درس کفایة الاصول - جلد اول

جلسه ۴۹: تنبیهات مشتق ۲

 
۱

خطبه

۲

عبارت خوانی آغازین

۳

خلاصه جلسه گذشته

بحث در این بود که شارح کتاب مطالع ادعا کرد که مشتق دارای یک مفهوم مرکب است، مرکب است از ذات و صفت، هر مشتقی به اعتقاد ایشون این ترکیب در او وجود دارد ناطق مرکب است از ذات که گفتیم گاهی اوقات جایه کلمه ذات کلمه شیء را هم قرار میدهند، ذات یا شیء به علاوه‌ی «ثبت له النطق»؛ میر سیدعلی در حاشیه‌ی شرح مطالع به این نظریه‌ی ایشان اشکال کرد که شما مرادتان از این شیء، شیء مصداقی است یا مرادتان از این شیء، شیءمفهومی است، میرسیدعلی گفت اگر مراد از شیء، شیء مفهومی باشد یعنی شما میگویید ناطق مرکب است از مفهوم شیء و کاری به مصداق خارجی نداریم، مفهوم شیء بعلاوه‌ی «له النطق»، اشکال این بود که فصل از فصل بودن خارج میشود و از ذاتی بودن خارج میشود و عنوان عرض عام را پیدا میکند ناطق را که ما بعنوان فصل و ذاتی انسان به حساب میاوریم اگر گفتیم مرکب است از مفهوم شیء بعلاوه‌ی «له النطق» لازمه‌اش این است که شیء به عنوان عرض عام است داخل در معنای ناطق باشد و در نتیجه ناطق از ذاتی بودن و از فصل بودن خارج بشود، عنوان عرض عام را پیدا بکند یا لااقل عنوان عرض را پیدا بکند، این قسمت اول کلام میر سیدعلی بود که در بحث دیروز توضیح دادیم؛ صاحب فصول آمد از این قسم جواب داد و به میر سیدعلی گفت شما بین عرف اهل لغت و بین عرف منطقیین خلط کردید، این که شارع مطالع میگوید ناطق مرکب است از مفهوم شیء بعلاوه «له النطق» این از نظر دیدگاه اهل لغت است، لغوی ناطق را این چنین معنا میکند اما منطقی‌ها آمده‌اند آن جزء اول را الغا کرده‌اند یعنی کلمه‌ی ناطق را که دارای دو جزء است یکی مفهوم شیء و یکی «له النطق» منطقی‌ها آمده‌اند آن شیء را الغا کرده‌اند و بعد از الغا آمدند ناطق را بعنوان فصل قرار داده‌اند پس دیگه اشکال شما میر سیدعلی که میگویید ناطق اگر بخواهد با مفهوم شیء فصل واقع بشود عنوان عرض را دارد و عنوان ذاتی را ندارد دیگر وارد نیست، ناطق را منطقیین با الغاء جزء اول فصل قرار دادند. ملاحظه فرمودید مرحوم آخوند در بحث دیروز این جواب صاحب فصول را نپذیرفتند.

۴

نظر مرحوم آخوند (جواب از کلام محقق شریف)

در بحث امروز مرحوم آخوند خودشان یک جوابی از این کلام میر سیدعلی در اینجا بیان میکنند، بعد از اینکه جواب صاحب فصول از میر سیدعلی که همان محقق شریف است را رد کردند، خود مرحوم آخوند یک جوابی از کلام میر سیدعلی ذکر میکنند.

