درس کفایة الاصول - جلد اول

جلسه ۵۵: تنبیهات مشتق ۸

 
۱

خطبه

۲

عبارت خوانی آغازین

۳

توضیح جلسه قبل

در این تنبیه پنجم مرحوم آخوند قدس سره الشریف فرمودند آن مقداری که بین مبدا و ذات معتبر هست همان تلبس ذات به مبدا است، اما قیام مبدا (صدای صوت نامفهوم است)........ در ذات دارد این دو، یا مبدا یک مفهوم انتزاعی است، که منتزع از ذات میشود و هیچ منشائی برای این مبدا غیر از منشا انتزاع وجود ندارد برای خود این مفهوم و این مبدا ما بازاء خارجی نیست و صورت چهارم اونجایی است که ذات و مبدا با هم اتحاد و عینیت دارند، و تلبس ذات به مبدا بعنوان عینیت و اتحاد است.

۴

ادامه تنبیه پنجم از تنبیهات مشتق

بالاخره مرحوم آخوند میفرمایند در تمام این چهار صورت ذات و مبدا با هم ارتباط دارند، ارتباطشان بنحوی است که ذات متلبس به مبدا است، لکن تلبس به یکی از این انحاء اربعه تصویر میشود، طبق این بیان فرمودند که ما نتیجه میگیریم صفاتی که بر خداوند و بر غیر خداوند اطلاق میشود مثل کلمه عالم یا کلمه حی، این صفات در هر دو مورد یک معنا و یک مفهوم واحد دارد وقتی که میگوییم «الله تبارک و تعالی عالم» و میگوییم «زید عالم»، عالم در هر دو قضیه از نظر معنا و مفهوم یکسان است، «الله تبارک و تعالی عالم» یعنی ذات خدا تلبس به علم دارد، «زید عالم» یعنی ذات زید تلبس به علم دارد لکن اختلاف بین اینها در کیفیت تلبس است، خداوند ذاتش تلبس به علم دارد به طوری که ذات و علم باهم اتحاد و یگانگی دارند اما در «زید عالم» بین ذات و علم دوییت و اثنینیت وجود دارد، در کیفیت تلبس بینشان اختلاف است اما در مفهوم مشترک هستند؛ عالم یعنی «من ینکشف لدیه شیء» کسی که در نزد او یک شیء روشن است، بین عنوان عالم در خداوند و غیر خدا از نظر مفهوم (باز تاکید میکنیم خوب این را دقت کنید) از نظر مفهوم فرقی وجود ندارد کما اینکه حالا ما عنوان عالم را هم کنار بگذاریم، در مفهوم وجود، وقتی شما میگویید «الله تبارک و تعالی موجود» و میگوییم «زید موجود» باز در اینجا بین این دوتا از نظر مفهوم فرقی وجود ندارد، مفهوم وجود یک مفهوم مشترک معنوی است بین همه‌ی موجودات عالم، بله حقیقت وجود در خدا با حقیقت وجود در انسان قابل مقایسه نیست، کما اینکه باز یک مثالی را بعد از درس دیروز برای بعضی از آقایون عرض کردیم، ما یه وقتی یک کسی که عنوان مجتهد جامع الشرایط را دارد میگوییم این شخص عالم، یک کسی ام که ابتدای جامع المقدمات را میخواند میگوییم این هم عالم، در هر دو کلمه عالم را استعمال میکنیم از نظر مفهوم یکسان است، اینطور نیست که آن «عالم» که بر آن مجتهد جامع الشرایط اطلاق میکنیم یک معنایی غیر از این «عالم» که بر کسی که جامع المقدمات میخواند اطلاق بشود، همین عالم درست از نظر معنا مثل آن عالم است اما از نظر واقعیت از نظر مرتبه‌ی علمی پیداست که بین این دو نفر اختلاف بسیار زیاد است.

