درس کفایة الاصول - جلد اول

جلسه ۶۰: ماده امر ۵

 
۱

خطبه

۲

عبارت خوانی آغازین

۳

خلاصه بحث دیروز

مرحوم آخوند فرمودند که در عالم نفس در مواردی که مولا یک امری از او صادر میشود ما غیر از اراده ما یک حقیقت دیگری و یک صفت دیگری که قائم به نفس باشد و آن صفت مغایرت با اراده داشته باشد نداریم، و در نتیجه نظر مرحوم آخوند این شد اینکه طلب و اراده از نظر مفهوم و موضوع له یکسان است، طلب لغوی همان اراده‌ی لغوی هست، ما بازاء خارجی این دو باهم یکسان است، یعنی آنچه که در نفس عنوان اراده‌ی حقیقیه را دارد عنوان طلب حقیقی را هم دارد، آنچه که اسم اراده در عالم نفس بر او اطلاق میشود، طلب هم بر او اطلاق میشود، در نتیجه وجودا هم اراده و طلب یکی هست، همچنین در عالم انشاء طلب انشایی همان اراده‌ی انشاییه است، و اراده‌ی انشایی همان طلب انشایی است، بین طلب و اراده در این مراحل ثلاثه یعنی در عالم مفهوم در عالم وجود و در عالم انشاء بین شان اتحاد وجود دارد و هیچگونه مغایرتی نیست، عرض کردیم که اشاعره بین طلب و اراده مغایرت وجود دارد، ادعای آنها این است که در همه‌ی جملاتی که از هر متکلمی صادر میشود، و دیروز مفصل عرض کردیم که اشاعره ابتداٌ یک چیزی را به نام کلام نفسی هم در خداوند هم در غیر خداوند قائل میشوند، و میگویند که طبق همین کلام نفسی مغایرت بین طلب و اراده وجود دارد.

۴

بحث ملازمه

یک مطلبی هست که تقریبا خیلی از اصولی‌ها در این بحث این مطلب را قائلند، و آن مسئله‌ی ملازمه است یعنی کسانی که قائل به کلام نفسی هستند حتما قائل به مغایرت بین طلب و اراده هستند و کسانی که منکر کلام نفسی هستند، قائل به اتحاد بین طلب و اراده هستند، این مسئله‌ی ملازمه در کلمات کثیری از اصولیین در همین بحث وجود دارد، [البته بعضی از بزرگان اصولیین مثل مرحوم بروجردی اعلی الله مقامه الشریف ایشان فرموده است که بین دوتا مسئله ملازمه‌ای وجود ندارد، و ممکن است کسی کلام نفسی را منکر بشود اما از آن طرف قائل به تغایر بین طلب و اراده بشود، حالا این یک جهتی است که فقط در یادداشت‌های خود داشته باشید که بعدا لازمتان میشود،] فعلا روی نظر کثیری از اصولیین بین این دوتا مسئله یک ارتباط و یک تلازمی وجود دارد که کسانی که قائل به کلام نفسی شدند، قائل به مغایرت بین طلب و اراده شدند و کسانی که منکر کلام نفسی هستند قائل به اتحاد بین طلب و اراده هستند،

