درس کفایة الاصول - جلد اول

جلسه ۴۶: اقوال در مشتق ۵

 
۱

خطبه

۲

عبارت خوانی آغازین

۳

قول سوم، وضع مشتق در اعم (دلیل اول و دوم) و جواب مصنف از آنها

مرحوم آخوند نظرشان این شد که مشتق حقیقت در خصوص متلبس به مبدا می‌باشد و استعمال مشتق در منقضی، استعمال مجازی است تا اینجای بحث مرحوم آخوند هم نظر خودشان را اثبات فرمودند و هم در حقیقت همه‌ی تفاصیلی که در مسئله در بین بزرگان وجود دارد را مورد مناقشه قرار دادند و درنتیجه فقط در میان اقوال، قول کسانی که قائل به این هستند که مشتق حقیقت در اعم از متلبس و منقضی است باقی ماند. باید ادله‌ی این‌ها را مطرح کنند و ببینیم که آیا این ادله کامل هستند یا خیر.

دلیل اول: تبادر: گفته‌اند که وقتی که مشتق بدون قرینه استعمال میشود آنچه که به ذهن تبادر پیدا میکند از متلبس و منقضی اعم است.

مرحوم آخوند میفرمایند این دلیل را قبول نداریم چون ما قبلا ادعا کردیم آنچه که به ذهن تبادر پیدا میکند خصوص حال تلبس است و در مسئله‌ی تبادر نمیشود بیش از این جلو رفت، بخاطر اینکه یک امر برهانی یا یک امر استدلالی نداریم که آیا ادعای تبادر خصوص حال متلبس درست است یا ادعای تبادر اعم از متلبس و منقضی درست است.

دلیل دوم: گفتند که ما مشتقاتی را داریم که با اینکه زمان انقضا سپری شده مع ذالک سلب مشتق از اون ذات صحیح نیست. برای این مسئله یکی کلمه «مضروب» و یکی کلمه‌ی «مقتول» را مثال میزنند؛ کسی که در دو روز پیش زده شده و «ضرب» از او منقضی شده است اگر امروز بگوییم «زید لیس بمضروب» این سلب صحیح نیست، «زید» ولو دو روز پیش زده شده اما الان هم عنوان «مضروب» بر او حقیقتا اطلاق میشود یا واضح‌تر در کلمه‌ی مقتول است زیدی که ده روز پیش کشته شده و عنوان مقتول بر او تطبیق پیدا کرده امروز اگر بگوییم «زید لیس بمضروب»، میبینیم که سلب مشتق از او صحیح نیست و الان هم میتوانیم بگوییم «زید مقتول»، «زید لیس بمقتول» غلط است و هر جا سلب صحیح نباشد ما کشف از این میکنیم که استعمال، استعمال حقیقی است اگر مقتول را نتوانیم از زید سلب بکنیم، کشف از این میکنیم که استعمال مقتول در زید استعمال حقیقی است ولو اینکه مبدا منقضی شده باشد. این دلیل دوم اعمی‌ها است.

