درس کفایة الاصول - جلد اول

جلسه ۱۰۱: ما هو الواجب فی باب المقدمه ۵

 
۱

خطبه

۲

عبارت خوانی آغازین

۳

ادامه‌ی رد بر دلیل دوم صاحب فصول

در دنباله‌ی رد دلیل دوم صاحب فصول مرحوم اخوند فرمودند که آمری که حکیم است نمیتواند بگوید مقدمه‌ی موصله را من واجب میکند و مقدمه‌ی موصله برای من مطلوبیت دارد و مقدمه‌ی غیر موصله برای من مطلوبیت ندارد و واجب نیست، و سرش هم این است که از نظر عقل ملاک وجوب در هر دو وجود دارد چه آن موردی که مقدمه موصله باشد و چه آن موردی که مقدمه موصله نباشد ملاک وجوب در هر دو مطرح است.

بعد میفرمایند که بله ما یک فردی میتوانیم بین مقدمه‌ی موصله و مقدمه‌ی غیر موصله بگذاریم و از این جهت با صاحب فصول همراهی کنیم و آن فرد این است که یکی از تصمیماتی که بعدا میخوانیم این است که واجب را تقسیم کرده‌اند به واجب نفسی و واجب تبعی، بعبارت اخری به واجب اصلی و واجب تبعی، واجب اصلی یعنی آن واجبی که مقصود مولا هست، و اراده‌ی مولا استقلالا و تفصیلا به او تعلق پیدا کرده است، اما واجب تبعی آن واجبی است که اراده‌ی مولا مستقلا به او تعلق پیدا نمیکند بلکه مراد واقع میشود به تبع یک مراد دیگر، مراد و ملحوظ واقع میشود بلحاظ اینکه یک واجب دیگری اراده شده، از این نظر به آن واجب تبعی میگویند، مقدمه همانطوری که وجوبش وجوب غیری است، وجوبش وجوب تبعی ام هست، وجوب غیری معنایش این است که این وجوب از غیر به این مقدمه ترشح پیدا کرده است، این وجوب از غیر به این مقدمه سرایت پیدا کرده است، اما معنای تبعی بودن این است که خود این به استقلال و اولا و بذات مقصود بالاراده‌ی مولا نیست، مرحوم آخوند میفرمایند ما میتوانیم یک حرفی بزنیم و بگوییم آنجایی که مقدمه موصله است و ذی المقدمه اتیان میشود مولا میتواند بگوید مطلوب من محقق شده است، اما آنجایی که مقدمه موصله نیست و در نتیجه ذی المقدمه محقق نشده است اینجا مولا میتواند بگوید مطلوب من و آنچه که مراد من است محقق نشده است، از این نظر میشود بگوییم در آنجایی که مقدمه موصله نیست بگوییم مطلوب و مراد مولا محقق نشده است، لکن اینجا نه از باب این است که ملاک وجوب در این مقدمه‌ی غیر موصله وجود ندارد در این مقدمه‌ی غیر موصله ملاک وجوب مطرح است فرقش این است که در مقدمه‌ی موصله مکلف با حسن اختیار خودش ذی المقدمه را انجام داره است اما در مقدمه‌ی غیر موصله مکلف به سبب سوء اختیار خودش ذی المقدمه را ترک کرده است، این حسن اختیار و سوء اختیار سبب میشود که ما بگوییم مولا میتواند در یک فرض بگوید مطلوب من محقق شد در فرض دیگر که مقدمه موصله نیست بگوید مطلوب من محقق نشد، اما ملاک وجوب در هر دو صورت موجود است هم آنجایی که مقدمه موصله است هم جایی که مقدمه غیر موصله است، ملاک وجوب مطرح است.

۴

ان قلت و قلت

مستشکلی میگوید چرا این حرف را شما میزنید خب اگر در مقدمه‌ی موصله مطلوب مولا محقق است در مقدمه‌ی غیر موصله مطلوب مولا محقق نیست ما بیاییم همین موصلیت و عدم موصلیت را بگوییم سبب میشود که در ملاک تغییری بوجود بیاورد، بگوییم آنجایی که موصله است ملاک وجوب غیری موجود است، آن جایی که موصله نیست ملاک وجوب غیری موجود نیست.

