درس کفایة الاصول - جلد اول

جلسه ۶۸: صیغه‌ی امر ۵

 
۱

خطبه

۲

عبارت خوانی آغازین

۳

خلاصه‌ای از بحث دیروز

مرحوم آخوند فرمودند که اخذ قصد امر در متعلق امکان ندارد و هم استحاله‌ی در مقام جهل دارد و هم استحاله‌ی در مقام امتثال، متوهم استحاله‌ی در مقام جهل را از راه تصور حل کرد و گفت از نظر تصوری مولا میتواند نماز به قصد امر را تصور بکند و متعلق برای امر قرار بدهد و مرحوم آخوند این بیان متوهم تا این مقدار را پذیرفتند اما برای حل استحاله‌ی در مقام امتثال متوهم گفت آنچه که معتبر است عبارت است از قدرت در مقام امتثال اما قدرت در حین امر یا قدرت قبل از تعلق امر این معتبر نیست، اگر مولا نماز به قصد امر را متعلق قرار بدهد ما قبول داریم که این مکلف قبل از تعلق امر قدرت بر چنین متعلقی ندارد، در حین تعلق امر هم قدرت بر چنین متعلقی ندارد، اما در ظرف امتثال این مکلف میتواند خود این نماز را به داعی امر متعلق به این نماز انجام بدهد، در ظرف امتثال مکلف چیکار میکند؟ میاید نماز را به داعی امر متعلق به این نماز انجام میدهد، پس در مقام امتثال این قادر است و مشکلی نیست.

مرحوم آخوند اینجا فرمودند که شما که میگویید نماز را به قصد امر متعلق به این نماز در ظرف امتثال انجام میدهد، لازمه‌ی بیان شما و لب کلام شما این است که بیاید این ذات نماز را به قصد امر متعلق به این نماز انجام بدهد و این مفهومش این است که خود ذات نماز مامور به است، چون میگویید نماز را به قصد امر متعلق به همین نماز انجام بدهد، خب پس میخواهید بگویید نماز خودش مامور به است، در حالی که نماز ذاتش یعنی با قطع نظر از قصد امر خود ذات نماز به حسب فرض مامور به نیست، آنچه که به حسب فرض ما الان مامور به است و امر به او تعلق پیدا کرده نماز به قصد امر است، نماز به داعی امر است، اما ذات نماز مامور به نیست.

این جوابی بود که دیروز گفتیم و مرحوم آخوند بیان فرمودند.

۴

اشکال و جواب

مستشکل رها نمیکند میگوید اگر امر تعلق پیدا کرد به نماز مقید به قصد امر نتیجه این میشود که متعلق مقید با این قید است، و در نتیجه اگر این مجموع متعلق برای امر واقع شد، خود ذات صلاة که مقید است آن هم مامور به میشود.

مرحوم آخوند در جواب میفرمایند بین مرکب و مقید فرق وجود دارد اگر یک حکمی مثل امر تعلق پیدا کند به یک مرکبی، این مرکب دارای اجزاء خارجیه است، تمام این اجزاء خودشان عنوان وجوب را پیدا میکنند، چون مرکب غیر از اجزاء چیز دیگری نیست، اگر یک حکمی یک وجوبی به یک مرکبی تعلق پیدا کرد، اینجا کل جزءٍ جزءٍ عنوان وجوب را پیدا میکند، اما اگر یک حکمی تعلق به مقید پیدا کرد، مقید و قید دو جزء خارجی نیستند، دو وجود خارجی ندارند، بله عقل میاید میگوید یک ذات مقید داریم یک قید داریم اما به حسب خارج یک وجود دارند به حسب تحلیل عقلی دارای دو وجود هستند، و بنحو کلی ما به شما یاد بدهیم اجزاء تحلیلیه‌ی عقلیه نمیتوانند به نحو مستقل متعلق برای وجوب قرار بگیرند یا متعلق برای حکمی قرار بگیرند، آنچه که متعلق برای حکم قرار میگیرد جزء به حسب وجود خارجی است، نه به حسب وجود تحلیلی عقلی، در ما نحن فیه مسئله همینطور است، فرض این است ما میگوییم صلاة مقید به قصد امر، شما متوهم میگویید که خب حالا که امر به صلاة مقید به قصد امر تعلق پیدا کرد، ما بیاییم اینجا یک تحقیقی بکنیم بگوییم امر هم به ذات صلاة تعلق پیدا کرده پس صلاة میشود مامور به، پس مکلف میتواند به عنوان مامور به انجام بدهد، ما میگوییم خیر، صلاة مقید به قصد امر یک وجود واحد بیشتر ندارد، از نظر تحلیل عقلی ما تحلیل به دو جزء میکنیم اما یک وجود بیشتر ندارد.