مرحوم آخوند میفرمایند شما بین فصل حقیقی و فصل مشهوری خلط کرده‌اید، اگر ناطق عنوان فصل حقیقی را داشته باشد این اشکال شما بر شرح مطالع و شارح مطالع وارد است، اما اگر ما گفتیم ناطق عنوان فصل حقیقی را ندارد بلکه عنوان فصل مشهوری را دارد دیگر این اشکال شما بر شارح مطالع وارد نیست، در فلسفه آمدند گفتند که فصل حقیقی داریم و فصل مشهوری داریم، فصل حقیقی اشیاء قابل دسترسی نیست فلاسفه اثبات کرده‌اند که فصل حقیقی انسان یا فصل حقیقی حیوان یا فصل حقیقی هر وجودی در عالم قابلیت علم پیدا کردن نسبت به او را ندارد و ما نمیتوانیم به او علم پیدا بکنیم، حالا فصل حقیقی چیست؟ تعریفی که برای فصل حقیقی دارند فلاسفه این است که: فصل حقیقی آن چیزی است که مبدا برای صورت نوعیه‌ی شیء است، آن چیزی است که حقیقت او و حقیقت شیء به او بستگی دارد حقیقت انسان و آن چه که واقعیت انسانیت انسان رو تشکیل میدهد اسمش را فصل حقیقی میگذاریم. آن وقت آمده‌اند حتی شاید استدلال هم کرده‌اند گفته‌اند فصل حقیقی وجود و اشیاء برای ما قابل علم نیست و ما نمیتوانیم علم به او پیدا بکنیم، یک کلامی و یک تعبیری را ملاصدرا در اسفار دارد ایشون میفرماید که اصول انحاء وجود است و چون خود وجود کنه و ذاتش برای ما معلوم نیست اصول حقیقیه هم برای ما معلوم نیست و این یه مطلبی است که بعد از ایشون دیگران هم تبعیت کرده‌اند، مرحوم سبزواری و همچنین دیگران این مطلب را بیان کرده‌اند. «مفهومه من اعرف الاشیائ و کنهه فی غایت الخفائی» میگویند مفهوم وجود از اعرف اشیاء است یک مفهوم شایع و روشن و واضح در نزد همه است اما حقیقت وجود در غایت خفا است و برای انسان معلوم نیست، اگر حقیقت وجود برای انسان روشن نباشد فصل حقیقی وجود هم برای انسان روشن نیست چون گفتیم طبق آن تعریف ملاصدرا «الاصول الحقیقه انحاء وجودات» بنابراین این بیانی است که برای فصل حقیقی دارند و اسمش را میگذارند فصل حقیقی فلسفی، آن وقت میگویند آنچه که در منطق و لسان علما به عنوان فصل اشیاء مطرح است این فصل حقیقی نیست بلکه جایه فصل حقیقی قرار داده‌اند او را و الا ناطق فصل حقیقی انسان نیست. حالا چرا ناطق فصل حقیقی انسان نیست؟ برای اینکه میگویند ناطق یا همان معنای ظاهریش مراد است ناطق یعنی نطق و تکلم، و نطق و تکلم از نظر فلسفی عنوان کیف مسموع را دارد، از کیفیات است آن هم از کیفیات مسموعه است و کیف هم یکی از اعراض است پس اگر ناطق به معنای نطق و تکلم باشد به معنای همان اعراض است و یکی از اعراض است در حالی که فصل باید عنوان جوهر و عنوان ذاتی را داشته باشد احتمال دوم این است که ناطق معناش نطق ظاهری نباشد، ناطق یعنی «المدرک للکلیات» موجودی که کلیات را درک میکند و مدرک و درک کلیات همان علم است و وقتی علم را در فلسفه نگاه میکنیم میبینیم که مبانی مختلفی بین حکما وجود دارد در اینکه حقیقت علم چیست، بعضی گفته‌اند حقیقت علم اضافه است بعضی‌ها گفته‌اند از مقوله‌ی انفعال است بعضی‌ها گفته‌اند یک کیف نفسانی است در هر حال هیچ کدام از فلاسفه نیامده علم را از مقوله‌ی جوهر و از ذاتیات قرار بدهد، بنابراین ما ناطق را هر جور معنا بکنیم عنوان ذاتی را ندارد و داخل در اعراض است و بنابراین نتیجه میگیریم که ناطق فصل حقیقی انسان نیست. ناطق قائم مقام و جایه فصل حقیقی بیان شده به عبارت دیگر میگویند فصل مشهوری آن چیزی است که اظهر خواص فصل حقیقی است یعنی وقتی فصل حقیقی را نمیتوانند پیدا کنند می‌آیند اظهر خواصش را بیان میکنند در اینجا ناطق از اظهر خواص فصل حقیقی انسان است اما خودش عنوان فصل حقیقی را ندارد و فصل مشهوری است.

