درس کفایة الاصول - جلد اول

جلسه ۱۰۰: ما هو الواجب فی باب المقدمه ۴

 
۱

خطبه

۲

عبارت خوانی آغازین

۳

دلیل دوم بر رد صاحب فصول

دلیل دومی که مرحوم آخوند در رد صاحب فصول اقامه میکنند این است که میفرمایند اگر مکلف مقدمه را انجام بدهد بدون اینکه ذی المقدمه بر او ترتب پیدا بکند، بدون اینکه این مقدمه موصل به ذی المقدمه باشد، طبق فرمایش شما صاحب فصول باید طلب مولا بمجرد تحقق مقدمه ساقط نشود، در حالی که ما یقین داریم که ولو اینکه ذی المقدمه ترتب پیدا نکرده اما طلب مولا ساقط میشود، مولا نسبت به مقدمه دیگر طلب دیگری را ندارد.

بعد میفرمایند که سقوط یک طلب و سقوط یک تکلیف یکی از این سه منشاء را دارد:

یا از باب موافقت است، خب اگر انسان یک تکلیفی را موافقت کرد، آن تکلیف دیگر ساقط میشود، یا از باب اتیان است، مثلا اگر در داخل وقت انسان نماز ظهر را به صورت ادا انجام نداد، تکلیف به نماز ظهر به صورت ادایی ساقط میشود، منشاء این سقوط عبارت از اتیان است، منشاء سوم منتفی شدن موضوع تکلیف است، مثلا اگر یک میتی که دفن او و کفن او و تجهیز او واجب است، این میت را سیل بیاید ببرد، خب بعد از آن که سیل برد موضوع وجوب دفن ازبین میرود و با ازبین رفتن موضوع تکلیف ساقط میشود، مرحوم آخوند به صاحب فصول میفرماید راه سقوط یک تکلیف یکی از این سه امر است، بعد میاییم در مانحن فیه، در مانحن فیه این شخص آمده مقدمه را انجام داده ذی المقدمه بر این مقدمه ترتب پیدا نکرده، میخواهیم ببینیم که علت اینکه تکلیف غیری و وجوب غیری مقدمه ساقط است، علتش چیست، علتش انتفاء موضوع که نمیتواند باشد، این فرض ندارد در اینجا، عصیان هم نمیتواند باشد این هم فرض ندارد در اینجا، فقط باقی میماند علت سقوط تکلیف را ما موافقت قرار بدهیم، چون این شخص آمده با دستور غیری و وجوب غیری مولا موافقت کرده پس تکلیف ساقط شده، آنوقت میفرمایند اگر منشاء سقوط موافقت شد این لامحاله ملازمه دارد با اتصاف این عمل به وجوب غیری، باید این عمل متصف به وجوب غیری باشد.

پس ما به این نتیجه رسیدیم که مقدمه ولو موصله نباشد متصف به وجوب غیری میشود.

۴

ان قلت و جواب مطرح شده

مستشکلی اشکال میکند و میگوید جناب آخوند راه سقوط تکلیف منحصر به این سه مطلبی که شما بیان کردید نیست، یک منشاء چهارمی هم که مسقط برای تکلیف است ما سراغ داریم، و آن عبارت از حصول غرض است، گاهی اوقات تکلیف در یک موردی ساقط میشود به سبب اینکه غرض حاصل شده است، در حالی که نه مکلف موافقت کرده نه عصیان کرده و نه موضوع منتفی شده است، مثلا آنجایی که انسان مکلف به تطهیر لباس است، خب اگر دیگری آمد این لباس را تطهیر کرد میگویند تکلیف از ما ساقط میشود و مجددا بر ما تطهیر لباس واجب نیست، چرا تکلیف ساقط است؟ برای اینکه غرض حاصل شده است، برای حصول غرض میگویند تکلیف ساقط است، یا آنجایی که عمل ما ملاک حرمت درش وجود دارد مثلا برای انجام ذی المقدمه ما از یک مقدمه‌ی حرامی استفاده کردیم، خب اینجا غرض حاصل است، غرض رسیدن به ذی المقدمه است اما چون این عمل ملاک حرمت درش وجود دارد متصف به وجوب غیری نمیشود فقط همان به ملاک حصول غرض این تکلیف از ما ساقط است، پس مستشکل میگوید که ما یک مسقط رابع داریم یک منشاء چهارم داریم برای سقوط تکلیف و آن عبارت از حصول غرض است.

