درس کفایة الاصول - جلد اول

جلسه ۷۵: اجزاء ۱

 
۱

خطبه

۲

عبارت خوانی آغازین

۳

اجزاء

در فصل سوم از مباحث اوامر بحث مهم اجزاء را مرحوم آخوند عنوان میکنند، در کتب اصولی قبل، عنوان بحث اجزاء را اینطور مطرح میکردند که «آیا امر در مامور به ظاهری یا امر در مامور به اضطراری اقتضای اجزاء را دارد یا نه»؟

مرحوم آخوند عنوان نزاع را تغییر دادند و به جای کلمه‌ی امر، کلمه‌ی اتیان را آوردند، آیا اتیان به مامور به مقتضی اجزاء هست یا نه؟ که بین این دو فرق وجود دارد و فرقش در بعضی از مواردی که بعدا میگوییم روشن میشود،

۴

امر اول: مراد از «وجهه»

در این عنوانی که در محل نزاع آوردند سه کلمه وجود دارد که این سه کلمه را توضیح میدهند، یکی کلمه‌ی «علی وجهه» است، «الإتيان بالمأمور به على وجهه هل يقتضي الإجزاء او لا؟» آوردن مامور به بر وجه مامور به، در این کلمه‌ی «علی وجهه» سه احتمال در نظر معنا داده میشود:

احتمال اول که آخوند میپذیرند «علی وجهه» یعنی مامور به را با جمیع قیود و شرایط اعم از شرایط شرعیه و شرایط عقلیه اتیان بکند، «علی وجهه» یعنی مامور به را با همه‌ی شرایط و خصوصیات اعم از شرعی و عقلی.

احتمال دوم این است که فقط مراد شرایط شرعی باشد، مامور به علی وجهه یعنی به همان نحوی که شارع مامور به را قرار داده است، مرحوم آخوند میفرمایند اگر «علی وجهه» را اینطور معنا کنیم این دو اشکال دارد یک اشکال این است که این قید توضیحی میشود، چون میگوییم آیا آوردن مامور به علی وجهه، خب مامور به یعنی آن چیزی که از طرف شارع امر به او تعلق پیدا کرده است، اگر علی وجهه را هم معنا بکنیم که بنحوی که قیود شرعی دارد، این با کلمه‌ی مامور به فرقی پیدا نمیکند و قید میشود قید توضیحی، اشکال دوم این است که طبق مبنای مرحوم آخوند بعضی از قیود مثل قید قصد قربت از قیود عقلی است، آن وقت ما اگر علی وجهه را فقط به قیود شرعی معنا و تفسیر بکنیم معنایش این است که اگر یک کسی نمازش را با قیود شرعی آورد آیا مقتضی اجزاء هست یا نه؟ یعنی نماز را بیاورد ولو قید قصد قربت که از قیود عقلیه است این را نیاورد، نماز را با همه‌ی قیود شرعی بیاورد، هیچ کسی نیامده این را موضوع بحث اجزاء قرار بدهد، موضوع بحث اجزاء آنجایی است که یک عمل با همه‌ی قیود شرعی و با همه‌ی قیود عقلی آورده بشود، بنابراین اگر ما آمدیم، گفتیم که «علی وجهه» قیود شرعی را میگیرد، قید قصد قربت را شامل نمیشود، نتیجه این است که واجبات تعبدیه، واجباتی که در آن قصد قربت معتبر است این از محل نزاع خارج میشود، در حالی که در بحث اجزاء هم در واجبات تعبدی است و هم در واجبات توصلیه.

احتمال سوم در کلمه‌ی «علی وجهه» این است که این علی وجهه مراد همان قصد الوجه است که بعضی از فقها معتبر میدانند، قصد الوجه گفتیم که هم معنای غایتی برایش میکنند هم معنای صفتی، یه وقتی هست که میگوییم «اُصلی صلاة واجبه» اینجا قصد الوجه را بعنوان صفتی ما ذکر کردیم، یه وقتی هست که میگوییم «اُصلی صلاة لوجبها» این لوجبها عنوان غایت را دارد و عنوان قصد الوجه را دارد، بگوییم مراد از علی وجه یعنی قصد الوجه، مرحوم آخوند میفرمایند این سه اشکال دارد: یک اشکالش این است که این قصد الوجه در نزد کثیری از فقها معتبر نیست اصلا، در میان همه‌ی فقها اندکی از آنها قصد الوجه را معتبر میدانند، و ثانیا آنهایی هم که معتبر میدانند قصد الوجه را فقط در عبادات معتبر میدانند نه در مطلق واجبات، و بحث ما در باب اجزاء در مطلق واجبات است چه عبادات چه غیر عبادات، اشکال سومی که مرحوم آخوند دارند میفرمایند که (صدا استاد قط میشود) تا این قصد الوجه یکی از خصوصیات مامور به است آن هم روی قول بعضی از فقها، چه ویژگی داشت که در میان خصوصیات این خصوصیت را بیایند در عنوان محل نزاع ذکر بکنند، مامور به یک خصوصیتش قصد الوجه است، یک خصوصیتش هم استقبال است مثلا در نماز، بگویند «هل الاتیان به مامور به مستقبلا» در حالی که آنهای دیگر را ذکر نکردند، در میان خصوصیات این چه وجهی داشت که قصد الوجه را فقط بیایند در عنوان محل نزاع ذکر بکنند
بنابراین ملاحظه فرمودید که احتمال دوم دو اشکال داشت، احتمال سوم سه اشکال داشت، نتیجه این میشود که علی وجهه مامور به را با همه‌ی خصوصیات اعم از عقلی و شرعی انجام بدهد.

