درس کفایة الاصول - جلد اول

جلسه ۵۷: ماده امر ۲

 
۱

خطبه

۲

عبارت خوانی آغازین

۳

خلاصه جلسه قبل

ملاحظه فرمودید که برای امر ماده امر هم معنای لغوی و عرفی را مرحوم آخوند ذکر کردند و هم یک معنای اصطلاحی برای این ماده ذکر کرده‌اند، در معنای اصطلاحی یک اشکالی متوجه این معنا بود که مرحوم آخوند این اشکال را به دو طریق جواب دادند، که یک طریقش در ضمن کلمه «فتدبر» بود و یکی هم با «یمکن ان یکون مرادهم» بود.

۴

ادامه بحث معانی امر (اشکال و جواب مرحوم آخوند)

حالا بعد از حل این اشکال میفرمایند که «کیف کان» که این اشکال به معنای اصطلاحی وارد باشد یا وارد نباشد اگر این نقل اجماع ثابت باشد، ما این را به عنوان یک معنای اصطلاحی میپذیریم و نزاع و منازعه‌ای در معنای اصطلاحی نخواهیم داشت، این یک اصطلاحی است بین اصولیین که کلمه «امر» را وقتی در کتاب‌های اصولی استعمال میکنند، این امر دلالت دارد بر همان قول مخصوص، اما معنای اصطلاحی برای ما چندان اهمیتی ندارد برای اینکه آنچه که برای ما مهم است فهم معنای لغوی و معنای عرفی است، چرا؟ برای اینکه ما که بحث میکنیم که امر به چه معناست، به دنبال این نتیجه هستیم که اگر امر را در کتاب و سنت، این ماده را و این لفظ را در کتاب وسنت، مجرد از قرینه پیدا کردیم بر چه معنایی حمل بکنیم؟ مسلما یقیین داریم که کلمه امر در کتاب و سنت مراد امر اصطلاحی نیست این را یقیین داریم، امر اصطلاحی یک معنای حادث بین الاصولیین است که در زمان نزول قرآن یا صدور روایات اصلا این معنا موجود نبوده است، پس کلمه‌ی امر وارد در قرآن و سنت باید حمل بشود بر معنای لغوی و عرفی در نتیجه آنچه که برای فقیه مهم است این است که معنای لغوی و عرفی را بداند، آن وقت میفرمایند که ما برای شما گفتیم که این کلمه در عرف و لغت در هفت معنا استعمال شده است، قبلا یعنی قبل از آنکه معنای اصطلاحی را ذکر کنند، مرحوم آخوند با کلمه «لا یبعد» فرمودند بعید نیست که ما اشتراک لفظی بین المعنیین را قائل بشویم، اما در اینجا از آن حرفشان برمیگردند و عدول میکنند، میفرمایند که ما نه دلیلی بر اشتراک معنوی داریم نه دلیل بر اشتراک لفظی داریم و نه دلیلی بر اینکه در یک معنا حقیقی و در بقیه‌ی معانی مجازی است، میفرمایند تقریبا برای هیچ کدام یک از این اقوال دلیل روشنی نداریم.

ان قلت خب حالا که ما سه راه داریم، یک راه اشتراک معنوی یک راه اشتراک و یک راه حقیقت و مجاز برویم سراغ آن قوانینی که در باب تعارض احوال مطرح میشد که در یکی از مقدمات سیزده گانه گذشت، مثلا بگوییم «اذا دار الامر بین المجاز و الاشتراک و المجاز خیر من الاشتراک» اگر امر دائر بین این باشد که یک لفظی را بگوییم در یک معنا حقیقی و در معانی دیگر مجاز یا بیاییم بگوییم در همه‌ی معانی به نحو اشتراک لفظی یا اشتراک معنوی است، مجاز رجحان دارد، مرحوم آخوند میفرمایند این هم فایده‌ای ندارد برای اینکه این سه اشکال دارد:

یک اشکال این است که ما صغری را قبول نداریم، کسانی که میگویند «فالمجاز خیر من الاشتراک» از آنها میپرسم چرا؟ میگویند در استعمالات مردم کثرت مجاز است، زیاد لفظ را در معنای مجازیش استعمال میکنند، مرحوم آخوند میفرمایند ما این صغری را قبول نداریم، این که بگوییم مجاز اکثر از اشتراک است و مجاز بنحو استعمال کثیر است ما قبول نداریم این را و ثانیا بر فرض اینکه این صغری را بپذیریم این معارض دارد برای اینکه یک جهت رجحانی در اشتراک وجود دارد که در مجاز نیست، اگر در مجاز یک جهت رجحان وجود دارد که در اشتراک نیست عکس این هم هست که در اشتراک یک جهت رجحان وجود دارد که در مجاز نیست و آن چیست؟ کثرت الاهمیت، خود اشتراک اهمیتش از مجاز بیشتر است، اشتراک معلول واضع است، مجاز معلول استعمال کننده است پس بیاییم بگوییم که اشتراک هم رجحان دارد؛