آن وقت وقتی که این مطلب روشن شد که ما یک فصل حقیقی فلسفی داریم و یک فصل مشهوری منطقی داریم یک فرق مهم بین این دو وجود دارد و آن این است که فصل حقیقی بیش از یکی نمیتواند باشد اما فصل مشهور منطقی میتواند متعدد باشد، فصل حقیقی فقط یکی است یعنی هر حقیقتی مثل انسان یا حیوان یک فصل حقیقی بیشتر ندارد حالا چرا؟ برای علت این مسئله در فلسفه استدلالاتی شده از جمله‌ی استدلالات که دلیل محکمی ام هست: گفته‌اند فصل علت برای جنس است یعنی جنس اگر بخواهد حثه‌ای از او وجود پیدا بکند نیاز به فصل دارد و اگر یک حقیقت دارای دو فصل حقیقی باشد لازمه‌اش این است که دو علت بر یک معلول واحد وارد بشود، لازمه‌اش توارد علتین بر معلول واحد است و این امکان ندارد، بنابراین فصل حقیقی هر شیء بیش از یکی نمیتواند باشد اما فصل مشهوری میتواند متعدد باشد، شما ببینید در منطق گاهی اوقات گفته‌اند دو چیز یا سه چیز فصل قریب انسان یا فصل قریب حیوان است و آمدند گفته‌اند حیوان دارای دو فصل قریب است یکی حساس یکی متحرک به اراده، هر دو ام در عرض یکدیگر هستند و هیچ کدام در طول دیگری نیست. این یکی از وجوه افتراق بین فصل حقیقی و بین فصل مشهوری است. مرحوم آخوند جوابش به میر سیدعلی فقط همین است میفرماید اشکالی ندارد ما بگوییم ناطق مرکب است از مفهوم شیء بعلاوه‌ی «له النطق» است، شما اشکال کردید که شیء عرض عام است و لازمه‌اش این است که این فصل از ذاتی بودن خارج بشود خب ما میگوییم خارج بشود، این اشکال شما در صورتی وارد است که ما ناطق را بخواهیم فصل حقیقی انسان قرار بدهیم اما اگر آمدیم گفتیم ناطق فصل مشهوری انسان است و فصل مشهوری یعنی بارزترین خواص فصل حقیقی و اشکالی ندارد که فصل مشهوری عنوان عرض را پیدا بکند.

۵

قسمت دوم کلام صاحب فصول

بعد مرحوم آخوند میایند سراغ قسمت دوم کلام صاحب فصول، صاحب فصول در قسمت دوم فرمایششان به میر سیدعلی فرمودند که شما میر سیدعلی (گفتیم در بحث دیروز میر سیدعلی کلامش دو قسمت دارد قسمت دوم کلام میر سیدعلی این بود که اگر ناطق مرکب باشد از شیء بعلاوه «له النطق» و شیء را شیء مصداقی قرار دهیم که شیء مصداقی را معنا کردیم یعنی همان موضوع در قضیه، اینجا قضیه‌ی ما از ممکنه انقلاب پیدا میکند به قضیه‌ی ضروریه، «زید کاتب» یا «زید ناطق» که یک قضیه‌ی ممکنه است بعد از آنکه گفتید مرکب از شیء مصداقی بعلاوه «له النطق» است معنایش اینگونه میشود «زیدٌ زید» چون شیء مصداقی را معنا کردیم همان که در موضوع قضیه قرار میگیرد، و «زید زید» میشود قضیه‌ی ضروریه یا «الانسان کاتب» اگر کاتب را گفتیم مرکب از شیء مصداقی بعلاوه «له الکتابه» است که شیء مصداقی همان انسان است پس میشود «الانسان انسان»، قضیه‌ی ممکنه انقلاب پیدا میکند به قضیه‌ی ضروریه. این اشکال میر سیدعلی بود؛ صاحب فصول از این قسمت کلام هم جواب داده است و میفرماید که اگر ما شیء مصداقی را به تنهایی و به صورت مطلق محمول قضیه قرار بدهیم این اشکال شما درست است، اگر گفتیم «الانسان کاتب» و گفتیم کاتب مرکب است از شیء مصداقی بعلاوه‌ی «له الکتابه» و شیء مصداقی را به تنهایی محمول قضیه قرار بدهیم خب گفتیم شیء مصداقی همان انسان است و میشود «الانسان انسان» قضیه انقلاب پیدا میکند، جهت قضیه از امکان خارج میشود و انقلاب پیدا میکند به قضیه ضروریه اما صاحب فصول میگوید جناب میر سیدعلی آن چیزی که محمول قضیه قرار گرفته است شیء مقید است نه شیء مطلق تا اشکال بشود، شیء مقید که باز هم همان شیء مصداقی است اما مصداقی مقید، این دیگر عنوان ضرورت را ندارد، خوب دقت کنید حمل انسان بر انسان ضروری است ثبوت شیء لشیء ضروری است و هرچیزی خودش است (الانسان انسان، الحیوان حیوان، زید زید) این صحیح است اما اگر آمدیم محمول قضیه را مقید کردیم و گفتیم محمول قضیه شیء مصداقی بعلاوه «له الکتابه» است و شیء مصداقی همان انسان است در نتیجه محمول قضیه این است: انسان مقید بر کتابت، و حمل انسان مقید بر کتابت بر خود انسان ضروری نیست. صاحب فصول میگوید که ما در یک مورد حرف شما میر سیدعلی را قبول داریم، اگر محمول قضیه ما بجای «کاتب»، «ناطق» باشد، حمل انسان مقید به نطق بر انسان ضروری است در اینجا که محمول ناطق است ما حرف شما میر سیدعلی را قبول داریم چون نطق از ذاتیات انسان است، صاحب فصول میفرماید بین این دو قضیه از نظر ضروری بودن فرقی نیست چه بگوییم «الانسان انسان» به نحو مطلق چه بگوییم «الانسان انسان له النطق» حمل انسان مقید به نطق بر خود انسان حملش حمل ضروری است چون نطق از ذاتیات انسان است اما وقتی محمول قضیه‌ی ما کتابت باشد میگوییم «الانسان کاتب» این قضیه‌ی ما در اینجا کاتب را شارح مطالع گفت مرکب است از شیء بعلاوه «له الکتابه» شیء را آمدیم شیء مصداقی معنا میکنیم که همان انسان است، نتیجه این میشود «الانسان انسان له الکتابه» انسان مقید به کتابت حملش بر انسان دیگر ضروری نیست. این خلاصه فرمایش صاحب فصول است.