۵

اشکال و جواب بعدی

مستشکل باز رها نمیکند، میگوید جناب آخوند این فرمایش شما در صورتی هست که ما قصد الامر را به عنوان شرط قرار بدهیم، اگر فرض را آوردیم روی شرطیت، آن وقت مسئله میشود از باب قید و مقید، مسئله این میشود که یک وجود واحد است به نام صلاة مشروط یا صلاة مقید اما اگر ما فرض را در جایی قرار بدهیم که قصد الامر را جزء قرار بدهیم، نه شرط قرار بدهیم، اینجا دیگر از باب قید و مقید خارج میشود، وارد میشود در باب مرکب خارجی، در نتیجه میگوییم شارع امر را متوجه میکند به یک مرکبی، مرکب از صلاة یک جزء بعلاوه‌ی قصد الامر که قصد الامر جزء دوم باشد نه اینکه قصد الامر شرط برای صلاة باشد تا بگوییم این میشود مقید، متعلق امر دو جزء دارد یک ذات صلاة دو قصد الامر، شما مرحوم آخوند خودتان گفتید اگر متعلق مرکب باشد هر جزئی خودش متصف به وجود میشود، پس اینجا باید ذات صلاة متصف به وجوب بشود.

مرحوم آخوند در جواب از این اشکال مستشکل دو جواب مطرح میکنند:

جواب اول اگر ما بخواهیم قصد الامر را به صورت جزء در متعلق قرار بدهیم این خودش محال است، برای اینکه اگر بخواهد جزء باشد معنایش این است که قصد الامر هم متعلق برای وجوب قرار میگیرد، خب اگر متعلق برای وجوب قرار گرفت ما قانون داریم که در باب احکام متعلق باید یک امر اختیاری باشد، و قصد الامر یک امر غیر اختیاری است، چرا؟ مرحوم آخوند میفرمایند قصد همان اراده است، و میفرمایند ما در بحث‌های گذشته گفتیم خود اراده دیگر یک امر ارادی نیست، اگر خود اراده بخواهد ارادی باشد، مستلزم تسلسل است، مرحوم آخوند نظرشان این است که خود اراده یک امر غیر ارادی است، پس قصد الامر یعنی اراده، اراده‌ی امر، اراده چون یک امر غیر اختیاری است نمیتواند متعلق برای تکلیف قرار بگیرد، این جواب اول که اگر قصد الامر را بخواهید به عنوان جزء قرار بدهید باید قصد الامر خودش متصف به وجوب بشود و متعلق برای وجوب بشود، در حالی که خودش یک امر غیر اختیاری است و امر غیر اختیاری نمیشود متعلق حکم قرار بگیرد.

