درس کفایة الاصول - جلد اول

جلسه ۴۴: اقوال در مشتق ۳

 
۱

خطبه

۲

عبارت خوانی آغازین

۳

خلاصه جلسه گذشته

بعد از اینکه مرحوم آخوند ادعا کردند که بین این اوصافی که از مشتقات هست تضاد وجود دارد و این تضاد را دلیل سوم قرار دادند بر مدعای خودشان که مشتق حقیقت در خصوص حال تلبس است و اگر حقیقت در خصوص تلبس نباشد نباید بین اینها تضادی در کار باشد. بعد از بیان این مطلب مجموعا دو اشکال را مطرح کردند و این دو اشکال را جواب دادند.

۴

بیان دیگری از اشکال اول مطرح شده

در جلسه گذشته اشکال اول را به یک بیانی گفتیم که در بعضی از شروح کفایه آن بیان ذکر شده است، در بحث امروز یک بیان دیگری را ذکر میکنیم:

مستشکل اینطور اشکال میکند: ممکن است بگوییم مشتق برای خصوص متلبس وضع نشده و برای اعم از متلبس و منقضی وضع شده است اما این مشتقی که برای اعم وضع شده است عند اطلاق به خصوص حال تلبس انصراف پیدا میکند، وقتی که ما مشتق را به صورت مطلق استعمال میکنیم این استعمال عند اطلاق به خصوص حال تلبس انصراف پیدا میکند و این تضادی که در ذهن شماست معلول این انصراف است یعنی چون مشتق انصراف به حال تلبس دارد الان که میگوییم «قائم» انصراف دارد به اینکه متلبس به قیام است، این انصراف به حال تلبس سبب میشود که بین اینها تضاد به وجود بیاید و در نتیجه مدعای شما از بین میرود. مدعای شما این بود که تضاد را معلول وضع قرار دادید و فرمودید چون «قائم» وضع شده برای حال تلبس به جهت وضع بین اینها تضاد به وجود آمده است. مستشکل میگوید از نظر وضع ادعا میکنیم مشتق برای اعم وضع شده است اما عند استعمال و اطلاق ادعا میکنیم انصراف به خصوص حال تلبس را و این انصراف منشا برای تضاد میشود تضاد معلول برای انصراف است. این خلاصه‌ی اشکال اول بود.

مرحوم آخوند در جواب فرمودند که اگر شما مسئله انصراف را مطرح میکنید ما در اصول خوانده‌ایم که انصراف نیاز به کثرت الاستعمال دارد، اگر یک عامی یا یک مطلقی بخواهد انصراف به بعضی از افراد پیدا بکند این انصراف نیاز به منشا دارد، و آن منشأیی که قابل قبول برای اصولیین است کثرت استعمال است یعنی اگر یه لفظی کثرت الاستعمال در یک فردی از معنای اون لفظ داشت، سبب میشود این کثرت الاستعمال، که لفظ در اون معنا ظهور پیدا بکند و انصراف به آن معنا پیدا بکند. آن وقت مرحوم آخوند به مستشکل میفرماید ما کثرت الاستعمال نسبت به حال تلبس را قبول نداریم، شما مستشکل گفتید نسبت به حال تلبس انصراف دارد این محتاج به این است که لفظ مشتق در حال تلبس کثرت الاستعمال داشته باشد در حالی که مشتق در منقضی استعمالش زیاد است اگر اکثر نباشد. همانطور که بیان شد استعمال مشتق در منقضی بیش از استعمال آن در حال تلبس است.