۵

امر دوم: مراد از «اقتضاء»

دومی کلمه که وجود دارد کلمه‌ی «اقتضا» است، میگوییم «هل الاتیان بالمامور به علی وجهه یقتضی الاجزاء ام لا».

کلمه‌ی اقتضا دو معنا برای او شده یک معنای علیت و سببیت، مثل اینکه میگوییم «النار مقتض للحراره» خب این جمله اقتضا در اینجا به معنای علیت و سببیت است، معنای دومی که برای اقتضا شده است، معنای دلالت و کاشفیت است، میگوییم این لفظ مقتضی این معناست، این لفظ مقتضی این معناست یعنی این لفظ کاشف از این معناست، دلالت بر این معنا دارد، حالا در اینجا کدام یک از این دو معنا مراد است؟

مرحوم آخوند میفرمایند ظاهر این است که در ما نحن فیه مسئله‌ی علیت مطرح است، میخواهیم ببینیم آیا آوردن مامور به، اتیان علت برای اجزاء هست یا نه، مقتضی و سببیت برای اجزاء دارد یا ندارد، دیگران همانطوری که در عنوان بحث عرض کردم مثل صاحب فصول اینها، مسئله را آوردند روی امر، گفتند آیا امر اقتضای اجزاء دارد یا ندارد، که گفتیم مرحوم آخوند نظرشان این است که این درست نیست، امر اگر مطرح باشد، امر از مقوله‌ی لفظ است، آنجا میشود انسان مسئله دلالت و کاشفیت را مطرح بکند، مرحوم آخوند میگوید ما بحثمان در این نیست که خود امر دلالت بر اجزاء دارد یا نه، بحث در این است که کسی که میاید یک عملی را انجام میدهد اتیان آیا اقتضای اجزاء دارد یا نه؟ بدون تردید این اقتضا را باید معنا بکنیم به سببیت و علیت.

بعد اینجا یک ان قلتی را مطرح میکنند، مستشکل میگوید که این فرمایش شما که اقتضا را به معنای علیت بگیریم در بعضی از موارد بحث اجزاء صحیح است، در بحث اجزاء همانطوری که بعدا میخوانید، مرحوم آخوند در دو مقام بحث میکنند، یک مقام اجزاء به نسبت الی الامر واقعی اولی است، مولا ما را امر کرده به نماز با وضو حالا یک کسی آمد نماز با وضو را انجام داد آیا این نماز با وضو مقتضی اجزاء از این امر واقعی اولی هست یا نه؟ در اینجا اگر اقتضا را به معنای علیت معنا بکنیم عیبی ندارد، بگوییم این کسی که در خارج آمده نماز با وضو و همه‌ی شرایط آورده این عمل آیا اقتضا و علیت برای اجزاء دارد یا ندارد؟ اما مستشکل میگوید مقام دوم را شما چیکار میکنید؟ در مقام دوم شخص آمده نماز با تیمم انجام داده است، یعنی مامور به به امر واقعی ثانوی را انجام داده است، مامور به به امر واقعی اضطراری را انجام داده است، یا یک کسی میاید استصحاب میکند طهارت را، با طهارت استصحابی نماز میخواند که استصحاب از اصول عملیه است، و در نتیجه طهارت میشود مامور به ظاهری، کسی که نماز با طهارت استصحابی انجام بدهد، این میشود مامور به ظاهری، در این دوتا یعنی در مامور به واقعی اضطراری یا در مامور به ظاهری بحث این است که آیا آن امری که نماز با تیمم را بر شما واجب میکند، آیا این امر اقتضا دارد اجزاء از مامور به اولی را، از آن امر اولی، بگوییم این امر میاید مامور به به امر ثانوی را درست نازل منزله‌ی مامور به به امر اولی انجام میدهد، مستشکل میگوید جناب آخوند اینجا دیگر بحث علیت نیست، اینجا دیگر بحث دلالت است، بحث این است که این امری که آمده مامور به اضطراری برای ما درست کرده، امری که آمده مامور به ظاهری برای ما درست کرده، چه مقدار دلالت دارد آیا یک دلالت مطلق دارد، یعنی میگوید نماز با تیمم نازل منزله‌ی نماز با وضو است حتی بعد از زوال عذر، عذرش این بوده که آب نداشته است، نماز خوانده با تیمم، حالا که نمازش تمام شد، آب پیدا کرد، میخواهیم ببینیم آیا این امری که آمده نماز با تیمم را واجب کرده دلالتش به این حد است که میگوید نماز با تیمم جای نماز با وضو است حتی بعد از زوال عذر یا نه چنین دلالتی را ندارد، پس در مقام دوم بحث در دلالت است بحث در کاشفیت است نه بحث در علیت و سببیت باشد.

