درس کفایة الاصول - جلد اول

جلسه ۴۳: اقوال در مشتق ۲

 
۱

خطبه

۲

عبارت خوانی آغازین

۳

ادامه ادله مصنف در باب مشتق

مرحوم آخوند در بحث مشتق قائل شدند به اینکه مشتق حقیقت در خصوص متلبس به مبدا است.

بنابراین استعمال مشتق در من قضی عنه المبدا بر طبق نظر ایشون استعمال مجازی میشود، برای این ادعا دو دلیل اقامه کردند. در تکمیل دلیل دوم که مسئله صحت سلب بود مسئله تضاد بین صفات یا تضاد بین المبادی را عنوان کردند. در حقیقت مسئله تضاد بین الصفات را مرحوم آخوند برای موید برای صحت سلب ذکر کردند و فرمودند: زیدی که در دو روز پیش ضارب بوده الان میتوانیم بگوییم {زید لیس بقائم}. و مؤید و شاهد بر این صحت سلب عبارت از این وصف مضاد با قیام است، چون زید الان قائد است ما میتوانیم بگوییم {زید قائد} نمیتوانیم بگوییم {زید قائم} در صورتی که زید نشسته است، این نشسته بودن او شاهد است برای سلب قیام از زید، و بگوییم {زید لیس بقائم}.

بنابراین تضاد بین صفات رو مرحوم آخوند بعنوان تکمیل دلیل دوم که صحت سلب باشه عنوان کردند.

۴

برهان تضاد بنابر توضیح «عضدی»

در بحث امروز میفرمایند همین مطلب را که ما بعنوان تکمیل و تایید دلیل دوم بیان کردیم، عضدی آمده قضیه‌ی تضاد را بعنوان یک دلیل مستقل برای این مدعا که مشتق برای خصوص متلبس به مبدا وضع شده است بیان کرده است (بنا بر آنچه محقق رشتی در کتاب بدائع الافکار نقل کرده است). عضدی میگوید ما یک دلیل مستقل داریم بر اینکه مشتق برای خصوص متلبس به مبدا وضع شده و استعمالش در منقضی، استعمال مجازی است. از این دلیل تعبیر میکند به برهان تضاد.

میفرماید ما شکی نداریم بر طبق معانی ارتکازی که در ذهن ما وجود دارد بین قیام و قعود نسبت تضاد وجود دارد، تضاد یعنی قابل اجتماع در شی واحد در زمان واحد نیست، نمیشود یک ذاتی در زمان واحد هم متصف به قیام باشد هم متصف به قعود باشد. ما وقتی به ارتکاز خودمون مراجعه میکنیم میبینیم که بین معنای ارتکازی قیام با معنای ارتکازی قعود تضاد وجود دارد.

بعد از بیان این مقدمه میگوید اگر مشتق استعمالش در منقضی مجاز نباشد و حقیقت باشد لازمه‌اش این است که نسبت تضاد تبدیل بشود به نسبت تخالف. لازمه‌اش این است که دو وصفی که ما ارتکازاً بین اینها تضاد را ملاحظه میکنیم، نسبت تضادشان به نسبت متخالفین انقلاب پیدا کند.

فرق میان متضادین و متخالفین در این است که متضادین در زمان واحد در شی واحد قابل اجتماع نیست، نمیشود در زمان واحد یک شی واحد هم ابیض باشد هم اسود باشد. اما متخالفین اجتماعشان در زمان واحد و در شی واحد امکان دارد، مثلا میگویند سفیدی و ترشی، سیاهی و شیرینی، اینها متخالف هستند و قابل اجتماع در زمان واحد در شی واحد هستند.

عضدی میگوید اگر شما بیایید بگویید مشتق در منقضی استعمالش حقیقی است لازمه‌اش این است که این «زید» که دیروز قائم بوده هم بتوانیم به او بگوییم «قائم» هم میتوانیم بگوییم «قاعد» چون فرض این است که الان نشسته است. و در نتیجه نسبت بین قیام و قعود از اون نسبت تضاد تبدیل میشود به نسبت متخالف، در حالی که ما ارتکازاً میدانیم که نسبت بین این دو تضاد است.

این برهانی است که عضدی ذکر کرده است.

۵

اشکال مرحوم رشتی بر قول عضدی

مرحوم محقق رشتی فرموده است که این برهان در غایت فساد است. و فرموده است این برهان مستلزم دور محال است، مرحوم آخوند اشاره‌ای به دور و بیان آن نفرموده‌اند.