جواب دوم که مرحوم آخوند میدهند این است که میفرمایند حالا ما از آن جواب اول صرف نظر بکنیم، میفرمایند فرض آمده اینجا امر تعلق پیدا کرده به نماز بعلاوه‌ی قصد امر و الان طبق بیان شما نماز بعلاوه‌ی قصد امر مرکب است و مقید نیست، وقتی مرکب شد معنایش این است که امر هم تعلق پیدا میکند به ذات صلاة و هم تعلق پیدا میکند به قصد امر، خوب اینجا را دقت بفرمایید، امر وقتی که به مرکب تعلق پیدا کرد، معنایش این میشود که بگوییم این امر را ما بگوییم انحلال پیدا میکند، هم ذات صلاة متصف به وجوب بشود و هم قصد الامر متصف به وجوب بشود، اتصاف به وجوب یعنی چه؟ یعنی «الامر یدعوا الی شیئین» امر دعوت به دو شیء میکند، یک ذات صلاة «الامر یدعوا الی ذات صلاة» دو قصد الامر «الامر یدعوا الی قصد الامر»، این قانون در ذهن شریفتان باشد که هر حکمی داعی به متعلق خودش است، دیروز هم خواندیم در عبارت مرحوم آخوند وقتی مولا مثلا میفرماید «صل» این وجوب مخاطب را دعوت میکند به متعلق خودش که صلاة باشد، هیچ وقت «صل» دعوت کننده‌ی به ذکات نیست، هر حکمی داعی به متعلق خودش است، آن وقت طبق این قانون میگوییم حالا که مرکب متعلق برای امر قرار گرفته است، امر یدعوا الی ذات صلاة و هکذا امر یدعوا الی قصد الامر، مرحوم آخوند میفرمایند قسمت اولش را کار نداریم، الامر یدعوا الی ذات الصلاة را کنار بگذارید، این قسمت دوم که «الامر یدعوا الی قصد الامر» این یک معنای محالی است، شما بیایید روی این قسمت دوم خوب دقت کنید «الامر یدعوا الی قصد الامر» این لازمه‌اش این است که یک شیء داعویت برای خودش داشته باشد چون متعلق قصد الامر است، قصد الامر مضاف و مضاف الیه، مضاف الیه امر است، پس اگر گفتیم «امر یدعوا الی قصد الامر» لازمه‌اش این است که بگوییم «الامر یدعوا الی الامر» لازمه‌اش این است که معنایش این است که یک شیء داعویت برای خودش داشته باشد، و این محال است، شیء نمیتواند داعی برای خودش باشد، چرا؟ چون داعویت از مصادیق علیت است، اگر یک شیء بخواهد داعی برای خودش باشد، معنایش این است که یک شیء علت برای خودش باشد، و این محال است.

این خلاصه‌ی جوابی که مرحوم آخوند میدهند، عبارات ایشان هم اینجا یک مقدار دقیق است، که در تطبیق عبارات روشن‌تر عرض میکنیم. (استاد در حال پاسخ به سوال شاگردان)

۶

تطبیق «اشکال و جواب»

إن قلت: (خوب دقت کنید بحث‌ها از همان مطلب دیروز شروع شد، چون اگر این را دقت نفرمایید دیگر همه‌ی این اشکال و جواب‌ها برای شما مبهم میماند، متوهم گفت جناب آخوند در مقام تصور که امکان دارد، آخوند هم قبول کرد، در مقام امتثال مکلف در خارج چیکار میکند؟ میاید نماز را به قصد امر انجام میدهد، همه‌ی اینها روی این فرض است که اگر مولا بفرماید که «صل بقصد الامر» متوهم میخواهد بگوید که در مقام امتثال مشکلی نیست، مکلف میاید نماز را یعنی ذات نماز را به قصد امری که به ذات نماز تعلق پیدا کرده، با همین عبارت خودش را میاندازد در چاله، مرحوم آخوند فرمود کجا امر به ذات صلاة تعلق پیدا کرده است، فرض ما و شما این است که امر به خود نماز تعلق پیدا نکرده است، امر به نماز بعلاوه‌ی قصد امر تعلق پیدا کرده است، حالا مستشکل میگوید) نعم (یعنی ذات صلاة به تنهایی متعلق امر نیست)، ولكن نفس الصلاة أيضا صارت مأمورا بها (خود صلاة مامور به است) بالأمر بها مقيّدة. (به سبب امر به صلاة در حالی که مقید به قصد الامر است، یعنی وقتی صلاة نماز مقید به قصد امر واجب شد، پس خود ذات نماز هم واجب میشود)