۶

جواب مرحوم آخوند از کلام صاحب فصول

مرحوم آخوند باز این جواب صاحب فصول از میر سیدعلی را هم خراب میکنند، میفرمایند که اینی که شما میگویید «الانسان ناطق» و این ناطق مرکب از «شیء له النطق» است اینجا دو احتمال بیشتر نیست یا خود شیء به تنهایی را میگویید محمول قضیه است منتها تقید به نطق داخل در محمول است خود نطق خارج است اما تقیدش داخل است مثل اینکه در باب نماز میگوییم تقید نماز به طهارت داخل در نماز است اما خود طهارت یک امر خارجی است، «تقید جزء و القید خارجی» این یک فرض می‌باشد. فرض دوم ما این است که مجموع من حیث المجموع معمول است یعنی شیء بعلاوه «له النطق» هر دو باهم معمول قضیه است اگر فرض اول باشد که معمول که معمول فقط خود شیء است خب انقلاب از ممکنه به ضروریه خیلی روشن است، «الانسان ناطق »میشود «الانسان انسان» قضیه میشود قضیه‌ی ضروریه اما اگر فرض دوم باشد که ما در فرض دوم میگوییم شیء بعلاوه «له النطق» هر دو محمول قضیه‌اند، مرحوم آخوند میفرمایند این قضیه انحلال به دو قضیه پیدا میکند «الانسان شیء له النطق» این قضیه منحل میشود به دو قضیه یکی «الانسان شیء» دو «الانسان له النطق» و در صورت انحلال باز یک فرضش عنوان ضرورت دارد بالاخره مرحوم آخوند به صاحب فصول میفرماید شما نمیتوانید فرار کنید از انقلاب قضیه ممکنه به قضیه ضروریه، چه محمول را به تنهایی شیء قرار بدهیم چه مرکب قرار بدهیم در صورتی که مرکب قرار میدهیم روی اینکه حتما انحلال به وجود میاید، باز ما یک قضیه‌ی ضروریه داریم. این را در تطبیق بیشتر توضیح میدهیم.