بیان اشکال مرحوم رشتی:

مرحوم رشتی میفرمایند شما برهان تضاد را دلیل میگیرید بر اینکه مشتق برای خصوص متلبس به مبدا وضع شده است، پس وضع مشتق برای خصوص متلبس به مبدا متوقف است بر برهان تضاد، از طرفی خود تضاد بر وضع مشتق برای خصوص متلبس به مبدا متوقف است. یعنی اگر یک کسی آمد گفت مشتق برای خصوص متلبس به مبدا وضع شده است، اینجا بین قیام و قعود نسبت تضاد ایجاد میشود؛ و اگر کسی گفت مشتق برای اعم وضع شده اینجا بین قیام و تضاد نیست بلکه نسبت تخالف است. پس در نتیجه خود نسبت تضاد متوقف است بر اینکه مشتق برای خصوص متلبس به مبدا وضع شده باشد.

و این دور است. از یک طرف شما تضاد را دلیل قرار میدهید برای مدعا که بیان باشد از اینکه مشتق برای خصوص متلبس به مبدا وضع شده است. از طرفی اگر بخواهد مشتق برای خصوص متلبس به مبدا وضع شده باشد، باید بین اینها تضاد باشد. پس وضع مشتق برای متلبس متوقف برای تضاد است و تضاد متوقف است بر اینکه مشتق برای متلبس وضع شده باشد چون اگر مشتق برای اعم وضع شده باشد نسبت بین این دو دیگر تضاد نیست.

۶

جواب اشکال مرحوم رشتی

اشکال مرحوم آخوند بر محقق رشتی:

مرحوم آخوند میفرمایند وضع مشتق برای خصوص متلبس متوقف بر تضاد است اما تضاد بین اوصاف یک امر ارتکازی است، تضاد بین قائم و قاعد متوقف بر این نیست که مشتق برای خصوص متلبس وضع شده باشد بلکه تضاد بین قائم و قاعد یک امر ارتکازی است و بر آن معنایی که در ذهن شماست متوقف نیست. و در نتیجه اشکال دور با این بیان حل میشود.

۷

طرح اشکالات مطرح شده

مرحوم آخوند در اینجا که جواب مرحوم رشتی را میدهند، دو تا اشکال را که مرتبط با یکدیگر است را بیان میکنند. (عبارت کفایه مقداری غموض دارد در اینجا)

اشکال اول: مستشکل میگوید که شاید این ارتکاز که شما آمدید بیان کردید، میگویید بین اوصاف و معانی اوصاف تضاد وجود دارد به حسب ارتکاز، شاید منشا این ارتکاز تبادر اطلاقی باشد نه اینکه تبادر مستند به حاق لفظ باشد. ما قبلا در بحث تبادر آنجایی که میخواندیم یکی از علائم حقیقت این است که معنا به ذهن تبادر پیدا بکند، گفتیم که تبادری علامت حقیقت باشد که آن تبادر مستند به خود لفظ باشد اما اگر تبادر مستند به اطلاق لفظ باشد این تبادر اطلاقی علامت حقیقت نیست.

مستشکل به آخوند میگوید که ما قبول داریم بین معانی تضاد وجود دارد، و قبول هم داریم این تضاد به حسب ارتکاز است اما چه چیزی این ارتکاز را برای شما به وجود آورده است؟ این ارتکاز به حسب تبادر اطلاقی است (در نتیجه دیگر نمیتواند علامت حقیقت و مجاز باشد) یعنی وقتی که یک مشتق را استعمال بکند و هیچ قرینه‌ای در کار نباشد از اطلاق خصوص حال تلبس متبادر میشود. وقتی میگوییم {زید ضارب} اطلاق این ضارب منشا این میشود که خصوص حال تلبس به ذهن تبادر پیدا بکند و این برای ما مفید نیست؛ گرچه ما اصل تضاد بین صفات و ارتکازی بودن آن را قبول داریم اما این ارتکاز مستند به تبادر اطلاقی است، یعنی چون هیئت فاعل به صورت مطلق استعمال میشود ظهور در حال تلبس دارد.

به عبارت دیگر تبادر اطلاقی «قائم» میگوید الان متلبس به قعود است و این دو تبادر اطلاقی، ارتکاز تضاد بین الاوصاف را برای ما به وجود آورده (و قبلا خواندیم که تبادر اطلاقی علامت حقیقت و مجاز نیست).