پس در جواب دوم میفرمایند آن جهتی که سبب رجحان مجاز بر اشتراک است معارض دارد و معارضش آن جهتی است که سبب رجحان اشتراک بر مجاز است.

جواب سومی که مرحوم آخوند میدهند میفرمانید حالا ما این دو جواب را هم کنار بگذاریم، قبلا گفتیم که این اموری که سبب رجحان میشود یک امور ظنیه‌ی استحسانیه است و تا مادامی که به حد ظهور نرسد ما دلیلی بر حجیتش نداریم.

این امر که حالا بگوییم المجاز اکثر یک امر ظنی است و این ظن و استحسان در اینجا ما دلیلی بر اعتبارش نداریم، دلیلی نداریم که این معتبر باشد، بله اگر این کثرت آنقدر محکم باشد که به سرحد ظهور برسد، یعنی سبب بشود که لفظ ظاهر در معنا بشود و لفظ ظهور پیدا بکند، آنوقت ظهور برای ما حجت است، ولی این چنین نیست در این اسبابی که برای رجحان ذکر میکنند چنین مطلبی وجود ندارد پس این سه جوابی که مرحوم آخوند میدهند.

خب بالاخره پس چیکار بکنیم ما الان اگر یک امری در قرآن و سنت وارد شد و ما نمیدانیم که آیا مراد خداوند از این امر معنای طلبی است، طلبی را از عبد دارد یا چیزی را طلب نمیکند، چاره‌ای نداریم که به اصول عملیه رجوع بکنیم، شک میکنیم که آیا خداوند چیزی را از بنده و عبد خودش و از مکلفین طلب کرد یا نه؟ اصل برائت است چون اگر طلب بکند بر ذمه‌ی انسان تکلیفی میاید و اصل برائت از تکلیف است. این تتمه‌ی مطلب قبلی بود، این را تطبیق کنیم تا جهت ثانیه.

۵

تطبیق «وكيف كان فالأمر سهل»

وكيف كان (یعنی این جوابی که از این اشکال وارده به معنای اصطلاحی دادیم، این جواب درست باشد یا درست نباشد) فالأمر سهل لو ثبت النقل (امر یعنی مسئله آسان است اگر این نقل اجماع ثابت باشد، اگر نقل اجماع ثابت باشد که اجماع داریم که اصولیین در اصطلاح خودشان این معنا را برای امر میکنند خب ماهم طابع هستیم)، ولا مشاحّة في الاصطلاح (نزاعی در معنای اصطلاحی نخواهیم داشت) چون اصطلاح دیگر یک چیزی نیست که دلیل بخواهد میگویند در این اصطلاح این لفظ را ازش این معنا را اراده میکنند، هر اصطلاحی هم اختیارش با ارباب آن علم و ارباب آن فن است، وإنّما المهمّ (آنچه که برای فقیه مهم است) بيان ما هو معناه عرفا ولغة (بیان معنای امر از نظر عرف و لغت است) ليحمل عليه فيما إذا ورد بلا قرينة. (تا حمل بشود بر این معنای عرفی و لغوی در موردی که لفظ امر بدون قرینه استعمال شده باشد) وقد استعمل في غير واحد من المعاني في الكتاب والسنّة (پس ببینید یقیین داریم که در قرآن و سنت معنای اصطلاحی را که خداوند اراده نکرده است، این معنای اصطلاحی معنایی است که بعدا به وجود آمده است، آنچه که در قرآن و سنت هست معنای لغوی و عرفی است، حالا چیکار کنیم، در قرآن و سنت هم میبینیم در هفت معنا استعمال شده است)، ولا حجّة (دلیلی نداریم) على أنّه على نحو الاشتراك اللفظيّ (دلیلی نداریم که این به نحو اشتراک لفظی است) أو المعنويّ (اشتراک معنوی) أو الحقيقة والمجاز. (یا حقیقت و مجاز) خب همین است که عرض کردیم با مرحوم آخوند با این عبارت مرحوم آخوند از آن کلمه «ولا یبعد» که آنجا ادعای اشتراک لفظی کردند از او عدول کردند و تقریبا میفرمایند برای هیچ کدامش دلیلی نداریم.