مرحوم آخوند میفرمایند نه! این فرق بین این دوتا که یکی موصله و دیگر غیر موصله است ناشی از حسن اختیار و سوء اختیار مکلف است ربطی به اینکه ملاک وجوب در یکی موجود است و در دیگری موجود نیست به این ربطی ندارد. تا اینجا بیان مرحوم آخوند در رد دلیل دوم صاحب فصول تمام میشود.

۵

تطبیق «ادامه‌ی رد بر دلیل دوم صاحب فصول»

نعم، إنّما يكون التفاوت بينهما (تفاوت بین مقدمه‌ی موصله و غیر موصله) في حصول المطلوب النفسيّ في إحداهما (در یکی از این دوتا مطلوب نفسی حاصل است، آنجایی که مقدمه موصله باشد) وعدم حصوله في الاخرى (مطلوب نفسی که همان مطلوب اصلی از آن تعبیر میکنیم، مطلوب نفسی در دیگر یعنی آنجایی که مقدمه غیر موصله است حاصل نیست)، من دون دخل لها (دخالتی نیست برای مقدمه) في ذلك أصلا (در حصول و عدم حصول مطلوب نفسی اصلا، یعنی خود مقدمیت سبب تحقق یا عدم تحقق مطلوب نفسی نمیشود)، بل كان بحسن اختيار المكلّف (آنجایی که مقدمه موصله است با حسن اختیار مکلف این ذی المقدمه محقق شده است) وسوء اختياره (و آنجایی که غیر موصله است به سبب سوء اختیار مکلف ذی المقدمه آورده نشده است)، وجاز للآمر أن يصرّح بحصول هذا المطلوب (آمر میتواند تصریح کند به اینکه این مطلوب نفسی که عرض کردم مراد مطلوب اصلی است، همان که از آن تعبیر میکنیم به واجب اصلی، آنجایی که مقدمه بعدش ذی المقدمه میاید واجب نفسی محقق است) في إحداهما وعدم حصوله في الاخرى. (آنجایی که غیر موصله است) بل وحيث إنّ الملحوظ بالذات هو هذا المطلوب (حالا در بعضی از نسخه‌ها نسخه‌ها «بل» و کلمه‌ی «من» وجود ندارد، «ملحوظ بذات» یعنی آنکه استقلالا متعلق برای اراده قرار میگیرد این مطلوب اصلی است)، وإنّما كان الواجب الغيريّ ملحوظا إجمالا بتبعه (واجب غیری اجمالا ملحوظ میشود به تبع مطلوب اصلی، که این را میگوید واجب تبعی، عرض کردیم مقدمه هم وجوب غیری دارد و هم واجب تبعی است، و بین غیری و تبعی فرق وجود دارد، غیری یعنی این وجوب مترشح از یک وجوب دیگر است، این وجوب سایه‌ی یک وجوب دیگر است، اما تبعی میاید روی مسئله‌ی اراده یعنی خود این مقدمه بالاستقلال مورد اراده‌ی مولا قرار نگرفته است، اگر بخواهد مولا اراده بکند به تبع ذی المقدمه این را اراده میکند) ـ كما يأتي أنّ وجوب المقدّمة على الملازمة (روی قول به ملازمه) تبعيّ ـ (این «یاتی» در دو صفحه‌ی بعد میایند میگویند «الواجب اما اصلی و اما تبعی») جاز في صورة عدم حصول المطلوب النفسيّ التصريح بعدم حصول المطلوب أصلا (همانطوری که جاز در آنجایی که مقدمه موصله است تصریح بکند به حصول مطلوب نفسی، جایز است در صورت عدم حصول مطلوب نفسی، یعنی آنجایی که ذی المقدمه نمیاید، تصریح کند که مطلوب من اصلا حاصل نشده است، یعنی وجود این مقدمه کالعدم است، این مقصود بالذات برای مولا نبوده است)، لعدم الالتفات إلى ما حصل من المقدّمة (اصلا به حصول مقدمه در این فرض التفات نمیکند) فضلا عن كونها مطلوبة (تا چه برسد به مطلوبیتش توجه بخواهد پیدا بکند)، كما جاز التصريح بحصول الغيريّ مع عدم فائدته لو التفت إليها («الی المقدمه» اگر در اینجایی که مقدمه آمده و ذی المقدمه نیامده مولا التفات پیدا بکند به حصول مقدمه، مولا میتواند بگوید واجب غیری حاصل شد اما فائده نداشت، فائده‌ای بر او مترتب نشد، جاز تصریح به حصول غیری، مولا تصریح هم بکند که فائده‌ای برای این واجب غیری نیست)، كما لا يخفى، فافهم. (اشاره دارد به اینکه این «کما جاز التصریح» حرف درستی نیست، مولا نمیتواند بگوید واجب غیری حاصل شد و فائده‌ای ندارد، اولا این موید صاحب فصول میشود، اگر بگوید حاصل شد غیری اما فائده‌ای ندارد این همان حرف صاحب فصول است، ثانیا نکته‌ی مهم‌تر این است که شما فائده را خودتان آمدید قبلا ترتب ذی المقدمه قرار ندادید، فائده را تمکن از ذی القمدمه قرار دادید، خب این فائده همیشه همراه مقدمه است، هر مقدمه‌ای را که انسان انجام داد فائده‌ی بر این مقدمه این است که انسان تمکن از ذی القمدمه پیدا میکند، خب این تمکن هیچ وقت جدای از این مقدمه و از عمل نیست)