قلت: كلّا (نخیر اشتباه کردید، بین مرکب و مقید خلط کردید)، لأنّ ذات المقيّد لا تكون مأمورا بها (مقید مامور بها نیست، چون مقید یک جزء تحلیلی عقلی غیر خارجی است)، فإنّ الجزء التحليليّ العقليّ (جزء تحلیلی عقلی) لا يتّصف بالوجوب أصلا (این اصلا متصف به وجوب نمیشود)، فإنّه (مقید) ليس إلّا وجود واحد واجب بالوجوب النفسيّ (مقید یک وجوب خارجی بیشتر ندارد، این یک وجوب واجب است به سبب وجوب نفسی)، كما ربّما يأتي في باب المقدّمة. (که در باب مقدمه میایند همین مطلب را در باب اجزاء تحلیلیه مرحوم آخوند بیان میکنند)

۷

تطبیق «اشکال بعدی»

إن قلت: (مستشکل میگوید خب این حرف ما و جواب شما در صورتی درست است که ما بخواهیم قصد الامر را به صورت شرط قرار بدهیم چون شرط با مشروط به منزله‌ی شیء واحد است و همین حرفی است که شما زدید اما اگر قصد الامر را جزء قرار بدهیم دیگر متعلق از مقید بودن خارج میشود، و میشود مرکب) نعم، لكنّه (لکن اینی که ذات مقید مامور بها نیست در صورتی است که) إذا اخذ قصد الامتثال شرطا (اگر قصد امتثال، همان قصد امر شرط باشد)، وأمّا إذا اخذ شطرا (اگر جزء باشد) فلا محالة نفس الفعل الّذي تعلّق الوجوب به مع هذا القصد (آن فعلی که وجوب به آن فعل با این قصد تعلق پیدا کرده) يكون متعلّقا للوجوب (این متعلق به وجوب است)، إذ المركّب ليس إلّا نفس الأجزاء بالأسر (مرکب غیر از اجزاء بالاسر یعنی تمام اجزاء چیز دیگری نیست، در همه جا همینطور است در مرکبات خارجیه، مثل خود انسان که مرکب خارجیه است، اینطور نیست که ما اگر اجزاء را کنار بگذاریم باز برای مرکب یک وجودی هم باشد)، ويكون تعلّقه بكلّ بعين تعلّقه بالكلّ (تعلق وجوب به کل جزء به عین تعلق وجوب به مرکب است)، ويصحّ أن يؤتى به بداعي ذاك الوجوب (صحیح است آورده شود این فعل به داعی وجوب)، ضرورة صحّة الإتيان بأجزاء الواجب بداعي وجوبه. (اجزاء واجب که الان فرض ما این است که یک جزئش خود ذات نماز است، ما ذات نماز را میتوانیم به داعی وجوب آن جزء، به داعی وجوبی که تعلق به جزء پیدا کرده انجام دهیم)

خلاصه‌ی اشکال این شد که اگر قصد الامر شرط باشد، آن وجوبی که به صلاة به قصد امر تعلق پیدا کرده انحلال پیدا نمیکند، اما اگر قصد الامر جزء باشد آن وجوبی که به..... (صدای صوت قط و وصل دارد) به دو تا وجوب منحل میشود، یک وجوب خود صلاة، یک وجوب هم به قصد الامر.

۸

تطبیق «جواب بعدی»