وما ذكر في الترجيح عند تعارض هذه الأحوال (آنچه که ذکر شده در ترجیح هنگام تعارض این احوال) احوال همان احوال خمسه بود مجاز و اشتراک و نقل و اینها وقتی باهم تعارض بکنند، مثلا گفتند «اذا دار الامر بین مجاز و اشتراک فالمجاز و خیر» میگیم چرا خیر؟ چون استعمالات مجازی زیاد داریم) مرحوم آخوند سه تا اشکال میکنند، یک ـ لو سلّم (اگر این را از نظر صغری بپذیریم، یعنی اشکال اول ما این است که از نظر صغروی درست نیست، ما کثرت المجاز را قبول نداریم، اشکال دوم)، ولم يعارض بمثله (به مثل این ترجیح معارض نشود، یعنی همان چیزی که شما سبب رجحان مجاز بر اشتراط ذکر میکنید از آن طرف هم ما یک وجهی برای ترجیح اشتراک بر مجاز داریم، در مجاز میگفتیم کثرت المجاز و کثرت الوجود این طرف ما میگوییم لکثرت الاهمیت اینم یک وجهی برای ترجیح است پس آن وجهی که برای ترجیح مجاز بود معارضش این وجهی است که برای ترجیح اشتراک است؛ حال میفرمایند اگر این دوتا رو کنار بگذاریم، بگیم این را از جهت صغروی قبول میکنیم، معارض هم نداره اما اشکال این است که) ـ فلا دليل على الترجيح به (ما دلیلی برای اعتبار این مرجح نداریم، ترجیح به سبب این وجه رجحان دلیلی بر اعتبارش نداریم، برای اینکه این وجه ترجیح مفید ظن است و ما دلیلی بر اعتبار این مظنه نداریم؛ پس چیکار کنیم؟)، فلا بدّ مع التعارض (آنجایی که تعارض داریم نمیدانیم که بالاخره مجازیت رو قائل بشیم یا اشتراک لفظی را قائل بشویم) من الرجوع إلى الأصل في مقام العمل. (در مقام عمل رجوع به اصول عملیه بکنیم، بگیم که بالاخره نمیدانیم خداوند با این کلمه امر طلب رو اراده کرده و یک تکلیفی از ما میخواهد یا طلب را اراده نکرده و از ما تکلیفی نمیخواهد اصل برائت است) نعم، لو علم ظهوره في أحد معانيه (اگر علم پیدا کنیم که کلمه امر ظهور در یک معنا پیدا کرد، برای شما از معالم بیان کردیم که کلمه ظهور اعم از حقیقت است یعنی یک لفظ اگر در یک معنایی ظهور پیدا کند این معنا ممکنه معنای حقیقی باشد و ممکن است معنای مجازی باشد، شما در «رایت اسدا یرمی» میگویید که به وسیله یرمی، اسد ظهور در رجل شجاع پیدا میکند مع ذلک رجل شجاع یک معنای مجازی است، حالا مرحوم آخوند میفرمایند دست ما از اینکه معنای حقیقی و مجازی را پیدا کنیم کوتاه شده است، نمیتوانیم بفهمیم کدام معنا مجازی است و کدام معنا حقیقی است، حالا اگر از یک راهی علم پیدا کنیم این لفظ ظهور در این معنا دارد میفرمایند ولو اینکه آن راه انصراف اطلاقی باشد، یعنی وقتی کلمه امر را به صورت مطلق میگوییم «امرتک» به صورت مطلق وقتی استعمال میشود انصراف در طلب پیدا بکند، ایشان میفرمایند اگر ظهور پیدا کند باید حمل بر او بشود ولو اینکه معنای حقیقی اش هم نباشد) ـ ولو احتمل أنّه كان للسبق من الإطلاق (اگر چه که احتمال داده شود که منشا این ظهور انسباق از اطلاق است، یعنی وقتی امر به صورت مطلق استعمال میشود، انسباق یعنی آن معنایی که سبقت میگیرد از بین معانی به رهن ما همان طلب است) ـ فليحمل عليه (باید حمل شود بر همان معنا) وإن لم يعلم أنّه حقيقة فيه بالخصوص (ولو اینکه علم پیدا نکنیم که لفظ امر حقیقت در احد المعانی است بالخصوص) أو فيما يعمّه (یا در آنچه که شامل شود این احد المعانی را در یک معنای قدر جامعی) آن وقت میفرمایند همین مسئله را راجب طلب میگوییم که در میان معانی امر اگر کلمه امر بصورت مطلق استعمال بشود طلب به ذهن میاید، ما باید امر را حمل بر طلب بکنیم ولو اینکه طلب معنای حقیقی امر نباشد، همین مقدار که یک راه پیدا کردیم برای ظهور همین مقدار کافی است)، كما لا يبعد أن يكون كذلك (بعید نیست که علم به ظهور پیدا کنیم از راه انسباق اطلاقی) في المعنى الأوّل. (در معنای اول که طلب است) از هر راهی که علم به ظهور پیدا کنید کافی است.