مرحوم آخوند در جواب میفرمایند بله ما هم قبول داریم، لکن این حصول غرض در آنجایی که یک مانعی وجود دارد، مانع مثل اینکه این عمل ما درش ملاک حرمت است، وقتی مانع وجود دارد باعث میشود که ما بگوییم این عمل ما متصف به وجوب غیری نشود، اما در مانحن فیه که این حرفها نیست، در مانحن فیه مثل مسئله‌ی تطهیر لباس نیست که دیگری انجام داده باشد، و ملاکش مبتلای به حرمت نیست، در مانحن فیه یک کسی آمده مقدمه را خودش انجام داده از راه حلال و مباح هم انجام داده است، ما حرفمان با شما صاحب فصول این است که ولو اینکه این ذی المقدمه مترتب بر این مقدمه نشده است، اما چه کمبودی در اتصاف این مقدمه به وجوب غیری موجود است.

این خلاصه‌ی فرمایش آخوند و دلیل دوم آخوند در رد صاحب فصول بود.

۵

تطبیق «دلیل دوم بر رد صاحب فصول»

ولأنّه (دلیل دوم آخوند در رد صاحب فصول است) لو كان معتبرا فيه الترتّب (اگر معتبر باشد در این وجوب غیری ترتب ذی المقدمه بر مقدمه؛ اگر چنین چیزی باشد) لما كان الطلب يسقط بمجرّد الإتيان بها (باید طلب غیری به مجرد اتیان به مقدمه ساقط نشود، خب این مجرد یعنی چه؟ مجرد اتیان یعنی مقدمه آورده شود) من دون انتظار لترتّب الواجب عليها (دیگر منتظر اینکه واجب یعنی ذی المقدمه مترتب بر این مقدمه بشود ما نشویم)، بحيث لا يبقى في البين إلّا طلبه وإيجابه (این «بحیث» نتیجه‌ی آن «یسقط» است، یعنی ما اگر مقدمه را آوردیم باقی نمیماند مگرد طلب واجب که منظور ذی المقدمه است، و ایجاب ذی المقدمه) (باز تشبیه میکنند) كما إذا لم تكن هذه بمقدّمة (مثل آنجایی که فرض کنیم اصلا چنین مقدمه‌ای را نداشت، آنجایی که چنین مقدمه‌ای را نداشت چطور مولا یک طلب دارد آن هم طلب ذی المقدمه است، اینجایی هم که مقدمه را دارد و آن را آورده ما باید ببینیم وجوب غیری به مقدمه ساقط شده است، دیگر نسبت به مقدمه طلب دیگری را نداریم) أو كانت حاصلة من الأوّل قبل إيجابه (یا این مقدمه باشد اما حاصل باشد از اول قبل از ایجاب واجب، قبل از آنکه این واجب و ذی المقدمه را واجب بکند این مقدمه حاصل باشد، خب تا اینجا قسمت اول دلیل است که ما میبینیم بمجرد آوردن این مقدمه طلب غیری متعلق به این مقدمه ساقط میشود بعد کبرا را ذکر میکنند)، مع أنّ الطلب لا يكاد يسقط إلّا بالموافقة (طلب ساقط نمیشود مگر به یکی از این سه امر، یا انسان موافقت با آن تکلیف بکند، دستوری مولا داده است، نماز بخوان خب بعد از نماز تکلیف ساقط میشود چون اتیان کردید)، أو بالعصيان والمخالفة (یا از باب عصیان، مولا دستور داده تکلیف نماز ظهر به صورت ادا آورده شود و ما در وقت نیاوردیم عصیان کردیم، دیگر این تکلیف ادایی ساقط میشود، دیگر مکلف به آن نیستیم)، أو بارتفاع موضوع التكليف (یا موضوع تکلیف مرتفع بشود) ـ كما في سقوط الأمر بالكفن أو الدفن بسبب غرق الميّت أحيانا أو حرقه (یا غرق شد یا آتش گرفت؛ این هم کبری حالا میایند سراغ مانحن فیه کسی مقدمه را انجام داده است ما یقین داریم طلب مولا نسبت به مقدمه ساقط شده است، کدام یک از این سه امر منشاءاش است؟) ـ ، ولا يكون الإتيان بها ـ بالضرورة ـ من هذه الامور غير الموافقة. (اتیان به مقدمه از این سه تا غیر از موافقت چیز دیگری نیست، یعنی چون موافقت کردیم ساقط شده است، اگر بخاطر موافقت ساقط شده است، کشف از این میکند که این مقدمه‌ی ما متصف به وجوب غیری است، هنوز ذی المقدمه هم نیامده است، هنوز ذی المقدمه نیامده است طلب هم ساقط است، ما موافقت کردیم پس کشف از این میکند که این متصف به وجوب غیری است)