۶

تطبیق «ان قلت و قلت»

إن قلت: لعلّ التفاوت بينهما في صحّة اتّصاف إحداهما بعنوان الموصليّة (شاید تفاوت بین این دوتا، {یعنی آنجایی که میگوید مطلوب نفسی من حاصل است که آنجایی است که ذی المقدمه آمده است، و آنجایی که میگوید مطلوب نفسی من حاصل نیست که آنجایی است که ذی المقدمه نیامده است}، شاید تفاوت در صحت اتصاف به موصلیت) دون الاخرى (یکی را متصف به موصلیت بکنیم دیگری را نکنیم، این تفاوت) أوجب التفاوت بينهما في المطلوبيّة وعدمها (بگوییم آنجایی که میگوید مطلوب حاصل است بخاطر موصلیت است آنجایی که مطلوب حاصل نیست به خاطر عدم موصلیت است) وجواز التصريح بهما، وإن لم يكن بينهما تفاوت في الأثر، كما مرّ. (و جایز است تصریح به همین موصلیت و عدم موصلیت بگوید آنجایی که مطلوب است بخاطر موصلیت است و آنجایی که مطلوب نیست بخاطر عدم موصلیت است، این را مولا میتواند تصریح بکند ولو اینکه در بین این دو تفاوتی در اثر نباشد، یعنی از این نظر که ما بیاییم ریشه‌ی مطلوبیت و عدم مطلوبیت را موصلیت و عدم موصلیت قرار بدهیم، و بگوییم موصلیت سبب مطلوبیت است و عدم موصلیت هم سبب عدم مطلوبیت است، و مولا روی این ملاک میتواند به موصلیت و عدم موصلیت تصریح کند ولو اینکه این دوتا یعنی موصلیت و عدم موصلیت در اثر، یعنی اثری که میخواهند روی وجوب غیری بگذارند تفاوتی بینشان نیست کما مر)

قلت: إنّما يوجب ذلك تفاوتا فيهما (این موصلیت و عدم موصلیت موجب تفاوت است) لو كان ذلك لأجل تفاوت في ناحية المقدّمة (اگر این موصلیت و عدم موصلیت منشاءش خود مقدمه باشد)، لا فيما إذا لم يكن تفاوت في ناحيتها أصلا (نه آنجایی که این موصلیت و عدم موصلیت در ناحیه‌ی مقدمه نقشی ندارد)، كما هاهنا، (چرا؟) ضرورة أنّ الموصليّة إنّما تنتزع من وجود الواجب (موصلیت منتزع است از وجود واجب) وترتّبه عليها (و ترتب واجب بر مقدمه) من دون اختلاف في ناحيتها (بدون اختلاف در ناحیه مقدمه)، وكونها في كلا الصورتين (حقیقت مقدمه در هر دو صورت، یعنی چه موصله چه غیر موصله) على نحو واحد وخصوصيّة واحدة (یک نوع است، آنجایی که مقدمه موصله است با آنجایی که مقدمه موصله نیست یک حقیقت است مقدمه دوتا حقیقت ندارد)، ضرورة أنّ الإتيان بالواجب (پس این موصلیت و عدم موصلیت اگر منشاءش مقدمه نیست از کجا آمده است؟) بعد الإتيان بها بالاختيار تارة (آوردن واجب بعد از آوردن مقدمه، بالاختیار یعنی واجب را بالاختیار میاوریم تارتا) وعدم الإتيان به كذلك (عدم اتیان به واجب بالاختیار) اخرى لا يوجب تفاوتا فيها، كما لا يخفى. (تفاوتی در خود مقدمه ایجاد نمیکند)