۶

جهت دوم: اعتبار علو در معنای امر

جهت دومی که در ماده امر بحث میکنند این است که آیا در معنای امر که ما آمدیم گفتیم یکی از معانی امر طلب است که این جهت دوم روی این فرض است، در معنای امر که بعنوان طلب است، اگر متکلمی ماده امر را بگوید و طلب را اراده کند آیا علو در این متکلم معتبر است، علو یعنی از نظر عرفی یک برتری داشته باشد مثل پدر نسبت به فرزند، استاد نسبت به تلمیذ، صاحب کار نسبت به کارگر تا برسیم به آن علو حقیقی که خداوند نسبت به عبد است، آیا در این معنای طلبی امر علو آمر معتبر است؟ یعنی ما هر طلبی را امر نمیگوییم طلبی را امر میگوییم که آمر علو داشته باشد، و در نتیجه اگر طالب، سافل باشد به آن استدعا میگوییم، اگر طالب با آن شخص مخاطب مساوی باشد به آن میگوییم التماس، یا اینکه علو معتبر نیست، بلکه استعلا معتبر است، استعلا یعنی تکیه‌ی بر علو، یک کسی بیاید با تکیه‌ی بر علو طلبی را بکند، استعلا به این معنایی که الان میخواهیم عرض بکنیم است، چون در ذهنم هست که بعضی از بزرگان مثل میرزای قمی در قوانین یک معنای دیگری برا استعلا کرده‌اند، استعلا یعنی انسان یک بزرگی را برای خودش تخیل کند و با اتکای این بزرگی خیالی بیاید یک طلبی را بکند، یک بچه ممکن است که همین استعلا را در خودش ایجاد بکند نسبت به پدرش بیاید یک طلبی را بکند و اعتماد بکند به یک بزرگی خیالی، البته ممکن است بزرگی واقعی ام باشد، یعنی ممکن است یک کسی هم آدم عالی است هم اعتمادا بر علوش میاید یک طلبی را میکند، که هم عالی است هم مستعلی، اما گاهی اوقات یک بزرگی خیالی برای کسی وجود دارد و اعتمادا بر این علو خیالی میاید امر میکند، در اینجا پنج نظریه بین اصولی‌ها وجود دارد:

نظریه اول: قول مشهور که گفتند در طالب علو معتبر است اما استعلا معتبر نیست، آنوقت ببینید همین مقدار در یکی از فرق‌های بین علو و استعلا این است که در استعلا چون میخواهد تکیه کند بر علو خودش باید بزرگ بودن خودش را متوجه باشد ولو بزرگی خیالی، اما در علو اینطور نیست ممکن است پدر یک طلبی را از فرزند خود بکند اما در حین طلب توجهی به علو خودش نداشته باشد، پس مشهور میگویند همین علو واقعی کافی است ولو اینکه استعلا وجود نداشته باشد، این یک نظر.

نظریه دوم: نظریه دوم گفتند استعلا فقط معتبر است ولو اینکه علو در کار نباشد.

نظریه سوم: هم علو معتبر است و هم استعلا، هر دو معتبر هستند.

نظریه چهارم: نه علو معتبر است و نه استعلا.

نظریه پنجم: احدهما علی سبیل منع الخلو معتبر است.

مرحوم آخوند در اینجا همان نظریه مشهور را قائل هستند میفرمایند که ظاهر این است که علو معتبر است و در آنجایی که آمر عالی نباشد و اطلاق امر بکنیم این استعمال، استعمال مجازی است و این را تمام میکنند.