پس خلاصه مستشکل میگوید در مقام اول مسئله‌ی علیت و سببیت درست است اما در مقام دوم مسئله دلالت است.

مرحوم آخوند میفرمایند ما قبول داریم اما در مقام دوم باز منافات ندارد که علیت هم مطرح باشد، آن وقت در اینجا میفرمایند در مقام دوم که بحث مامور به اضطراری و ظاهری هست، دو نزاع وجود دارد یک نزاع صغروی داریم یک نزاع کبروی، نزاع صغروی این است که آیا امری که میاید مامور به اضطراری یا ظاهری درست میکند مقدار دلالتش به نحو مطلق است، میگوید مامور اضطراری جای مامور به واقعی است حتی بعد از زوال عذر، قبول داریم این را، اما یک نزاع کبروی وجود دارد و آن این است که بعد از آنی که این صغری تمام شد، میگوییم آیا این عملی را که در خارج بعنوان نماز با تیمم انجام دادیم، آیا این علیت برای اجزاء دارد یا علیت برای اجزاء ندارد، لذا در این مقام دوم یه نزاع صغروی داریم یک نزاع کبروی، در مقام اول مرحوم آخوند میفرمایند یک نزاع کبروی بیشتر نیست، مولا امر کرده به نماز با وضو عبد هم آمده نماز با وضو خوانده است، خب آنجا میاییم بحث میکنیم که آیا این نماز با وضو مجزی است، یعنی سبب سقوط امر میشود یا امر بعد از عمل هم به حال خودش باقی است، آنجا فقط نزاع، نزاع کبروی است.

۶

تطبیق «اجزاء»

الفصل الثالث

[في الإجزاء]

الإتيان بالمأمور به (آوردن مامور به) على وجهه (بر وجهه مامور به) يقتضي الإجزاء في الجملة (فی الجمله یعنی لا اقل نسبت به مقام اول، این فی الجمله یعنی لا اقل نسبت به مقام اول که کسی بیاید مامور به واقعی اولی را انجام بدهد اینجا همه میگویند مامور به واقعی اولی مجزی است، مجزی یعنی سبب سقوط امر میشود) بلا شبهة.

۷

تطبیق «امر اول: مراد از وجهه»

وقبل الخوض في تفصيل المقام وبيان النقض والإبرام ينبغي تقديم امور:

أحدها: [المراد من «وجهه»]