۶

تطبیق «ان قلت و جواب مطرح شده»

إن قلت: كما يسقط الأمر في تلك الامور (همانطوری که امر در این امور سه تا امر ساقط میشود یک مسقط چهارمی هم داریم)، كذلك يسقط بما ليس بالمأمور به فيما يحصل به الغرض منه (ساقط میشود به فعلی که مامور به نیست، و غرض از ماموربه به وسیله‌ی این چیزی که مامور به نیست حاصل میشود، در آنجایی که حاصل میشود به این ما لیس غرض از ماموربه، که سقوط امر در توسلیات به فعل غیر، اگر تطهیر لباسی که من باید برای نمازم انجام بدهم دیگری رفت تطهیر لباس کرد)، كسقوطه في التوصّليّات بفعل الغير أو المحرّمات. (یا به وسیله‌ی محرمات مثلا یک ذی المقدمه‌ای را از راه مقدمه‌ی حرام ما آمدیم انجام دادیم، چون غرض به وسیله‌ی این فعل محرم هم حاصل شده و آن وصول به ذی المقدمه است)

قلت: نعم (ما هم قبول داریم)، ولكن لا محيص عن أن يكون ما يحصل به الغرض (چاره‌ای نیست که آنچه که به وسیله‌ی او غرض حاصل میشود) من الفعل الاختياريّ للمكلّف (از فعل اختیاری که مکلف دارد) متعلّقا للطلب (چاره‌ای نیست که متعلق برای طلب باشد، این «متعلقا» خبر برای آن «ان یکون» است، «ان یکون ما یحصل به الغرض متعلقا للطلب») فيما لم يكن فيه مانع (آنجایی که مانع درش نباشد، یعنی ما قبول داریم در این مسقط رابع مانع است، آنجایی که دیگری آمده انجام داده خود همین که دیگری انجام داده ما نمیتوانیم بگوییم که هنوز طلب وجود دارد، یا آنجایی که فعلی که شما انجام میدهید ملاک حرمت دارد، ملاک حرمت مانعیت دارد، اما آنجایی که مانعی وجود ندارد مثل مانحن فیه) ـ وهو (مانع) كونه بالفعل محرّما ـ ، ضرورة أنّه لا يكون بينهما تفاوت أصلا. (بین این دوتا یعنی بین فعل اختیاری محصل غرض و بین آن مقدمه‌ای که موصل به ذی المقدمه نیست، خب بین این دوتا اصلا تفاوتی وجود ندارد) فكيف يكون أحدهما (این فعل اختیاری محصل غرض) متعلّقا له فعلا دون الآخر؟ (متعلق طلب باشد فعلا، «آخر» یعنی مقدمه‌ای که موصله نیست، که شما صاحب فصول میگویید مقدمه‌ی غیر موصله متصف به وجوب نیست، آخوند میفرمایند چه فرقی بین این دوتا است؟ یک فعل اختیاری محصل غرض را شما قبول میکنید متعلق طلب باشد اما این مقدمه‌ی غیر موصله را میگویید متعلق طلب نباشد، چه فرقی بین این دوتا موجود است.

۷

سه دلیلی که صاحب فصول به آنها استدلال کرده است

تا اینجا فرمایش آخوند تمام میشود بعد شروع میکنند سه دلیل برای صاحب فصول که خود صاحب فصول هم این سه دلیل را ذکر کرده است را بیان میکنند:

صاحب فصول سه دلیل بر مدعای خودش آورده است، دلیل اول: فرموده است که حاکم در باب ملازمه در باب مقدمه‌ی واجب عقل است، از عقل ما سوال میکنیم که شما که میگوییم ملازمه بین وجوب مقدمه و وجوب ذی المقدمه است، ملازمه بین وجوب ذی المقدمه و کدام مقدمه را شما میگویید؟ صاحب فصول میگوید عقل زائد بر این حکم نمیکند که فقط ملازمه بین ذی المقدمه و مقدمه‌ای که موصله است، اما مقدمه‌ی غیر موصله را دیگر عقل حکم به ملازمه نمیکند، این دلیل اول بود.