این جواب را که مرحوم آخوند میدهند مستشکل یک بهانه‌ی دیگری پیدا میکند، میگوید شمای آخوند از یک طرف میگویید مشتق حقیقت در خصوص متلبس به مبدا است، لازمه‌ی این فرمایش این است که اگر مشتق در منقضی استعمال شد، استعمالش استعمال مجازی باشد، و الان در این جواب خودتان اقرار کردید به اینکه استعمال مشتق در منقضی فراوان است، خب این لازمه‌اش این است که یک لفظ در معنای مجازیش بیش از معنای حقیقی استعمال بشود. و این دو اشکال دارد یک اشکال این است که بعید است و اشکال دوم این است که با حکمت وضع منافات دارد. حکمت وضع و غایت وضع برای رفع نیاز استعمالی است، اگر نیاز استعمالی به معنای مجازی به بیش از معنای حقیقی باشد واضع نمیتواند لفظ را برای آن معنای حقیقی وضع کند.

۵

جواب مرحوم آخوند از اشکال

مرحوم آخوند ابتداّ با کلمه «قلت» جواب را ذکر میکنند و بعد یک کلمه‌ی «بالجمله» دارد، که یک مقدار معنا کردن اینها مشکل است و نیاز به دقت دارد.

مرحوم آخوند میفرمایند که: ما اقرار کردیم که مشتق در منقضی استعمال میشود اما استعمال مشتق در منقضی را دو جور میشود معنا کرد، که بنابر یک معنا این استعمال، استعمال مجازی میشود و بنابر یک معنا این استعمال، استعمال حقیقی میشود. اگر کسی دیروز زده است و الان ما بگوییم «جاء الضارب» در اینجا استعمال کردیم مشتق را در منقضی در حالی که الان بالفعل ضارب نیست، این «جاء الضارب»را اگر اینطور معنا کنیم بگوییم «جاء الضارب حین مجیء» ضارب در حالی که در حین آمدن هم عنوان ضارب دارد این آمد، اگر اینطور معنا کنیم این استعمال مجازی میشود چون الان در حین مجیء واقعا ضارب نیست. اما میتوانیم این «جاء الضارب» را طوری معنا بکنیم که حال نسبت و حال تلبس یکسان بشود، «جاء الضارب» یعنی «جاء الذی کان ضاربا» اینطور معنا بکنیم. الان میگوییم «جاء الضارب» اما یک جوری معنا بکنیم که ضارب بودن را به لحاظ حال تلبس استعمال بکنیم. یعنی یک جوری اراده بکنیم که حال تلبس و حال نسبت یکسان بشود. بگوییم «جاء الضارب» یعنی «جاء الذی کان ضاربا»، این استعمال دیگر مجازی نیست.

مرحوم آخوند میفرمایند که ما که در مشتق قائل به وضع مشتق برای خصوص حال تلبس هستیم در چنین موردی سر یک دوراهی قرار میگیریم، ما اقرار کردیم استعمال مشتق در منقضی بیش از استعمال آن در خصوص متلبس است اما الان این مشتقی که در منقضی استعمال شده یک راه ما این است که به یک صورتی معنا کنیم که مجاز بشود که اگر مجاز شد این اشکال شما میاید که این با حکمت وضع سازگاری ندارد. راه دوم این است که به روشی معنا کنیم که این استعمال حقیقی بشود، اگر «جاء الضارب» را به این صورت معنا کنیم «جاء الضارب حین مجیء» یعنی در «حین مجیء» ضارب است که میشود مجاز چون فرض این است که دیروز ضارب بوده است و الان حین مجی ضارب نیست. اگر «جاء الضارب» رو به لحاظ حال تلبس معنا بکنیم و بگوییم «جاء الضارب» یعنی « جاء الذی کان ضاربا» اینگونه میشود استعمال حقیقی و زمانی که امر دائر باشد بین حقیقت و مجاز، حقیقت بودن اولی میباشد. اصاله الحقیقه میگوید آن راهی که تو را به استعمال حقیقی منجر میکند آن را انتخاب بکن.

