درس کفایة الاصول - جلد اول

جلسه ۹۹: ما هو الواجب فی باب المقدمه ۳

 
۱

خطبه

۲

عبارت خوانی آغازین

۳

خلاصه‌ای از مباحث دیروز

مرحوم آخوند در دنباله‌ی رد نظریه‌ی مرحوم شیخ به این نکته رسیدند که ما از مرحوم شیخ سوال میکنیم که اگر کسی مقدمه را بدون قصد توصل به ذی المقدمه انجام داد آیا فائده‌ای بر این مقدمه مترتب میشود یا نه؟ شیخ مسلما نمیتواند منکر این فائده بشود که اگر کسی مقدمه را بدون قصد توصل انجام داد ذی المقدمه میتواند بر او مترتب بشود و مترتب شدن بر ذی المقدمه بعنوان یک فائده از فوائد این مقدمه است، و احدی نمیاید بگوید که خب حالا اگر ذی المقدمه را بخواهید انجام بدهید دو مرتبه مقدمه را با قصد توصل انجام بدهید، خیر! مقدمه ولو بدون قصد توصل انجام بگیرد ذی المقدمه میتواند بر او مترتب بشود، بعد مرحوم آخوند فرمودند که خب حالا که این فائده بر آن مترتب است چه نقصی دارد که در اتصاف به وجوب غیری ما بیاییم بگوییم همین مقدمه ولو اینکه قصد توصل در او وجود ندارد اما متصف شود به وجوب غیری، این آخرین مطلب مرحوم آخوند با شیخ بود.

۴

قیاس مرحوم شیخ و جواب آخوند

مرحوم شیخ خودشان در کلماتشان متوجه این نکته بودند و برای دفع این نکته آمدند یک قیاسی را مطرح کردند فرمودند که ما مواردی را داریم که بوسیله‌ی یک مقدمه‌ای ذی المقدمه بر او مترتب میشود از فوائد مقدمه ترتب ذی المقدمه بر او است، لکن آن مقدمه متصف به وجوب غیری نمیشود، به عبارت اخری شیخ در جواب فرمایش آخوند میخواهند بفرمایند که ملازمه‌ای نیست بین اینکه ذی المقدمه مترتب بشود بر مقدمه از فوائد مقدمه ترتب ذی المقدمه باشد، اما مقدمه متصف به وجوب غیری نشود و همه‌ی دعواها بین شیخ و آخوند سر این است که اگر مقدمه درش قصد توصل به ذی المقدمه نبود آیا ما متصف به وجوب غیری بدانیم یا نه، شیخ میفرمایند ما جایی را داریم کسی مقدمه‌ای را انجام داده از فوائد این مقدمه ترتب این ذی المقدمه بر این مقدمه است، لکن این مقدمه متصف به وجوب غیری نمیشود، کجا؟ آنجایی که مقدمه در ضمن یک مصداق محرمی تحقق پیدا بکند، برای انقاض غریق دو راه وجود دارد مثلا یک راه عبور از زمین مباح است، راه دوم عبور از زمین غصبی است، اینجا اگر مکلف آمد عبور از زمین غصبی را اختیار کرد بر این مقدمه این فائده است که ذی المقدمه که انقاض غریق است بر او مترتب میشود اما احدی نمیاید اینجا بگوید این مقدمه متصف به وجوب غیری میشود.

مرحوم آخوند میفرمایند به نظر ما این حرف هم باطل است، در اینجا که مقدمه در ضمن یک فرد حرام انجام شده آنچه که باعث میشود که مقدمه متصف به وجوب غیری نشود وجود مانع است، مانع اینجا وجود دارد، اینکه این مقدمه ملاک حرمت درش وجود دارد این ملاک حرمت مانع میشود از اینکه مقدمه متصف به وجوب غیری بشود، اما در ما نحن فیه که ما با شما بحث داریم یک مقدمه‌ای در ضمن فرد مباح انجام شده، مکلف قصد وصول به ذی المقدمه را ندارد، شما شیخ قبول دارید در این مقدمه‌ی بدون قصد توصل ذی المقدمه مترتب میشود، امکام ترتبش وجود دارد ما از شما سوال میکنیم، که نقصی وجود دارد و چه کمبودی وجود دارد در اتصاف این مقدمه به وجوب غیری در آن مثالی که شما زدید اینجا مانع وجود دارد، یک مانعی میاید جلوی اتصاف مقدمه به وجوب غیری را میگیرد اما در اینجا که مانعی وجود ندارد.

و در آخر میفرمایند که من از مرحوم شیخ تعجب میکنم که شیخ سه دلیل علیه صاحب فصول در مسئله‌ی مقدمه‌ی موصله که بعدا بحثش را میخوانیم اقامه کرده و تمام آن ادله علیه خود شیخ در مسئله‌ی قصد توصل جاری است، و مع ذلک چطور آمده این قصد توصل را در اتصاف مقدمه به وجوب لازم دانسته است.