مرحوم آخوند در جواب میفرمایند که شما در این دلیل دوم یک نکته‌ای را مورد غفلت قرار دادید و آن این است که مبدا در این دو مثال یک معنای حقیقی میتوانیم برای آن بکنیم و یک معنای مجازی؛ برای قتل یک معنای حقیقی میتوانیم بکنیم که عبارت است از رفتن روح است، عبارت است از یک حادثه‌ای که اتفاق افتاد و بعد هم تمام شد به این معنا میگوییم قتل هم یک معنای حقیقی دارد. مرحوم آخوند میفرمایند اگر مبدا در مقتول را که قتل هست اینگونه معنا بکنیم که زیدی که یکسال پیش کشته شده الان نمیتوانیم بگوییم «زید لیس بمقتول» چه کسی گفته الان سلب از او صحیح نیست، الان میتوانیم بگوییم «زید لیس بمقتول بل کان مقتولا» اما معنای دوم قتل معنای مجازی آن است، بیاییم یک معنایی که موسع‌تر از معنای حقیقی خودش است معنا بکنیم، بگوییم مراد از قتل اصل وقوع این حادثه در این ذات است، مراد از قتل یعنی نبودن روح نه از بین بردن روح؛ مقتول یعنی کسی که جان ندارد خب کسی که جان ندارد اگر یک سال پیش کشته شده و جان او از بین رفته، الان هم همینطور است. اگر قتل را به این معنای مجازی که موسع‌تر از معنای حقیقی است بگیریم. ما در معنای حقیقی قتل را به عنوان یک حادثه‌ای که نبوده اتفاق افتاده و بعد هم تمام شده. (خارج کردن روح از بدن یک ذی روح) این معنای حقیقی بود که گفتیم طبق این معنای حقیقی صحت سلب وجود دارد الان میتوانیم بگوییم لیس بمقتول چون الان که دیگر آن حادثه در او تکرار نشده است در زمان نطق دیگر این حادثه‌ی قتل در او به این معنا محقق نیست. اما معنای دوم معنای مجازی است بگوییم قتل یعنی موجودی که روح ندارد خب یکسال پیش اینطور بوده الان هم همینطور است آینده ام همینطور است بنابر این معنای دوم صحت سلب وجود ندارد و نمیتوانیم بگوییم «زید لیس بمقتول» در مضروب هم مسئله همینطور است. بنابر این جوابی که مرحوم آخوند از دلیل دوم میدهند این است که این مثال‌ها صحت سلب و عدم صحت سلب بستگی دارد به اینکه ما مبدا را چگونه معنا کنیم؛ مبدا را یک معنای مجازی بکنیم یا مبدا را یک معنای حقیقی بکنیم. اگر مبدا را معنای حقیقی کردیم قبلا این قانون را گفتیم که تلبس به اختلاف مبادی مختلف میشود؛ اگر مبدا را معنای حقیقی کردیم الان در زمان نطق تلبس به قتل نیست؛ اگر برای مبدا یک معنای مجازی کردیم الان در زمان نطق تلبس به مبدا هست. بنابراین دلیل دوم اینها هم چون روحش برمیگردد به اختلاف در مبنای مبدا از محل نزاع خارج میشود، محل نزاع در باب مشتق این است که ببینیم هیئت برای چه معنایی وضع شده حال مبدا میخواهد معنای مجازی داشته باشد یا معنای مجازی داشته باشد به اختلاف او تلبس مختلف میشود اینها ربطی به محل نزاع ندارد. این دو دلیل اعمی‌ها خیلی مهم نیست آنچه که مهم است دلیل سوم اعمی هاست.

۴

دلیل سوم اعمی‌ها

اعمی‌ها در دلیل سوم به این آیه‌ی شریفه‌ی ﴿لا يَنالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ استدلال کرده‌اند. این آیه‌ی شریفه در جریان امامت حضرت ابراهیم عليه‌السلام است، که حضرت ابراهیم از مقام خلیل بودن به مقام نبوت و از مقام نبوت به مقام امامت نائل شد. ﴿انی جاعلک للناس اماما حضرت ابراهیم به خدا عرض کرد که آیا در ذریه‌ی من هم این منسب وجود دارد یا نه؟ آن موقعی که خلیل الرحمن شد این سوال رو از خداوند نکرد و آن موقعی که به نبوت هم رسید این سوال را نکرد، این مقام امامت چون اهم از همه‌ی این مناسب است و یک منسب بسیار مهمی است اینجا از خدا سوال کرد که آیا در ذریه من کسی هست که موفق به این مقام و منسب بشود یا نه؟ خداوند هم در جواب فرمودند ﴿لا يَنالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ عهد من که هیچ عهدی بالاتر از امامت هم شاید نباشد به ظالمین نمیرسد. ائمه‌ی ما علیه السلام به این آیه استدلال کردند بر بطلان خلافت ابوبکر و عمر و بیان استدلال این است که ابوبکر و عمر قبل از اینکه مسلمان بشوند مشرک بودند و کافر بودند و این مسلم است و تاریخ هم به این قضیه گواهی میدهد. این مقدمه اول میباشد. و مقدمه‌ی دوم این است که «ان الشرک لظلم عظیم» شرک از مصادیق ظلم است، کفر از مصادیق ظلم است پس این دو نفر که مشرک و کافر بودند عنوان ظالم را داشته‌اند و این آیه‌ی قرآن میفرماید منسب امامت که یک عهد بزرگ خداوند است نصیب ظالم نمیشود ﴿لا يَنالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ اعمی میگوید که خب ابوبکر و عمر قبل از اسلام ظالم بودند اگر ما بگوییم مشتق حقیقت در اعم است استدلال ائمه استدلال تامی است و استدلال صحیحی است که ولو اینکه اینها تلبسشان به ظلم قبل از اسلام بوده اما چون مشتق حقیقت در اعم است الان هم اینها ظالمین هستند، الان یعنی زمانی که غصب کردند خلافت را باز هم به همان اعتبار سابق ظالم هستند چون به اعتبار غصب خلافت نمیشود استدلال کرد چون این اعتبار محل نزاع بین سنی و شیعه است. ائمه دارند یک استدلالی میکنند که یک مقدماتی دارد که خود اهل سنت هم قبول دارند آنها ظلم و ظالم بودن این دو نفر را قبل از اسلام معتقد هستند برای اینکه اینها یا مشرک بودند یا کافر که اینها ظلم بزرگی است. ائمی میگوید پس وقتی میخواهند متصدی خلافت بشوند ولو اینکه به ظاهر مسلمانند اما ائمه‌ی ما عنوان ظالم را بر اینها تطبیق کردند معلوم میشود که مشتق حقیقت در اعم است (اعم از متلبس و منقضی). اگر بگوییم مشتق حقیقت در خصوص متلبس است استدلال ائمه استدلال تامی نخواهد بود. این استدلال سوم اعمی‌ها میباشد.