اشاعره آمدند کلام نفسی را در مورد خداوند اثبات کردند و بعد این کلام نفسی را در مورد جملاتی که انسان دارد اعم از جملات خبریه و جملات انشاییه و در جملات انشاییه اعم از انشاییه طلبیه و غیر طلبیه، آمدند در تمام این‌ها گفتند که در نفس انسان وراء این کلام نفسی که از انسان صادر میشود یک حقیقتی برای او در نفسش وجود دارد، در جملات انشاییه طلبیه اسم آن حقیقت را گذاشتند طلب، گفتند وقتی مولا به عبدش میگوید افعل، این یک لفظی به نام افعل داریم، در عالم نفس یک اراده ام دارد این مولا اما غیر از آن اراده و صفت اراده یک صفت واقعی دیگر در نفس او به نام طلب وجود دارد یک حقیقت دیگری در نفس او به نام طلب وجود دارد، که عرض کردم اسم این طلب را هم کلام نفسی میگذارند به عنوان یک اسم عام و یک اسم خاص هم برایش دارند به نام طلب، در جملات انشاییه غیر طلبی، غیر طلبی مثل تمنی و ترجی، لیت و لعل اینها باز میگویند که غیر از آن تمنی نفسانی، یک حقیقت دیگر برای این کلام لفظی در نفس وجود دارد، غیر از ترجی نفسانی یک حقیقت دیگر وجود دارد؛ در اوامر ما اراده داریم، در نواهی ما کراهت داریم، خب گفتیم اینها میگویند در جملات طلبیه یعنی اوامر و نواهی، غیر از اراده و کرامت یک حقیقت و یک صفت دیگری به نام طلب وجود دارد، در جملات انشاییه‌ی غیر طلبیه بجای اراده‌ی نفسانی باید تمنی نفسی را قرار بدهیم یا ترجی نفسانی را قرار بدهیم، منتهی میگویند غیر از این تمنی و ترجی نفسانی یک حقیقت دیگری وجود دارد، اسم این حقیقت را اینجا همان اسم عام رو فقط مطرح میکنند، میگویند به نام کلام نفسی، در جملات انشاییه‌ی طلبیه غیر از حقیقت اراده و کراهت آن حقیقت دیگری که قائل هستند گفتیم دوتا اسم برایش گذاشتند: یکی اسم عام به نام کلام نفسی و دوم طلب، اما در جملات انشاییه‌ی غیر طلبیه برای آن حقیقت دیگر همان اسم عام را اطلاق میکنند و میگویند کلام نفسی، حتی در جملات اخباریه، میگویند در جملات اخباریه شما میگویید «زید قائم» در نفس شما علم به ثبوت قیام برای زید است اینها میگویند غیر از حقیقت علم یک حقیقت دیگری در نفس شما موجود است که از آن تعبیر میکنیم به کلام نفسی، این مدعی اشاعره است.

مرحوم آخوند تا اینجا فرمودند ما یک دلیل روشن داریم در رد اینها آن هم مراجعت الوجدان است، دیگر برای رد اینها نیازی به برهان هم نداریم، ما وقتی به وجدان خودمان مراجعه میکنیم میبینیم نه در جملات انشاییه طلبیه و نه در غیر طلبیه و نه در جملات اخباریه، غیر از اراده و کراهت و تمنی و ترجی نفسانی و غیر از علم به ثبوت نسبت، ما حقیقت دیگری نداریم ما واقعیت دیگری نداریم که بخواهیم اسم آن را بگذاریم کلام نفسی.

۵

ادله اشاعره برای تغایره بین طلب و اراده

اشاعره برای ادعای خودشان به ادله‌ای استدلال کردند که مرحوم آخوند از میان آن ادله به سه دلیل اشاره میکنند:

دلیل اول: یک شعر معروفی است از یکی از شعرای خیلی سابق که گفته است که:

إنّ الكلام لفي الفؤاد وإنّما جعل اللسان على الفؤاد دليلا

گفته است کلام در فواد و دل انسان است و لسان و زبان بر آن دل بعنوان دلیل و طریق است، اینها میگویند خب همینی که شاعر گفته است «إنّ الكلام لفي الفؤاد» معلوم میشود حقیقت کلام این کلام لفظی نیست و حقیقت کلام چیزی است که در دل وجود دارد.

این دلیل بطلانش خیلی روشن است، برای اینکه اولا این شعر است و شعر شاعر برای ما اعتباری ندارد، و شعر هم میدان تاخت و تاز تخیلات و اوهام و خیالات اینهاست، شعر که برای انسان دلیل نمیشود، و ثانیا خود همین شعر هم بر مدعای اشاعره دلالت ندارد، اشاعره میخواهند بگویند که در هر کلامی در جمله‌ی انشایی طلبی در غیر از اراده یا غیر از کراهت یک حقیقت دیگری است، کجای این شعر دلالت دارد بر اینکه در جمله‌ی انشایی طلبی ما در عالم نفس دوتا حقیقت داریم دوتا صفت داریم دوتا واقعیت داریم، هیچ دلالتی ندارد، لذا خود این شعر هم بر مدعای اشاعره دلالتی ندارد.