الظاهر أنّ المراد من «وجهه» في العنوان (مراد از کلمه‌ی وجه در عنوان محل نزاع) هو النهج الّذي ينبغي أن يؤتى به (آن نهج و کیفیتی است که سزاوار است آورده شود، سزاور است عمل آورده شود) على ذلك النهج (بر همان نهج) شرعا وعقلا (که ما گفتیم علی وجهه یعنی تمام خصوصیات و شرائط شرعیه و عقلیه)، مثل أن يؤتى به بقصد التقرّب في العبادة. (عمل آورده به قصد قربت در عبادیات) از اینجا میروند سراغ احتمال دوم که علی وجهه یعنی فقط شرائط شرعیه؛ لا خصوص الكيفيّة المعتبرة في المأمور به شرعا (نه خصوص آن کیفیتی که معتبر است در مامور به شرعا، یعنی شرائط شرعیه)، فإنّه (یعنی شرعا قید آن کیفیت معتبره است، کیفیت معتبره‌ی شرعیه یعنی همان شرائط شرعیه، میگوییم خب اگر این احتمال باشد چه اشکالی دارد) عليه يكون «على وجهه» قيدا توضيحيّا (اگر مراد خصوص شرایط شرعی باشد، علی وجهه یک قید توضیحی میشود، چون خود مامور به یعنی آن چیزی که از طرف شارع به آن امر پیدا کرده، خب شرائط شرعیه شرائطی که از طرف شارع به آن امر تعلق پیدا کرده خب این دیگر با علی وجهه همان میشود و قید توضیحی میشود)، وهو بعيد (و این بعید است، آن وقت علاوه بر اینکه این بعید است یک اشکال دیگری هم دارد)؛ مع أنّه يلزم خروج التعبّديّات عن حريم النزاع (لازم میاید خروج تعبدیات از دایره‌ی نزاع، البته این اشکال دوم روی مبنای خود آخوند است)، بناء على المختار ـ كما تقدّم ـ (بنابر آنچه که گذشت) من أنّ قصد القربة من كيفيّات الإطاعة عقلا (نظر آخوند این شد که قصد قربت از خصوصیات عقلیه عبادت است، چون آخوند فرمودند قصد قربت را شارع نه در امر اول میتواند بیاورد و نه در امر دوم میتواند بیاورد)، لا من قيود المأمور به شرعا. (قصد قربت به نظر آخوند از قیود شرعیه مامور به نیست) ولا الوجه المعتبر عند بعض الأصحاب (مراد آن وجهی که معتبر است نزد بعضی از اصحاب است، یعنی قصد الوجه مراد آن نیست) آن سه اشکال دارد اگر بخواهد باشد، فإنّه ـ مع عدم اعتباره عند المعظم (اولا عند المعظم، در نزد اکثر فقها قصد الوجه معتبر نیست)، وعدم اعتباره عند من اعتبره إلّا في خصوص العبادات (تازه آنهایی هم که قصد وجه را معتبر میدانند فقط در خصوص عبادات معتبر میدانند نه در مطلق واجبات، با این دو تا اشکال، اشکال سوم این است که) لا مطلق الواجبات ـ لا وجه لاختصاصه به بالذكر على تقدير الاعتبار. (بنابراینکه این قصد وجه معتبر باشد، چرا در میان این همه خصوصیات و شرائط در محل نزاع این را ذکر کرده‌اند، وجهی برای اختصاص به ذکر نیست) فلا بدّ من إرادة ما يندرج فيه من المعنى (بعدی نیست که اراده شود آنچه که مندرج میشود در آن معنا)، وهو ما ذكرناه (و معنا همانی است که ما ذکر کردیم که مراد از علی وجهه همه‌ی خصوصیات شرعیه و عقلیه است)، كما لا يخفى.

۸

تطبیق «امر دوم: مراد از اقتضاء»

ثانيها: [المراد من «الاقتضاء»]

الظاهر أنّ المراد من «الاقتضاء» هاهنا الاقتضاء بنحو العلّيّة والتأثير (ظاهر این است که مراد از اقتضا در بحث اجزاء اقتضا به نحو علیت و تاثیر است، همانطوری که میگوییم النار مقتضی للحرارت)، لا بنحو الكشف والدلالة (اما آنجایی که میگوییم اللفظ مقتضی للمعنا، که آنجا مراد این است که لفظ دلالت بر معنا دارد، اینجا مراد او نیست)، ولذا (به همین جهت که مراد از اقتضا علیت است) نسب إلى الإتيان، لا إلى الصيغة. (یعنی ما در نزاع گفتیم اتیان که اتیان یک فعل خارجی است، این اتیان و این فعل خارجی آیا علیت برای اجزاء دارد یا نه، نیامدیم مثل صاحب فصول و دیگران بگوییم آیا امر اقتضای اجزاء دارد یا نه)