۵

جواب به دلیل سوم اعمی‌ها

مرحوم آخوند در مقام جواب میفرمایند که عناوینی که در موضوعات احکام اخذ میشود سه قسم است و بعنوان مقدمه این را بیان میکنند تا بعد به جواب از استدلال اینها برسند.

میفرمایند شارع وقتی یک عنوانی را در موضوع یک حکمی قرار میدهد این به سه قسم است، یک قسم این است که این عنوان نه در حدوث حکم و نه در بقا حکم هیچ دخالتی ندارد این عنوان فقط عنوان مشیر است مثل اینکه آمدند از امام سوال کردند که ما احکام دین را از چه کسی یاد بگیریم؟ حضرت داخل مسجد بودند دیدند زراره نشسته است فرموده‌اند «علیکم بهذا الجالس» به این شخصی که نشسته است مراجعه کنید. خب این «جالس» عنوان مشیر است یعنی یک عنوانی است که در این حکمی که امام علیه السلام بیان میکنند در جواب اخذ احکام از زراره است، این جالس بودن نه در حدوث این حکم و نه در بقا این حکم دخالت ندارد بلکه یک عنوانی است برای اشاره به آن کسی که حکم را میتواند از او یاد بگیرد. قسم دوم یک عناوینی داریم که در موضوعات احکام اخذ میشود اما در اصل حدوث حکم دخالت دارد، در اینکه این حکم حادث بشود دخالت دارد اما در بقاء حکم هیچ دخالتی ندارد به عبارت اخری حدوث این عنوان سبب میشود که این حکم بیاید اما حکم در بقا و استمرار دیگر نیازی به آن عنوان ندارد. مثل این آیه که ﴿ السارق و السارقة فالقطعوا ایدیهما سرقت یک عنوانی است که در حکم وجوب قطع ید اخذ شده است قطع ید سارق واجب یا جایز است؛ خب سارق بودن این سرقت در تحقق حکم به لزوم قط ید دخالت دارد اگر عنوان سارق بودن محقق نشود اصلا این حکم نمیاید اما این عنوان سارق در بقاء این حکم دخالتی ندارد. یعنی اینطور نیست که اگر بخواهد حکم به وجوب قط ید باقی بماند، این عنوان هم باید باقی بماند. قسم سوم یک عناوینی داریم که این عناوین هم در حدوث حکم دخالت دارند و هم در بقاء حکم دخالت دارند مثل جواز تقلید از مجتهد، حکم به جواز تقلید یک عنوانی به نام اجتهاد درش دخالت دارد از کسی که مجتهد است انسان میتواند تقلید بکند این اجتهاد هم در حدوث جواز تقلید دخالت دارد هم در استمرارش دخالت دارد؛ یعنی اگر بعدا هم بخواهد جواز تقلید باقی بماند باید این عنوان مجتهد محفوظ باشد، هر زمانی که این عنوان مجتهد از بین رفت جواز تقلید هم از بین میرود؛ بعد مرحوم آخوند میفرمایند حالا که این مقدمه روشن شد ما ببینیم این عنوان ظالم در آیه‌ی شریفه چه به عنوان یک مانع از تحقق منسب امامت از او یاد شده، این عنوان کدام یک از این سه قسمی است که ما بیان کردیم. حالا این را تطبیق کنیم تا به این مطلب برسیم.