۷

تطبیق «جهت دوم: اعتبار علو در معنای امر»

الجهة الثانية: [في اعتبار العلوّ في معنى الأمر]

الظاهر (دلیل آخوند همین کلمه ظاهر است) اعتبار العلوّ في معنى الأمر، فلا يكون الطلب من السافل أو المساوي أمرا (سافل اگر از عالی طلب کرد گفتیم اسمش استدعا است و مساوی از مساوی اسمش التماس است)، ولو اطلق عليه (حالا اگر یک سافلی بیاید امر بکند، عالی به او بگوید تو چه کاره‌ای که امر میکنی به من) كان بنحو من العناية (اینجا به نحو عنایت و مجاز است)، كما أنّ الظاهر عدم اعتبار الاستعلاء (ظاهر این است که استعلا هم معتبر نیست)، فيكون الطلب من العالي أمرا (اگر عالی طلب کرد امر اس) ولو كان مستخفضا لجناحه. (ولو اینکه این عالی با کمال تواضع بیاید یک امری را بکند) یک وقتی هست که عالی به صورت عادی و طبیعی میگویند «امرتکم به کذا» اما یک وقتی هست که با تواضع و کوچک شمردن خودش این امر را بکند که در اینجا هیچ استعلایی در کار نیست و تکیه بر علو نیست این امر میشود.

وأمّا احتمال اعتبار أحدهما (بگوییم یکی از علو و استعلا معتبر است) فضعيف، (خب بگوییم اگر شما در آمر علو را معتبر میدانید، اگر یک سافلی آمد امر کرد عقلا او را توبیخ میکنند که چرا امر میکنی، پس کلمه امر اینجا استعمال میشود، مرحوم آخوند میفرمایند این توبیخ برای این نیست که واقعا امر کرده بلکه برای این است که استعلا کرده است، و سافل بر عالی یک بزرگ بینی برای خودش اینجاد کرده و برای این استعلایش او را تقبیح میکنند نه بر امرش) وتقبيح الطالب السافل من العالي (شخص طالب سافل که طلب میکند از عالی) المستعلي (صفت سافل است، سافلی که استعلا کرده است) عليه (بر این طلب) وتوبيخه بمثل: «أنّك لم تأمره؟!» (توبیخ بکنند سافل را که چرا امر کردی عالی را؟) إنّما هو على استعلائه (این تقبیح بخاطر استعلایش است) درست است اگر یک بچه به یک بزرگی امر بکند عقلا او را مذمت میکنند که چرا امر کردی، اما اینکه میگویند امر نه اینکه واقعا طلب او امر است بلکه به خاطر تکیه بر استعلا است)، لا على أمره حقيقة بعد استعلائه، وإنّما يكون إطلاق الأمر على طلبه بحسب ما هو قضيّة استعلائه. (اطلاق امر به حسب مقتضی این سافل است) وكيف كان (ما یک دلیل خیلی روشن داریم) ففي صحّة سلب «الأمر» عن طلب السافل (اگز یک سافلی طلب کرد آیا ما میتوانیم بگوییم قول او لیس به امر؟ بله میتوان گفت، امر را میتوانیم از طلب سافل سلب بکنیم این صحت سلب کافی است) ولو كان مستعليا كفاية. (ولو اینکه این سافل استعلا به خرج داده باشد و تکیه بر علو کرده باشد) این کافی است و نیازی به دلیل دیگر ندارد.

هذا بحسب العرف واللغة.

وأمّا بحسب الاصطلاح فقد نقل الاتّفاق على أنّه حقيقة في القول المخصوص (١) ، ومجاز في غيره (٢).

ولا يخفى : أنّه عليه لا يمكن منه الاشتقاق ، فإنّ معناه حينئذ لا يكون معنى حدثيّا ، مع أنّ الاشتقاقات منه ظاهرا تكون بذلك المعنى المصطلح عليه بينهم ، لا بالمعنى الآخر ، فتدبّر.

ويمكن أن يكون مرادهم به هو الطلب بالقول ، لا نفسه ـ تعبيرا عنه بما يدلّ عليه ـ. نعم ، القول المخصوص ـ أي صيغة الأمر ـ إذا أراد العالي بها الطلب يكون من مصاديق الأمر ، لكنّه بما هو طلب مطلق أو مخصوص.

وكيف كان فالأمر سهل لو ثبت النقل (٣) ، ولا مشاحّة في الاصطلاح ، وإنّما المهمّ بيان ما هو معناه عرفا ولغة ليحمل عليه فيما إذا ورد بلا قرينة.