إن قلت: هذا (یعنی مراد از اقتضا علیت باشد) إنّما يكون كذلك (صحیح است) بالنسبة إلى أمره (به نسبت به همان مقام اول که مقام اول عنوان امر واقعی اولی دارد، یعنی هر فعلی نسبت به امر خودش مامور به امر واقعی نسبت به امر خودش، حتی مامور به به امر اصطلاحی نسبت به امر خودش، هر فعلی نسبت به امر خودش در مقام اول میگوید مقتضی اجزاء است، مستشکل میگوید این اقتضا نسبت به علیت اشکال ندارد)، وأمّا بالنسبة إلى أمر آخر (که میاید در مقام دوم، که در مقام دوم که میگوییم مامور به، به امر اضطراری آیا مجزی از امر واقعی هست یا نه، نسبت به امر دیگر) ـ كالإتيان بالمأمور به بالأمر الاضطراريّ أو الظاهريّ (اما نه نسبت به امر خودشان) بالنسبة إلى الأمر الواقعيّ ـ (خب شما این را خواندید، ما یک امر واقعی اولی داریم و یک امر اضطراری داریم که بهش واقعی ثانوی هم میگویند و یک امر ظاهری هم داریم، در امر واقعی اولی در موضوعش نه شک وجود دارد و نه عناوینی از قبیل خوف و ترس و ضرر و اینها، نماز با وضو که مائیه است واجب است، امر واقعی ثانوی یا واقعی اضطراری آنجایی است که در موضوعش شک وجود ندارد اما یک عنوان دومی مثل ترس ضرر اضطرار وجود دارد، میگوید اگر شما اضطرار پیدا کردی و آب پیدا نکردی تیمم کن، اگر دیدی آب برای تو ضرر دارد تیمم کن، اینها میشود واقعی اضطراری، و امر ظاهری آن است که در موضوع او نسبت به حکم واقعی شک وجود دارد، مولا میگوید اگر تو حکم واقعی را درش شک داشتید روایت و دلیلی پیدا نکردی به این اصول عملیه عمل بکن، که میشود حکم ظاهری، حالا میخواهیم ببینیم اگر کسی مامور به اضطرار را انجام داد، نماز با تیمم را خواند، یا مامور به ظاهری را انجام داد، نماز استصحابی با طهارت استصحابی خواند، اینجا یه وقت بحث میکنیم این نماز با تیمم آیا مسقط خود امر خودش هست یا نه، مجزی از امر خودش هست یا نه؟ اینجا اقتضا را به معنای علیت معنا میکنیم، اما اگر گفتیم نماز با تیمم اقتضا اجزاء از امر به نماز با وضو دارد یا نه؟ اینجا مستشکل میگوید مسئله علیت مطرح نیست) فالنزاع في الحقيقة في دلالة دليلهما (یعنی دلیل مامور به، به امر اضطراری و دلیل مامور به به امر ظاهری، نزاع در حقیقت در دلالت دلیل این دوتا بر اعتبار این مامور به است، که دلیل اینها چه مقدار این مامور به را معتبر کرده است، آیا به نحوی که یفید الاجزاء؟ بگوید نماز با تیمم جایه نماز با وضو است حتی بعد از زوال عذر، اگر این دلالت را داشته باشد، میشود اجزاء، اگر گفتیم نه بعد از زوال عذر آب پیدا کردی باید دوباره بروی نماز با وضو بخوانی اینجا دیگر مقتضی اجزاء نیست) على اعتباره بنحو يفيد الإجزاء أو بنحو آخر لا يفيده. 

قلت: نعم (مرحوم آخوند میفرمایند ما قبول داریم)، لكنّه لا ينافي كون النزاع فيهما في الاقتضاء بالمعنى المتقدّم (میفرمایند در همین مقام دوم منافات ندارد علاوه بر اینکه نزاع در دلالت دلیل این دوتاست، علاوه‌ی بر این نزاع در اقتضای معنای متقدم که علیت هم هست باشد)، غايته أنّ العمدة في سبب الاختلاف فيهما (عمده در سبب اختلاف در این دوتا، در مامور به اضطراری و ظاهری این) إنّما هو الخلاف في دلالة دليلهما ـ (عمده در سبب اختلاف خلاف در دلالت دلیل این دوتاست) هل أنّه على نحو يستقلّ العقل بأنّ الإتيان به موجب للإجزاء ويؤثّر فيه ـ (آیا دلیل دلالت دارد بر چه چیزی؟ مدلول چیست؟ مدلول این است که بنحوی است که عقل استقلال داشته باشد به اینکه اتیان به عمل موجب و علت است و موثر در اجزاء است) وعدم دلالته (عطف به آن «فی دلالت دلیلهما» است)، ويكون النزاع فيه صغرويّا أيضا. (نزاع در این مقام دوم صغروی است همچنین، یعنی همانطوری که نزاع کبروی هم دارد) بخلافه في الإجزاء بالإضافة إلى أمره (بخلاف نزاع در اجزاء نسبت به امر خودش)، فإنّه لا يكون إلّا كبرويّا (باز این را توضیح بدهیم، در مقام اول نزاع فقط کبروی است، چون در مقام اول هر عملی را نسبت به امر متعلق به خود آن عمل ما از نظر اجزاء بحث میکنیم، میگوییم کسی که نماز با وضو آورده است مجزی از همین امر به خودش هست یا نه؟ کسی که نماز با تیمم آورده مجزی از امر خودش هست یا نیست؟ بحث در آنجا کبروی است، یعنی دیگر آنجا بحث در دلالت دلیل نیست، بحث این است که آیا این عمل مسقط خود این امر هست یا نه؟ این یک بحث، اما در مقام دوم ما دوتا بحث داریم، یک نزاع صغروی داریم یک نزاع کبروی، نزاع صغروی این است که آن دلیلی که آمده نماز با تیمم را جایه نماز با وضو گذاشته است چه مقدار دلالت دارد، آیا این نماز با تیمم را جایه نماز با وضو گذاشت حتی بعد از زوال عذر یا نه؟ بعد که این صغری درست شد، که بله وقتی میگوییم این جایه او است به نحو مطلق و بعد از زوال عذر، میگوییم خب حالا آیا این نماز با تیمم این چنینی مجزی از امر خودش هست یا نیست؟ میشود نزاع کبروی، پس در مقام دوم ما دو تا نزاع داریم یک نزاع صغروی داریم و یک نزاع کبروی داریم) لو كان هناك نزاع (اگر در مقام اول همچین نزاعی باشد)، كما نقل عن بعض (قاضی عبد الجبار از علمای اهل تسنن)، فافهم. (یک فافهم دارند اینجا مرحوم آخوند شاید در ذهن شما هم آمده باشد، عرض میکنم ببینید مرحوم آخوند تقریبا در این جواب قلت تسلیم اشکال شدند، گفتند ما قبول داریم در مقام دوم نزاع در دلالت است، اما باز منافات ندارد که اقتضا به معنای علیت هم باشد، چون در مقام دوم یک نزاع صغروی داریم یک نزاع کبروی، این فافهم اشاره به این اشکال دارد، آن نزاعی که در مقام دوم خود شما هم بعدا میایید مطرح میکنید، غیر از آنچه که اسمش را میگذارید صغروی، نزاع دیگری ندارید شما، شما اینهمه اصولین آمدند بحث کردند، همه در اجزاء عمده‌ی بحثشان این است که کسی که مامور به، به امر اضطراری را آورد آیا مجزی از امر واقعی هست یا نیست؟ یعنی تماما این مامور به اضطراری و ظاهری را نسبت به آن امر اولی حساب میکنند، نسبت به آن شما آخوند پذیرفتید که نزاع به معنای دلالت است، مستشکل هم همین را میخواهد، آن نزاع کبروی ام که درست کردید علیت را با آن درست کردید به درد نمیخورد که اصلا بعدا هم مورد تعرض قرار نمیگرید، این معنایی است که به نظر ما برای فافهم وجود دارد، که جای دیگری هم ندیدم)