۷

رد بر دلیل سوم مرحوم صاحب فصول

میایند سراغ بطلان دلیل سوم:

در دلیل سوم که مراجعه‌ی به وجدان بود فرمودند مرحوم صاحب فصول که اگر یک مقدمه‌ای ذی المقدمه بر او مترتب نشود معایش این است که غایت بر او مترتب نشده است، غایت وجوب مقدمه ترتب ذی المقدمه است و اگر این غایت مترتب نشود و محقق نشود این مطلوب نیست، و یک مثال عرفی را زدند، فرمودند اگر یک کسی یک چیزی را برای چیز دیگر اراده کند، اگر آن غایت نباشد این چیزی را هم که بعنوان وسیله‌ی برای او اراده کرده مطلوب برای او نیست.

مرحوم آخوند اینجا دو جواب میدهند یک جواب میفرمایند که ما قبول نداریم که غایت از وجوب مقدمه ترتب ذی المقدمه باشد ما قبلا آمدیم گفتیم فائده‌ی مقدمه تمکن قدرت بر اینکه انسان ذی المقدمه را انجام بدهد، اما ترتب خارجی ذی المقدمه نمیتواند غایت برای وجوب مقدمه باشد، در جواب دوم که در حقیقت مرحوم آخوند در جواب اول منع صغری کرد.

در جواب دوم مرحوم آخوند میایند منع کبری میکنند، صاحب فصول آمد گفت اگر کسی بیاید اراده کند شیء را لاجل شیئ آخر، اگر آن شیء آخر محقق نشود آن شیء هم برای او مطلوب نیست، این تقریبا بعنوان یک کبری در کلام صاحب فصول است، مرحوم آخوند در جواب دوم میفرمایند ما بر فرض اینکه صغری را بپذیریم که ترتب ذی المقدمه غایت است برای وجوب مقدمه، بر فرض اینکه ما این مطلب را بپذیریم میفرمایند نمیتوانیم در اینجا بیاییم وجود غایت را از قیود مقدمه قرار بدهیم، به چه بیان؟ بگوییم این مقدمه وجوبش مقید است به وجود ذی المقدمه، خب شما صاحب فصول حرفتان به این عبارت منتهی میشود وقتی میگویید مقدمه‌ی موصله فقط واجب است، غیر موصله واجب نیست، معنای فرمایش شما این است، وجود مقدمه مقید است به وجود و ترتب این غایت، بوجود ذی المقدمه، این یک اشکال بسیار مهمی دارد و آن این است که اگر وجود ذی المقدمه یعنی وجود غایت از قیود این واجب غیری بشود لازمه‌اش این است که خود وجود ذی المقدمه هم وجوب غیری پیدا میکند، هم واجب نفسی باشد چون فرض این است که ذی المقدمه است، و هم وجود غیری پیدا بکند چون الان شده از قیود مقدمه، هر چیزی که از قیود مقدمه باشد این عنوان وجوب غیری را دارد، لذا اینهم دو اشکال به دلیل سوم صاحب فصول بود.

۸

تطبیق «رد بر دلیل سوم مرحوم صاحب فصول»