۵

تطبیق «قیاس مرحوم شیخ و جواب آخوند»

ولا يقاس على ما إذا أتى بالفرد المحرّم منها (نباید قیاس شود مانحن فیه بر آن موردی که مکلف یک فرد محرم از مقدمه را بیاورد)، حيث يسقط به الوجوب (اگر یک فرد محرمی را آورد وجوب یعنی وجوب غیری اصلا در اینجا ساقط است، این ساقط است به این معنا که برای ذی المقدمه دیگر وجوب غیری نداریم ما اینجا، وجوب در ذی المقدمه بعد از اینکه یک مقدمه‌ی حرامی را آورد ساقط میشود در حالی که خود مقدمه واجب نیست) مع أنّه ليس بواجب (مع این فرد محرم لیس بواجب، خود این فرد محرم واجب نیست، خود این فرد محرم متصف به وجوب غیری نمیشود، خب آخوند میگوید لا یقاس، مانحن فیه که فرد محرم نیست به این فرد محرم مقایسه نکنید)؛ وذلك لأنّ الفرد المحرّم إنّما يسقط به الوجوب (فرد محرم وجوب ساقط میشود به سبب او) لكونه كغيره في حصول الغرض به (چون فرد محرم مانند غیر در حصول غرض به این فرد محرم شریک هستند) بلا تفاوت أصلا (بین عبور از زمین مباح و بین عبور از زمین غصبی در غرض که غرض انقاض غریق است، هر دو در این مشترک هستند،)، إلّا أنّه (ان فرد محرم) لأجل وقوعه على صفة الحرمة (چون متصف بر حرمت است) لا يكاد يقع على صفة الوجوب. (این بر وصف وجوب واقع نمیشود) وهذا بخلاف هاهنا (بخلاف آنچه که در اینجاست، یعنی در اینجا فرض ما این است که یک مقدمه‌ای را مکلف دارد انجام میدهد مصداق حرام نیست، قصد توصل هم نکرده است)، فإنّه إن كان كغيره ممّا يقصد به التوصّل في حصول الغرض (اگر این فرد یعنی این ماهنا مانند غیرش، غیرش یعنی آن فردی که قصد توصل بوسیله‌ی او میشود، اگر مانند غیر باشد در حصول غرض، حالا مثال خیلی ابتدایی که میزنند همین است که برای کون علی السطح نسب سلم لازم است، خب آخوند میگوید این نصب سلمی که الان یک کسی آمد سلم را نصب کرد، بین این نصب سلمی که قصد توصل نشده و نصب سلمی که قصد توصل شده، در حصول غرض چه فرقی میکند؟ هر دو انسان را متمکن میکند از کون علی السطح، خب حالا که این هست، حالا که در حصول غرض شریک است، مانعی هم که وجود ندارد یک نصب سلمی است که در آن مانعی از اختصاص به وجوب غیری ما نمیبینیم) فلا بدّ أن يقع على صفة الوجوب مثله (باید واقع شود بر صفت وجوب مثل ما قصد به التوصل، مثل آن مقدمه‌ای که قصد توصل شده چطور او متصف به وجوب است در نزد شما، اینهم باید متصف بشود)، لثبوت المقتضي فيه بلا مانع (چون مقتضی موجود است در این فرد مانعی هم وجود ندارد)، وإلّا لما كان يسقط به الوجوب ضرورة (و الا یعنی اگر به صفت وجوب واقع نشود نباید وجوب ساقط شود بالضروره، در حالی که ما میبینیم نصب سلم شد ولو قصد توصل هم نشد همین مقدار دیگر وجوب غیری ساقط میشود)، والتالي (عدم سقوط وجوب) باطل بداهة (هیچ کسی شبهه‌ای ندارد که اگر کسی نصب سلم کرد بعد از اینهم رفت بالای سطح قصد توصل هم نکرد کسی نمیگوید وجوب غیری هنوز بر ذمه‌ات هست، دو مرتبه باید بروی نصب سلم بکنی و به بالای پشت بام بروی)، فيكشف هذا (این مطلب کشف میکند، هذا یعنی اینکه ما میدانیم بدون قصد توصل وجوب ساقط میشود کشف از این میکند) عن عدم اعتبار قصده في الوقوع على صفة الوجوب قطعا (یعنی اگر مقدمه بخواهد متصف به وجوب غیری بشود لازم نیست که قصد توصل بشود)، وانتظر لذلك تتمّة توضيح. (یه تتمه‌ی توضیحی دارد که بعدا مرحوم آخوند ذکر میکنند)

۶

تطبیق (والعجب أنّه شدّد النكير على القول بالمقدّمة)