۶

تطبیق «قول سوم، وضع مشتق در اعم (دلیل اول و دوم) و جواب مصنف از آنها»

حجّة القول بعدم الاشتراط وجوه: (عدم اشتراط حال تلبس در مشتق) بلکه اعم از تلبس و حال انقضا شرط است حجت آن به وجوهی است که الأوّل: التبادر. (اولی تبادر است) وقد عرفت أنّ المتبادر هو خصوص حال التلبّس. (دانستید که به نظر ما متبادر خصوص حال تلبس است) اعمی‌ها میگویند متبادر اعم است از متلبس و منقضی و ما خلاف آن را میگوییم. ببینید تبادر را عرض کردیم مثل ظهور میماند، شما یک وقتی میگویید این دلیل یا این کلمه ظاهر در این معنا است دیگر وقتی به اینجا رسید دیگر نزاع قابل اینکه ادامه پیدا کند نیست هر کسی که واقعا بین خودش یا خدا یک ظهوری را استظهار میکند باید به همان عمل کند دیگه شما نمیتوانید برهان بیاورید بر خلاف نظر او یا او برهان بیاورد بر خلاف نظر شما، تبادر هم همینطور است، الان یک کسی میگوید آن چیزی که تبادر میشود این معنا است دیگری میگوید متبادر این معناست، همه طبق نظر خودشان است و دیگر قابل ادامه دادن نیست. دلیل دوم اعمی‌ها الثاني: عدم صحّة السلب في «مضروب» و «مقتول» عمّن انقضى عنه المبدأ (عدم صحت سلب در کلمه مضروب و مقتول که سه روز پیش زده شده است و الان اگر بگوییم «زید لیس بمضروب» غلط است سلب صحیح نیست و اگر سلب صحیح نشد معلوم میشود استعمالش در آن ذات استعمالش حقیقی است. یکسال پیش دو سال پیش کشته شده الان اگر بگوییم زید لیس بمقتول غلط است و صحیح نیست سلب در این دو مثال از کسی که منقضی شده از او مبدا) وفيه: أنّ عدم صحّته في مثلهما (عدم صحت سلب در مثل این دو مثال) إنّما هو لأجل أنّه اريد من المبدأ معنى (برای اینکه از مبدا که ضرب و قتل است یه معنایی اراده شده است که) يكون التلبّس به باقيا في الحال ولو مجازا (تلبس به آن مبدا باقی است در حال نطق و تکلم ولو اینکه مجازی باشد) ولو مجازا قید برای معناست یعنی اراده میشود از مبدا یک معنایی ولو اینکه معنا، معنای مجازی باشد، یعنی برای قتل دو معنا میتوانیم بکنیم یک معنای حقیقی که یعنی حادثه‌ای که نبوده اتفاق افتاده و تمام شده عبارت اخری آن اخراج روح است. این معنای حقیقی قتل است، طبق این معنا الان در حال نطق این معنا تمام شده و تلبس به قتل نیست و میتوانیم بگوییم «زید لیس بمقتول». یک معنای مجازی ام دارد قتل یعنی نبودن روح که این نبودن روح در گذشته ام بوده الان هم هست و یک معنای واسعی است. وقد انقدح من بعض المقدّمات (از بعضی از مقدمات در مشتق روشن شد) مقدمات ششگانه أنّه لا يتفاوت الحال فيما هو المهمّ في محلّ البحث والكلام ومورد النقض والإبرام (در آنچه که مهم است در محل بحث و کلام و مورد نقض و ابرام است) اختلاف ما يراد من المبدأ في كونه حقيقة أو مجازا. (اختلاف آن معنایی که از مبدا اراده میشود در اینکه معنای حقیقی را از مبدا اراده کنیم یا معنای مجازی را اراده کنیم) وأمّا لو اريد منه نفس ما وقع على الذات ممّا صدر عن الفاعل، فإنّما لا يصحّ السلب فيما لو كان بلحاظ حال التلبّس والوقوع كما عرفت (اگر اراده شود از مبدا، همان معنای حقیقی مبدا، که عبارت باشد از آنچه که بر ذات واقع شده است، که از فاعل صادر شده که همان اخراج روح است، درست است اینجا هم بلحاظ حال تلبس صحت سلب نیست؛ یعنی درست است سه سال پیش کشته شده و الان که حال نطق است و من میخواهم استعمال کنم اگر الان زمان نسبت را چه زمانی میخواهند قرار دهند همان زمان تلبس قرار دهند، یعنی یک کاری بکنند که زمان نسبت و زمان تلبس یکی بشود اینجا سلب صحیح نیست، الان بخواهم بگویم «زید لیس بمقتول فی حال تلبس» خب این غلط است. صحیح نیست سلب به لحاظ حال تلبس و وقوع کما عرفت) لا بلحاظ الحال أيضا (به لحاظ حال نطق چه اشکالی دارد بگن الان دیگه زید مقتول نیست) لوضوح صحّة أن يقال: «إنّه ليس بمضروب الآن، بل كان». (میتوانیم اینگونه بگوییم که «إنّه ليس بمضروب الآن، بل كان») پس اگر ما معنای حقیقی قتل را در نظر گرفتیم بلحاظ حال تلبس صحت سلب ندارد اما بلحاظ حال نطق صحت سلب دارد.