وأمّا ما أفاده (از اینجا رد دلیل سوم است) قدس‌سره من أنّ مطلوبيّة المقدّمة حيث كانت بمجرّد التوصّل بها (مطلوبیت مقدمه چون بمجرد توصل به این مقدمه است)، فلا جرم يكون التوصّل بها إلى الواجب (در نتیجه توصل به این مقدمه به واجب معتبر است در این مقدمه) معتبرا فيها. ففيه: (در این دلیل سوم دو اشکال است) أنّه إنّما كانت مطلوبيّتها (یعنی اینکه گفتید ترتب ذی المقدمه غایت برای مقدمه است را ما قبول نداریم، مطلوبیت مقدمه بخاطر عدم تمکن از وصول بدون مقدمه است، یعنی آن چیزی که غایت مقدمه است تمکن است نه ترتب خود واجب) لأجل عدم التمكّن من التوصّل بدونها، لا لأجل التوصّل بها (نه بخاطر توصل به وسیله‌ی مقدمه)، لما عرفت من أنّه ليس من آثارها (مرحوم آخوند آمدند اثبات کردند ترتب ذی المقدمه از آثار مقدمه نیست، فرمودند که در خیلی از واجبات مقدمات همه‌اش محقق میشود اما ذی المقدمه محقق نمیشود، معلوم میشود ترتب واجب از آثار مقدمه نیست)، بل ممّا يترتّب عليه (این واجب ترتب دارد بر مقدمه) أحيانا بالاختيار (اگر مکلف اختیار کرد ذی المقدمه مترتب میشود) بمقدّمات اخرى (اگر مقدمات دیگری را هم آورد) ـ وهي مبادئ اختياره ـ (مقدمات دیگر یکیش مبادی اختیار ذی المقدمه است)، ولا يكاد يكون مثل ذا غاية لمطلوبيّتها (مثل این شیء که متوقف بر اختبار هست، غایت برای مطلوبیت مقدمه) وداعيا إلى إيجابها. (و داعی برای ایجاب مقدمه نیست، شما مقدمه را که انجام دادید تازه اگر بخواهید ذی المقدمه را انجام بدهید باید اراده کنید، چنین چیزی که نیاز به اراده دارد نمیشود از آثار باشد)

(از این «وصریح الوجدان» در حقیقت وارد منع کبری میشوند، تا اینجا منع صغری بود، یعنی ترتب ذی المقدمه را ما قبول نداریم که از آثار مقدمه باشد، و غایت برای مقدمه باشد، از حالا به بعد میروند سراغ منع کبری، یعنی اگر بر فرض اینکه بخواهد غایت باشد، این اشکالش این است که هم واجب نفسی باشد و هم واجب غیری) وصريح الوجدان إنّما يقضي بأنّ ما اريد لأجل غاية (وجدان میگوید آنچه که بخاطر یک غایتی اراده شده) وتجرّد عن الغاية (و از آن غایت مجرد شد) بسبب عدم حصول سائر ما له دخل في حصولها (بسبب اینکه سائر اموری که دخالت در حصول غایت دارد محقق نشده است) يقع على ما هو عليه من المطلوبيّة الغيريّة (یعنی آن شیء بر همان مطلوبیت غیریه‌اش ولو غایتش هم محقق نشده واقع میشود)، كيف؟ وإلّا (اگر بخواهد واقع نشود) يلزم أن يكون وجودها (لازمه میاید وجود غایت) من قيوده (از قیود آن مطلوب غیری باشد) ومقدّمة لوقوعه على نحو تكون الملازمة بين وجوبه بذاك النحو ووجوبها (بطوری که لازم میاید که وجوب این غایت، عبارت قبلی این بود «یلزم ان یکون وجود الغایت من قیود مطلوب غیری» و خود آن هم بشود مقدمه برای وقوع مطلوب غیری، خود وجوب غایت میشود مقدمه برای این مطلوب غیری، بنحوی که ملازمه «بین وجوبه» یعنی وجوب این مطلوب غیری «بذاک النحو» مقید بر اینکه ذی المقدمه بر او ترتب پیدا بکند، و «وجوبها» یعنی وجوب آن غایت، ملازمه بین این دوتا واقع میشود، «وجوبه» یعنی وجوب مطلوب غیری «بذاک النحو» مقید به ترتب ذی المقدمه و وجوب غایت، ملازمه بین این دوتاست)، وهو كما ترى (این باطل است و محال است، چرا؟)، ضرورة أنّ الغاية لا تكاد تكون قيدا لذي الغاية (غایت نمیتواند از قیود ذی الغایت باشد) بحيث كان تخلّفها (به طوری که تخلف غایت) موجبا لعدم وقوع ذي الغاية (موجب عدم وجوب ذی الغایت بشود، عدم وقوعش با آن بحث مطلوبیت غیری اش، بگوییم اگر ذی المقدمه نیاید این مقدمه مطلوب غیری نیست) على ما هو عليه من المطلوبيّة الغيريّة (با آن عنوانی که دارد که مطلوبیت غیری است)، (خب تخلفش موجب عدم وقوع ذی الغایت میشود، خوب دقت بفرمایید، ما آمدیم یک غایت درست کردیم یک مقدمه که اسم مقدمه را میگذاریم ذی الغایت، میگوییم اگر ترتب غایت قید برای این مقدمه باشد، اگر این غایت نیاید معلوم میشود مقدمه با آن مطلوبیت غیری اش محقق نشده است، اگر بخواهد مقدمه با عنوان مطلوب غیری محقق بشود باید این غایت مترتب بشود در نتیجه ترتب غایت میشود از قیود مقدمه، و این ترتب غایت همانطوری که متصف به واجب نفسی است باید وجوب غیری هم پیدا بکند) وإلّا (اگر غایت بخواهد قید ذی الغایت باشد) يلزم أن تكون (لازمه میاید که تکون، اسم تکون غایت است، این غایت) مطلوبة بطلبه كسائر قيوده (این غایت باید مطلوب بشود به طلب ذی الغایت، به سبب آن طلبی که به ذی الغایت تعلق پیدا کرده که همان مطلوب غیری است)، فلا يكون وقوعه على هذه الصفة منوطا بحصولها كما أفاده. (پس در نتیجه وقوع این مطلوب غیری بر صفت مطلوبیت غیری این منوط به حصول غایت نیست، کما افاده، که صاحب فصول گفت اگر مطلوب غیری بخواهد متصف به مطلوب غیری باشد باید غایت حاصل باشد، پس خلاصه‌ی اشکال دوم این شد که اگر ترتب ذی المقدمه را ما غایت مقدمه بدانیم این یک و بخواهیم از قیود مقدمه بدانیم این دو، لازمه‌ی اینکه از قیود باشد این است که مانند سائر قیود مقدمه عنوان وجوب غیری داشته باشد در حالی که ترتب ذی المقدمه عنوان وجوب نفسی را دارد)