۷

تطبیق «نظر مرحوم آخوند [جواب از کلام محقق شریف]»

والتحقيق: (تحقیق بر جواب بر میر سیدعلی) چون جواب صاحب فصول را نپذیرفتند پس تحقیق بر جواب میر سیدعلی این است: أن يقال: إنّ مثل الناطق ليس بفصل حقيقيّ (ناطق عنوان فصل حقیقی را ندارد) بل لازم ما هو الفصل (بلکه لازم فصل حقیقی است، لازم آن چیزی است که فصل حقیقی است) وأظهر خواصّه (اظهر و ظاهرترین خواص فصل حقیقی است)، وإنّما يكون فصلا مشهوريّا منطقيّا (ناطق یک فصل مشهوری است، مشهوری یعنی خیلی شهرت پیدا کرده تا میگوییم فصل انسان چیست؟ میگویند ناطق، این شهرت هم منشاءاش منطقی‌ها شدند به آن میگویند فصل منطقی مشهوری) يوضع مكانه (مکان فصل حقیقی قرار داده میشود) إذا لم يعلم نفسه (در صورتی که دانسته نشود خود فصل حقیقی)، بل لا يكاد يعلم (دانسته نمیشود اصلا)، كما حقّق في محلّه (که محلش در فلسفه است، آنجا در فلسفه اثبات کردند که فصل حقیقی قابل شناخت نیست) و این یک آثار مهمی ام در فلسفه بار شده، عرض کردیم ملاصدرا در اسفار میگوید «الفصول الحقیقیه انحاء الوجودات» حقیقت وچود مربوط به فصل است و خود وجود چون کُنهِ آن غیر معلوم است لذا فصول آن هم برای ما غیر معلومه، دیگران هم که بعد از ایشان آمدند همان را تبعیت کردند؛ حالا فکر نکنید این فصل حقیقی و فصل مشهوری از اصطلاحات مرحوم آخوند خراسانی است نه این را قبلا حکما این تقسیم را درست کرده‌اند. ولذا (چون مثل ناطق فصل حقیقی نیست) ربما يجعل لا زمان مكانه (چه بسا قرار داده میشود دوتا لازم مکان فصل حقیقی) إذا كانا متساوي النسبة إليه (در صورتی که این دوتا لازم هردو متساوی النسبه باشند به فصل حقیقی، متساوی النسبه یعنی یکی در طول دیگری نباشد، یکی متفرع بر دیگری نباشد، مثل چی:) كالحسّاس والمتحرّك بالإرادة في الحيوان (هر دو را میگویند دوتا فصل قریب حیوان است هم حساس هم متحرک بالاراده، هر دو بر عرض هم هستند هیچکدام بر فرع دیگری نیستند، یعنی هیچکدام علت دیگری نیستند، نمیگوییم حیوان چون حساس است متحرک بالارده است و نمیگوییم حیوان چون متحرک بالاراده است، حساس است. هیچکدام علت دیگری نیست هیچکدام فرع دیگری نیست، تعبیر میکنیم هر دو در عرض یکدیگرند و در ردیف هم هستند) خب این «لذا» را برای چی آورد؟ برای اینکه ما گفتیم در فلسفه اثبات کردند که فصل حقیقی بیش از یکی نیست و آنجا دلیل آوردند برای آن که در خارج مطلب به دلیلش هم اشاره کردیم، پس وقتی میبینیم دوتا فصل برای حیوان ذکر کرده‌اند معلوم میشود اینها فصل حقیقی نیست و فصل مشهوری است؛ وعليه (بر این معنا که ناطق فصل حقیقی نیست) فلا بأس بأخذ مفهوم الشيء في مثل الناطق (میتوانیم مفهوم شیء را در ناطق قرار دهیم)، فإنّه (این مفهوم) وإن كان عرضا عامّا (گرچه عرض عام است)، لا فصلا مقوّما للإنسان (فصلی که مقوم انسان باشد نیست)، إلّا أنّه (این مفعوم) بعد تقييده بالنطق (بعد از اینکه میگوییم ناطق یعنی شیء که برای آن نطق است) واتّصافه به (اتصاف مفهوم به نطق) كان من أظهر خواصّه. (از اظهر خواص فصل حقیقی میشود) وبالجملة (خلاصه مطلب): لا يلزم من أخذ مفهوم الشيء في معنى المشتقّ (لازم نمیاید اگر ما شیء را در معنای مشتق قرار دادیم) إلّا دخول العرض في الخاصّة (دخول عرض عام در عرض خاص) الّتي هي من العرضيّ (خاصه‌ای که خودش عنوان عرضی را دارد، ما وقتی مفهوم شیء را آمدیم گفتیم ناطق گفتیم مرکب اس از شیء بعلاوه «له النطق» عرض عام را داخل در ناطق کردیم و ناطق را میگوییم عرضی) این عرضی در اینجا یک احتمال این است که به معنای همان عرض خاص باشد بگوییم حالا که عرض عام مقید به قیدی شد به او میگوییم عرض خاص و به آن تعبیر میکنیم به عرضی، یک احتمال هم این است که مراد از این عرضی همان ناطق است ما قبلا هم داشتیم چه خود مشتق را میگوییم عرضی در مقابل مبدا اشتقاق که نطق است، مبدا اشتقاق را میگفتیم عرض و میگفتیم ضرب خودش عرض است اما ضارب را میگفتیم عرضی، این احتمال هم وجود دارد، لا في الفصل الحقيقيّ الّذي هو من الذاتيّ (نه در فصل حقیقی یعنی این شیء در فصل حقیقی که فصل حقیقی ذاتی است، داخل در او نیست) آن وقت این عبارت قرینه میشود که آن «التی هی من العرضی» مرادش همان عرض خاص است در مقابل این ذاتی، فتدبّر جيّدا. (تدبر بکن چون میر سیدعلی تدبر نکرد و با خلط بین فصل حقیقی و فصل مشهوری گرفتار این اشکال شد)