این خلاصه‌ی نظریه مرحوم آخوند است، بعد هم اشاره میکنند به اینکه با بیان ما بطلان کلام صاحب فصول روشن میشود، صاحب فصول در این صفات جاریه بر خداوند متعال قائل به نقل شده است، که نقل معناش این است که آن عالم که در مورد انسان به کار میبریم وقتی در مورد خداوند اطلاق میشود یک معنای دیگری دارد و به یک معنای دیگری نقل داده شده است، مرحوم آخوند میفرمایند ما در جواب صاحب فصول میگوییم شما سه راه بیشتر ندارید یا باید بگویید عالم در خدا با عالم در غیر خدا از نظر مفهوم یکسان است، این یک، راه دوم این است که بگوییم عالم در خداوند یک معنای مغایری با عالم در انسان دارد خب معنای مغایرش این است که مقابل آن عالم در انسان باشد که نعوض بالله میشود جاهل، راه سوم این است که این عالم در خداوند را معنایش را نمیفهمیم، قرآن میخوانیم عالم رزاق حلیم حکیم قدیم حی اما معنای اینها را نمیفهمیم یک لقلقه‌ی لسان است، میفرمایند راه دوم و سوم مسلم باطل است پس تعین پیدا میکند راه اول این تتمه‌ی تنبیه خامس است.

۵

تطبیق «وبالجملة: يكون مثل العالم والعادل»

وبالجملة: يكون مثل العالم والعادل وغيرهما من الصفات الجارية عليه تعالى وعلى غيره (از صفاتی که جاری است بر خداوند متعال و بر غیر خداوند مثل حیّ مثلا) جارية عليهما بمفهوم واحد ومعنى فارد (جاری است بر خدا و غیر خدا به مفهوم واحد و معنای فارد که همان معنای واحد را میدهد، عالم در خدا با عالم در غیر خدا از نظر معنا بینشان فرقی نیست)، وإن اختلفا (اگر چه که اختلاف دارند خدا و غیر خدا) فيما يعتبر في الجري (در آنچه که معتبر است در حمل) من الاتّحاد وكيفية التلبّس بالمبدإ (از اتحاد محمول با ذات و کیفیت تلبس ذات به مبدا)، حيث إنّه بنحو العينيّة فيه تعالى (تلبس ذات به مبدا بنحو اتحاد و عینیت است در خداوند متعال) وبنحو الحلول أو الصدور في غيره. (و بنحو حلول و صدور است در غیر خدا) اختلافشان در کیفت تلبس است، بنابراین بیان فلا وجه لما التزم به في الفصول (وجهی نیست برای آنچه که صاحب فصول به او ملتزم شده است) من نقل الصفات الجارية عليه تعالى (که صفاتی که جاری است بر خداوند متعال نقل داده شده) عمّا هي عليها من المعنى (از آن معنایی که این صفات بر آن معنا هستند، که «من المعنی» بیان برای «ما هی» است) صاحب فصول فرموده این صفات خداوند معانیش از آن معانی که در غیر خدا هست نقل داده شده است به یک معنای دیگر، كما لا يخفى. (مخفی نیست که این کلام صاحب فصول یک حرف باطلی است) كيف! (چگونه مخفی باشد بطلان کلام صاحب فصول) ولو كانت بغير معانيها العامّة جارية عليه تعالى (اگر این صفات خداوند متعال به غیر از آن معانی عامه جاری بر خداوند باشد یعنی بگوییم عالم غیر از آن معنایی دارد که در سائر موجودات ما اطلاق میکنیم) كانت صرف لقلقة اللسان (این عنوان لقلقه‌ی لسان پیدا میکند) وألفاظ بلا معنى (و الفاظ بدون معنا میشود)، {سوال و جواب سر کلاس} فإنّ غير تلك المفاهيم العامّة الجارية على غيره تعالى (غیر از این مفاهیم عامه‌ای که جاری بر غیر خداوند است) عبارت خیلی رسا نیست، در عبارت قبل فرمود «ولو کان بغیر معانیها» این «غیر تلک المفاهیم» همان «غیر معانی» است، یعنی اگر عالم در خدا غیر از آن معنای عالم در انسان باشد، مرحوم آخوند میفرمایند این «غیر»، غير مفهوم (این غیر برای ما غیر مفهوم است) ولا معلوم إلّا بما يقابلها؛ (و معلوم نمیشود مگر اینکه مقابلش را بیاوریم، شما میگویید علم عالم در خداوند است، این عالم در خداوند یا همان معنای عالم در انسان را باید داشته باشد که مدعای ما ثابت میشود یا غیر از او، غیر از او را هم مرحوم آخوند راهش را میبندد و میگوید غیر از او، هیچ مصداقی غیر از مقابل او ندارد، یعنی غیر از عالم در انسان ما چیز دیگری نداریم الا مقابل آن یعنی جاهل، اینجا را باز خوب دقت کنید میگوییم عالم در خدا با عالم در انسان، اگر عالم در خدا همان عالم در انسان از حیث مفهومی است مدعای ما ثابت است، اگر غیر آن باشد اینجا به حسب بدوی دو احتمال درش هست، میگوییم عالم در خدا غیر از عالم در انسان است، یعنی به معنای قدرت، آخوند میفرمایند این احتمال نیست اگر غیر از او باشد این غیر هیچ معنایی غیر از مقابل او نیست، یعنی باید بگوییم جاهل، این «فان غیر تلک المفاهیم» این «غیر»، غیر مفهوم است مگر مقابل آن عالم در انسان، مثال میزند آخوند ففي مثل ما إذا قلنا: «إنّه تعالى عالم» إمّا أن نعني (همان معنای عامش را) أنّه من ينكشف لديه الشيء (کسی که یک شیء نزد او روشن است) فهو ذاك المعنى العامّ (این همان معنای عامی است که ما ادعا میکنیم)، أو أنّه مصداق لما يقابل ذاك المعنى (یا خداوند مصداق آن معنای مقابل و ضد عالم است که میشود جاهل)، فتعالى عن ذلك علوّا كبيرا (خدا منزه است از این معنای مقابل)، وإمّا أن لا نعني شيئا (عالم در خدا را هیچی از آن نمیفهمیم) فتكون كما قلناه من كونها صرف اللقلقة (این صرف لقلقه است) وكونها بلا معنى (الفاظش بلا معنی میشود)، كما لا يخفى.