۷

تطبیق «دلیل سوم اعمی‌ها»

الثالث: استدلال الإمام عليه‌السلام ـ تأسّيا بالنبيّ صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كما عن غير واحد من الأخبار ـ بقوله تعالى: ﴿لا يَنالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ﴾ البته مرحوم مشکینی یک حاشیه‌ی دارد در کفایه که ما در هیچ روایتی پیدا نکردیم که خود پیامبر هم به این آیه استدلال کرده باشد؛ حال ما نمیدانیم مرحوم آخوند این را از کجا آورده‌اند، البته نمیشود گفت مرحوم مشکینی هم تطبع تام کرده‌اند. اما از راه کامپیوتر میشود به خوبی این را به دست آورد. على عدم لياقة من عبد صنما أو وثنا لمنصب الإمامة والخلافة (استدلال کرده‌اند بر لیاقت نداشتن کسی که عبادت کند صنم یا وثن را برای منصب امامت و خلافت) تعريضا بمن تصدّى لها ممّن عبد الصنم مدّة مديدة. (امام علیه السلام میخواهند تعریض بزنند به کسی که متصدی امامت شده است از کسانی که مدت زیادی را بت پرست بوده‌اند) ومن الواضح توقّف ذلك على كون المشتقّ موضوعا للأعمّ (استدلال امام علیه السلام متوقف است بر بودن مشتق برای اعم از متلبس و منقضی وضع شده باشد) وإلّا لما صحّ التعريض (اگر مشتق برای اعم نباشد تعریض زدن صحیح نیست) لانقضاء تلبّسهم بالظلم وعبادتهم للصنم حين التصدّي للخلافة. (بخاطر اینکه تلبس اینها به ظلم منقضی شده و عبادت آنها برای بت‌ها نیز منقضی شده بود وقتی میخواستند متلبس به خلافت بشوند)

توضیح دادیم که اینها میگویند اما میخواهند بفرمایند این دو تا کانا کافرین و مشرکین قبل از خلافت این یک صغری؛ کبری هم این است که شرک و کفر از مصادیق ظلم است پس این دوتا ظالم میشوند، الان هم که میخواهند متصدی منصب خلافت بشوند ولو به حسب ظاهر اسلام را انتخاب کردند اما امام الان هم میخواهند بگویند که ظالمین هستند، دقت کنید یه وقت خلط نکنید، چون مسلما الان به جهت فعل جدیدشان که غصب امامت است قطعا ظالم هستند ولی خب این غصب را سنی‌ها قبول ندارند و امام دارند در مقابل آنها استدلال میکنند و باید با یک مقدمه‌ای باشد که آن‌ها هم قبول داشته باشند؛ آنها ظالم بودن این دو قبل از اسلام را قبول دارند.