۹

تطبیق (ولعلّ منشأ توهّمه)

(بعد مرحوم آخوند میفرمایند همه‌ی اشتباه صاحب فصول خلط بین حیثیت تعلیلیه و حیثیت تقییدیه است، صاحب فصول این را در ذهنش بوده که «انما وجبت المقدمه» مقدمه واجب شده «لاجل الوصول الی ذی المقدمه» اما این «لاجل الوصول» حیثیت تعلیلیه است، صاحب فصول فکر کرده که این «لاجل» حیثیت تقییدی است، آنکه علت است این است اما اینطور نیست که خود وصول از قیود وجوب باشد، قبلا گفتیم حیثیت تعلیلیه داخل در موضوع نیست، حیثیت تقییدی داخل در موضوع است و حیثیت تعلیلیه خارج از موضوع است، خب حالا که قضیه این شد میگوییم که صاحب فصول اشتباهش این بوده است)

ولعلّ منشأ توهّمه خلطه بين الجهة التقييديّة والتعليليّة. (باز دوباره مرحوم آخوند اشکال اول را تکرار میکنند)

هذا (این اشکال دوم را داشته باشد) مع ما عرفت من عدم تخلّف هاهنا (اینجا تخلف نیست، فائده و غایت مقدمه خود تمکن است، تمکن همیشه وجود دارد)، وأنّ الغاية إنّما هو حصول ما لولاه لما تمكّن من التوصّل إلى المطلوب النفسيّ (غایت حصول چیزی است که اگر نبود تمکن از رسیدن به مطلوب نفسی نداشت، غایت از وجود مقدمه ترتب خارجی ذی المقدمه نیست، غایت همین مقدار است)، فافهم واغتنم. (این مطلب را خود دقت بکن و مغتنم بشمر که صاحب فصول از اشتباهاتش این بوده است که فکر کرده غایت عبارت از همین ترتب خارجی ذی المقدمه است در حالی که غایت همین مسئله‌ی تمکن است)

بعد مرحوم آخوند یک دلیل چهارمی به نفع صاحب فصول اقامه میکنند و این دلیل چهارم را مورد اشکال قرار میدهند، این دلیل چهارم را هم انشاالله فردا میخوانیم تا اول مطلب اصلی و تبعی.

منوطا بحصوله» انتهى موضع الحاجة من كلامه رحمه‌الله (١).