۸

تطبیق «قسمت دوم کلام صاحب فصول»

ثمّ قال (قال صاحب الفصول) صاحب فصول در رد شق دوم کلام محقق شریف فرموده: «إنّه يمكن أن يختار الوجه الثاني أيضا (فرموده است میتواند وجه دوم را هم اختیار کند) آنوقت اشکالش را چگونه جواب بدهیم، وجه ثانی این بود که بگوییم مراد از شیء، مصداقی است اشکال میر سیدعلی این بود که اگر شیء مصداقی باشد قضیه از ممکنه انقلاب پیدا میکند به ضروریه، و جواب میدهیم: ويجاب بأنّ المحمول ليس مصداق الشيء والذات مطلقا (خود شیء را بدون هیچ قیدی که نمیخواهیم محمول قرار دهیم اگر میگفتیم «الانسان کاتب» کاتب مرکب از شیء مصداقی بعلاوه‌ی «له الکتابه» اما اگر خود شیء مصداقی را فقط محمول قرار بدهیم بدون قید بعدی این قضیه‌ی میشود ضروریه چون شیء مصداقی همان انسان است و میشود «الانسان انسان» در حالی که بل (بل المحمول آن شیء است) مقيّدا بالوصف (شیء به قید کتابت)، وليس ثبوته للموضوع (ثبوت شی مقیدا بالوصف برای موضوع) حينئذ بالضرورة (دیگر ضروری نیست)، لجواز أن لا يكون ثبوت القيد ضروريّا» (چون امکان دارد که خود قید ضروری نباشد) ببینید صاحب فصول با این عبارت «لجواز......» میخواهد به میر سیدعلی بگوید بین قضیه «الانسان ناطق» با قضیه‌ی «الانسان کاتب» فرق وجود دارد در قضیه ناطق مرکب است از شیء له النطق که این قید له النطق برای انسان ضروری است پس شیء را هم اگر خودش را محمول قرار ندهیم و مقیدا بالقید محمول قرار بدهیم میگوییم حمل «شیء له النطق» بر انسان هم ضروری است اما در قضیه «الانسان کاتب» شیء له الکتابه حملش بر انسان ضروری نیست، انتهى. (کلام صاحب فصول)

۹

تطبیق «جواب مرحوم آخوند از کلام صاحب فصول»