قلت: (مرحوم آخوند دو جواب میدهند) مع امتناع اعتباره كذلك («اعتباره» یعنی اعتبار قصد امر به نحو جزییت این ممتنع است، چرا؟)، فإنّه يوجب تعلّق الوجوب بأمر غير اختياريّ (این اگر قصد الامر جزء باشد طبق همان قانون انحلال باید بگوییم وجوب به قصد الامر هم تعلق پیدا کرده است، در حالی که قصد الامر خودش یک امر غیر اختیاری است، و قانون این است که متعلق احکام باید اختیاری باشد، «فانه» اینکه ما بخواهیم قصد الامر را جزء قرار بدهیم سبب میشود تعلق وجوب به یک امر غیر اختیاری، بیانش چیست؟)، فإنّ الفعل وإن كان بالإرادة اختياريّا (فعل اگر چه به سبب اراده میشود اختیاری، هر فعلی اگر از شما سوال کنیم که خوردن چرا اختیاری است؟ میگویید برای اینکه با اراده‌ی خود انسان انجام میشود) إلّا أنّ إرادته ـ حيث لا تكون بإرادة اخرى وإلّا لتسلسلت ـ ليست باختياريّة (خود اراده اختیاری نیست، چرا اختیاری نیست؟ در پرانتز بیان میکنند که اگر اراده بخواهد معلول یک اراده‌ی دیگری باشد خب نقل کلام میکنیم به آن اراده اگر آن اراده هم بخواهد اختیاری باشد باید معلول اراده‌ی دیگر باشد و الا لتسلسلت، البته این حرفی بود که مرحوم آخوند قبلا در آن بحث طلب و اراده هم بیان کردند، آنجا ما در آن توضیحی که بعنوان رد مطالب آخوند در یک روز عرض کردیم گفتیم که اراده مخلوق نفس انسان است، بذات «صدای استاد قط و وصل میشود» در ذاتش هم وجود دارد دیگر معلول اراده‌ی دیگر نیست، اراده یک امر اختیاری است که مخلوق نفس انسان است، نیازی به اراده‌ی دیگر نیست) كما لا يخفى (که اراده اگر بخواهد اختیاری باشد تسلسل لازم میاید پس اراده اختیاری نیست، این جواب اول، انما جواب دوم است)؛ إنّما يصحّ الإتيان بجزء الواجب بداعي وجوبه في ضمن إتيانه بهذا الداعي (صحیح است اتیان به جزء واجب، جزء واجب در اینجا یعنی ذات صلاة، ذات صلاة را میتواند بیاورد به داعی وجوب ذات صلاة اما در ضمنی که مکلف جزء دیگر را به نام قصد الامر میاورد، اینجا دقت کنید یه تشبیهی بکنیم برای فرمایش مرحوم آخوند، اگر ما گفتیم نماز حالا اصلا قصد الامر را کنار بگذاریم، اگر گفتیم نماز خودش یک واجب مرکب است، سجده دارد رکوع دارد قیام دارد، و گفتیم در مرکب امر به مرکب انحلال پیدا میکند به اجزاء یعنی وجوب را قصد وجوب، سجده را به قصد وجوب، قیام را به قصد وجوب خب در چه زمانی این اجزاء را اگر به داعی وجوب بیاوریم صحیح است، در زمانی که اجزاء دیگر را هم بیاوریم، شما اگر یک قیام به تنهایی به داعی وجوب انجام دهید دیگر نه سجده انجام بدهید نه رکوع، به درد نمیخورد قیام به عنوان جزء واجب به داعی وجوب در صورتی صحیح است که جزء دیگر هم آورده شود، رکوع آورده بشود خود رکوع به داعی وجوب در صورتی صحیح است که شما سجده را هم به داعی وجوب بیاورید، این حالا در مثال میاییم در ما نحن فیه، در ما نحن فیه فرض ما روی دو جزء است، یک جزء ذات نماز است جزء دوم قصد الامر است، مرحوم آخوند میفرمایند شما ذات نماز را به داعی آن وجوبی که به ذات نماز تعلق پیدا کرده در صورتی صحیح است بیاورید، که جزء دیگر را هم به داعی وجوب بیاورید، جزء دیگر ما قصد الامر است، همه‌ی حرف‌ها را میاورند در اینجا، آیا قصد الامر را میشود به داعی وجوب آورد؟ میفرمایند نه) استاد در حال پاسخ به سوال شاگردان، ولا يكاد يمكن الإتيان بالمركّب عن قصد الامتثال (امکان ندارد آوردن مرکب از قصد امتثال یعنی مرکبی که یک جزئش قصد الامتثال است) بداعي امتثال أمره. (این مرکب به داعی امتثال امر متعلق به مرکب ممکن نیست، چرا ممکن نیست؟ این را توضیح دادیم، الان که امر به صلاة بعلاوه‌ی قصد الامر تعلق پیدا کرده آخوند میفرماید این مرکب را نیمشود به قصد الامر آورد؟ چون لازمه‌اش این است که بگوییم صلاة را به قصد امر بیاور، خود قصد الامر را هم به قصد امر بیاور، لازمه‌اش این است که امر تعلق پیدا کند به صلاة، امر تعلق پیدا کند به قصد الامر، تا اسم تعلق آمد ذهن ما باید برود سراغ داعی بودن، که هر چیزی که به چیزی تعلق پیدا کرد، هر حکمی نسبت به متعلقش داعی است، پس امر باید داعی به صلاة بشود، امر باید داعی به قصد الامر بشود، اگر امر بخواهد داعی به صلاة بشود محذوری پیش نمیاید، اما اگر بخواهد داعی به قصد الامر بشود لازمه‌اش این است که یک شیء داعی بشود برای خودش، داعی برای خودش یعنی یک شیء علتی برای خودش بشود و این محال است.