۸

تطبیق «جواب به دلیل سوم اعمی‌ها»

مرحوم آخوند میفرمایند این استدلال امام صحیح است اما توقف بر این هم ندارد که مشتق در اعم از متلبس و منقضی وضع شده باشد. والجواب: منع التوقّف على ذلك (توقف ندارد استدلال بر اینکه مشتق برای اعم وضع شده باشد) بل يتمّ الاستدلال ولو كان موضوعا لخصوص المتلبّس. (استدلال صحیح است ولو اینکه ما بگوییم مشتق برای خصوص متلبس است) وتوضيح ذلك يتوقّف على تمهيد مقدّمة (توضیح این مطلب متوقف است بر تمهید یک مقدمه) وهي: أنّ الأوصاف العنوانيّة الّتي تؤخذ في موضوعات الأحكام تكون على أقسام: (صفت‌های عنوانی یا عناوین که اخذ میشود در موضوعات احکام بر سه قسم است) أحدها: أن يكون أخذ العنوان لمجرّد الإشارة إلى ما هو في الحقيقة موضوع. (اولی: این عنوانی که در موضوع آمده است برای اشاره به آن چیزی است که حقیقتا موضوع حکم است) میگوییم چرا این عنوان را آورده است چون این موضوع با این عنوان معهود است. للحكم، لمعهوديّته بهذا العنوان (بخاطر معهودیت به این عنوان) مثلا یک کسی است مجتهد است شما میخواهید بگویید آن کسی که اهل محل ما است و مجتهد است، حال این شخص اگر بخواهد برای مخاطب روشن بشود باید با یک عنوانی که بر مخاطب هم معهوده معرفی بشود بگیم آن شخصی که پسر فلان شخص است یا آن شخصی که فامیل فلان شخص است؛ این پسر فلانی بودن نقشی در مجتهد بودن او ندارد و فقط عنوان مشیر میباشد. بهترین مثال همان بود که گفتیم که امام میفرماید به آن جالس رجوع کنید؛ این جالس بودن نقشی در حکم ندارد و فقط عنوان مشیر میباشد و برای اشاره است. من دون دخل لاتّصافه به في الحكم أصلا (بدون دخالت داشتن اتصاف آن موضوع به آن عنوان در حکم اصلا یعنی لا حدوثا و لا بقا) ثانيها: أن يكون (یکون العنوان) لأجل الإشارة إلى علّيّة المبدأ للحكم (برای این است که بگوییم این عنوان علت برای حکم است اما علت برای بقا حکم نیست؛ این علت بیایید حکم میاید، حکم باقی میماند ولو اینکه این عنوان هم از بین برود) مع كفاية مجرّد صحّة جري المشتقّ عليه ولو فيما مضى. (کفایت میکند مجرد صحت انتساب مشتق بر اون شی ولو در گذشته بر همان موضوع) مثل مثال السارق و السارقه که میگوییم وقتی عنوان سارق آمد حکم قطع ید میاید ولو اینکه این عنوان سارق ده سال پیش آمده و منقضی شده بعد که منقضی شد ما میگوییم که حکم باقی میماند؛ یعنی آن عنوان در حدوث حکم دخالت دارد ولی در بقا حکم هیچ دخالتی ندارد. ثالثها: أن يكون لذلك مع عدم الكفاية (علت برای حکم است اما مع عدم الکفایه) یعنی اگر در قبل اتحاد با موضوع داشته و بعد منقضی شده این کافی نیست، بل كان الحكم دائرا مدار صحّة الجري عليه (حکم دائر مدار صحت جری مشتق بر موضوع) واتّصافه به حدوثا وبقاء. (و اتصاف موضوع به آن مشتق حدوثا و بقاء) باید این عنوان باشد مثل مثال مجتهد که این است که هر کسی که مجتهد شد تقلید از او جایز است در اینجا عنوان هم در حدوث حکم دخالت دارد هم در بقاء حکم دخالت دارد. اگر این عنوان با این ذات متحد شد حدوثا و بقاء حکم دائر مدار این عنوان اجتهاد است؛ هر زمانی که اجتهادش از بین رفت جواز تقلیدش هم از بین میرود. این مقدمه تا ببینیم این ظالمین در آیه‌ی شریفه از کدام قسم از این اقسام ثلاثه میباشد.