خلاصه جواب مرحوم آخوند به مستشکل:

ما قبول داریم استعمال مشتق در منقضی زیاد است اما ما طوری معنا میکنیم که استعمال مشتق در منقضی یک استعمال حقیقی بشود

۶

توضیح عبارت «و بالجمله»

احتمال اول این است که «بالجمله» خلاصه‌ی همین جواب بالاست که ما بیان کردیم. احتمال دوم این است که «و بالجمله» خلاصه‌ی جواب از اشکال اول و اشکال دوم است، که در اینجا مرحوم آخوند یک خلاصه‌ای از مجموع از اشکال اول و جوال از اشکال دوم را ذکر میکنند، احتمال سوم این است که مرحوم آقای حکیم بیان فرموده‌اند که این «بالجمله» مثل سایر موارد «باجمله»‌های دیگر نیست، شما یادتان هست که در کتاب رسائل مرحوم شیخ گاهی اوقات میفرمودند «والحاصل» اما این عبارت هیچ حاصل ما سبق نبود بلکه یک مطلب جدید بود، مرحوم آخوند میفرمایند این «بالجمله» این چنین است و تلخیص مطلب گذشته نیست بلکه در مقام بیان یک توهم و دفع یک توهم دیگر است. این سه احتمال در «بالجمله» است.

احتمال اول قطعا باطل است (اینکه «بالجمله» خلاصه‌ی همین چند سطر قبلی که در جواب از اشکال دوم آمده نیست). باقی میماند اختمال دوم و سوم، ما بنا بر احتمال دوم معنا میکنیم:

توضیح و معنای عبارت «بالجمله» بنابر احتمال دوم:

مرحوم آخوند میفرمایند که این کثرت الاستعمال در منقضی این جلوی حرف شما را محکم گرفت، شما آمدید ادعا کردید که مشتق عند الاستعمال و اطلاق انصراف به حال تلبس دارد وقتی میگوییم «قائم» و بصورت مطلق استعمال میکنیم شما آمدید گفتید به حال تلبس انصراف دارد. ما این حرف شما را به طور کلی از بین بردیم و گفتیم انصراف منشا میخواهد هیچ منشایی قابل قبول نیست جز کثرت الاستعمال و ما ادعا میکنیم که مشتق در حال تلبس کثرت الاستعمال ندارد. مشتق کثرت الاستعمالش نسبت به حال انقضا می‌باشد. بعد میفرمایند حال که کثرت الاستعمال در حال انقضا است آنهایی که اعمی هستند (مشتق برای اعم از متلبس و منقضی وضع شده است) می‌آیند کثرت استعمال در منقضی را به حال خودش باقی میگذارند، آنها دیگه نیاز ندارند در موارد کثیری که مشتق در منقضی استعمال شده تصرف کنند، و بگویند این موارد که در منقضی استعمال شده به لحاظ حال تلبس است. برای اینکه میگویند مشتق در اعم وضع شده و اعم دو فرد دارد یک فردش متلبس و یک فردش منقضی است. اما ما که میگوییم مشتق برای خصوص متلبس است از باب دوران امر بین حقیقت و مجاز میاییم و میگوییم این موارد کثیره که در منقضی استعمال شده اینها را باید به لحاظ حال تلبس قرار دهیم، باید کاری کنیم حال نسبت و حال تلبس یکسان بشود تا استعمال حقیقی بشود.

۷

تطبیق عبارت «ادامه اشکال مستشکل»

خود مستشکل گفت منظور از جمله‌ی «أكثر المحاورات مجازات» این نیست که اگر لفظ یک معنای حقیقی داشته باشد یک معنای مجازی و اگر یک بار در معنای حقیقی استعمال بشود ده بار در معنای مجازی استعمال میشود بلکه معنای آن این است که اگر یک لفظ یک معنای حقیقی دارد در ده معنای مجازی با ده نوع علاقه استعمال میشود. میفرمایند: نعم ربما يتّفق ذلك بالنسبة إلى معنى مجازيّ، لكثرة الحاجة إلى التعبير عنه (بله گاهی میشود یک لفظی یک معنای حقیقی دارد یک معنای مجازی، چون احتیاج به تفهیم معنای مجازی بیشتر است میایند در معنای مجازی بیشتر استعمال میکنند) لكن أين هذا ممّا إذا كان دائما كذلك (لکن کجا اینکه گاهی پیش میاید و اینکه بیاییم بگوییم دائما لفظ در معنای مجازیش استعمال میشود آن هم «کذلک» یعنی کثیرا یا اکثر از معنای حقیقی میباشد) فافهم. (اشاره به دقت کردن در فرق بین این دو را متوجه بشو) بعضی از شروح این عبارت را اشاره گرفته‌اند به یک اشکال که اشکال واردی نیست.