والعجب أنّه (صاحب فصول) جعل ذلك (قرار داده این نقل را، اینکه فرموده در صفات خدا نقلی بوجود آمده) علّة لعدم صدقها في حقّ غيره (علت قرار داده برای عدم صدق این صفات در حق غیر خدا) فرموده چون عالم در خدا یه معنایی است که از آن معنای عالم در انسان نقل داده شده آن صفت خدا را نمیشود به خدا اطلاق کرد، وهو كما ترى. (بطلانش روشن است) اینجا دقت بفرمایید تمام این فرمایشات در صورتی است که نقل که مرحوم صاحب فصول میگوید مرادش نقل از حیث مبدا باشد، یعنی بگوییم علم که مبدا است در مورد انسان با علمی که مبدا است در مورد خدا معناش فرق میکند، اما بعضی‌ها گفته‌اند صاحب فصول مرادش نقل در خود هیئت است، همین که آقا هم اشاره کردند، صاحب فصول میخواهد بگوید این هیئت فاعل در مورد ممکنات با هیئت فاعل در مورد خداوند فرق میکند، نقل در هیئت بوجود آمده است آنوقت اگر ما مسئله نقل در هیئت را مطرح کردیم دیگر این اشکال مرحوم آخوند وارد نمیشود، دیگر مسئله «یقابل ذاک المعنی» این حرفها در کار نیست، صاحب فصول ادعایش این است که هیئت فاعل وقتی در مورد ما استعمال میشود این هیئت یه معنایی دارد وقتی در مورد خدا استعمال میشود این هیئت یک معنایی دارد اما از نظر مبدا بینشان هیچ اختلافی نیست.