والعجب أنّه (عجب این است که شیخ) شدّد النكير على القول بالمقدّمة الموصلة (تشدید کرده انکار قول به مقدمه‌ی موصله را، مقدمه‌ی موصله حالا الان میخوانیم صاحب فصول میفرماید اگر مقدمه مارا رساند به مقدمه کشف از وجوب مقدمه میکند، اگر ما را خارجا نرساند به ذی المقدمه کشف از عدم اتصاف به وجوب غیری میکند، میفرمایند) واعتبار ترتّب ذي المقدّمة عليها (بر مقدمه) في وقوعها على صفة الوجوب ـ على ما حرّره بعض مقرّري بحثه قدس‌سره ـ (انکار را تشدید کرده به اموری) بما يتوجّه على اعتبار قصد التوصّل (یعنی همان ادله‌ای که علیه صاحب فصول که مرحوم شیخ اقامه کرده، که سه دلیل مرحوم شیخ اقامه کرده بر صاحب فصول، توجه پیدا میکند بر اعتبار قصد توصل) في وقوعها كذلك (علی صفت الوجوب) (حالا از آن سه دلیل یک دلیلش را عرض بکنیم، در دلیل اول مرحوم شیخ به صاحب فصول فرموده است حاکم به ملازمه عقل است، عقل چرا میگوید باید مقدمه واجب باشد؟ میگوید اگر مقدمه باشد تمکن از ذی المقدمه هست اگر نباشد تمکن نیست، از عدم مقدمه عدم ذی المقدمه لازم میاید، عقل بخاطر همین محذور که از عدم مقدمه عدم ذی المقدمه لازم میاید حکم به ملازمه میکند، بنابراین آن مقداری که ما از ملازمه‌ی عقلی استفاده میکنیم این است که باید مقدمه آورده شود تا تمکن از ذی المقدمه پیدا بکند پس از نظر عقلی چه ذی المقدمه بیاید و چه ذی المقدمه نیاید، مقدمه متصف به وجوب غیری میشود، خب آخوند میفرمایند همین دلیل علیه خود شما هم هست، که مقدمه برای تمکن است، چه قصد توصل باشد و چه قصد توصل نباشد باید بگوییم این مقدمه متصف به وجوب غیری میشود)، فراجع تمام كلامه «زيد في علوّ مقامه» وتأمّل في نقضه وإبرامه. (در نقض کلام شیخ و ابرام کلام شیخ تامل کن)

۷

توضیح فرمایش صاحب فصول و رد آن

وارد فرمایش صاحب فصول میشوند، مرحوم آخوند برای فرمایش صاحب فصول اول دو دلیل بر رد فرمایش ایشان ارائه میکنند، بعد از اینکه این دو دلیل را اقامه کردند میایند سراغ ادله‌ای که صاحب فصول بر ادعای خودش آورده است و آن ادله را بیان میکنند و رد میکنند.

اما دلیل اول بر رد صاحب فصول: صاحب فصول ادعایش را عرض کردیم که قائل به مقدمه‌ی موصله است، مقدمه‌ی موصله یعنی مقدمه‌ای متصف به وجوب غیری میشود که شما را به ذی المقدمه برساند، اگر شما را به ذی المقدمه نرساند این متصف به وجوب غیری نمیشود. مرحوم آخوند میفرمایند دلیل اول ما در رد این فرمایش این است که در هر ایجاب و وجوبی باید یک داعی برای ایجاب باشد، یک غرضی برای ایجاب باشد، چه در واجب نفسی و چه در واجب غیری، اگر مولا میخواهد چیزی را طلب کند، چیزی را واجب کند، شکی نداریم که برای این ایجاب یک غرضی مولا مورد نظر دارد، این یک.

بعد میفرمایند این غرض مرتبط است به آن فائده‌ای که در آن عمل وجود دارد، این عملی که متعلق وجوب قرار میگیرد، یک فائده‌ای را مولا دیده میخواهد عبد و مکلف این فائده را تحصیل کند، میاید این را واجب میکند.

خب مرحوم آخوند میفرمایند که اگر مقدمه بخواهد متصف به وجوب غیری بشود چه خاصیتی و چه فائده‌ای هست؟ فائده‌اش این است که مکلف متمکن از ذی المقدمه بشود، در مقدمه هیچ فائده‌ای جز اینکه مکلف متمکن از ذی المقدمه بشود وجود ندارد، حالا که فائده این است پس اگر مقدمه اتیان بشود این فائده در آن هست، چه ذی المقدمه خارجا در او ترتب پیدا بکند چه ذی المقدمه خارجا ترتب پیدا نکند، چرا؟ شما چه دلیلی دارید که فائده به صورت مطلق است، مقدمه دارای فائده است، چه ذی المقدمه بر او ترتب پیدا بکند و چه ذی المقدمه بر او ترتب پیدا نکند؟

مرحوم آخوند میفرمایند برای اینکه گاهی اوقات انسان همه‌ی مقدمات را انجام میدهد اما ذی المقدمه بر او ترتب پیدا نمیکند، الان بحثمان راجع یک مقدمه است، مرحوم آخوند میگویند اصلا گاهی یک مقدمه که هیچ، ذی المقدمه نمی‌تواند بعنوان اثر بر همه‌ی مقدمات ترتب پیدا کند، چون گاهی اوقات همه‌ی مقدمات را شما انجام میدهی اما ذی المقدمه بر او ترتب پیدا نمیکند، پس معلوم میشود ترتب ذی المقدمه نمیتواند از آثار و فوائد مقدمه باشد.