در نتیجه مستشکل میگوید جناب آخوند این تضاد و ارتکازی بودن تضاد سرانجامش تبادر اطلاقی است و تبادر اطلاقی را خود شما علامت حقیقی بودن معنا نمیدانید.

جواب مرحوم آخوند: 

تبادر اطلاقی اگر هم وجود داشته باشد مربوط به حال انقضا میباشد و مربوط به حال تلبس نمیباشد؛ چون ما وقتی ببینیم که مشتق را فقط در حال تلبس استعمال میکنند یا در منقضی بیشتر استعمال میشود، وقتی ما استعمالات را بگردیم، میبینیم استعمال مشتق نسبت به منقضی بیشتر از استعمالات مشتق در حال تلبس است. وقتی ده روز پیش زده، ده روز پیش خورده و غیره در اینجا عرف الان میگوید «زید ضارب» و غیره؛ مرحوم آخوند میفرمایند که وقتی کثرت استعمال نسبت به حال انقضا اکثر از استعمال نسبت به حال تلبس است پس ما میگوییم تبادر اطلاقی نسبت به حال تلبس وجود ندارد.

در اینجا مستشکل مجددا به این حرف اشکال میکند: (اشکال دوم)

میگوید که جناب آخوند شما که میفرمایید مشتق حقیقت در خصوص متلبس است پس این مبنای شماست بنابراین نظر شما استعمال مشتق در منقضی باید یک استعمال مجازی باشد، شما در این جوابی که الان به ما دادید گفتید که استعمال مشتق در منقضی از استعمال مشتق در متلبس بیشتر است، اگر یک لفظی در معنای مجازی استعمالش بیش از استعمال آن لفظ در معنای حقیقی باشد این اولا بعید است و ثانیا با حکمت وضع منافات دارد. توضیح مطلب: مستشکل میفرماید شما میگویید مشتق حقیقت در متلبس است و در جواب شکال قبلی گفتید که استعمال مشتق در منقضی از استعمال مشتق در متلبس بیشتر است، وقتی این دو را کنار هم قرار میدهیم به این میرسیم که طبق نظر مرحوم آخوند لازم میاید که لفظ در معنای مجازی بیش از معنای حقیقی استعمال بشود؛ مستشکل دنبال اثبات این است که میبینید این همه مشتق در منقضی استعمال میشود بیایید بگویید که مشتق حقیقت در اعم است و ثانیا با حکمت وضع منافات دارد؛ حکمت وضع رفع احتیاج و رفع نیاز است و وقتی میبیند نیاز مردم به این است که مشتق را در معنای منقضی استعمال بکنند، شما چرا میگویید مشتق برای خصوص متلبس وضع شده است.

خود مستشکل در این اشکالی میکند یک چیزی در ذهنش میباشد که آن را جواب میدهد بیان این مطلب را میگذاریم در هنگام تطبیق بیان میکنیم.

۸

تطبیق «برهان تضاد بنابر توضیح (عضدی)»

وقد يقرّر هذا وجها على حدة (بیان میشود و تقریر میشود این دلیل تضاد به عنوان یک دلیل مستق برای این ادعا که مشتق برای خصوص متلبس وضع شده است) چون قبل از «قد یقرر» گفتیم که مرحوم آخوند تضاد را بعنوان متمم و بعنوان مکمل دلیل دوم بیان کردند که دلیل دوم مسئله‌ی صحت سلب بود. و حال میخواهیم به عنوان یک دلیل مستقل که از آن به عنوان برهان تضاد یاد میکنند بیان کنیم. ويقال (عضدی) لا ريب في مضادّة الصفات المتقابلة المأخوذة من المبادئ المتضادّة (شکی نیست در ضدیت داشتن صفات منقابله‌ای که ماخوذ است از مبانی متضاده) «قائم» و «قاعد» که قائم از قیام گرفته شده و قاعد از قعود گرفته شده است، اینها چون دو تا مبدا متضاد دارند خود اوصاف هم متضاد میشود. على ما ارتكز لها من المعاني (این تضاد بین مبادی از کجا آمده است؟ بر طبق آن چیزی که مرتکز است برای این مبادی که بیان باشد از معانی) پس در این مقدمه میگویند که شکی نداریم که بین قائم و قاعد تضاد وجود دارد. لو كان المشتقّ حقيقة في الأعمّ لما كان بينها مضادّة (اگر مشتق بخواهد حقیقت در اعم باشد دیگر بین این اوصاف نباید نسبت تضاد باشد) بل مخالفة (بلکه باید نسبت تخالف باشد) این «بل» بل اعراض است. عرض شد که تضاد و تخالف هر دو از متقابلین هستند، متقبالینی که قابل اجتماع نباشد به آن متضادین میگویند و متقابلینی که قابل اجتماع در شی واحد در زمان واحد است مثل سفیدی و شیرینی به آن متخالفین میگویند. لتصادقها فيما انقضى عنه المبدأ وتلبّس بالمبدإ الآخر (این اوصاف صدق میکنند هم در موردی که مبدا از اون منقضی شده و متلبس به یک مبدا دیگری شده است) در اینجا اگر مشتق حقیقت در اعم باشد باید صدق کند که به زیدی که قبلا قائم بوده و الان قاعد است هم نسبت قیام بدهیم هم نسبت قعود در حالی که میدانیم این دو متضاد است و نمیشود در آن واحد جمع شود.