دلیل دوم: اشاعره آمدند گفتند که گاهی اوقات اوامر اختباری یا اعتذاری است، مولا عبدی را خریده برای اینکه این عبد خودش را آزمایش بکند یک امری به سوی او صادر میکند، خب اینجا اراده‌ی واقعی ندارد مولا، واقعا مولا اراده‌اش به این تعلق پیدا نکرده که این عبد این عمل را در خارج انجام بدهد، اراده نیست اما طلب وجود دارد، از مردم سوال کنید میگویند که این مولا از عبدش طلب کرد چیزی را، پس ما در اوامر امتحانیه اراده نداریم اما طلب داریم، در اوامر اعتذاریه ام همینطور است، یک مولایی است که میداند عبدش را کاری را انجام نمیدهند اگر امر هم به او بکند باز او کاری را انجام نمیدهد مع ذلک میاید امری میکند برای اینکه میخواهد بعدا عبدش را توبیخ کند و تنبیه کند، منتهی برای اینکه بعدا مردم نیایند بگویند تو چرا عبدت را بی‌جهت داری توبیخ میکنی، میگوید من به عبدم امر کردم انجام نداد و حالا دارم او را تنبیه میکنم، به این میگویند اوامر اعتذاریه، در اوامر اعتذاریه ام اراده نیست اما طلب وجود دارد، بنابراین این دلیل برای مغایرت بین طلب و اراده است.

مرحوم آخوند در جواب میفرمایند که بطلان این دلیل هم روشن است برای اینکه در این دلیل اثبات نکرد که اراده‌ی حقیقیه وجود ندارد اما طلب حقیقی وجود دارد، این دلیل اثبات کرد طلب انشایی وجود دارد، ما هم قبول داریم این را، در اوامر امتحانیه اراده‌ی حقیقیه نیست طلب حقیقی ام نیست، طلب انشایی هست اراده‌ی انشایی ام هست، بنابراین شما دلیل نیاوردید که در نفس اراده‌ی حقیقیه نیست اما طلب حقیقیه در نفس هست، دلیلتان چنین چیزی را اثبات نکرد.

بعد اینجا مرحوم آخوند به تبع یک فرمایشی که در حاشیه معالم وجود دارد میفرمایند ما ممکن است که یک تصالحی بین طرفین ایجاد کنیم، بگوییم اصلا نزاع بین اشاعره و دیگران یک نزاع لفظی است، به چه بیان؟ بگوییم کسانی که فریاد اتحاد و عینیت طلب و اراده را سر میدهند، اینها مرادشان اتحاد و عینیت طلب و اراده در عالم مفهوم یا در عالم وجود یا در عالم انشاء است، فرض اتحاد را با فرض مرتبه‌ی واحده دارند میگویند، میگویند در مرتبه‌ی وجود اینها متحد هستند در مرتبه‌ی مفهوم متحد هستند در مرتبه‌ی انشاء متحد هستند، اما کسانی که فریاد تغایر بین طلب و اراده را سر میدهند اینها با اختلاف مرتبه میخواهند مسئله‌ی تغایر را بگویند، میخواهند بگویند بین طلب انشایی و اراده‌ی حقیقیه تغایر وجود دارد، خب این را همه قبول دارند و کسی منکرش نیست، که اگر اراده را به نسبت به عالم نفس در نظر بگیریم (اراده‌ی حقیقیه)، طلب را به نسبت به عالم انشاء در نظر بگیریم بین طلب انشایی و اراده‌ی حقیقیه قطعا تغایر وجود دارد، پس نزاع، نزاع لفظی است، یکی از مصادیق نزاع لفظی این است که طرفین در یک مورد واحد نظر ندادند، یک طرف در یک مورد نظر داده و طرف دیگر در یک موضوع و در یک مورد دیگر نظر داده است، این میشود نزاع لفظی، اینجا هم همینطور است، قائلین به اتحاد در صورت حفظ مرتبه نظر داده‌اند، و قائلین به تغایر با عدم حفظ مرتبه نظر داده‌اند پس این نزاع میشود نزاع لفظی؛ البته این فرمایش مرحوم آخوند را همه به آن اشکال کرده‌اند و گفته‌اند که چطور این نزاع بین اشاعره و معتزله نزاع لفظی است، با توجه به همان ملازمه‌ای که عرض کردم، گفتند کسانی قائل به مغایرت بین طلب و اراده‌اند که کلام نفسی را قائلند، کسانی قائل به اتحاد بین طلب و اراده‌اند که کلام نفسی را منکرند، آیا نزاع بین اشاعره و معتزله در وجود و عدم وجود کلام نفسی این نزاع لفظی است، نه این نزاع لفظی نیست.