بعد مرحوم آخوند میفرمایند: وبالتأمّل فيما ذكرنا ظهر الخلل فيما استدلّ من الجانبين (وقتی دقت کنید در آنچه که ما ذکر کردیم روشن میشود خلل در آنچه که از دو جانب استدلال شده) والمحاكمة بين الطرفين، فتأمّل. (دو تا مطلب در این عبارت مرحوم آخوند دارند، یک عبارت این است که میفرمایند که اگر ادله‌ی طرفین، یک طرف که میگویند قیام مبدا به ذات معتبر است، طرف دوم کسانی هستند که میگویند قیام مبدا به ذات معتبر نیست، دسته اول اشاعره هستند دسته دوم دیگران اند) مرحوم آخوند میفرمانید اگر در ادله اینها دقت کنیم میتوانیم یک محاکمه‌ای بین اینها انجام بدهیم ما، محاکمه یعنی طوری توجیه کنیم که نزاع طرفین نزاع لفظی بشود، بگوییم که آنهایی که میگویند قیام مبدا به ذات معتبر است مرادشان قیام صدوری است، آنهایی که میگویند قیام مبدا به ذات معتبر نیست مرادشان قیام حلولی است، بعبارت اخری آنهایی که {چون میخواهیم محاکمه را طبق تحقیق مرحوم آخوند درست کنیم} میگویند قیام مبدا به ذات معتبر است مرادشان از قیام تلبس است به أی نحو من انحاء تلبس، آنهایی که میگویند قیام مبدا به ذات معتبر نیست مرادشان خصوص قیام حلولی است. این محاکمه بین طرفین میشود.

مطلب دوم کلمه «فتامل» است، یک احتمالش این است که تامل کن تا اینکه این محاکمه را بفهمی، این یک احتمال است.

احتمال دوم این است که «فتامل» اشاره به اشکال داشته باشد، یک اشکالی رو کتاب منتهی الدرایه نوشته است و یک اشکالی را کتابت عنایه الاصول نوشته است، این را دیگر به خود آقایان واگذار میکنیم مراجعه بفرمایند و ببینند.

۶

تنبیه ششم: عدم اعتبار تلبس حقیقی مبدا در صدق مشتق

تنبیه ششم این است که آیا در استعمال مشتق اسناد مبدا به ذات باید اسناد حقیقی باشد یا اینکه اگر اسناد مبدا به ذات اسناد غیر حقیقی ام بود اینجا استعمال مشتق مانعی ندارد، در آن تنبیه پنجم و چهارم بحث در این بود که آیا بین مبدا و ذات چه تغایری باید باشد، کیفیت تغایر چگونه است و آیا قیام مبدا به ذات لازم است یا نه؟

در این تنبیه ششم بحث در این است که اگر ما بخواهیم یک مشتقی را استعمال بکنیم و این استعمال ما استعمال حقیقی باشد، آیا شرط در این استعمال حقیقی این است که اسناد مبدا به ذات هم حقیقی باشد، یا اینکه اسناد مبدا به ذات اگر مجازی ام بود اما مع ذلک استعمال مشتق استعمال حقیقی است، مثالی بزنیم: مرحوم آخوند میفرمایند یه وقتی هست که میگوییم «الماء جارٍ» خب این جارٍ مشتق است استعمال این مشتق حقیقی است اسناد جریان به خود آب هم حقیقی است، اما یه وقتی است که میگوییم «المیزاب جارٍ» جارٍ مشتق است اما اسناد جریان به میزاب اسنادش حقیقی نیست، این مجاز در اسناد است بحث در این مثال است، میخواهیم ببینیم در «المیزاب جارٍ» آیا اینجایی که مشتق را استعمال کردیم مشتق از دایره استعمال حقیقی خارج شده چون اسناد مبدا به ذات مجازی است یا نه؟، مرحوم آخوند میفرمایند خیر فرقی نمیکند، در هر دو مثال مشتق در ما ُوُضع له استعمال شده است خود جارٍ در معنای خودش استعمال شده است، استعمال حقیقی است ولو اینکه در اولی اسناد جریان به آب حقیقی است و در دومی اسناد جریان به میزاب مجازی است.