۹

تطبیق «اشکال مرحوم رشتی و جواب بر آن»

ولا يرد على هذا التقرير ما أورده بعض الأجلّة من المعاصرين (وارد نمیشود بر این تقریر وارد نمیشود آن چه که بعضی از اجله‌ی معاصرین وارد کرده‌اند) منظور از بعض الاجله محقق رشتی است.

محقق رشتی اشکال دور را بر این برهان وارد کردند که یک گوشه از اشکال را مرحوم آخوند بیان کرده‌اند.

من عدم التضادّ على القول بعدم الاشتراط («من» بیان برای «ما اورده» است. تضاد نیست بنا بر قول بعدم اشتراط، اشتراط یعنی اشتراط بقا مبدا.) یعنی تضاد متوقف است بر اشتراط که اشتراط همان تلبس است، پس محقق رشتی میگوید که تضاد موقوف بر تلبس است یعنی کسانی که میگویند که مشتق برای خصوص متلبس است اینها سرانجامشان تضاد است و کسانی که میگویند مشتق برای اعم است اینها سرانجامشان تخالف میباشد پس تضاد متوقف است بر اینکه مشتق برای خصوص متلبس وضع شده باشد، از طرفی شما آمدید تضاد را دلیل قرار دادید برای اینکه مشتق برای متلبس وضع شده است پس وضع مشتق برای متلبس هم متوقف بر تضاد شد و این دور است. لما عرفت من ارتكازه بينها كما في مبادئها ما عرفت من ارتكازه بينها كما في مبادئها. («لما» تعلیل برای «و لا یرد» میباشد. قبلا دانستیم که اینکه تضاد متوقف بر این باشد که مشتق برای متلبس وضع شده، حرف درستی نیست. ارتکاز تضاد بین الوصاف همانطور که در مبادی این صفات میباشد)

۱۰

تطبیق «اشکالات مطرح شده»