دلیل دوم: میفرمایند که عقل اجازه میدهد که از اول مولای آمر حکیم بیاید به مکلف بگوید هر مقدمه‌ای برای من مطلوب نیست، من آن مقدمه‌ای برایم مطلوب است که موصله باشد اما مقدمه‌ی غیر موصله برای من مطلوب نیست، عقل اجازه میدهد که مولا تصریح به این مطلب بکند، خب اگر عقل اجازه میدهد که مولا تصریح بکند پس معلوم میشود آنچه که برای مولا مطلوبیت دارد خصوص مقدمه‌ی موصله است.

دلیل سوم: احاله داده است به وجدان صاحب فصول، میفرماید که اگر برای مقدمه غایتی به نام ذی المقدمه است، آنجایی که این غایت محقق نشود اصلا بود و نبود این مقدمه یکی است، وجود و عدم این مقدمه یکی است، پس نمیشود آنجایی که ذی المقدمه مترتب نمیشود این مقدمه مطلوبیت پیدا کند، چون بود و نبودش علی السویه است. این سه دلیلی است که صاحب فصول آورده است و مرحوم آخوند هم هر سه دلیل را رد میکنند.

۸

رد مصنف بر ادله‌ی صاحب فصول

اما دلیل اول میفرمایند اینکه شما میگویید حاکم ملازمه عقل است و عقل فقط بین ذی المقدمه و مقدمه‌ی موصله حکم به ملازمه میکند، ما قبول نداریم احکام عقلیه تابع ملاکات است، عقل چرا حکم به ملازمه میکند؟ همه قبول دارند خود شما هم قبول دارید که ملاک حکم عقل عبارت است از نفس توقف و مقدمیت، عقل به ملاک مقدمیت میاید حکم به ملازمه میکند، عقل میگوید برای رسیدن به ذی المقدمه این عنوان مقدمیت دارد، به ملاک مقدمیت یعنی نه بعنوان مقدمیت حقیقت مقدمیت ذات مقدمیت، و این ذات مقدمیت مشترک است بین آن موردی که مصوله باشد یا موصله نباشد، در هر دو فرض این ملاک وجود دارد، {استاد در حال پاسخ به سوال شاگردان...} تمام حیثیت‌های تعلیلی در احکام عقلیه میشود حیثیت تعلیلیه، این کبری را داشته باشید چون خیلی جاها به درد میخورد، هر حیثیت تعلیلی یعنی عقل اگر گفت هذا قبیح لانه کذا، هر حیثیت تعلیلی عند العقل و احکام عقلیه این حقیقتش حیثیت تقییدیه است، اینجا هم حیثیت تقییدیه است، حیثیت تقییدیه نه در عنوان مقدمیت است ذات مقدمیت است، یعنی اینکه این عمل من جهت انه مقدمة یعنی ذاتش فعلی است که وسیله‌ی رسیدن به ذی المقدمه است، ذاتا ذی المقدمه بر این عمل توقف دارد، یعنی شما وقتی عمل را آوردی چه ذی المقدمه بیاوری چه نیاوری میگویند مقدمه را آوردی، یعنی حقیقت مقدمیت محقق شده است، خب عقل هم به ملاک مقدمیت حکم میکند ملاک وقتی موجود است، این ملاک در آنجایی که موصله باشد هست، در آنجایی هم که غیر موصله باشد هم هست، اینطور نیست آنجایی که شما مقدمه را انجام میدهی و موصله است، بگویید آقا این مقدمه در فعل خارجی اش یک حقیقتی وجود دارد که در آنجایی که موصله نیست این حقیقت وجود ندارد، خیر! عمل یکسان است در هردو ملاک مقدمیت وجود دارد پس باید هر دو متصف به وجوب غیری بشود.

اما میفرمایند دلیل دوم که گفتید عقل اجازه میدهد که حکیم بیاید یک همچین حرفی را بزند، ما همچین چیزی را قبول نداریم، حکیم نمیتواند بی‌ملاک حرف بزند و گزافه گویی بکند، وقتی که عقل میاید میگوید که هم موصله و هم غیره موصله هر دو متصف به وجوب است، اگر مولا بیاید بگوید من فقط موصله‌اش برای من مهم است، این گزافه گویی است یعنی بر خلاف حکمت و ملاک عقل حرف زده است.