مرحوم محقق اصفهانی در حاشیه کفایه عبارت آخوند را طبق اینکه من عرض کردم بیان کردند. ایشان عبارت استادشان را به همین نحوی که عرض کردیم بیان فرمودند.

تعلّق الأمر بها ، والمعتبر من القدرة المعتبرة عقلا في صحّة الأمر إنّما هو في حال الامتثال لا حال الأمر (١) ـ واضح الفساد ، ضرورة أنّه وإن كان تصوّرها كذلك (٢) بمكان من الإمكان ، إلّا أنّه لا يكاد يمكن الإتيان بها بداعي أمرها ، لعدم الأمر بها ، فإنّ الأمر حسب الفرض تعلّق بها مقيّدة بداعي الأمر (٣) ، ولا يكاد يدعو الأمر إلّا إلى ما تعلّق به ، لا إلى غيره.

إن قلت : نعم ، ولكن نفس الصلاة أيضا صارت مأمورا بها بالأمر بها مقيّدة.

قلت : كلّا ، لأنّ ذات المقيّد لا تكون مأمورا بها ، فإنّ الجزء التحليليّ العقليّ لا يتّصف بالوجوب أصلا ، فإنّه ليس إلّا وجود واحد واجب بالوجوب النفسيّ ، كما ربّما يأتي في باب المقدّمة (٤).

إن قلت : نعم ، لكنّه إذا اخذ قصد الامتثال شرطا ، وأمّا إذا اخذ شطرا فلا محالة نفس الفعل الّذي تعلّق الوجوب به مع هذا القصد يكون متعلّقا للوجوب ، إذ المركّب ليس إلّا نفس الأجزاء بالأسر ، ويكون تعلّقه بكلّ بعين تعلّقه بالكلّ ، ويصحّ أن يؤتى به بداعي ذاك الوجوب ، ضرورة صحّة الإتيان بأجزاء الواجب بداعي وجوبه (٥).

قلت : مع امتناع اعتباره كذلك ، فإنّه يوجب تعلّق الوجوب بأمر غير

__________________

(١) هذا دليل لقول المتوهّم : «وإمكان الإتيان بها بهذا الداعي» وجواب عن المحذور الثاني.

وحاصله : أنّ القدرة المعتبرة في التكليف هي القدرة على الفعل حين الامتثال ، والقدرة على قصد الأمر حاصلة في ظرف الامتثال ، لتحقّق الأمر ، فالقدرة على الفعل موجودة ويتمكّن المكلّف من إتيانه بداعي الأمر به.

(٢) أي : مقيّدة بداعي الأمر.

(٣) وهي غير مقدورة ، لتوقّفها على تعلّق الأمر بذات الصلاة حتّى يصحّ الإتيان بها بداعى أمرها.

(٤) يأتي في الصفحة : ١٩٦ من هذا الجزء ، حيث قال : «فلو نهض دليل على وجوبها فلا محالة يكون وجوبها نفسيّا ...».

(٥) فيقال : ذات الفعل جزء من الواجب ، وكلّ جزء من أجزائه يجوز إتيانه بداعي وجوب نفسه بالكلّ ، فذات الفعل يجوز إتيانها بداعي وجوب نفسه.