۶

تطبیق «بحث ملازمه»

وبالجملة: لا يكاد يكون غير الصفات المعروفة والإرادة هناك صفة اخرى (غیر از این صفات معروفه، چون این «بالجمله» دنباله‌ی سطر قبل است، مراد از صفات معروفه، یعنی همان میل و هیجان و تصدیق به قاعده و جزم به دفع موانع است، این صفات معروفه عبارت اخری همان میل و اینهاست که از آن نعبیر کردیم که مقدمات و مبادی اراده، غیر از مقدمات اراده و خود اراده صفت دیگری که) قائمة بها يكون هو الطلب (قائم به نفس باشد و یکون آن صفت اسمش بخواهد طلب باشد ما نداریم) اینها را خوب دقت کنید اشاعره بحثشان در اثبات یک حقیقت است، میگویند که در عالم نفس، در جمله‌ی انشایی طلبی غیر از اراده یک حقیقت دیگری و یک صفت واقعیه‌ی دیگری به نام طلب وجود دارد که آخوند میفرماید نه، فلا محيص عن اتّحاد الإرادة والطلب (پس چاره‌ای نیست که ما قائل به اتحاد اراده و طلب بشویم)، وأن يكون ذلك الشوق المؤكّد (آن شوقی که به درجه‌ی بالا رسیده نه شوق ضعیف بلکه شوق اکید، شوق اکید فرقش با شوق غیر اکید این است که شما یک وقتی حالا بدتان نمیاید آب بخورید این شوق غیر اکید است، اما اگر این شوق به مرحله‌ی اکید رسید شما را حرکت میدهد) ـ المستتبع لتحريك العضلات (به دنبال در میاورد حرکت دادن عضلات) في إرادة فعله بالمباشرة (خود انسان بالمباشره تحریک عضلات کند و دستش را حرکت بدهد لیوان آب را بردارد و آب را بخورد)، أو المستتبع (یا همان شوق موکد مستتبع است، مثل اینکه یه آدمی است که عبد دارد، وقتی شوق موکد در نفسش ایجاد شد، بجای اینکه دست خودش را دراز کند یا بلند شود برود آب بیاورد) لأمر عبيده به (امر میکند عبد خودش را به آن فعل) فيما لو أراده (در آن موردی که اراده کند فعل را) لا كذلك (یعنی نه به مباشرت، در جایی که دلش میخواهد فعل را دیگری برایش انجام بدهد، دیگری ظرف آب را بیاورد به او بدهد) ـ (این شوق موکد) مسمّى ب «الطلب والإرادة» (اسم این را میگذاریم طلب یا اراده)، كما يعبّر به تارة (تعبیر میشود به طلب تارة) وبها اخرى (و به اراده اخری) دوتا اسم دارد این شوق یکی طلب و یکی ام اراده، كما لا يخفى.

۷

تطبیق «ادله اشاعره برای تغایره بین طلب و اراده»

تا اینجا بحث ما در همان اوامر بود، صیغه‌ی انشاییه طلبی حالا میفرمایند:
وكذا الحال في سائر الصيغ الإنشائيّة (مثل تمنی، ترجی، استفهام) والجمل الخبريّة (وهمچنین جمل خبریه)، فإنه لا يكون غير الصفات المعروفة القائمة بالنفس (غیر از آن صفاتی که در نفس وجود دارد) ـ من الترجّي والتمنّي (که این دوتا در جمله‌ی انشاییه غیر طلبی است) والعلم (این علم مربوط به جمله‌ی خبریه است، وقتی میگوییم «زید قائم» میگوییم در نفس مسلما علم به ثبوت نسبت قیام برای زید وجود دارد، آیا غیر از این علم یک حقیقت دیگری هم هست یا نه؟ آخوند میفرمایند که) إلى غير ذلك ـ صفة اخرى كانت قائمة بالنفس (صفت دیگری که دیگری که قائم به نفس باشد، غیر از این صفات معروفه که صفات معروفه ترجی است تمنی است علم است، صفت دیگری که قائم به نفس باشد ما نداریم) وقد دلّ اللفظ عليها (صفت دیگری که لفظ بخواهد بر آن صفت دلالت بکند)، كما قيل: (از همین جا اشاره میکنند به اولین دلیل اشاعره، که این دلیل شعر شاعر است)