۹

تطبیق «ان قلت و جواب مطرح شده»

وقد استدلّ صاحب الفصول على ما ذهب إليه (بر همین مقدمه‌ی موصله) بوجوه، (البته قبل از اینکه این سه دلیل را بیاورد، یک مطلبی را فرموده است و آن این است که فرموده است، موصله بودن از شرائط وجودیه است نه از شرائط وجوبیه، یعنی شرائط وجودیه که تحصیلش لازم است، نه اینکه از شرائط وجوبیه باشد که تحصیلش واجب نباشد) حيث قال ـ بعد بيان أنّ التوصّل بها إلى الواجب (توصل مقدمه به واجب) من قبيل شرط الوجود لها، لا من قبيل شرط الوجوب (اگر از قبیل شرط وجود شد تحصیلش واجب است) ـ ما هذا لفظه (عین عبارت صاحب فصول را میاورند): «والّذي يدلّك على هذا ـ يعني الاشتراط بالتوصّل (دلیل اول بر اینکه موصله بودن معتبر است) ـ أنّ وجوب المقدّمة لمّا كان من باب الملازمة العقليّة ـ (چون وجوب مقدمه از باب ملازمه‌ی عقلیه است) فالعقل لا يدلّ عليه زائدا على القدر المذكور. (قدر مذکور همین مقدمه‌ی موصله است، عقل فقط حکم به ملازمه بین وجوب ذی المقدمه و وجوب مقدمه‌ای که موصله است دارد)

وأيضا (دلیل دوم) لا يأبى العقل أن يقول الآمر الحكيم (عقل ابا ندارد که یک عاقل حکیم بگوید): اريد الحجّ واريد المسير الّذي يتوصّل به إلى فعل الواجب (آن مسیری که تو به واجب میرسی مطلوب من است) دون ما لم يتوصّل به إليه (اما آن مسیری که تو به واجب نمیرسی مطلوب من نیست)، بل الضرورة (دنباله‌ی دلیل دوم، مراد از این ضرورت، ضرورت عرفیه است نه ضرورت عقلیه) قاضية بجواز تصريح الآمر بمثل ذلك (ضرورت عرفیه حکم میکند که آمر میتواند به مثل این چه که الان گفتیم که بگوید من مقدمه‌ی موصله برای من مطلوب است)، كما أنّها (ضرورت عرفیه) قاضية بقبح التصريح بعدم مطلوبيّتها له مطلقا (اگر مولا بیاید تصریح کند مقدمه برای من مطلوب نیست مطلقا، چه مقدمه‌ای که موصل باشد چه نباشد، ضرورت عرفیه میگوید چنین تصریحی قبیح است، قبیح است تصریح به عدم مطلوبیت مقدمه برای آمر مطلقا، یعنی چه موصله باشد چه نباشد) أو على تقدير التوصّل بها إليه (یا بگوید اگر موصله باشد مطلوب هم نیست، اگر مولا بیاید بگوید مقدمه‌ی موصله مطلوب من نیست، این قبیح است، قبح تصریح به عدم مطلوبیت در صورتی که توصل پیدا بکند به وسیله‌ی مقدمه به ذی المقدمه)، وذلك (اینکه ضرورت عرفیه میاید قاضی به جواز تصریح در آن مورد و قاضی به عدم جواز تصریح در این مورد است) آية عدم الملازمة بين وجوبه ووجوب مقدّماته (این نشانه‌ی عدم ملازمه بین وجوب ذی المقدمه و بین وجوب مقدمات آن واجب) على تقدير عدم التوصّل بها إليه. (بر فرض عدم توصل به وسیله‌ی این مقدمات به آن واجب است، اینهم دلیل دوم بود) {استاد در حال جواب دادن به سوال شاگردان...}