بعد یک استثنایی میکنند میفرمایند بله ما یک واجباتی و یک افعالی داریم که افعال تولیدی است، در افعال تولیدیه ترتب ذی المقدمه بر مقدمه وجود دارد، {متاسفانه صدای استاد قطع میشود...} افعال تولیدیه اصطلاحا به افعالی گفته میشود که اگر انسان اراده کرد و مقدمه و سبب آن فعل را ایجاد کرد، دیگر ایجاد ذی المقدمه و مسبب قهری است، برای ایجاد ذی المقدمه نیاز به یک اراده‌ی دوم ندارد، مثلا شما اگر بخواهید یک لباسی را آتش بزنید این لباس را وقتی بیاندازید در آتش میسوزد، انداختن به اراده‌ی شماست، اما سوختن به اراده‌ی شما نیست، احراق یک امر تولیدی قهری است، در علم اصول اصطلاحا به افعالی که نیاز به اراده‌ی انسان ندارد و خود به خود موجود میشود، خود به خود یعنی بعد از اینکه علتش درست شد فقط اراده‌ی انسان در آن نقشی ندارد، میگویند افعال تولیدیه.

مرحوم آخوند میفرمایند فقط ما در همین جا میبینیم که ذی المقدمه ترتب پیدا میکند بر مقدمه بدون اینکه اراده‌ی انسان هم در آن نقشی داشته باشد، پس نتیجه این میشود قول به مقدمه‌ی موصله در بین تمام افعال و واجبات باید محصور بشود به افعال تولیدیه، چرا؟ چون گفتیم اگر مقدمه بخواهد واجب بشود باید فائده داشته باشد، گفتیم که ترتب ذی المقدمه فائده نیست مگر اینکه هر وقت مقدمه بیاید ذی المقدمه باشد، ما موارد زیادی داریم مقدمه میاید ذی المقدمه نمیاید پس معلوم میشود تقدم ذی المقدمه لیس من آثار مقدمه بله، فقط در افعال تولیدیه ترتب ذی المقدمه از آثار مقدمه است، پس مقدمه‌ی موصله را صاحب فصول در اینجا میتواند پیاده کند، اینهم که یک موارد نادری است در شرعیات، در شرعیات تمام صیغ عقود عنوان تولیدی را دارند شما اگر صیغه‌ی نکاح را خواندید دیگر زوجیت قهرا حاصل است چه اراده‌ی نکاح بکنید چه اراده‌ی زوجیت نکنید، اگر صیغه‌ی بیع را خواندید عن قصد و اراده، مسبب او که ملکیت است خود به خود حاصل است، اما اینها یک موارد محدودی است، یک مواردی نیست که ما بیاییم بگوییم کل مقدمات اگر بخواهد اتصاف به وجوب غیری پیدا بکند باید موصله باشد، این تا اینجا تا به دنباله‌ی مطلب برسیم.

۸

تطبیق «توضیح فرمایش صاحب فصول و رد آن»

وأمّا عدم اعتبار ترتّب ذي المقدّمة عليها (بر مقدمه؛ از اینجا وارد رد کلام صاحب فصول میشوند، معتبر نبودن ترتب ذی المقدمه) في وقوعها على صفة الوجوب (در وقوع مقدمه بر وصف وجوب؛ عرض کردیم آخوند اول دو دلیل بر رد صاحب فصول میاورند بعد میایند ادله‌ی صاحب فصول را میاورند و جواب میدهند): فلأنّه لا يكاد يعتبر في الواجب (در واجب معتبر نیست) إلّا ما له دخل في غرضه (مگر {...} آن واجب دخالت دارد، غرض داعی میشود به این که مولا ایجاب را بیاورد و باعث میشود بر طلب واجب، این کبرای کلی، هرجا بخواهد یک چیزی واجب بشود یک غرضی است، غرض هم داخب در فعل است) الداعي إلى إيجابه والباعث على طلبه، وليس الغرض من المقدّمة (فائده‌ی مقدمه چیست؟) إلّا حصول ما لولاه لما أمكن حصول ذي المقدّمة (غرض از مقدمه نیست مگر حصول آنچه که اگر نباشد او امکان حصول ذی المقدمه وجود ندارد)، ضرورة أنّه لا يكاد يكون الغرض (غرض نیست) إلّا ما يترتّب عليه من فائدته وأثره (غرض چیست همان فائده، این عبارت تمام به همین بر میگردد، غرض مساوی است با آن فائده‌ی در فعل)، ولا يترتّب على المقدّمة إلّا ذلك (ذلک یعنی همین تمکن از ذی المقدمه)، ولا تفاوت فيه (در این غرض در مقدمه تفاوتی نیست) بين ما يترتّب عليه (بین آن موردی که واجب مترتب بشود) الواجب وما لا يترتّب عليه أصلا (و بین موردی که واجب مترتب نشود اصلا)، وأنّه (یعنی غرض در مقدمه که تمکن از ذی المقدمه است) لا محالة يترتّب عليهما (مترتب میشود بر این دو مورد، یعنی آن دو مورد چه موردی که ذی المقدمه مترتب بشود و چه موردی که ذی المقدمه مترتب نشود)، كما لا يخفى. (خب این چهار پنج خط فقط در این خلاصه شد که علت ایجاب، غرضی است که داعی بر ایجاب است این یک، غرض همان فائده‌ی در فعل است این دو، فائده‌ی در مقدمه تمکن از ذی المقدمه است این سه، تمکن از ذی المقدمه فرقی نمیکند که ذی المقدمه مترتب بشود خارجا یا مترتب نشود این چهار، این چهار مطلب در این چند سطر بود)