ويمكن أن يقال (مرحوم آخوند میفرمایند که این حرف صاحب فصول هم درست نیست): إنّ عدم كون ثبوت القيد ضروريّا (قید کتابت که ضروری نیست) لا يضرّ بدعوى الانقلاب (جلوی اشکال محقق شریف رو نمیگیرد یعنی باز در اینجا انقلاب وجود دارد) خب دقت کنید مرحوم آخوند همانطور که از خارج مطلب توضیح دادیم. میفرمایند درست است، ما میاییم روی فرمایش شما صاحب فصول و تا این قسمت با شما موافقیم، میگوییم محمول قضیه، شیء مصداقی به نحو مقید است اما این به نحو مقید دو تصویر دارد یک تصویر این است که قید هم داخل در محمول باشد یعنی محمول ما مرکب است از مقید و تقید و قید، یک فرض دیگر این است که نه قید دیگر داخل در محمول نیست فرض اینکه قید داخل در محمول نباشد مسئله‌ی انقلاب در اینجا روشن است اگر گفتیم کتابت یعنی «شیء له الکتابت» خب میگیم محمول در قضیه «الانسان شیء له الکتابه» میگوییم محمول خود شیء است تقید به کتابت هم داخل در محمول است اما خود «له الکتابه» داخل در محمول نیست، مثل اینکه مثال زدیم در باب نماز تقید به طهارت از شرایط نماز است داخل در نماز است اما خود طهارت جزء نماز نیست، مرحوم آخوند میفرمایند که اگر این باشد انقلاب خیلی روشن است «الانسان شیء له الکتابه» چون همه بحث‌ها در مورد شیء مصداقی است شیء همان انسان میشود و قضیه ما میشود «الانسان انسان» میفرماید این ضروری نبودن قید ضرری نمیرساند به دعوای انقلاب چرا؟، فإنّ المحمول إن كان ذات المقيّد (محمول ذات مقید یعنی خود شیء)، وكان القيد خارجا (قید له الکتابه از دایره محمول خارج باشد) ـ وإن كان التقيّد داخلا بما هو معنى حرفيّ (تقیید به عنوان یک معنای حرفی، معنای حرفی یعنی یک معنای غیر مستقل، داخل است اما خود قید «له الکتابه» خارج است، مثلا ببینید یه وقتی هست که میگوییم «زید عالم فی المدرسه» اما این قید «فی المدرسه» در حمل ما دخالتی ندارد، ما میخواهیم زید را معرفی کنیم و میگوییم زید هم یه عالمی است در مدرسه و این دخالتی در حمل ما ندارد) ـ فالقضيّة لا محالة تكون ضروريّة (این قضیه میشود قضیه ضروریه)، ضرورة ضروريّة ثبوت الإنسان الّذي يكون مقيّدا بالنطق للإنسان (انسانی که مقید به نطق است برای انسان ضروری است) این خط را دقت کنید وقت هم گذشته است، ببینید حرف صاحب فصول با میر سیدعلی در کدام قضیه اختلاف پیدا کردند؟ در «الانسان کاتب» آخوند هم اینجا اول فرمود «عدم کون الثبوت القید ضروریا» یعنی باید مثال را روی کاتب ببرد اما اینجا دوباره آوردند «یکون مقیدا بالنطق» این یک توضیحی دارد که فردا عرض میکنیم،

لنفسه ضروريّ». (١) هذا ملخّص ما أفاده الشريف على ما لخّصه بعض الأعاظم (٢).

وقد أورد عليه في الفصول ب : «أنّه يمكن أن يختار الشقّ الأوّل (٣) ، ويدفع الإشكال بأنّ كون الناطق ـ مثلا ـ فصلا مبنيّ على عرف المنطقيّين حيث اعتبروه مجرّدا عن مفهوم الذات ، وذلك لا يوجب وضعه لغة كذلك».

وفيه : أنّه من المقطوع أنّ مثل الناطق قد اعتبر فصلا بلا تصرّف في معناه أصلا ، بل بما له من المعنى ، كما لا يخفى.

والتحقيق : أن يقال : إنّ مثل الناطق ليس بفصل حقيقيّ ، بل لازم ما هو الفصل وأظهر خواصّه ، وإنّما يكون فصلا مشهوريّا منطقيّا يوضع مكانه (٤) إذا لم يعلم نفسه ، بل لا يكاد يعلم ، كما حقّق في محلّه (٥) ، ولذا ربما يجعل لا زمان مكانه إذا كانا متساوي النسبة إليه ، كالحسّاس والمتحرّك بالإرادة في الحيوان ؛ وعليه فلا بأس بأخذ مفهوم الشيء في مثل الناطق ، فإنّه (٦) وإن كان عرضا عامّا ، لا فصلا مقوّما للإنسان ، إلّا أنّه بعد تقييده بالنطق واتّصافه به كان من أظهر خواصّه.

وبالجملة : لا يلزم من أخذ مفهوم الشيء في معنى المشتقّ إلّا دخول العرض

__________________

(١) هامش شرح المطالع : ١١.

(٢) مراده من بعض الأعاظم هو إمّا صاحب الفصول وإمّا صاحب البدائع أو كلاهما. فراجع الفصول الغرويّة : ٦١ ، وبدائع الأفكار (للمحقّق الرشتيّ) : ١٧٤.