اگر دقت کنید فرق بین این بیان و آن بیانی که جلسه قبل بیان شد روشن میشود. در بیان جلسه قبل ما اشکال را بردیم در باب تبادر و بین تبادر مستند به اطلاق و تبادر مستند به حاق لفظ تفکیک کردیم. کما اینکه در برخی از کتب مسئله را اینطور آورده‌اند. اما در بیان امروز اصلا بحث تبادر را مطرح نکردیم، مسئله را روی انصراف مطرح کردیم و بین انصراف و تبادر فرق است، ما در باب تبادر اصلا نیازی به کثرت استعمال نداریم، یک لفظ ممکن است در یک معنایی کثرت الاستعمال نداشته باشد اما آن معنا از لفظ به ذهن متبادر بشود. کثرت الاستعمال مربوط به باب انصراف است که توضیح آن عرض شد.

۸

تطبیق «جواب مرحوم آخوند از اشکال»

​​​​​​حالا مرحوم آخوند جواب میدهند، مستشکل در اشکالش گفت «وهذا بعيد ربما لا يلائمه حكمة الوضع» حالا مرحوم آخوند هر دو را جواب میدهند و میفرمایند: مضافا إلى أنّ مجرّد الاستبعاد غير ضائر بالمراد (شما همین مقدار که استبعاد میکنید، استبعاد ضرری به مراد ما نمیزند، مراد این است که مشتق برای خصوص متلبس وضع شده) بعد مساعدة الوجوه المتقدّمة عليه (وجوه متقدمه یعنی تبادر، صحت سلب، اینها مساعدت کرد بر ادعای ما) این جواب از آن «بعید». إنّ ذلك إنّما يلزم لو لم يكن استعماله فيما انقضى بلحاظ حال التلبّس (این مجازیت لازم میاید اگر امکان نداشته باشد استعمال مشتق در منقضی به لحاظ حال تلبس) مع أنّه بمكان من الإمكان (این استعمال مشتق به لحاظ حال تلبس امکان دارد) فيراد من «جاء الضارب، أو الشارب» وقد انقضى عنه الضرب والشرب (و از جمله‌ی «جاء الضارب یا جاء الشارب» که منقضی شده است از آن‌ها ضرب و شرب اراده میشود)، معنایی که حال نسبت و تلبس یکی است و میگوییم جاء الّذي كان ضاربا وشاربا قبل مجيئه حال التلبّس بالمبدإ (کان ضاربا و شاربا در حال تلبس به مبدا که ضرب و شرب است) لا حينه بعد الانقضا (لا یراد از جاء الضارب، جاء الضارب حین المجئ بعد از انقضا از مبدا، این منظور نیست) اگر این بخواهد اراده بشود یعنی بگوییم جاء الضارب حین المجئ لازمه‌اش این است که كي يكون الاستعمال بلحاظ هذا الحال (استعمال دیگر به لحاظ حال انقضا میشود) یعنی الان به او میگوییم ضارب در حالی که فرض این است که حین المجئ دیگر ضارب نیست و استعمالش حین المجئ به لحاظ حال انقضا است. و این استعمال بلحاظ جعله (جعل عطف به «هذا الحال است» یعنی جعل من صدر عنه الضرب، قرار بدهیم این شخص را معنونا بهذا العنوان فعلا (به عنوان ضارب الان) اما به چه دلیل بمجرّد تلبّسه قبل مجيئه (به سبب مجرد تلبس این شخص قبل از آمدن) بگوییم چون قبل از آمدن زده الان به او میگوییم ضارب. این استعمال میشود مجازی. ضرورة أنّه لو كان للأعمّ لصحّ استعماله بلحاظ كلا الحالين (اگر مشتق بخواهد برای اعم باشد هر آینه استعمال مشتق به لحاظ هر دو حال صحیح است) این کلمه «ضروره» تعلیل برای این است که چرا بنابر قول شما مرحوم آخوند که میگویید مشتق حقیقت در متلبس است، «جاء الضارب»را باید اینگونه معنی بکنیم «جاء الذی کان ضاربا»؟ برای اینکه اگر مشتق حقیقت در اعم باشد نیازی به این تصرف نداریم. اگر مشتق حقیقت در اعم میباشد یک فرد آن منقضی است یک فرد دیگر متلبس است، منقضی دیروز زده و ضرب از او منقضی شده ما میتوانیم به او بگوییم «جاء الضارب الان» یعنی کسی که الان به او میگوییم ضارب نه اینکه در خارج هم الان داره میزنه بلکه الان معنون به عنوان ضارب بودن است. مرحوم آخوند میفرمایند اگر اعمی شدیم این مواردی که مشتق در منقضی استعمال شده است بخواهیم بگوییم مشتق در منقضی استعمال شده به لحاظ حال تلبس در این صورت لغو میباشد چون لازم نیست این ملاحظه را بکنیم چون هم حال منقضی و هم حال متلبس دو فرد از این اعم میباشند اما اگر گفتیم مشتق برای خصوص متلبس است برای اینکه این استعمالات مجازی نشود باید بگوییم این استعمالات در منقضی به لحاظ حال تلبس است.