وقد عرفت (٢) بما لا مزيد عليه أنّ العقل الحاكم بالملازمة دلّ على وجوب مطلق المقدّمة ، لا خصوص ما إذا ترتّب عليها الواجب ، فيما لم يكن هناك مانع عن وجوبه ـ كما إذا كان بعض مصاديقه محكوما فعلا بالحرمة ـ ، لثبوت مناط الوجوب حينئذ في مطلقها وعدم اختصاصه بالمقيّد بذلك منها.

وقد انقدح منه : أنّه ليس للآمر الحكيم الغير المجازف بالقول ذلك التصريح. وأنّ دعوى أنّ الضرورة قاضية بجوازه مجازفة ، كيف يكون ذا؟! مع ثبوت الملاك في الصورتين (٣) بلا تفاوت أصلا ، كما عرفت.

نعم ، إنّما يكون التفاوت بينهما (٤) في حصول المطلوب النفسيّ في إحداهما (٥) وعدم حصوله في الاخرى (٦) ، من دون دخل لها في ذلك أصلا ، بل كان بحسن اختيار المكلّف وسوء اختياره ، وجاز للآمر أن يصرّح بحصول هذا المطلوب في إحداهما وعدم حصوله في الاخرى. بل وحيث (٧) إنّ الملحوظ بالذات هو هذا المطلوب ، وإنّما كان الواجب الغيريّ ملحوظا إجمالا بتبعه ـ كما يأتي أنّ وجوب المقدّمة على الملازمة تبعيّ ـ جاز في صورة عدم حصول المطلوب النفسيّ التصريح بعدم حصول المطلوب أصلا ، لعدم الالتفات إلى ما حصل من المقدّمة فضلا عن كونها مطلوبة ، كما جاز التصريح بحصول الغيريّ مع عدم فائدته لو التفت إليها ، كما لا يخفى ، فافهم.

إن قلت : لعلّ التفاوت بينهما في صحّة اتّصاف إحداهما بعنوان الموصليّة دون

__________________

(١) انتهى كلامه مع اختلاف يسير. فراجع الفصول الغرويّة : ٨٦.

(٢) تقدّم ذيل ردّ قول الشيخ في الصفحة : ٢١٦.

(٣) وهما : ترتّب ذي المقدّمة على المقدّمة وعدمه.

(٤) أي : بين الصورتين.

(٥) وهي الموصلة.

(٦) وهي : غير الموصلة.

(٧) وفي بعض النسخ : «وحيث». والأنسب وجود كلمة «بل» قبل قوله : «وحيث» ، كما في النسخة الأصليّة.

الاخرى أوجب التفاوت بينهما في المطلوبيّة وعدمها وجواز التصريح بهما ، وإن لم يكن بينهما تفاوت في الأثر ، كما مرّ.

قلت : إنّما يوجب ذلك تفاوتا فيهما لو كان ذلك لأجل تفاوت في ناحية المقدّمة ، لا فيما إذا لم يكن تفاوت في ناحيتها أصلا ، كما هاهنا ، ضرورة أنّ الموصليّة إنّما تنتزع من وجود الواجب وترتّبه عليها من دون اختلاف في ناحيتها (١) ، وكونها (٢) في كلا الصورتين على نحو واحد وخصوصيّة واحدة ، ضرورة أنّ الإتيان بالواجب بعد الإتيان بها بالاختيار تارة وعدم الإتيان به كذلك (٣) اخرى لا يوجب تفاوتا فيها ، كما لا يخفى.

وأمّا ما أفاده قدس‌سره من أنّ مطلوبيّة المقدّمة حيث كانت بمجرّد التوصّل بها ، فلا جرم يكون التوصّل بها إلى الواجب معتبرا فيها. ففيه : أنّه إنّما كانت مطلوبيّتها لأجل عدم التمكّن من التوصّل بدونها ، لا لأجل التوصّل بها ، لما عرفت من أنّه (٤) ليس من آثارها ، بل ممّا يترتّب عليه (٥) أحيانا بالاختيار بمقدّمات اخرى ـ وهي مبادئ اختياره ـ ، ولا يكاد يكون مثل ذا (٦) غاية لمطلوبيّتها وداعيا إلى إيجابها.