الفصل الثالث

[في الإجزاء]

الإتيان بالمأمور به على وجهه يقتضي الإجزاء (١) في الجملة (٢) بلا شبهة. وقبل الخوض في تفصيل المقام وبيان النقض والإبرام ينبغي تقديم امور :

أحدها : [المراد من «وجهه»]

الظاهر أنّ المراد من «وجهه» في العنوان هو النهج الّذي ينبغي أن يؤتى به

__________________

) لا يخفى عليك : أنّ ظاهر العناوين في مسألة الإجزاء إلى زمان الشيخ الأعظم الأنصاريّ أنّ هذه المسألة مسألة لفظيّة ، لها صلة بما تعلّق بصيغة الأمر ، كما قال الشيخ ـ في العدّة ١ : ٢١٢ ـ : «إنّ الأمر هل يقتضي كون المأمور به مجزيا أم لا؟» ، وقال الشيخ محمّد حسين الاصفهانيّ ـ في الفصول الغرويّة : ١١٦ ـ : «إنّ الأمر بالشيء هل يقتضي الإجزاء إذا اتي بالمأمور به على وجهه أم لا؟».

ولكن عدل عنه الشيخ الأنصاريّ وذهب إلى أنّ المسألة عقليّة ، فقال في عنوان المسألة : «اختلفوا في أنّ إتيان المأمور به على وجهه هل يقتضي الإجزاء أو لا؟» ثمّ قال : «إنّ البحث هنا انّما هو في اقتضاء إتيان المأمور به عقلا». وتبعه المصنّف في المقام. واختاره أكثر من تأخّر عن المصنّف. فراجع مطارح الأنظار : ١٨ ، فوائد الاصول ١ : ٢٤٢ ، مقالات الاصول ١ : ٢٦٢ ، نهاية الدراية ١ : ٢٥٧ ، المحاضرات ٢ : ٢٢٠.

إن قلت : فلم جعلها المصنّف ذيل المسائل المتعلّقة بالأوامر؟

قلت : إنّ مجرّد ذكرها ذيل المسائل المتعلّقة بالأوامر ليس دليلا على كونها من المسائل اللفظيّة ، كما أنّه ذكر مسألة مقدّمة الواجب ذيل مباحث الأوامر مع أنّه صرّح بكونها مسألة عقليّة ، كما سيأتي.

(٢) ضرورة أنّ الإجزاء بالنسبة إلى أمره الواقعيّ مما لا ينكره أحد.