۹

تطبیق عبارت (و بالجمله)

و بالجمله: كثرة الاستعمال في حال الانقضاء (کثرت استعمال در حال انقضا را ما قبول داریم و همین مقدار جلوی حرف شمارا گرفت که گفتید انصراف به خصوص حال تلبس دارد) يمنع عن دعوى سبق خصوص حال التلبّس من الإطلاق (این کثرت الاستعمال مانع میشود از ادعای انسباق خصوص حال تلبس از اطلاق یعنی دیگر نمیتوانید بگویید انصراف پیدا میکند به خصوص حال تلبس چون کثرت الاستعمال در منقضی است. إذ (این «اذ» برای تعلیل نیست و توضیحی است) مع عموم المعنى وقابليّة كونه حقيقة في المورد (مشتق اعم باشد و قابلیت اینکه حقیقت در مورد باشد را داشته باشد) مورد یعنی فرد مثلا انسان یک معنای اعمی دارد یک فردش زید است و یک فردش امر حالا اگر ما انسان را بگوییم و زید را اراده کنیم ولو بالانطباق (از باب اینکه آن زید فردی از افراد انسان است) این استعمال را همه میگویند حقیقی است. اگر منقضی را بگوییم و اون معنای اعم بر او منطبق شود این قابلیت حقیقی بودن دارد لا وجه لملاحظة حالة اخرى (دیگر وجهی برای ملاحظه‌ی حالت تلبس نداریم) یعنی بگوییم اینکه در منقضی استعمال شده به لحاظ حال تلبس است به این نیازی نداریم كما لا يخفى. بخلاف ما إذا لم يكن له العموم (بخلاف اینکه برای مشتق معنای عامی نباشد) فإنّ استعماله حينئذ مجازا بلحاظ حال الانقضاء وإن كان ممكنا (اگر گفتیم مشتق برای خصوص تلبس است درست است استعمالش به لحاظ حال انقضا ممکن است) إلّا أنّه لمّا كان بلحاظ حال التلبّس على نحو الحقيقة بمكان من الإمكان (اما چون ما میتوانیم این مشتقی که در منقضی استعمال شده به لحاظ حال تلبس قرار دهیم و بگوییم «جاء الضارب» یعنی «جاء الذی کان ضاربا»که حال تلبس و نسبت یک باشد علی نحو الحقیقت میشود فلا وجه لاستعماله وجريه على الذات مجازا (آخوند میفرماید ما که میگوییم مشتق در خصوص متلبس است این مواردی که در منقضی استعمال شده دو معنا داریم یک راه اینکه جوری معنا کنیم که مجازی بشود بعد شما به ما حمله کنید بگید که با حکمت وضع منافات دارد راه دیگه اینکه جوری معنا کنیم که حقیقی بشود و وقتی امر دائر بین حقیقیت و مجاز شد دیگر وجهی برای استعمال مشتق و جری اون بر ذات مجازا بالعنایه و ملاحظه‌ی علاقه نیست) وهذا غير استعمال اللفظ فيما لا يصحّ استعماله فيه حقيقة (این مطلبی که ما میگوییم غیر از آن موردی است که استعمال لفظ در معنایی که صحیح نیست استعمال لفظ در آن معنا حقیقتا نباشد) یعنی ما الان در معنایی استعمال میکنیم که لفظ مشتق حقیقتا در آن امکان دارد استعمال بشود. كما لا يخفى. فافهم. (احتمال اول: مرحوم آخوند در این جواب گفتید در دوران امر بین حقیقت و مجاز ما اصالت الحقیقه را مقدم میکنیم در حالی که خود شما به ما یاد دادید جای اصالت الحقیقه در چنین مواردی نیست. اصالت الحقیقه در جایی جاری میشود که ما شک در مراد داریم و در اینجا شک در مراد نداریم. احتمال دوم: اختیار استعمال در دست مستعمل است این که «جاء الضارب» را بگوییم «جاء الضارب حین مجیء» یا «جاء الذی کان ضاربا» این مربوط به نیت و غرض خود استعمال کننده است، این اختیارش دست شما نیست اگر او معنای اول را اراده کرده میشود مجازی و اگر معنای دوم را اراده کرده میشود حقیقی و این ربطی به بقیه ندارد)