إنّ الكلام لفي الفؤاد وإنّما جعل اللسان على الفؤاد دليلا 

این‌ها میگویند که همین شعر شاعر دلیل خوبی است که کلام لفظی دال بر آن کلام در فواد است، که عرض کردیم که دو جواب از این شعر دادیم، که جواب اول این بود که این شعر شاعر است و شعر شاعر حجیت شرعی و عقلی ندارد و ثانیا کجای این شعر میگوید که در فواد غیر از اراده هم یک صفت دیگری وجود دارد، بله این شعر میگوید که هر کسی که یک حرفی میزند این حرف یک مبادی در دل انسان دارد، قبول هم داریم ما اما کجا میگوید غیر از آن مباید و غیر از آن اراده یک حقیقت دیگری هم وجود دارد، وقد انقدح بما حقّقناه (با تحقیقی که ما کردیم) ما في استدلال الأشاعرة على المغايرة (دلیل دوم اشاعره بر مغایرت استدلال کرده‌اند) ـ بالأمر مع عدم الإرادة (گفتند مولا گاهی اوقات امر میکنند اما اراده ندارد)، كما في صورتي الاختبار والاعتذار (که توضیح دادیم) ـ من الخلل (بیان برای «ما فی استدلال اشاعره» است، یعنی خلل در استدلال اشاعره روشن شد) خود آخوند دلیلش را بیان میکنند؛ فإنّه كما لا إرادة حقيقة في الصورتين (همانطوری که ما قبول داریم در اوامر امتحانیه و اعتذاریه مولا در نفسش اراده‌ی حقیقیه ندارد، اراده‌ی حقیقیه «فی الصورتین» یعنی در اومر اختباریه و اعتذاریه نیست) لا طلب كذلك (طلب هم حقیقتا نیست) فيهما (در اوامر اعتذاریه و امتحانیه) پس چی در این دوتا وجود دارد، والّذي يكون فيهما إنّما هو الطلب الإنشائيّ الإيقاعيّ (طلب انشایی ایقایی است) الّذي هو مدلول الصيغة (که این طلب مدلول صیغه است) أو المادّة (یا مدلول ماده است) مدلول صیغه آنجایی که بگوید «اضرب» مدلول ماده آنجایی که بگویید «اطلب منک کذا»، ولم يكن بيّنا ولا مبيّنا في الاستدلال (بیّن و مبیّن، بیّن یعنی خود به خود بیّن باشد و مبیّن یعنی به یک طریقی روشن شده باشد، در استدلال اشاعره) مغايرته مع الإرادة الإنشائيّة.

غيرها (١) سوى ما هو مقدّمة تحقّقها عند خطور الشيء والميل وهيجان الرغبة إليه والتصديق لفائدته (٢) ، وهو (٣) الجزم بدفع ما يوجب توقّفه عن طلبه لأجلها.

وبالجملة : لا يكاد يكون غير الصفات المعروفة والإرادة هناك صفة اخرى قائمة بها يكون هو الطلب (٤) ، فلا محيص عن اتّحاد الإرادة والطلب ، وأن يكون ذلك الشوق المؤكّد ـ المستتبع لتحريك العضلات في إرادة فعله بالمباشرة ، أو المستتبع لأمر عبيده به فيما لو أراده (٥) لا كذلك ـ مسمّى ب «الطلب والإرادة» ، كما يعبّر به تارة وبها اخرى ، كما لا يخفى (٦).

__________________

(١) هكذا في النسخ. والأولى أن يقول : «تكون هي الطلب» ، فإنّ الضمير يرجع إلى الصفة ، وكلمة «غيرها» زائدة ، للاستغناء عنها بقوله : «غير الإرادة».

(٢) والأولى أن يقدّم تصديق الفائدة على الميل والهيجان.

(٣) أي : ما هو مقدّمة تحقّق الإرادة.

(٤) هكذا في النسخ. والاولى أن يقول : «تكون هي الطلب».

(٥) وفي النسخة الأصليّة : «أريده». والصحيح ما في المتن.

(٦) وقد خالفه المحقّق النائينيّ وادّعى وجود صفة اخرى بين الإرادة والفعل ، وذهب إلى تغاير الطلب والإرادة وفاقا للأشاعرة.