اختياريّ (١) ، فإنّ الفعل وإن كان بالإرادة اختياريّا إلّا أنّ إرادته ـ حيث لا تكون بإرادة اخرى وإلّا لتسلسلت ـ ليست باختياريّة ، كما لا يخفى ؛ إنّما يصحّ الإتيان بجزء الواجب بداعي وجوبه في ضمن إتيانه بهذا الداعي ، ولا يكاد يمكن الإتيان بالمركّب عن قصد الامتثال (٢) بداعي امتثال أمره (٣).

__________________

(١) وهو قصد القربة الّذي جزء آخر للمركّب الواجب ، فإنّ قصد الفعل تقرّبا هو إرادته كذلك ، والإرادة ليست بالاختيار ، وإلّا لزم التسلسل.

(٢) وهكذا في النسخ. والصحيح أن يقول «من قصد الامتثال».

(٣) توضيحه : أنّه لا يقدر المكلّف على الإتيان بالمأمور به ، فإنّ المركّب الارتباطيّ ـ كالصلاة ـ لا يمكن الإتيان بكلّ جزء منه على حدة ، بل انّما يصحّ الإتيان بكلّ جزء في ضمن الأجزاء الأخر ، فلا يمكن الإتيان بذات الفعل بداعي وجوب الكلّ ما لم ينضمّ إليه قصد الأمر ، وهو الجزء الآخر ، فيكون المأتي به هو الفعل بداعى الأمر المتعلّق بداعي الأمر ، وهو محال ، لأنّه يستلزم أن يكون الشيء علّة لنفسه. هذا ما أفاده المحقّق الاصفهانيّ توضيحا لكلام المصنّف.

ولكن أجاب عنه السيّدان العلمان ـ المحقّق الخوئيّ والإمام الخمينيّ ـ :

أمّا السيّد المحقّق الخوئيّ : فنسب المحذور إلى نفس المحقّق الاصفهانيّ ـ بعد حمل كلام المصنّف على معنى آخر ـ وأجاب عنه بما حاصله : أنّ الأمر بالمركّب من الفعل وقصد الامتثال ينحلّ إلى أمرين ضمنيّين : (أحدهما) يتعلّق بذات الصلاة ، و (الآخر) يتعلّق بقصد الامتثال ـ أي داعويّة هذا الأمر المتعلّق بذات الصلاة ـ. فيكون الأمر الضمنيّ المتعلّق بقصد الامتثال داعيا إلى الإتيان بالفعل بقصد أمره الضمنيّ المتعلّق بالفعل ، لا أنّه محرّك نحو محرّكيّة نفسه حتّى يلزم محذور علّيّة الشيء لعليّة نفسه. المحاضرات ٢ : ١٧٠ ـ ١٧١.

ولا يخفى عليك : أنّ المحقّق الاصفهانيّ لا يلتزم بداعويّة الأمر الضمنيّ وإن التزم بانحلال الأمر ؛ والمحقّق الخراسانيّ لم يلتزم بانحلاله أصلا. فما ذكره المحقّق الخوئيّ لا يرفع المحذور على مبناهما ، سواء نسب المحذور إلى المحقّق الخراسانيّ أو إلى المحقّق الاصفهانيّ.

وأمّا السيّد الإمام الخمينيّ : فأجاب عنه بقوله : «أنّ الأوامر الصادرة من الموالي ليس لها شأن إلّا إيقاع البعث وإنشاءه ، وليس معنى محرّكيّة الأمر وباعثيّته إلّا المحرّكيّة الإيقاعيّة والإنشائيّة ، من غير أن يكون له تأثير في بعث المكلّف تكوينا ، فما يكون محرّكا له هو إرادته الناشئة عن إدراك لزوم إطاعة المولى ، الناشئ من الخوف أو الطمع أو شكر نعمائه أو المعرفة بمقامه إلى غير ذلك ، فالأمر محقّق موضوع الطاعة لا أنّه المحرّك تكوينا.

فحينئذ نقول : إن اريد من كون الأمر محرّكا إلى محرّكيّة نفسه أنّ الإنشاء على هذا الأمر المقيّد موجب لذلك ، فهو ممنوع ؛ ضرورة جواز الإيقاع عليه كما اعترف به المستشكل. ـ