لم يكن بأكثر (١).

إن قلت : على هذا يلزم أن يكون في الغالب (٢) أو الأغلب (٣) مجازا ، وهذا بعيد ربما لا يلائمه حكمة الوضع. لا يقال : كيف؟ (٤) وقد قيل بأنّ أكثر المحاورات مجازات. فإنّ ذلك (٥) ـ لو سلّم ـ فإنّما هو لأجل تعدّد المعاني المجازيّة بالنسبة إلى المعنى الحقيقيّ الواحد. نعم ربما يتّفق ذلك بالنسبة إلى معنى مجازيّ ، لكثرة الحاجة إلى التعبير عنه ، لكن أين هذا ممّا إذا كان دائما كذلك ، فافهم.

قلت : ـ مضافا إلى أنّ مجرّد الاستبعاد غير ضائر بالمراد بعد مساعدة الوجوه المتقدّمة عليه ـ إنّ ذلك (٦) إنّما يلزم لو لم يكن استعماله فيما انقضى بلحاظ حال التلبّس ، مع أنّه بمكان من الإمكان ، فيراد من «جاء الضارب ، أو الشارب» ـ وقد انقضى عنه الضرب والشرب ـ جاء الّذي كان ضاربا وشاربا قبل مجيئه حال التلبّس بالمبدإ ، لا حينه (٧) بعد الانقضاء ، كي يكون الاستعمال بلحاظ هذا الحال (٨) ، وجعله معنونا بهذا العنوان فعلا بمجرّد تلبّسه قبل مجيئه (٩) ، ضرورة أنّه لو كان للأعمّ لصحّ استعماله بلحاظ كلا الحالين.

وبالجملة : كثرة الاستعمال في حال الانقضاء يمنع عن دعوى سبق خصوص حال التلبّس من الإطلاق ، إذ مع عموم المعنى وقابليّة كونه حقيقة في المورد (١٠)

__________________

(١) بتعبير آخر : إنّ السبق الإطلاقيّ مشروط بكثرة استعمال المشتقّ في خصوص حال التلبّس ، وهذا الشرط مفقود في المقام ، ضرورة كثرة استعمال المشتقّ في موارد الانقضاء لو لم يكن بأكثر.