وقد استعمل في غير واحد من المعاني في الكتاب والسنّة ، ولا حجّة على أنّه

__________________

ـ وأمّا المحقّق العراقيّ : فذهب إلى أنّ لفظ «الأمر» مشترك لفظيّ بين معنيين : (أحدهما) : الطلب المبرز بالقول أو بغيره من كتابة أو إشارة. وهو بهذا المعنى من المشتقّات ، فيصلح الاشتقاق منه اسما وفعلا ، ويجمع ب «أوامر». (ثانيهما) : مفهوم عرضيّ عامّ مساوق لمفهوم الشيء حاك عن الطلب الحقيقيّ الخارجيّ. وهو بهذا المعنى من الجوامد. ويجمع ب «امور». نهاية الأفكار ١ : ١٥٦ ـ ١٥٨.

وخالفه أيضا السيّدان العلمان : الإمام الخمينيّ والمحقّق الخوئيّ ، فأوردا على كون الأمر مشتركا لفظيّا أو معنويّا ، وذهب كلّ منهما إلى قول.

فذهب الأوّل إلى أنّ مادّة «الأمر» موضوعة لمفهوم اسميّ مشترك بين الهيئات بما لها من المعانى ، لا بمعنى دخول المعاني في الموضوع له ، بل بمعنى أنّ الموضوع له جامع الهيئات الدالّة على معانيها. مناهج الوصول ١ : ٢٣٨.

وذهب الثاني إلى أنّها موضوعة للدلالة على إبراز الأمر الاعتباريّ النفسانيّ ـ أي : اعتبار الشارع الفعل على ذمّة المكلّف ـ. محاضرات في اصول الفقه ٢ : ٩ ـ ١٠ و ١٣١.

(١) أي : صيغة «افعل».

(٢) راجع الفصول الغرويّة : ٦٣.

(٣) أي : لو ثبت نقل لفظ «الأمر» عن معناه اللغويّ إلى القول المخصوص.

على نحو الاشتراك اللفظيّ أو المعنويّ أو الحقيقة والمجاز.

وما ذكر في الترجيح عند تعارض هذه الأحوال (١) ـ لو سلّم ، ولم يعارض بمثله ـ فلا دليل على الترجيح به ، فلا بدّ مع التعارض من الرجوع إلى الأصل في مقام العمل. نعم ، لو علم ظهوره في أحد معانيه ـ ولو احتمل أنّه كان للسبق من الإطلاق ـ فليحمل عليه وإن لم يعلم أنّه حقيقة فيه بالخصوص أو فيما يعمّه ، كما لا يبعد أن يكون كذلك في المعنى الأوّل (٢).

الجهة الثانية : [في اعتبار العلوّ في معنى الأمر]

الظاهر اعتبار العلوّ في معنى الأمر (٣) ، فلا يكون الطلب من السافل أو المساوي أمرا ، ولو اطلق عليه كان بنحو من العناية ، كما أنّ الظاهر عدم اعتبار الاستعلاء (٤) ، فيكون الطلب من العالي أمرا ولو كان مستخفضا لجناحه.

وأمّا احتمال اعتبار أحدهما (٥) فضعيف ، وتقبيح الطالب السافل من العالي المستعلي عليه وتوبيخه بمثل : «أنّك لم تأمره؟!» إنّما هو على استعلائه ، لا على أمره حقيقة بعد استعلائه ، وإنّما يكون إطلاق الأمر على طلبه بحسب ما هو قضيّة استعلائه. وكيف كان ففي صحّة سلب «الأمر» عن طلب السافل ولو كان مستعليا كفاية.

__________________

(١) مثل : غلبة المجاز على الاشتراك.

(٢) أي : لا يبعد ظهور لفظ «الأمر» في الطلب.

(٣) أي : يعتبر في الطالب العلوّ ، كي يصدق على طلبه الأمر.

ولا يخفى عليك : أنّه لا يصدق الأمر على مطلق الطلب من العالي ، بل انّما يصدق عليه الأمر فيما إذا طلب الشيء بحسب علوّه وفي مقام مولويّته ، وأمّا لو طلبه من غير هذه الجهة فلا يصدق عليه الأمر ، كما هو واضح.

(٤) خلافا لما يظهر من صاحب القوانين ، فإنّه اعتبر الاستعلاء والعلوّ في الآمر. وتبعه على ذلك السيّد الإمام الخمينيّ. فراجع قوانين الاصول ١ : ٨١ ، ومناهج الوصول ١ : ٢٣٩ ـ ٢٤٠.

(٥) كما في إشارات الاصول : ٨٠.