على ذلك النهج شرعا وعقلا (١) ، مثل أن يؤتى به بقصد التقرّب في العبادة. لا خصوص الكيفيّة المعتبرة في المأمور به شرعا ، فإنّه عليه يكون «على وجهه» قيدا توضيحيّا (٢) ، وهو بعيد (٣) ؛ مع أنّه يلزم خروج التعبّديّات عن حريم النزاع ، بناء على المختار ـ كما تقدّم (٤) ـ من أنّ قصد القربة من كيفيّات الإطاعة عقلا ، لا من قيود المأمور به شرعا. ولا الوجه المعتبر عند بعض الأصحاب (٥) ، فإنّه ـ مع عدم اعتباره عند المعظم ، وعدم اعتباره عند من اعتبره إلّا في خصوص العبادات لا مطلق الواجبات ـ لا وجه لاختصاصه به بالذكر (٦) على تقدير الاعتبار. فلا بدّ من إرادة ما يندرج فيه من المعنى ، وهو ما ذكرناه ، كما لا يخفى.

ثانيها : [المراد من «الاقتضاء»]

الظاهر أنّ المراد من «الاقتضاء» هاهنا الاقتضاء بنحو العلّيّة والتأثير ، لا بنحو الكشف والدلالة (٧) ، ولذا نسب إلى الإتيان ، لا إلى

__________________

(١) أمّا النهج الّذي ينبغي أن يؤتى به على ذاك النهج شرعا فهو مثل أن يؤتى بالصلاة المأمور بها مستقبلا إلى القبلة أو ساترا للعورة. وأمّا النهج الّذي ينبغي أن يؤتى به على ذاك النهج عقلا فهو مثل أن يؤتى بالمأمور به بقصد التقرّب.

فقوله : «مثل أن يؤتى ...» مثال لقوله : «عقلا». وكان الأولى أن يقول : «شرعا مثل أن يؤتى به مستقبلا ، أو عقلا مثل أن يؤتى به متقرّبا إلى الله».

(٢) لأنّ النهج الّذي يعتبر شرعا يدلّ عليه عنوان المأمور به.

(٣) لأنّ الأصل في القيود كونها احترازيّة.

(٤) تقدّم في الصفحة : ١٣٩.

(٥) وهو بعض الفقهاء والمتكلّمين. لاحظ جواهر الكلام ٩ : ١٦٠ ـ ١٦٣.

(٦) هكذا في النسخ. والصحيح أن يحذف قوله : «به».

(٧) والأولى أن يقول : «إنّ المراد من الاقتضاء هاهنا هو الاقتضاء بنحو الاستلزام». بيان ذلك : أنّ الاقتضاء قد يطلق ويراد منه التأثير في الامور التكوينيّة الخارجيّة ، فيقال ـ مثلا ـ : «النار تقتضي الحرارة» ، ويصطلح عليه بالعلّيّة أو الاقتضاء الثبوتيّ.

وقد يطلق ويراد به الكشف والدلالة ويعبّر عنه بالاقتضاء الإثباتيّ ، فيقال ـ مثلا ـ : «الأمر يقتضي الوجوب».

وقد يطلق ويراد منه الاستلزام بين الشيئين. وهذا هو المراد من الاقتضاء في المقام ، ـ

الصيغة (١).

إن قلت : هذا إنّما يكون كذلك بالنسبة إلى أمره (٢) ، وأمّا بالنسبة إلى أمر آخر ـ كالإتيان بالمأمور به بالأمر الاضطراريّ أو الظاهريّ بالنسبة إلى الأمر الواقعيّ ـ فالنزاع في الحقيقة في دلالة دليلهما على اعتباره (٣) بنحو يفيد الإجزاء أو بنحو آخر لا يفيده (٤).

قلت : نعم ، لكنّه لا ينافي كون النزاع فيهما في الاقتضاء (٥) بالمعنى المتقدّم ،

__________________

ـ بل في كثير من المباحث الاصوليّة. فيقال ـ مثلا ـ : «هل يقتضي وجوب ذي المقدّمة وجوب المقدّمة؟».

وبالجملة : فالمراد من الاقتضاء في المقام هو الاستلزام ، فيكون معنى قوله : «الإتيان بالمأمور به يقتضي الإجزاء» أنّ الإتيان بالمأمور به يستلزم عقلا سقوط التكليف شرعا.

(١) وقد اشكل عليه : بأنّه كلمة «الاقتضاء» في كلام القوم منسوب إلى الأمر ـ كما في الفصول والقوانين ـ ، فلا يصحّ الاستشهاد على إرادة العلّيّة من الاقتضاء بأنّه ورد منسوبا إلى الإتيان.

والجواب عنه : أنّ المصنّف لم يكن بصدد بيان المراد من الاقتضاء في كلام من ذهب إلى كون المسألة لفظيّة ، بل كان في مقام بيان المراد من الاقتضاء في كلام من ذهب إلى كون المسألة عقليّة ، كالشيخ الأنصاريّ ، فإنّه أسند الاقتضاء إلى الإتيان ، لا الأمر.

(٢) أي : الأمر المتعلّق بالمأتي به.

(٣) الضمير يرجع إلى المأمور به بالأمر الاضطراريّ أو الظاهريّ.