وحاصل كلامه : أنّه لا ينبغي الإشكال في أنّ هناك وراء الإرادة أمرا آخر يكون هو المستتبع لحركة العضلات ، ويكون ذلك من أفعال النفس ، وإن شئت فسمّه : «حملة النفس» أو «حركة النفس» أو «تصدّي النفس». وذلك لوضوح أنّ الانبعاث لا يكون إلّا بالبعث ، والبعث انّما هو من مقولة الفعل ، وقد عرفت أنّ الإرادة ليست من الأفعال النفسانيّة ، بل هي من الكيفيّات النفسانيّة ، فلو لم يكن هناك فعل نفسانيّ يقتضي الانبعاث يلزم منه أن يكون انبعاثا بلا بعث.

والحاصل : أنّ وراء الإرادة والشوق المؤكّد أمرا آخر ، يسمّى بالطلب. وهو عبارة عن تصدّي النفس نحو المطلوب وحملتها إليه.

فظهر أنّ الحقّ مع القائلين بتغاير الطلب والإرادة وفاقا للأشاعرة. أجود التقريرات ١ : ٨٨ ـ ٩١ ، فوائد الاصول ١ : ١٣٠ ـ ١٣٣.

ولا يخفى : أنّ ما التزم به المحقّق النائينيّ من ثبوت صفة نفسانيّة اخرى هي التصدّي والاختيار غير ما التزم به الأشاعرة من ثبوت صفة نفسانيّة هي الكلام النفسيّ ، كما يأتي.

وكذا الحال في سائر الصيغ الإنشائيّة والجمل الخبريّة ، فإنه لا يكون غير الصفات المعروفة القائمة بالنفس ـ من الترجّي والتمنّي والعلم إلى غير ذلك ـ صفة اخرى كانت قائمة بالنفس وقد دلّ اللفظ عليها ، كما قيل (١) :

إنّ الكلام لفي الفؤاد وإنّما

جعل اللسان على الفؤاد دليلا (٢)

وقد انقدح بما حقّقناه ما في استدلال الأشاعرة على المغايرة ـ بالأمر مع عدم الإرادة ، كما في صورتي الاختبار والاعتذار ـ من الخلل (٣) ؛ فإنّه كما لا إرادة حقيقة في الصورتين لا طلب كذلك فيهما ، والّذي يكون فيهما إنّما هو الطلب الإنشائيّ الإيقاعيّ الّذي هو مدلول الصيغة أو المادّة ، ولم يكن بيّنا ولا مبيّنا في الاستدلال مغايرته مع الإرادة الإنشائيّة.

__________________

(١) والقائل هو الأخطل الشاعر على ما في شرح المقاصد ٤ : ١٥٠.

(٢) حاصل ما التزم به الأشاعرة هو ثبوت صفة نفسانيّة اخرى في النفس غير الإرادة ومقدّماتها.

ومنشأ التزامهم بثبوت هذه الصفة هو توجيه اتّصاف الواجب تعالى بصفة المتكلّم. فقالوا : لا ريب أنّ الله (عزوجل) يكون متكلّما كما يكون عالما وقادرا. وبما أنّ صفاته (تعالى) عين ذاته وجودا فصفاته (تعالى) قديمة كقدم ذاته ، فيلزم أن يكون كلامه قديما. ومعلوم أنّ الكلام اللفظيّ حادث ، فيمتنع أن يكون المراد من كلامه هو الكلام اللفظيّ ، بل لا بدّ أن يكون هناك صفة اخرى في نفس المولى ـ غير الإرادة ـ يكشف عنها الكلام اللفظيّ ، وهي الكلام النفسيّ ، كما قال الشاعر :

إنّ الكلام لفي الفؤاد وانّما

جعل اللسان على الفؤاد دليلا

فالكلام اللفظيّ كاشف عن وجود صفة نفسانيّة ، سواء كان الكلام اللفظيّ إخباريّا أو إنشائيّا.

ومن هنا يظهر أنّ في مورد الإنشائيّات تكون في النفس صفة غير الإرادة يحكي عنها الكلام اللفظيّ الإنشائيّ ، وهي ما يعبّر عنه ب «الطلب» ، فيثبت أنّ الإرادة غير الطلب.

وأورد عليه المحقّق الاصفهانيّ بأنّ الالتزام بالكلام النفسيّ وأنّه صفة من صفات النفس غير الإرادة ، ممنوع ، لأنّ البرهان قائم في محلّه على حصر الكيفيّات النفسانيّة ، وليس منها الكلام النفسيّ. نهاية الدراية ١ : ١٨٢.

(٣) بيان ل «ما» الموصولة في قوله : «ما في استدلال الأشاعرة».