و بعد میفرمایند باز از این بیان ما بطلان کلام صاحب فصول روشن میشود، صاحب فصول فرموده است از شرایط حقیقی بودن استعمال مشتق این است که اسناد مبدا به ذات اسناد حقیقی باشد، اگر اسناد مجازی باشد استعمال غلط است، مرحوم آخوند میفرمایند صاحب فصول بین مجاز در کلمه و بین مجاز در کلمه خلط کرده است که توضیح میدهیم.

۷

تطبیق «تنبیه ششم: عدم اعتبار تلبس حقیقی مبدا در صدق مشتق»

السادس: [لا يعتبر في صدق المشتقّ التلبّس الحقيقيّ]

الظاهر أنّه لا يعتبر في صدق المشتقّ وجريه على الذات حقيقة (در صدق مشتق و حمل مشتق بر ذات بنحو حقیقی) التلبّس بالمبدإ حقيقة وبلا واسطة في العروض (تلبس ذات به مبدا لازم نیست که حقیقی باشد، لازم نیست که ذات متلبس به مبدا باشد بدون واسطه‌ی در عروض، واسطه در عروض به آن واسطه‌ای میگویند که عارض حقیقتا مال آن واسطه است، بالعرض و ثانیا به ذی الواسطه اسناد داده میشود مثل اینکه میگوییم «المیزاب جارٍ» که میگوییم ناودان جاری است در حالی که جریان اولا و بالذات برای آب است و ثانیا و بالعرض به این ناودان نسبت داده میشود)، كما في الماء الجاري (همانطوری که در ماء جاری تلبس حقیقی است و بلا واسطه است، یعنی جریان بلاواسطه عارض بر ماء میشود)، بل يكفي التلبّس به (تلبس به مبدا کافی است) ولو مجازا ومع هذه الواسطة (یعنی واسطه‌ی در عروض)، كما في الميزاب الجاري (بگوییم «المیزاب جارٍ»)، فإسناد الجريان إلى الميزاب (اسناد جریان به ناودان) وإن كان إسنادا إلى غير ما هو له (این اسناد به چیزی است که این جریان برای او نیست) وبالمجاز إلّا أنّه (مجاز) في الإسناد، لا في الكلمة. (در اسناد است نه در کلمه) شما دقت کنید یادتان هست، در باب مجاز یک مجاز در کلمه داریم، مجاز در کلمه یعنی لفظ اسد را خودش را در رجل شجاع استعمال کنیم مجازا، مجاز در کلمه میشود، اما یک مجاز در اسناد داریم، مثل همینکه جریان را اسناد بدهیم به میزاب در حالی که جریان در واققع برای آب است، این را مجاز در اسناد میگویند. فالمشتقّ في مثل المثال بما هو مشتقّ قد استعمل في معناه الحقيقيّ (مشتق در مثال «المیزاب جارٍ» در معنیا حقیقی اش استعمال شده است)، وإن كان مبدؤه مسندا إلى الميزاب بالإسناد المجازيّ (ولو اینکه مبدا آن که جریان است اسناد داده شده به میزاب به اسناد مجازی)، ولا منافاة بينهما أصلا (منافاتی ندارد که خود استعمال مشتق حقیقی باشد اما اسناد مبدا به ذات مجازی باشد) «بینهما» یعنی بین اینکه استعمال مشتق حقیقی باشد و اسناد مبدا مجازی باشد، كما لا يخفى.

۸

تطبیق «کلام صاحب فصول و اشکال مرحوم آخوند بر آن»