وأمّا ترتّب الواجب (این یک کسی بیاید بگوید ما قبول نداریم. فائده‌ی بر مقدمه در صورتی وجود دارد که ذی المقدمه که آن واجب است ترتب پیدا کند)، فلا يعقل أن يكون الغرض الداعي إلى إيجابها والباعث على طلبها ({اسم «یکون» همان ترتب واجب است ضمیری است که برمیگردد به ترتب واجب}، معقول نیست که ترتب واجب غرض داعی به ایجاب مقدمه باشد، و باعث بر طلب مقدمه باشد، چرا ترتب واجب در غرض مقدمه دخالت ندارد؟)، فإنّه (این ترتب واجب) ليس بأثر تمام المقدّمات ـ فضلا عن إحداها ـ (ترتب واجب اگر هم ممکن است همه‌ی مقدمات بیاید اما مکلف اراده‌ی ذی المقدمه نکند، تا چه برسد به یکی از مقدمات) في غالب الواجبات، فإنّ الواجب إلّا ما قلّ في الشرعيّات والعرفيّات فعل اختياريّ (واجب مگر قلیلی در شرعیات و عرفیات یک فعل اختیاری است) يختار المكلّف تارة إتيانه بعد وجود تمام مقدّماته (گاهی اوقات بعد از وجود همه‌ی مقدمات اراده میکند اتیان واجب را) واخرى (یختار) عدم إتيانه، فكيف يكون اختيار إتيانه غرضا من إيجاب كلّ واحدة من مقدّماته (چگونه ما میتوانیم اراده‌ی اتیان واجب یعنی ذی المقدمه را غرض از ایجاب هر کدام از این مقدمات قرار بدهیم) مع عدم ترتّبه على تمامها (در صورتی که مترتب نمیشود واجب بر تمام این مقدمات) ـ فضلا عن كلّ واحدة منها ـ (تا چه برسد به یکی از این مقدمات؛ پس در این چند سطر هم فرمود اثر آن است که تا مقدمه آمد آن هم بیاید، اثر معنایش همین است، فائده یعنی همان که تا فعل آمد فائده هم بیاید، خب اگر بخواهیم ترتب ذی المقدمه را فائده بگیریم، پس چرا در غالب موارد نمیاید؟ تا مکلف اراده نکند محقق نمیشود ذی المقدمه، پس معلوم میشود ترتب ذی المقدمه لیس من آثار و فوائد مقدمه، فقط یک استثنایی میکنند)

نعم، فيما كان الواجب من الأفعال التسبيبيّة والتوليديّة (اگر واجب یک فعل تولیدی است، عرض کردم اصطلاحا فعل تولیدی یعنی آن که دیگر نیازی به اراده‌ی انسان ندارد، اگر مقدمه‌اش محقق شد خودش خود به خود تولید میشود، اگر سببش آمد خودش میاید مثل مثالی که عرض کردیم، در آنجایی که واجب یک فعل تولیدی باشد مترتب است لامحاله بر تمام مقدمات، چون معلول از علت تخلف پیدا نمیکند) كان مترتّبا لا محالة على تمام مقدّماته، لعدم تخلّف المعلول عن علّته.