[٢ ـ القول بالتفصيل]

ثمّ لا يخفى أنّه لا يتفاوت في صحّة السلب عمّا انقضى عنه المبدأ بين كون المشتقّ لازما وكونه متعدّيا (١) ، لصحّة سلب الضارب عمّن يكون فعلا غير متلبّس بالضرب ، وكان متلبّسا به سابقا. وأمّا إطلاقه عليه في الحال ، فإن كان بلحاظ حال التلبّس فلا إشكال كما عرفت ، وإن كان بلحاظ الحال فهو وإن كان صحيحا إلّا أنّه لا دلالة على كونه بنحو الحقيقة ، لكون الاستعمال أعمّ منها ، كما لا يخفى.

كما لا يتفاوت في صحّة السلب عنه بين تلبّسه بضدّ المبدأ وعدم تلبّسه ، لما عرفت من وضوح صحّته مع عدم التلبّس أيضا ، وإن كان معه أوضح.

وممّا ذكرنا ظهر حال كثير من التفاصيل ، فلا نطيل بذكرها على التفصيل.

[٣ ـ القول بوضع المشتقّ للأعمّ]

حجّة القول بعدم الاشتراط وجوه :

الأوّل : التبادر.

وقد عرفت أنّ المتبادر هو خصوص حال التلبّس.

__________________

ـ الانقضاء». ولا شكّ أنّ صحّة هذا السلب ليست علامة للمجاز ، إذ المعتبر في علاميّتها صحّة سلب المحمول بما هو محمول ، وسلب المحمول مقيّدا بحال الانقضاء لا يستلزم سلب المطلق ليكون علامة للمجاز.

ولكن يرد عليه : أنّه لا دليل على تقييد المسلوب بحال الانقضاء.

الثاني : أن يكون المقيّد هو المسلوب عنه ـ أي الموضوع ـ ، نحو : «زيد المنقضي عنه الضرب ليس بضارب». وحينئذ يكون المسلوب ـ أي المشتقّ ـ مطلقا ، فصحّة سلبه مطلقة ، وتكون علامة المجاز.

الثالث : أن يكون المقيّد نفس السلب ، نحو : «زيد ليس حال الانقضاء بضارب». وحينئذ تكون صحّة السلب علامة المجاز ، إذ يصحّ سلب الضارب مطلقا عن زيد بلحاظ حال الانقضاء.

ولا يخفى : أنّه قد مرّ نفي علاميّة صحّة السلب في مبحث علامات الوضع ، فراجع.

(١) تعريض بصاحب الفصول ، حيث فصّل بين كون المشتقّ متعدّيا وبين كونه لازما ، بأنّ الأوّل حقيقة في الأعمّ ، والثاني حقيقة في خصوص المتلبّس فعلا. راجع الفصول الغرويّة : ٦٠.

الثاني : عدم صحّة السلب في «مضروب» و «مقتول» عمّن انقضى عنه المبدأ.

وفيه : أنّ عدم صحّته في مثلهما إنّما هو لأجل أنّه اريد من المبدأ معنى يكون التلبّس به باقيا في الحال ولو مجازا ، وقد انقدح من بعض المقدّمات أنّه لا يتفاوت الحال فيما هو المهمّ في محلّ البحث والكلام ، ومورد النقض والإبرام اختلاف (١) ما يراد من المبدأ في كونه حقيقة أو مجازا.

وأمّا لو اريد منه نفس ما وقع على الذات ممّا صدر عن الفاعل ، فإنّما لا يصحّ السلب فيما لو كان بلحاظ حال التلبّس والوقوع كما عرفت ، لا بلحاظ الحال أيضا ، لوضوح صحّة أن يقال : «إنّه ليس بمضروب الآن ، بل كان».

الثالث : استدلال الإمام عليه‌السلام (٢) ـ تأسّيا بالنبيّ صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كما عن غير واحد من الأخبار (٣) ـ بقوله تعالى : ﴿لا يَنالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ (٤) على عدم لياقة من عبد صنما أو وثنا لمنصب الإمامة والخلافة ؛ تعريضا بمن تصدّى لها ممّن عبد الصنم مدّة مديدة. ومن الواضح توقّف ذلك (٥) على كون المشتقّ موضوعا للأعمّ ، وإلّا لما صحّ التعريض ، لانقضاء تلبّسهم بالظلم وعبادتهم للصنم حين التصدّي للخلافة.