وأيضا (دلیل سوم) حيث إنّ المطلوب بالمقدّمة مجرّد التوصّل بها إلى الواجب (مطلوب به مقدمه وجوص و حصلو واجب است) وحصوله، فلا جرم يكون التوصّل بها إليه وحصوله معتبرا في مطلوبيّتها (لاجرم توصل به آن مقدمه به آن واجب و حصول آن واجب باید در مطلوبیت این مقدمه معتبر باشد)، فلا تكون مطلوبة إذا انفكّت عنه (اگر یک مقدمه‌ای آورده بشود اما ذی المقدمه نیاید این اصلا مطلوب نیست)، وصريح الوجدان (لب دلیل سوم) قاض بأنّ من يريد شيئا لمجرّد حصول شيء آخر (کسی که چیزی را اراده میکند به مجرد اینکه شی دیگر حاصل بشود) لا يريده (آن ذی المقدمه را اراده نمیکند) إذا وقع مجرّدا عنه (اگر آن ذی المقدمه مجرد از آن مقدمه باشد) («لایریده» این «ه» به شی دوم میخورد، «لایرید آن شی دیگر را اذا وقع مجردا از آن شی اول» آن شی اول ذی المقدمه است و شی دوم مقدمه است»)، ويلزم منه أن يكون وقوعه على وجه المطلوب (لازم میاید از این مطلب که وجدان اینگونه حکم میکند که وقوع این شی بر وجه مطلوب منوط باشد به حصول شیء دیگر، که آن شیء دیگر همان ذی المقدمه است) منوطا بحصوله» انتهى موضع الحاجة من كلامه رحمه‌الله.

۱۰

تطبیق «رد مصنف بر ادله‌ی صاحب فصول»

وقد عرفت بما لا مزيد عليه (دانستی که) أنّ العقل الحاكم بالملازمة (عقلی که حاکم به ملازمه است) دلّ على وجوب مطلق المقدّمة (دلالت میکند بر وجوب مطلق مقدمه)، لا خصوص ما إذا ترتّب عليها الواجب (نه خصوص آن موردی که واجب مترتب بشود بر او)، فيما لم يكن هناك (البته وجوب دارد مقدمه در آنجایی که) مانع عن وجوبه (مانعی از وجوب مقدمه نباشد؛ کجا مانع وجود دارد؟) ـ كما إذا كان بعض مصاديقه محكوما فعلا بالحرمة (اگر بعضی از مصادیق بالفعل محکوم به حرمت باشد) ـ ، لثبوت مناط الوجوب حينئذ في مطلقها (این «لثبوت» تعلیل برای آن عبارت است که عقل دلالت بر وجوب مطلق مقدمه دارد، چرا؟ چون مناط وجوب در مطلق مقدمه وجود دارد، عرض کردم مناط وجوب در مطلق مقدمه، مناط وجوب چیست؟ همان توقف و مقدمیت است، چرا عقل میگوید این مقدمه باید وجوب غیری داشته باشد؟ لاجل مقدمیت، این مقدمیت یعنی ذات مقدمه چه آنجایی که موصله باشد چه نباشد این ملاک وجود دارد، «لثوبت مناط وجوب حینئذ» یعنی آنجایی که برای وجوب مانعی نباشد، آنجایی که مانعی نباشد در مطلق مقدمه هست) وعدم اختصاصه بالمقيّد بذلك منها. (اختصاص ندارد وجوب به مقید به وصول به ذی المقدمه از آن مقدمات، اختصاص ندارد به اینکه بگوییم مقدمه‌ی موصله‌اش واجب باشد، این جواب و رد دلیل اول صاحب فصول)

وقد انقدح منه: (روشن شد که عقل به ملاک مقدمیت میاید و حکم میکند) أنّه ليس للآمر الحكيم (نیست برای آمر حکیم، حکمی که) الغير المجازف بالقول (یعنی در قول و گفتار گزاف گویی ندارد) ذلك التصريح. (حق ندارد که تصریح کند که فقط مقدمه‌ی موصله برای من مطلوب است و غیر موصله برای من مطلوب نیست) وأنّ دعوى أنّ الضرورة قاضية بجوازه مجازفة (این دنباله‌ی دلیل دوم است، که در دلیل دوم در دنباله‌اش گفتند که ضرورت عرفیه است، ادعای اینکه ضرورت قاضی به جواز است این حرف را از کجا آوردید)، كيف يكون ذا؟! (چگونه ضرورت بیاید بگوید فقط مقدمه‌ی موصله مطلوبیت دارد) مع ثبوت الملاك في الصورتين (در حالی که ملاک در هر دو صورت موجود است، «فی الصورتین» یعنی چه آنجایی که مقدمه موصله باشد و چه آنجایی که مقدمه موصله نباشد، ملاک در هر دو موجود است) بلا تفاوت أصلا (بدون اینکه هیچ تفاتی اصلا باشد)، كما عرفت. (حالا بین این دو صورت یک تفاوت کوچکی هست که مرحوم آخوند بیان میکنند که فردا عرض میکنیم انشاالله)

ومن هنا قد انقدح أنّ القول بالمقدّمة الموصلة يستلزم إنكار وجوب المقدّمة في غالب الواجبات ، والقول بوجوب خصوص العلّة التامّة في خصوص الواجبات التوليديّة (١).