(٢) وهو فيما إذا كان استعمال المشتقّ في موارد الانقضاء كثيرا.

(٣) وهو فيما إذا كان استعماله في موارد الانقضاء أكثر.

(٤) أي : كيف يلائمه حكمة الوضع؟

(٥) أي : كون أكثر المحاورات مجازا.

(٦) أي : كون الاستعمال في الغالب أو الأغلب مجازا.

(٧) يعني : لا حين المجيء.

(٨) أي : حال الانقضاء.

(٩) أي : وكي يكون جعل من صدر عنه الضرب أو الشرب قبل مجيئه معنونا بعنوان كونه ضاربا وشاربا فعلا بمجرّد تلبّسه بهما قبل المجيء.

(١٠) أي : وقابليّة كون المشتقّ حقيقة في مورد انقضى عنه المبدأ.

ـ ولو بالانطباق (١) ـ لا وجه لملاحظة حالة اخرى (٢) ، كما لا يخفى. بخلاف ما إذا لم يكن له العموم ، فإنّ استعماله حينئذ مجازا بلحاظ حال الانقضاء وإن كان ممكنا ، إلّا أنّه لمّا كان بلحاظ حال التلبّس على نحو الحقيقة بمكان من الإمكان ، فلا وجه لاستعماله وجريه على الذات مجازا وبالعناية وملاحظة العلاقة ، وهذا غير استعمال اللفظ فيما لا يصحّ استعماله فيه حقيقة ، كما لا يخفى ، فافهم.

ثمّ إنّه ربما اورد (٣) على الاستدلال بصحّة السلب بما حاصله : أنّه إن اريد بصحّة السلب صحّته مطلقا (٤) فغير سديد ، وإن اريد مقيّدا فغير مفيد ، لأنّ علامة المجاز هي صحّة السلب المطلق.

وفيه : أنّه إن اريد بالتقييد تقييد المسلوب الّذي يكون سلبه أعمّ من سلب المطلق ـ كما هو واضح ـ فصحّة سلبه وإن لم تكن علامة على كون المطلق مجازا فيه إلّا أنّ تقييده ممنوع ؛ وإن اريد تقييد السلب فغير ضائر بكونها علامة ، ضرورة صدق المطلق على أفراده على كلّ حال ، مع إمكان منع تقييده أيضا بأن يلاحظ حال الانقضاء في طرف الذات الجاري عليها المشتقّ ، فيصحّ سلبه مطلقا بلحاظ هذا الحال ، كما لا يصحّ سلبه بلحاظ حال التلبّس ، فتدبّر جيّدا (٥).

__________________

(١) أي : انطباق المعنى العامّ الموضوع له عليه ، لا بالاستعمال. والفرق بينهما : أنّ الاستعمال ـ وهو إلقاء المعنى باللفظ ـ يتّصف بالحقيقة والمجاز والغلط ، فإن كان المستعمل فيه نفس المعنى الموضوع له اللفظ كان الاستعمال حقيقيّا ، وإن كان المعنى المناسب للموضوع له كان الاستعمال مجازيّا ، وإن كان غير المناسب له كان الاستعمال غلطا. وأمّا انطباق المعنى الكلّيّ على مصاديقه فلا يتّصف بها ، بل أمره دائر بين الوجود والعدم.

(٢) أي : لا وجه لملاحظة حال التلبّس ، لأنّ استعماله في مورد الانقضاء حقيقة بلحاظ حال الجري على القول بالأعمّ.

(٣) راجع بدائع الأفكار (المحقّق الرشتيّ) : ١٨٠ ، والفصول الغرويّة : ٦١.

(٤) أي : من دون تقييده بحال الانقضاء.

(٥) وتوضيح الجواب : أنّ في تقييد صحّة السلب وجوه :

الأوّل : أن يكون المقيّد نفس المسلوب ـ أي المشتقّ ـ نحو : «زيد ليس بضارب حال ـ