والجواب : منع التوقّف على ذلك ، بل يتمّ الاستدلال ولو كان موضوعا لخصوص المتلبّس.

وتوضيح ذلك يتوقّف على تمهيد مقدّمة ، وهي : أنّ الأوصاف العنوانيّة الّتي تؤخذ في موضوعات الأحكام تكون على أقسام :

أحدها : أن يكون أخذ العنوان لمجرّد الإشارة إلى ما هو في الحقيقة موضوع. للحكم ، لمعهوديّته بهذا العنوان من دون دخل لاتّصافه به في الحكم أصلا (٦).

__________________

(١) هكذا في النسخ. والصحيح أن يقول : «باختلاف».

(٢) مراده من الإمام عليه‌السلام هو الإمام الصادق عليه‌السلام أو الإمام الرضا عليه‌السلام ، فانّهما استدلّا بقوله تعالى ﴿لا يَنالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ على عدم لياقة من عبد صنما لمنصب الإمامة. راجع الكافي ١ : ١٧٥ ، عيون أخبار الرضا عليه‌السلام : ٢١٧.

(٣) راجع تفسير البرهان ١ : ١٥١ ، الحديث ١٣.

(٤) البقرة / ١٢٤.

(٥) أي : الاستدلال.

(٦) كأن يقال : «صلّ خلف عمرو بن زيد» ، فعنوان «ابن زيد» قد اخذ معرّفا لما هو الموضوع ـ

ثانيها : أن يكون لأجل الإشارة إلى علّيّة المبدأ للحكم مع كفاية مجرّد صحّة جري المشتقّ عليه ولو فيما مضى (١).

ثالثها : أن يكون لذلك مع عدم الكفاية (٢) ، بل كان الحكم دائرا مدار صحّة الجري عليه واتّصافه به حدوثا وبقاء.

إذا عرفت هذا فنقول : إنّ الاستدلال بهذا الوجه إنّما يتمّ لو كان أخذ العنوان في الآية الشريفة على النحو الأخير ، ضرورة أنّه لو لم يكن المشتقّ للأعمّ لما تمّ بعد عدم التلبّس بالمبدإ ظاهرا حين التصدّي ، فلا بدّ أن يكون للأعمّ ، ليكون حين التصدّي حقيقة من الظالمين ولو انقضى عنهم التلبّس بالظلم ، وأمّا إذا كان على النحو الثاني فلا ، كما لا يخفى.

ولا قرينة على أنّه على النحو الأوّل ، لو لم نقل بنهوضها على النحو الثاني ، فإنّ الآية الشريفة في مقام بيان جلالة قدر الإمامة والخلافة وعظم خطرها ورفعة محلّها ، وأنّ لها خصوصيّة من بين المناصب الإلهيّة ، ومن المعلوم أنّ المناسب لذلك هو أن لا يكون المتقمّص بها متلبّسا بالظلم أصلا ، كما لا يخفى.

إن قلت : نعم ، ولكن الظاهر أنّ الإمام عليه‌السلام إنّما استدلّ بما هو قضيّة ظاهر العنوان وضعا ، لا بقرينة المقام مجازا ، فلا بدّ أن يكون للأعمّ ، وإلّا لما تمّ.

قلت : لو سلّم ، لم يكن يستلزم جري المشتقّ على النحو الثاني كونه مجازا ، بل يكون حقيقة لو كان بلحاظ حال التلبّس ، كما عرفت ؛ فيكون معنى الآية ـ والله العالم ـ : «من كان ظالما ولو آنا في زمان سابق لا ينال عهدي أبدا». ومن الواضح أنّ إرادة هذا المعنى لا تستلزم الاستعمال لا بلحاظ حال التلبّس.

ومنه قد انقدح ما في الاستدلال على التفصيل بين المحكوم عليه والمحكوم

__________________

ـ في الواقع ـ أي عمرو ـ بلا دخل له في الحكم.

(١) وبتعبير آخر : تلاحظ العنوان دخيلا في الحكم حدوثا ، لا بقاء ، فبقاء الحكم يدور مدار بقاء العنوان ، بل يكون حدوث العنوان علّة محدثة ومبقية معا.

(٢) أي : يكون أخذ العنوان لأجل الإشارة إلى أنّ العنوان دخيل في الحكم حدوثا وبقاء.