وحاصل ما أفاده المحقّق الشريف : أنّه لا يصحّ القول بتركيب المشتقّ من الشيء والمبدأ ، لأنّه إن اخذ مفهوم «الشيء» في مفهوم المشتقّ يلزم دخول العرضيّ في الذاتيّ فيما إذا كان المشتقّ فصلا ، فالناطق ـ مثلا ـ لو كان معناه : «شيء ثبت له النطق» يلزم دخول العرض العامّ ـ أي شيء ـ في الفصل ، وهو محال. وإن اخذ مصداق الشيء في مفهوم المشتقّ يلزم انقلاب القضيّة الممكنة إلى القضيّة الضروريّة ، فإنّ المصداق الّذي يثبت له الضحك ـ مثلا ـ في قولنا : «الإنسان ضاحك» ليس إلّا الإنسان ، فيرجع الأمر في قضيّة «الإنسان ضاحك» إلى «الإنسان إنسان له الضحك» ، وثبوت الإنسان للإنسان من ثبوت الشيء لنفسه ، وهو ضروريّ ، فتنقلب القضيّة الممكنة إلى الضروريّة.

(٣) أي : أخذ مفهوم الشيء في المشتقّ.

(٤) أي : مكان الفصل الحقيقيّ.

(٥) راجع ما علّقنا على نهاية الحكمة ١ : ١٣٧.

(٦) أي : مفهوم الشيء.

في الخاصّة الّتي هي من العرضيّ ، لا في الفصل الحقيقيّ الّذي هو من الذاتيّ ، فتدبّر جيّدا.

ثمّ قال (١) : «إنّه يمكن أن يختار الوجه الثاني (٢) أيضا ، ويجاب بأنّ المحمول ليس مصداق الشيء والذات مطلقا ، بل مقيّدا بالوصف ، وليس ثبوته للموضوع حينئذ بالضرورة ، لجواز أن لا يكون ثبوت القيد ضروريّا» ، انتهى (٣).

ويمكن أن يقال : إنّ عدم كون ثبوت القيد ضروريّا لا يضرّ بدعوى الانقلاب ، فإنّ المحمول إن كان ذات المقيّد ، وكان القيد خارجا ـ وإن كان التقيّد داخلا بما هو معنى حرفيّ ـ فالقضيّة لا محالة تكون ضروريّة ، ضرورة ضروريّة ثبوت الإنسان الّذي يكون مقيّدا بالنطق للإنسان ، وإن كان [المحمول] (٤) المقيّد به بما هو مقيّد ـ على أن يكون القيد داخلا ـ فقضيّة «الإنسان ناطق» تنحلّ في الحقيقة إلى قضيّتين : إحداهما : قضيّة «الإنسان إنسان» ، وهي ضروريّة ، والاخرى : قضيّة «الإنسان له النطق» ، وهي ممكنة. وذلك لأنّ الأوصاف قبل العلم بها أخبار ، كما أنّ الأخبار بعد العلم (٥) تكون أوصافا ، فعقد الحمل (٦) ينحلّ إلى القضيّة ، كما أنّ عقد الوضع (٧) ينحلّ إلى قضيّة مطلقة عامّة عند الشيخ وقضيّة ممكنة عامّة عند الفارابيّ (٨) ، فتأمّل (٩).

__________________

(١) أي : صاحب الفصول.

(٢) أي : أخذ مصداق الشيء في مفهوم المشتقّ.

(٣) الفصول الغرويّة : ٦١.

(٤) ما بين المعقوفتين ليس في النسخ.

(٥) هكذا في النسخ. والأولى أن يقول : «بعد العلم بها».

(٦) وهو اتّصاف ذات الموضوع بوصف المحمول.

(٧) وهو اتّصاف ذات الموضوع بوصفه الّذي هو عينه أو جزؤه أو خارجه.

(٨) راجع شرح المطالع : ١٢٨.

(٩) لعلّه إشارة إمّا إلى ما ذكره المحقّق الاصفهانيّ من أنّ عقد الحمل لم ينحل إلى قضيّة ضروريّة كي يكون نظيرا لعقد الوضع الّذي ينحلّ إلى قضيّة ممكنة أو فعليّة ، بل عقد الحمل منحلّ إلى خبرين : بأحدهما تكون القضيّة ضروريّة وبالآخر تكون ممكنة ، مع أنّ القضيّة بما له من المعنى ممكنة. وبالجملة : نتيجة ذلك انحلال القضيّة إلى قضيّتين كما هو لازم انحلال ـ