فإن قلت : ما من واجب إلّا وله علّة تامّة ، ضرورة استحالة وجود الممكن بدونها ، فالتخصيص بالواجبات التوليديّة بلا مخصّص.

قلت : نعم ، وإن استحال صدور الممكن بلا علّة ، إلّا أنّ مبادئ اختيار الفعل الاختياريّ من أجزاء علّته ، وهي لا تكاد تتّصف بالوجوب ، لعدم كونها بالاختيار ، وإلّا لتسلسل ، كما هو واضح لمن تأمّل.

ولأنّه لو كان معتبرا فيه الترتّب لما كان الطلب يسقط بمجرّد الإتيان بها من دون انتظار لترتّب الواجب عليها ، بحيث لا يبقى في البين إلّا طلبه وإيجابه كما إذا لم تكن هذه بمقدّمة أو كانت حاصلة من الأوّل قبل إيجابه ، مع أنّ الطلب لا يكاد يسقط إلّا بالموافقة ، أو بالعصيان والمخالفة ، أو بارتفاع موضوع التكليف ـ كما في سقوط الأمر بالكفن أو الدفن بسبب غرق الميّت أحيانا أو حرقه ـ ، ولا يكون الإتيان بها ـ بالضرورة ـ من هذه الامور غير الموافقة (٢).

__________________

(١) هذا هو الوجه الثاني من الإيرادات الثلاثة.

ولكن أجاب عنه السيّد الإمام الخمينيّ بأنّ المراد من الترتّب أعمّ من الترتّب مع الواسطة.

مناهج الوصول ١ : ٣٩٥.

وأجاب عنه السيّد المحقّق الخوئيّ أيضا بنفس ما أجاب به المحقّق الاصفهانيّ عن الوجه الأوّل. محاضرات في اصول الفقه ٢ : ٤١٦.

(٢) وهذا هو الوجه الثالث من الإيرادات الثلاثة. وحاصله : أنّ الإتيان بالمقدّمة بناء على وجوب الموصلة لا يوجب سقوط الطلب منها إلّا أن يترتّب الواجب عليها ، مع أنّه يسقط بمجرّد إتيانها من دون انتظار ترتّب الواجب عليها. ومن الواضح أنّ سقوطه ليس بمخالفة المقدّمة ولا بارتفاع موضوع التكليف ، فلا بدّ وأن يكون بالموافقة ، وهذا يكشف عن وجوب مطلق المقدّمة لا خصوص الموصلة.

وقد يتخيّل أنّ قوله : «مع أنّ الطلب لا يكاد ...» وجه مستقلّ. ولكنه لا يوافق سياق كلام المصنّف. ـ

إن قلت : كما يسقط الأمر في تلك الامور ، كذلك يسقط بما ليس بالمأمور به فيما يحصل به الغرض منه ، كسقوطه في التوصّليّات بفعل الغير أو المحرّمات.

قلت : نعم ، ولكن لا محيص عن أن يكون ما يحصل به الغرض من الفعل الاختياريّ للمكلّف متعلّقا للطلب فيما لم يكن فيه مانع ـ وهو كونه بالفعل محرّما ـ ، ضرورة أنّه لا يكون بينهما تفاوت أصلا. فكيف يكون أحدهما متعلّقا له فعلا دون الآخر؟

وقد استدلّ صاحب الفصول على ما ذهب إليه بوجوه ، حيث قال ـ بعد بيان أنّ التوصّل بها إلى الواجب من قبيل شرط الوجود لها ، لا من قبيل شرط الوجوب ـ ما هذا لفظه : «والّذي يدلّك على هذا ـ يعني الاشتراط بالتوصّل ـ أنّ وجوب المقدّمة لمّا كان من باب الملازمة العقليّة ـ فالعقل لا يدلّ عليه زائدا على القدر المذكور.