ومن هنا (از این بیانی که گفتیم فقط ترتب واجب در افعال تولیدیه است) قد انقدح أنّ القول بالمقدّمة الموصلة (اگر کسی مثل صاحب فصول بخواهد قائل به مقدمه‌ی موصله بشود، که مقدمه‌ی موصله یعنی وجوب غیری مقدمه در فرضی است که مقدمه شما را به ذی المقدمه برساند) يستلزم إنكار وجوب المقدّمة في غالب الواجبات (این مستلزم انکار وجوب مقدمه را در غالب مقدمات، چون در غالب واجبات تا اراده‌ی ذی المقدمه نکنید محقق نمیشود، پس باید در غالب واجبات وجوب غیری را منکر بشوید، وجوب غیری مقدمه را در غالب واجبات منکر بشوید)، والقول بوجوب خصوص العلّة التامّة في خصوص الواجبات التوليديّة. (و قائل بشوید به وجوب خصوص علت تامه در خصوص واجبات تولیدیه؛ بگوییم آن مقدماتی که معلول او یک واجب تولیدی است، آن مقدمات وجوب غیری موصله است و مشروط به این است که موصله باشد)

۹

ان قلت و قلت مطرح شده

مستشکل اشکال میکند میگوید چرا جناب آخوند چرا تخصیص میزنید به واجب تولیدیه؟ مگر هر عملی نیاز به علت ندارد، همانطوری که در عالم ممکنات نیاز به علت دارد عمل انسان هم یکی از ممکنات است که نیاز به علت دارد، و هر معلولی محتاج به علتش است، محال است معلول بدون علت، پس در هر عملی که ما داریم انجام میدهیم رابطه‌ی علیت مطرح است، اگر در غیر افعال تولیدیه رابطه‌ی علیت نبود، این اشکالی که به صاحب فصول کردید وارد است، اما در غیر افعال تولیدیه هم رابطه‌ی علیت وجود دارد، اگر رابطه‌ی علیت است معنایش این است که اگر علت آمد معلول لامحاله میاید.

فإن قلت: ما من واجب إلّا وله علّة تامّة (واجبی نیست مگر اینکه علت تامه داشته باشد)، ضرورة استحالة وجود الممكن بدونها (بدون علت تامه)، فالتخصيص (تخصیص مقدمه‌ی موصله را) بالواجبات التوليديّة بلا مخصّص. (به واجبات تولیدیه این بدون مخصص است و وجهی برای تخصیص نداریم)

(مرحوم آخوند یک جوابی میدهند میگویند درست است، در غیر واجبات تولیدیه علت وجود دارد، ما هم قبول داریم اما یکی از اجزاء این علت بلکه جزء اخیر علت تامه اراده است، اگر یک کسی مقدمه را انجام داد نصب سلم کرد اما اگر اراده‌ی کون علی السطح را نداشته باشد، نمیتواند کون علی السطح را پیدا بکند، اگر بخواهد کون علی السطح پیدا بکند باید اراده داشته باشد، پس اراده جزء اخیر علت تامه است برای ذی المقدمه، اگر نصب سلم کرد اراده‌ی کون علی السطح هم کرد، اینجا کون علی السطح محقق میشود اینجا دیگر انفکاک بین علت و معلول محقق نمیشود، اما باید از ما بپذیرید اراده یکی از اجزاء و جزء اخیر علت تامه برای ذی المقدمه است، آنوقت آیا ما میتوانیم بگوییم این اراده جزء مقدمات است و متصف به وجوب غیری هم بشود، اراده را ما نمیتوانیم متصف به وجوب غیری بکنیم چرا؟ روی مبنایی که مرحوم آخوند چند مرتبه بیان فرمودند، آخوند نظرشان این است که اراده خودش یک امر غیر اختیاری است، امر غیر اختیاری متعلق برای وجوب قرار نمیگیرد، حتی وجوب غیری پس ما نمیتوانیم اراده را متعلق وجوب غیری قرار بدهیم، آنوقت باز بعضی از مطالب قبلی را بیان میکنند)

قلت: نعم، وإن استحال صدور الممكن بلا علّة (ما هم قبول داریم که ممکن بدون علت استحاله دارد)، إلّا أنّ مبادئ اختيار الفعل الاختياريّ (مبادی اختیار فعل اختیاری) من أجزاء علّته (از اجزاء علت آن فعل اختیاری است، یعنی اراده یکی از اجزاء علت ذی المقدمه است)، وهي (این مبادی) لا تكاد تتّصف بالوجوب (متصف به وجوب نمیشود)، لعدم كونها بالاختيار (خود اراده دیگر یک امر اختیاری و ارادی نیست، چرا چه اشکالی دارد که بگوییم اراده یک امر اختیاری است؟)، وإلّا لتسلسل (اگر بخواهیم بگوییم اراده اختیاری است تسلسل لازم میاید برای اینکه این اراده اگر بخواهد اختیاری باشد مسبوق به یک اراده‌ی قبلی است، نقل کلام میکنیم به آن اراده‌ی قبلی، یا آن اراده‌ی قبلی غیر اختیاری است، حرف ما ثابت میشود اگر آنهم بگوییم اختیاری است نیاز به یک اختیار دیگر دارد نقل کلام میکنیم در آن اختیار، پس اراده نمیتواند یک امر ارادی باشد، چون اگر اراده امر ارادی باشد نیاز به یک اراده‌ی دیگر دارد، البته طبق فرمایش آخوند که همه هم رد کرده‌اند این را)، كما هو واضح لمن تأمّل. (این مطلب واضح است برای کسی که تامل بکند؛ پس ببینید ما نمیتوانیم سائر واجبات را مانند افعال تولیدیه کنیم، سائر واجبات نیاز به اراده دارند اراده چون گفتیم در افعال تولیدیه اراده نیست، یعنی اراده‌ی ذی المقدمه نمیخواهد اما در سائر واجبات بعد از انجام مقدمه اراده میخواهد، اگر بخواهیم بگوییم این اراده متصف به وجوب غیری بشود شرط تکلیف این است که متعلق تکلیف یک امر اختیاری باشد در حالی که اراده اختیاری نیست)