وصريح الوجدان إنّما يقضي بأنّ ما اريد لأجل غاية وتجرّد عن الغاية بسبب عدم حصول سائر ما له دخل في حصولها يقع على ما هو عليه من المطلوبيّة الغيريّة (٧) ، كيف؟ وإلّا يلزم أن يكون وجودها من قيوده ومقدّمة

__________________

(١) أورد عليه المحقّق الاصفهانيّ بأنّ الموصليّة وشبهها من العناوين منتزعة عن المقدّمة عند بلوغها إلى حيث يمتنع انفكاكها عن ذيها. نهاية الدراية ١ : ٣٩٩.

(٢) معطوف على قوله : «أنّ الموصليّة» أي : وضرورة كون المقدّمة في صورة الإيصال وعدمه على نحو واحد.

(٣) أي : عدم الإتيان بالواجب بعد الإتيان بالمقدّمة بالاختيار.

(٤) أي : التوصّل والترتّب.

(٥) هكذا في النسخ. والصحيح أن يقول : «عليها» ، فإنّ الضمير يرجع إلى المقدّمة.

(٦) أي : مثل هذا التوصّل الفعليّ المترتّب على المقدّمة تصادفا بحسن اختيار المكلّف.

(٧) وبتعبير أوضح : يقع ما اريد لأجل غاية على صفة المطلوبيّة الغيريّة.

لوقوعه (١) على نحو تكون الملازمة بين وجوبه بذاك النحو ووجوبها (٢) ، وهو كما ترى ، ضرورة أنّ الغاية لا تكاد تكون قيدا لذي الغاية بحيث كان تخلّفها موجبا لعدم وقوع ذي الغاية على ما هو عليه من المطلوبيّة الغيريّة ، وإلّا يلزم أن تكون مطلوبة بطلبه كسائر قيوده ، فلا يكون وقوعه على هذه الصفة منوطا بحصولها كما أفاده.

ولعلّ منشأ توهّمه خلطه بين الجهة التقييديّة والتعليليّة (٣).

هذا مع ما عرفت من عدم تخلّف هاهنا ، وأنّ الغاية إنّما هو حصول ما لولاه لما تمكّن من التوصّل إلى المطلوب النفسيّ ، فافهم واغتنم.

ثمّ إنّه لا شهادة على الاعتبار (٤) في صحّة منع المولى عن مقدّماته بأنحائها إلّا فيما إذا رتّب عليه الواجب ـ لو سلّم ـ أصلا ، ضرورة أنّه وإن لم يكن الواجب منها حينئذ غير الموصلة إلّا أنّه ليس لأجل اختصاص الوجوب بها في باب

__________________

(١) كان الأولى أن يقول : «وإلّا يلزم أن يكون وجودها من قيودها ومقدّمة لوقوعه كذلك».

ومعناه : وإن لم يقع ما اريد لأجل غاية على صفة المطلوبيّة يلزم أن يكون وجود الغاية من قيود مطلوبيّة ما اريد لأجل الغاية ، ويلزم أيضا أن يكون وجود الغاية مقدّمة لوقوع ذي الغاية على صفة المطلوبيّة.

(٢) أي : على نحو تكون الملازمة بين وجوب ما اريد لأجل غاية بنحو المطلوبيّة الغيريّة ووجوب الغاية.

(٣) توضيحه : أنّ ترتّب الواجب على المقدّمة جهة تعليليّة لوجوب المقدّمة ، فيكون الترتّب علّة لوجوب المقدّمة ، بحيث لولاه لما أوجب المولى المقدّمة. وليس جهة تقييديّة كي يكون قيدا لوجوب المقدّمة بحيث لو انتفى الترتّب ينتفي الوجوب ـ كما زعمه صاحب الفصول ـ.

(٤) أي : على اعتبار ترتّب ذي المقدّمة على المقدّمة في وجوب المقدّمة.

وهذا إشارة إلى استدلال آخر على وجوب خصوص المقدّمة الموصلة. وحاصله : أنّه يجوز للمولى أن يمنع عن المقدّمات غير الموصلة ، ولا يستنكره العقل. مع أنّه يستحيل العقل أن ينهى عن مطلق المقدّمة أو خصوص الموصلة. وهذه التفرقة دليل على عدم وجوب مطلق المقدّمة ووجوب خصوص الموصلة.

وقال السيّد المحقّق الخوئيّ ـ على ما في المحاضرات ٢ : ٤٢٠ ـ : «وهذا الاستدلال منسوب إلى السيّد الطباطبائيّ صاحب العروة».