ولكن ظاهر الفصول بل صريحه اعتبار الإسناد الحقيقيّ (صاحب فصول گفته در استعمال مشتق باید اسناد مبدا به ذات حقیقی باشد) في صدق المشتقّ حقيقة (معتبر است اسناد حقیقی در صدق مشتق حقیقتا)، وكأنّه من باب الخلط بين المجاز في الإسناد والمجاز في الكلمة (میفرمایند صاحب فصول بین مجاز در کلمه و مجاز در اسناد خلط کرده‌اند، ما الان بحثمان این است اگر یک مشتقی حقیقتا بخواهد استعمال بشود آیا اسناد مبدا به ذات باید حقیقی باشد یا نه، آن اسناد چه حقیقی باشد چه غیر حقیقی ربطی به استعمال مجازی مشتق ندارد، مشتق در هر دو صورت در معنای حقیقی خودش استعمال شده است، «جارٍ» در این دو مثال در غیر ما وضع له که استعمال نشده است؛) وهذا (این مجاز در کلمه) ـ هاهنا ـ محلّ الكلام بين الأعلام. (محل کلام بین اعلام است) یعنی میخواییم ببینیم اگر اسناد مجازی بود، مجاز در کلمه ام میشود یا نمیشود، و این مجاز در کلمه محل کلام بین اعلام در این تنبیه ششم است والحمد لله، وهو خير ختام.

ففي صفاته الجارية عليه تعالى يكون المبدأ مغايرا له تعالى مفهوما (١) ، وقائما به عينا ، لكنّه بنحو من القيام ، لا بأنّ يكون هناك اثنينيّة ، وكان ما بحذائه غير الذات ، بل بنحو الاتّحاد والعينيّة ، وكان ما بحذائه عين الذات. وعدم اطّلاع العرف على مثل هذا التلبّس من الامور الخفيّة لا يضرّ بصدقها عليه تعالى على نحو الحقيقة إذا كان لها مفهوم صادق عليه «تعالى» حقيقة ولو بتأمّل وتعمّل من العقل ، والعرف إنّما يكون مرجعا في تعيين المفاهيم ، لا في تطبيقها على مصاديقها (٢).

وبالجملة : يكون مثل العالم والعادل وغيرهما من الصفات الجارية عليه تعالى وعلى غيره جارية عليهما بمفهوم واحد ومعنى فارد ، وإن اختلفا فيما يعتبر في الجري من الاتّحاد وكيفية التلبّس بالمبدإ ، حيث إنّه بنحو العينيّة فيه تعالى وبنحو الحلول أو الصدور في غيره.

فلا وجه لما التزم به في الفصول (٣) من نقل الصفات الجارية عليه تعالى عمّا هي عليها من المعنى ، كما لا يخفى. كيف! ولو كانت بغير معانيها العامّة جارية عليه

__________________

ـ والخارج المحمول ما لا يكون له ما بإزاء في الخارج كالاعتباريّات.

والظاهر من كلمات المصنّف في المقام ـ بل المنقول عنه في مجلس درسه* ـ أنّ مراده منهما هو المعنى الثالث ، فالمراد من الخارج المحمول هو العارض الاعتباريّ كالزوجيّة ، وبالمحمول بالضميمة هو العارض المتأصّل كالسواد والعلم والبياض.

* نقل عنه العلّامة المشكينيّ في حواشيه على كفاية الاصول ـ الطبع الحجريّ ـ ١ : ٨٦.

(١) أورد عليه السيّد الإمام الخمينيّ بقوله : «اختلاف المبادئ مع ذاته (تعالى) ليس في المفهوم ـ بناء على أنّه (تعالى) نفس العلم والقدرة ـ ، بل الاختلاف بينهما هو الاختلاف بين المفهوم ومصداقه الذاتيّ» ، مناهج الوصول ١ : ٢٣١.

(٢) أورد عليه السيّد الإمام الخمينيّ : أوّلا : بأنّ المدّعى أنّ العرف يحمل هذه الصفات عليه (تعالى) كما يحملها على غيره ، فكون المرجع هو العرف في المفاهيم لا في التطبيق أجنبيّ عن هذا. وثانيا : أنّ عدم مرجعيّة العرف في التطبيق محلّ منع. وثالثا : أنّ العقل يرى عينيّة الصفات مع الذات غير قيامها بها. مناهج الوصول ١ : ٢٣١.

(٣) الفصول الغرويّة : ٦٢.