ولا يقاس على ما إذا أتى بالفرد المحرّم منها ، حيث يسقط به الوجوب مع أنّه ليس بواجب ؛ وذلك لأنّ الفرد المحرّم إنّما يسقط به الوجوب لكونه كغيره في حصول الغرض به بلا تفاوت أصلا ، إلّا أنّه لأجل وقوعه على صفة الحرمة لا يكاد يقع على صفة الوجوب. وهذا بخلاف هاهنا (١) ، فإنّه إن كان كغيره ممّا يقصد به التوصّل في حصول الغرض فلا بدّ أن يقع على صفة الوجوب مثله ، لثبوت المقتضي فيه بلا مانع ، وإلّا لما كان يسقط به الوجوب ضرورة ، والتالي باطل بداهة ، فيكشف هذا عن عدم اعتبار قصده في الوقوع على صفة الوجوب قطعا ، وانتظر لذلك تتمّة توضيح.

والعجب أنّه (٢) شدّد النكير على القول بالمقدّمة الموصلة واعتبار ترتّب ذي المقدّمة عليها في وقوعها على صفة الوجوب (٣) ـ على ما حرّره بعض مقرّري بحثه قدس‌سره ـ بما يتوجّه على اعتبار قصد التوصّل في وقوعها كذلك (٤) ، فراجع تمام كلامه «زيد في علوّ مقامه» وتأمّل في نقضه وإبرامه (٥).

وأمّا عدم اعتبار ترتّب ذي المقدّمة عليها في وقوعها على صفة الوجوب : فلأنّه لا يكاد يعتبر في الواجب إلّا ما له دخل في غرضه الداعي إلى إيجابه

__________________

(١) هكذا في النسخ. والأولى أن يقول : «بخلاف ما هاهنا».

(٢) أي : الشيخ الأنصاريّ.

(٣) وهذا ما سلكه صاحب الفصول في الفصول الغرويّة : ٨١ ـ ٨٢.

(٤) أي : على صفة الوجوب.

(٥) وملخّص ما أفاده ـ على ما في مطارح الأنظار : ٧٥ ـ أنّه استشكل على صاحب الفصول بثلاثة وجوه :

الأوّل : أنّ الوجه في حكم العقل بوجوب المقدّمة ليس إلّا أنّ عدم المقدّمة يوجب عدم المطلوب ، وهذه الحيثيّة لا تختصّ بالمقدّمات الموصلة ، بل تشترك فيها جميع المقدّمات.

الثاني : أنّ القول بوجوب المقدّمة الموصلة يستلزم القول بوجوب مطلق المقدّمة ، لأنّ الأمر بالمقيّد بقيد خارجيّ مستلزم للأمر بذات المقيّد.

الثالث : أنّ الوجدان يشهد بسقوط الطلب بعد وجودها من غير انتظار ترتّب ذي المقدّمة.

ولا يخفى عليك : أنّ هذه الوجوه بعينها واردة على القول المنسوب إلى الشيخ من اعتبار قصد التوصّل إلى ذي المقدّمة في وقوع المقدّمة على صفة الوجوب. ولكن قد مرّ الكلام في نسبته إلى الشيخ. بل ورودها عليه يؤيّد عدم صحّة النسبة.

والباعث على طلبه ، وليس الغرض من المقدّمة إلّا حصول ما لولاه لما أمكن حصول ذي المقدّمة ، ضرورة أنّه لا يكاد يكون الغرض إلّا ما يترتّب عليه من فائدته وأثره ، ولا يترتّب على المقدّمة إلّا ذلك (١) ، ولا تفاوت فيه (٢) بين ما يترتّب عليه الواجب وما لا يترتّب عليه أصلا ، وأنّه لا محالة يترتّب عليهما ، كما لا يخفى (٣).

وأمّا ترتّب الواجب ، فلا يعقل أن يكون الغرض الداعي إلى إيجابها والباعث على طلبها ، فإنّه ليس بأثر تمام المقدّمات ـ فضلا عن إحداها ـ في غالب الواجبات (٤) ، فإنّ الواجب إلّا ما قلّ في الشرعيّات والعرفيّات فعل اختياريّ يختار المكلّف تارة إتيانه بعد وجود تمام مقدّماته واخرى عدم إتيانه ، فكيف يكون اختيار إتيانه غرضا (٥) من إيجاب كلّ واحدة من مقدّماته مع عدم ترتّبه على تمامها (٦) ـ فضلا عن كلّ واحدة منها ـ؟

نعم ، فيما كان الواجب من الأفعال التسبيبيّة والتوليديّة كان مترتّبا لا محالة على تمام مقدّماته ، لعدم تخلّف المعلول عن علّته.

