراف ممّا يتوقّف على اجتنابه أو ارتكابه حصول العلم بإتيان الواجب أو ترك الحرام المعلومين (٢) في البين دون غيرها (٣) ، وإن كان حاله حال بعضها في كونه محكوما بحكمه (٤) واقعا.

ومنه ينقدح الحال في مسألة ملاقاة شيء مع أحد أطراف النجس المعلوم بالإجمال :

وأنّه تارة يجب الاجتناب عن الملاقى دون ملاقيه فيما كانت الملاقاة بعد العلم إجمالا بالنجس بينها ، فإنّه إذا اجتنب عنه وطرفه اجتنب عن النجس في

__________________

ـ واحد من الأطراف موهوما لا يعتني به العقلاء ، بل يرون الاعتناء به نوعا من الوسوسة. فرائد الاصول ٢ : ٤٣٣ و ٤٣٨.

الثالث : أنّ غير المحصور ما تعسر موافقتها القطعيّة. حاشية كفاية الاصول (للبروجرديّ) ٢ : ٢٨٧ ـ ٢٨٩.

الرابع : أنّ غير المحصور ما كانت كثرة الأطراف بحدّ يستلزم عدم تمكّن المكلّف عادة من المخالفة القطعيّة بارتكاب جميع الأطراف وإن كان كلّ طرف في نفسه مقدورا عادة.

أجود التقريرات ٣ : ٤٧١ و ٤٧٢ ، فوائد الاصول ٤ : ١١٧.

الخامس : أنّ الميزان هو الصدق العرفيّ. روض الجنان : ٢٢٤.

السادس : أنّ الميزان أن تكون الكثرة بمثابة لا يعتني العقلاء باحتمال كون الواقع في بعض الأطراف في مقابل البقيّة ، لضعف الاحتمال الحاصل لأجل الكثرة. أنوار الهداية ٢ : ٢٣١.

وذكر المحقّق الخوئيّ أكثر هذه الوجوه ثمّ ناقش فيها جميعا وقال : «لم يظهر لنا معنى محصّل مضبوط للشبهة غير المحصورة». مصباح الاصول ٢ : ٣٧٥.

(١) هذا هو الصحيح. بخلاف ما في بعض النسخ من قوله : «الثالث».

(٢) هكذا في النسخ. والصحيح أن يقول : «المعلوم» ، إلّا أن تكون كلمة «أو» في قوله : «أو ترك الحرام» بمعنى الواو.

(٣) أي : غير الأطراف الّتي يتوقّف حصول العلم بإتيان الواجب أو ترك الحرام على ارتكابها أو اجتنابها.

(٤) وفي بعض النسخ : «محكوما بحكم». والصحيح ما أثبتناه.

البين قطعا ولو لم يجتنب عمّا يلاقيه ، فإنّه على تقدير نجاسته لنجاسته كان فردا آخر من النجس قد شكّ في وجوده ، كشيء آخر شكّ في نجاسته بسبب آخر (١).

ومنه ظهر : أنّه لا مجال لتوهّم أنّ قضيّة تنجّز الاجتناب عن المعلوم هي الاجتناب عنه أيضا ، ضرورة أنّ العلم به إنّما يوجب تنجّز الاجتناب عنه ، لا تنجّز الاجتناب عن فرد آخر لم يعلم حدوثه ، وإن احتمل (٢).

واخرى يجب الاجتناب عمّا لاقاه دونه (٣) فيما لو علم إجمالا بنجاسته (٤) أو

__________________

(١) والحاصل : أنّه إذا علم إجمالا بنجاسة أحد المائعين المفروض أحدهما في ظرف أبيض والآخر في ظرف أحمر ، ثمّ علم بملاقاة ثوب لما في الأبيض ـ مثلا ـ. فحينئذ وجب الاجتناب عن الملاقى (ما في الأبيض) دون الملاقي (الثوب) ، لأنّ الملاقي (الثوب) على تقدير نجاسته بسبب نجاسة الملاقى (المائع) يكون فردا آخر من أفراد النجس قد شكّ في نجاسته ، كما يشكّ في نجاسة فرد آخر بسبب آخر غير الملاقاة ، فكما لا يجب الاجتناب عن الفرد المشكوك النجاسة بسبب آخر كذلك لا يجب الاجتناب عن الملاقي (الثوب). وأمّا وجوب الاجتناب عن الملاقى فلأنّ المفروض فعليّة التكليف المعلوم بالإجمال بالنسبة إليه.

(٢) والحاصل : أنّ هاهنا وهم ودفع :

محصّل الوهم : أنّه كما يجب الاجتناب عن الملاقى يجب الاجتناب عن الملاقي (الثوب). والوجه في ذلك أنّ الملاقي من شئون الملاقى ، فيكون الاجتناب عن الملاقي من شئون الاجتناب عن الملاقى ، وحينئذ يكون تنجّز الاجتناب عن الملاقى مقتضيا لتنجّز الاجتناب عن الملاقي.

ومحصّل الدفع : أنّ الموجب لتنجّز الاجتناب هو العلم التفصيليّ أو الإجماليّ بنجاسة الشيء. ولا شكّ في أنّ العلم الإجماليّ انّما يتعلّق بنجاسة أحد ما في الأبيض أو الأحمر. والملاقي لأحدهما فرد من النجس إذا كان الملاقى نجسا واقعا ، وليس بفرد له إذا كان الملاقى طاهرا واقعا. وبما أنّ الملاقاة بعد العلم الإجماليّ بأنّ النجس بينهما فلا يشمل العلم الإجماليّ هذا الفرد الّذي حدوثه غير معلوم ، بل لا يكون في البين إلّا مجرّد الاحتمال. وحينئذ فالعلم إجمالا بنجاسة أحد المائعين واقعا انّما يوجب تنجّز الاجتناب عن المعلوم ـ وهو المائعان ـ ، لا تنجّز الاجتناب عن فرد آخر لم يعلم حدوثه ـ وهو الملاقى ـ.

(٣) أي : يجب الاجتناب عن الملاقي (الثوب) دون الملاقى (المائع المردّد).

(٤) أي : نجاسة ما لاقاه (الملاقي).