وأيضا لا يأبى العقل أن يقول الآمر الحكيم : اريد الحجّ واريد المسير الّذي يتوصّل به إلى فعل الواجب دون ما لم يتوصّل به إليه ، بل الضرورة قاضية بجواز تصريح الآمر بمثل ذلك ، كما أنّها قاضية بقبح التصريح بعدم مطلوبيّتها له مطلقا أو على تقدير التوصّل بها إليه ، وذلك آية عدم الملازمة بين وجوبه ووجوب مقدّماته على تقدير عدم التوصّل بها إليه.

وأيضا حيث إنّ المطلوب بالمقدّمة مجرّد التوصّل بها إلى الواجب وحصوله ، فلا جرم يكون التوصّل بها إليه وحصوله معتبرا في مطلوبيّتها ، فلا تكون مطلوبة إذا انفكّت عنه ، وصريح الوجدان قاض بأنّ من يريد شيئا لمجرّد حصول شيء آخر لا يريده إذا وقع مجرّدا عنه ، ويلزم منه أن يكون وقوعه على وجه المطلوب

__________________

ـ وأجاب السيّد المحقّق الخوئيّ عن هذا الوجه أوّلا : بالنقض بأجزاء الواجب المركّب ، حيث يسقط بإتيان كلّ واحد منها الأمر الضمنيّ المتعلّق بها. وثانيا : بما مرّ في الجواب عن الوجه الثاني. محاضرات في اصول الفقه ٢ : ٤١٧.

وأجاب عنه السيّد الإمام الخمينيّ أيضا بأنّ الأمر غير ساقط بعد فرض تعلّقه بالمقدّمة الموصلة ، فسقوط أمرها أوّل الكلام. مناهج الوصول ١ : ٣٩٦.

منوطا بحصوله» انتهى موضع الحاجة من كلامه رحمه‌الله (١).

وقد عرفت (٢) بما لا مزيد عليه أنّ العقل الحاكم بالملازمة دلّ على وجوب مطلق المقدّمة ، لا خصوص ما إذا ترتّب عليها الواجب ، فيما لم يكن هناك مانع عن وجوبه ـ كما إذا كان بعض مصاديقه محكوما فعلا بالحرمة ـ ، لثبوت مناط الوجوب حينئذ في مطلقها وعدم اختصاصه بالمقيّد بذلك منها.

وقد انقدح منه : أنّه ليس للآمر الحكيم الغير المجازف بالقول ذلك التصريح. وأنّ دعوى أنّ الضرورة قاضية بجوازه مجازفة ، كيف يكون ذا؟! مع ثبوت الملاك في الصورتين (٣) بلا تفاوت أصلا ، كما عرفت.

نعم ، إنّما يكون التفاوت بينهما (٤) في حصول المطلوب النفسيّ في إحداهما (٥) وعدم حصوله في الاخرى (٦) ، من دون دخل لها في ذلك أصلا ، بل كان بحسن اختيار المكلّف وسوء اختياره ، وجاز للآمر أن يصرّح بحصول هذا المطلوب في إحداهما وعدم حصوله في الاخرى. بل وحيث (٧) إنّ الملحوظ بالذات هو هذا المطلوب ، وإنّما كان الواجب الغيريّ ملحوظا إجمالا بتبعه ـ كما يأتي أنّ وجوب المقدّمة على الملازمة تبعيّ ـ جاز في صورة عدم حصول المطلوب النفسيّ التصريح بعدم حصول المطلوب أصلا ، لعدم الالتفات إلى ما حصل من المقدّمة فضلا عن كونها مطلوبة ، كما جاز التصريح بحصول الغيريّ مع عدم فائدته لو التفت إليها ، كما لا يخفى ، فافهم.

إن قلت : لعلّ التفاوت بينهما في صحّة اتّصاف إحداهما بعنوان الموصليّة دون

__________________

(١) انتهى كلامه مع اختلاف يسير. فراجع الفصول الغرويّة : ٨٦.

(٢) تقدّم ذيل ردّ قول الشيخ في الصفحة : ٢١٦.

(٣) وهما : ترتّب ذي المقدّمة على المقدّمة وعدمه.

(٤) أي : بين الصورتين.

(٥) وهي الموصلة.

(٦) وهي : غير الموصلة.

(٧) وفي بعض النسخ : «وحيث». والأنسب وجود كلمة «بل» قبل قوله : «وحيث» ، كما في النسخة الأصليّة.