__________________

(١) أي : حصول ما لولاه لما أمكن حصول ذي المقدّمة.

(٢) أي : لا تفاوت في الغرض المذكور.

(٣) هذا هو الوجه الأوّل من الإيرادات الثلاثة الّتي أوردها المصنّف على مقالة صاحب الفصول.

ولكن أجاب عنه المحقّق الاصفهانيّ وادّعى أنّه لا يمكن أن يكون الغرض إلّا ما سلكه صاحب الفصول من ترتّب ذي المقدّمة على المقدّمة. وذلك لأنّ الغرض الأصيل حيث يترتّب على وجود المعلول فالغرض التبعيّ من أجزاء علّته هو ترتّب وجوده على وجودها إذا وقعت على ما هي عليه من اتّصاف السبب بالسببيّة والشرط بالشرطيّة وفعليّة الدخل في تأثير المقتضي. فوقوع كلّ مقدّمة على صفة المقدّميّة ملازم لوقوع الاخرى على تلك الصفة ووقوع ذيها في الخارج. فالمطلوب بالتبع ليس إلّا المقدّمة الّتي لا تنفكّ عن ذيها ، وهي المقدّمة الموصلة. نهاية الدراية ١ : ٣٩٤ ـ ٣٩٥.

(٤) أي : الترتّب ليس بأثر مجموع مقدّمات الواجب في غالب الواجبات فضلا عن أن يكون أثر إحداها. والأولى أن يقول : «فضلا عن كلّ واحدة منها».

(٥) وكان الأولى أن يقول : «فكيف يكون ترتّب الواجب على المقدّمة غرضا ...».

(٦) وفي بعض النسخ : «على تامّها» ، وفي بعض آخر : «على عامّها». والمراد واضح.

ومن هنا قد انقدح أنّ القول بالمقدّمة الموصلة يستلزم إنكار وجوب المقدّمة في غالب الواجبات ، والقول بوجوب خصوص العلّة التامّة في خصوص الواجبات التوليديّة (١).

فإن قلت : ما من واجب إلّا وله علّة تامّة ، ضرورة استحالة وجود الممكن بدونها ، فالتخصيص بالواجبات التوليديّة بلا مخصّص.

قلت : نعم ، وإن استحال صدور الممكن بلا علّة ، إلّا أنّ مبادئ اختيار الفعل الاختياريّ من أجزاء علّته ، وهي لا تكاد تتّصف بالوجوب ، لعدم كونها بالاختيار ، وإلّا لتسلسل ، كما هو واضح لمن تأمّل.

ولأنّه لو كان معتبرا فيه الترتّب لما كان الطلب يسقط بمجرّد الإتيان بها من دون انتظار لترتّب الواجب عليها ، بحيث لا يبقى في البين إلّا طلبه وإيجابه كما إذا لم تكن هذه بمقدّمة أو كانت حاصلة من الأوّل قبل إيجابه ، مع أنّ الطلب لا يكاد يسقط إلّا بالموافقة ، أو بالعصيان والمخالفة ، أو بارتفاع موضوع التكليف ـ كما في سقوط الأمر بالكفن أو الدفن بسبب غرق الميّت أحيانا أو حرقه ـ ، ولا يكون الإتيان بها ـ بالضرورة ـ من هذه الامور غير الموافقة (٢).

__________________

(١) هذا هو الوجه الثاني من الإيرادات الثلاثة.

ولكن أجاب عنه السيّد الإمام الخمينيّ بأنّ المراد من الترتّب أعمّ من الترتّب مع الواسطة.

مناهج الوصول ١ : ٣٩٥.

وأجاب عنه السيّد المحقّق الخوئيّ أيضا بنفس ما أجاب به المحقّق الاصفهانيّ عن الوجه الأوّل. محاضرات في اصول الفقه ٢ : ٤١٦.

(٢) وهذا هو الوجه الثالث من الإيرادات الثلاثة. وحاصله : أنّ الإتيان بالمقدّمة بناء على وجوب الموصلة لا يوجب سقوط الطلب منها إلّا أن يترتّب الواجب عليها ، مع أنّه يسقط بمجرّد إتيانها من دون انتظار ترتّب الواجب عليها. ومن الواضح أنّ سقوطه ليس بمخالفة المقدّمة ولا بارتفاع موضوع التكليف ، فلا بدّ وأن يكون بالموافقة ، وهذا يكشف عن وجوب مطلق المقدّمة لا خصوص الموصلة.

وقد يتخيّل أنّ قوله : «مع أنّ الطلب لا يكاد ...» وجه مستقلّ. ولكنه لا يوافق سياق كلام المصنّف. ـ