تعالى كانت صرف لقلقة اللسان وألفاظ بلا معنى ، فإنّ غير تلك المفاهيم العامّة الجارية على غيره تعالى غير مفهوم ولا معلوم إلّا بما يقابلها ؛ ففي مثل ما إذا قلنا : «إنّه تعالى عالم» إمّا أن نعني أنّه من ينكشف لديه الشيء فهو ذاك المعنى العامّ ، أو أنّه مصداق لما يقابل ذاك المعنى ، فتعالى عن ذلك علوّا كبيرا ، وإمّا أن لا نعني شيئا فتكون كما قلناه من كونها صرف اللقلقة وكونها بلا معنى ، كما لا يخفى.

والعجب أنّه (١) جعل ذلك علّة لعدم صدقها في حقّ غيره ، وهو كما ترى.

وبالتأمّل فيما ذكرنا ظهر الخلل فيما استدلّ من الجانبين والمحاكمة بين الطرفين ، فتأمّل.

السادس : [لا يعتبر في صدق المشتقّ التلبّس الحقيقيّ]

الظاهر أنّه لا يعتبر في صدق المشتقّ وجريه على الذات حقيقة التلبّس بالمبدإ حقيقة وبلا واسطة في العروض (٢) ، كما في الماء الجاري ، بل يكفي التلبّس به ولو مجازا ومع هذه الواسطة ، كما في الميزاب الجاري ، فإسناد الجريان إلى الميزاب وإن كان إسنادا إلى غير ما هو له وبالمجاز إلّا أنّه في الإسناد ، لا في الكلمة. فالمشتقّ في مثل المثال بما هو مشتقّ قد استعمل في معناه الحقيقيّ (٣) ، وإن كان مبدؤه مسندا إلى الميزاب بالإسناد المجازيّ ، ولا منافاة بينهما أصلا ، كما لا يخفى.

__________________

(١) أي : صاحب الفصول.

(٢) هكذا في جميع النسخ. ولكن كلمة «العروض» لا يساعد عليها اللغة ، بل الصحيح «العرض».

والمراد من الواسطة في العرض هو الواسطة في الحمل ، لا ما هو المصطلح عليه حتّى يقال بأنّ الجري لا يعرض الميزاب ولو بواسطة.

(٣) وهو السيلان.

ولكن ظاهر الفصول (١) بل صريحه اعتبار الإسناد الحقيقيّ في صدق المشتقّ حقيقة ، وكأنّه من باب الخلط بين المجاز في الإسناد والمجاز في الكلمة ؛ وهذا ـ هاهنا ـ محلّ الكلام بين الأعلام. والحمد لله ، وهو خير ختام (٢).

__________________

(١) الفصول الغرويّة : ٦٢.

(٢) وما يهمّ التعرّض له في المقام قبل الختام ـ وقد غفل عنه المصنّف هاهنا ، بل في كثير من المباحث كما يأتي ـ هو ذكر ثمرة البحث. فنقول : إنّ البحث عن المشتقّ ذو آثار عمليّة في الفقه ومقام الفتوى.

منها : أنّه ورد النهي عن البول تحت الشجرة المثمرة. قال أمير المؤمنين عليه‌السلام في حديث المناهي : «نهى رسول الله صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم أن يبول تحت شجرة مثمرة».

أمّا الشجرة المثمرة بالفعل فلا شكّ أنّه يدلّ على كراهة البول تحتها. وأمّا الشجرة الّتي لا ثمرة لها فعلا مع كونها ذات ثمرة قبل ذلك ، فإنّه بناء على وضع المشتقّ للأعمّ يصدق عليه المثمرة حقيقة ويحكم بكراهة البول تحتها ؛ وعلى القول بوضعه للأخصّ لا يصدق عليه المثمرة حقيقة ، فلا يشمله الحديث ، ويحكم بعدم كراهة البول تحتها. هذا بناء على عدم ظهور الروايات في الشجرة المثمرة فعلا.

ومنها : أنّه ورد كراهة غسل الميّت بالماء المسخن. أمّا الماء المسخن فعلا فلا شكّ في كراهة غسل الميّت به. وأمّا الماء بعد ارتفاع السخونة فهو أيضا محكوم بالكراهة على القول بوضع المشتقّ للأعمّ ، ومحكوم بعدم الكراهة على القول بوضعه للأخصّ.