(٤) وحاصل الإشكال : أنّ كلمة «الاقتضاء» في العنوان ليس بمعنى العلّيّة مطلقا ، بل يكون في بعض الموارد بمعنى العلّيّة وفي بعض آخر بمعنى الدلالة. بيان ذلك : أنّ النزاع في المسألة تارة يكون في إجزاء المأمور به عن أمره ـ كإجزاء المأمور به بالأمر الواقعيّ عن الأمر الواقعيّ ، وإجزاء المأمور به بالأمر الاضطراريّ عن الأمر الاضطراريّ ، وإجزاء المأمور به الظاهريّ عن الأمر الظاهريّ ـ حينئذ يكون الاقتضاء بمعنى العلّيّة ، إذ لا تلحظ دلالة الدليل. واخرى يكون في إجزاء المأمور به بالأمر الاضطراريّ أو الظاهريّ عن الأمر الواقعيّ ، فيبحث عن دلالة الدليل على اعتبار المأمور به بالأمر الاضطراريّ أو الظاهريّ بنحو يفيد سقوط الأمر الواقعيّ أو بنحو آخر لا يفيد سقوط الأمر الواقعيّ؟

(٥) وفي بعض النسخ : «فيهما كان في الاقتضاء». ولكن الصحيح ما أثبتناه ، بل هو ما يستظهر من النسخة الأصليّة بعد الدقّة فيها.

غايته أنّ العمدة في سبب الاختلاف فيهما (١) إنّما هو الخلاف في دلالة دليلهما ـ هل أنّه (٢) على نحو يستقلّ العقل بأنّ الإتيان به موجب للإجزاء ويؤثّر فيه ـ وعدم دلالته ، ويكون النزاع فيه (٣) صغرويّا أيضا (٤). بخلافه في الإجزاء بالإضافة إلى أمره ، فإنّه لا يكون إلّا كبرويّا لو كان هناك نزاع ، كما نقل عن بعض (٥) ، فافهم (٦).

ثالثها : [المراد من الإجزاء]

الظاهر أنّ «الإجزاء» هاهنا بمعناه لغة ، وهو الكفاية ، وإن كان يختلف ما يكفي عنه ، فإنّ الإتيان بالمأمور به بالأمر الواقعيّ يكفي فيسقط به التعبّد به ثانيا ، وبالأمر الاضطراريّ أو الظاهريّ يكفي فيسقط به القضاء ، لا أنّه يكون هاهنا اصطلاحا ـ بمعنى إسقاط التعبّد أو القضاء ـ ، فإنّه بعيد جدا.

__________________

(١) أي : في اقتضاء إتيان المأمور به الاضطراريّ والظاهريّ بمعنى العلّيّة والتأثير.

(٢) أي : دليلهما.

(٣) والأولى أن يقول : «فيهما» ، فإنّ الضمير يرجع إلى المأمور به الاضطراريّ والمأمور به الظاهريّ.

(٤) وحاصل الجواب : أنّ وقوع النزاع فيهما في الاقتضاء بمعنى الدلالة لا ينافي وقوعه فيهما في الاقتضاء بمعنى العلّيّة. بل يكون هناك نزاعان : أحدهما صغرويّ ، وهو النزاع في دلالة دليلهما على أنّ موضوعيهما وافيان بتمام مصلحة المأمور به الواقعيّ وعدم دلالته. وثانيهما كبرويّ ، وهو النزاع في أنّ نفس الإتيان بالمأمور به بالأمر الاضطراريّ أو الظاهريّ هل يؤثّر في الإجزاء بلحاظ وفائه بتمام المصلحة أو لا يؤثّر فيه بلحاظ عدم وفائه بتمام المصلحة؟

فالنزاع الأوّل منشأ للنزاع الثاني ، ولا تنافي بينهما.

(٥) نقله العلّامة الحلّيّ عن أبي هاشم. ونقله السيّد الطباطبائيّ عن أبي هاشم وعبد الجبّار وأتباعهما. راجع مبادئ الوصول : ١١١ ، ومفاتيح الاصول : ١٢٦.

(٦) لعلّه إشارة إلى ما ذكره المحقّق الاصفهانيّ من أنّ فرض ابتناء وقوع النزاع في الكبرى على وقوع النزاع في الصغرى لا يناسب المسائل الاصوليّ ، إذ من شرائط المسائل الاصوليّة أن تكون نتيجتها كلّيّة جارية في جميع الموارد. مضافا إلى أنّه إذا كان النزاع الصغرويّ المذكور منشأ للنزاع الكبرويّ فالمناسب أن يحرّر النزاع في المنشأ ـ أي دلالة الدليل ـ ويفرّع النزاع الكبرويّ على كيفيّة دلالة دليلهما. نهاية الدراية ١ : ٢٥٩ ـ ٢٦٠.