إن قلت: (مستشکل میگوید آقای آخوند تضاد را قبول داریم ارتکاز را هم قبول داریم اما این ازتکاز معلول تبادر اطلاقی است، یعنی چون از اطلاق مشتق خصوص حال تلبس تبادر میکند نتیجه‌اش ارتکاز تضاد شده است. وقتی میگوییم «قائم» اطلاق آن میگوید که الان تلبس در قیام دارد، این تبادر اطلاقی زمینه‌ی ارتکازی بودن تضاد را ایجاد کرده است. پس مسئله ختم شد به تبادر اطلاقی پس شما میخواهید وضع مشتق برای خصوص متلبس را از راه تبادی اطلاقی درست کنید در حالی که تبادر اطلاقی علامت حقیقی بودن موضوع له نیست. لعلّ ارتكازها لأجل الانسباق من الإطلاق لا الاشتراط (ارتکاز تضاد از باب انسباق اطلاقی است نه از باب اشتراط. اشتراط یعنی اینکه تلبس شرط برای صدق مشتق باشد) در اینجا محشین هم گفته‌اند که بهتر بود مرحوم آخوند به جای اشتراط همان «حاق اللفظ» را بگوید یعنی این انسباق، انسباق اطلاقی است نه اینکه مستند به ذات لفظ باشد. البته اشتراط هم همینطور است یعنی اگر ذات مشتق و لفظ آن مشروط به تلبس باشد آن وقت میگوییم این تبادر مستند به خود لفظ میشود. قلت: لا يكاد يكون لذلك (این ارتکاز به خاطر انسباق اطلاقی نمیباشد) به این دلیل که اگر انسباق اطلاقی اگر منشا ارتکاز باشد منوط به این است که مشتق در حالت اطلاق کثرت استعمال در خصوص تلبس داشته باشد در حالی که مشتق درحالت اطلاقی کثرت استعمال در حال انقضا دارد. لكثرة استعمال المشتقّ في موارد الانقضاء لو لم يكن بأكثر (استعمال مشتق در موارد انقضا زیاد است اگر بیشتر نباشد) یعنی اگر ادعا نکنیم استعمال مشتق در منقضی بیش از متلبس است لا اقل استعمال مشتق در منقضی هم زیاد است، و همین باعث میشود که تبادر اطلاقی نسبت به خصوص حال تلبس محقق نشود. إن قلت: على هذا (بنابراین که کثرت استعمال نسبت به منقضی زیاد یا اکثر باشد) يلزم أن يكون في الغالب أو الأغلب مجازا (لازم میاید که استعمال مشتق در غالب یا اغلب مجاز باشد) عرض کردیم برای اینکه این اشکال مستشکل روشن بشود این دو مطلب را کنار هم قرار دهید، ۱. آخوند میگوید مشتق حقیقت در متلبس است ۲. از طرفی شما ادعا کردید که استعمال مشتق در منقضی زیاد یا اکثر است. پس لازمه‌ی این حرف شما این است که لفظ در معنای مجازی خودش بیش از معنای حقیقی استعمال بشود. وهذا بعيد ربما لا يلائمه حكمة الوضع (این حرف بعید است و ثانیا استعمال در معنای مجازی اگر اکثر از معنای حقیقی باشد با حکمت وضع سازگاری ندارد) حکمت وضع رفع نیاز استعمالی مستعملین است و اگر استعمال در مجاز بیشتر مورد نیاز است چرا واضع میاید مشتق را برای خصوص متلبس وضع میکند. بعد مستشکل میگوید که: میگویند اکثر محاورات از مجازات است، یعنی مردم در محاورات خود اکثرا از مجاز استفاده میکنند. خب حالا که اکثر محاورات مجازی است چه اشکالی دارد که در مشتق هم همینطور باشد. مستشکل میگوید این جمله را درست نتوانستید معنا بکنید {اکثر محاورات مجازی است} دو تفسیر میشود برای این جمله آورد.۱. این که بگوییم یک لفظ یک معنای حقیقی و یک معنای مجازی دارد، اگر پنج بار در معنای حقیقی استعمال میشود صد بار در معنای مجازی استعمال میشود. این معنای اول را مستشکل میگوید قبول نداریم.۲. یک لفظ اگر یک معنای حقیقی دارد ده تا هم معنای مجازی دارد، خب حالا اگر ده تا لفظ ده تا معنای حقیقی داشته باشد و هر کدام هم ده تا معنای مجازی داشته باشد خب نتیجه این میشود که اکثر محاورات مجازی میشود.

مراد از این جمله « أكثر المحاورات مجازات» این است که اگر لفظی یک معنای حقیقی دارد ده معنای مجازی دارد. لا يقال: كيف؟ وقد قيل بأنّ أكثر المحاورات مجازات (نگویید که چگونه شما این را بعید میدانید در حالی که گفته شده اکثر محاورات عنوان مجازات را دارد) فإنّ ذلك ـ لو سلّم ـ فإنّما هو لأجل تعدّد المعاني المجازيّة بالنسبة إلى المعنى الحقيقيّ الواحد (این قیل اگر چنین چیزی را بپذیریم اما معنایش آن چیزی نیس که شما میکنید بلکه معنایش این است که اگر لفظ یک معنای حقیقی دارد ده معنای حقیقی دارد)

وذلك لوضوح أنّ مثل القائم والضارب والعالم وما يرادفها من سائر اللغات لا يصدق على من لم يكن (١) متلبّسا بالمبادئ ، وإن كان متلبّسا بها قبل الجري والانتساب ، ويصحّ سلبها عنه. كيف؟ (٢) وما يضادّها بحسب ما ارتكز من معناها في الأذهان يصدق عليه ، ضرورة صدق القاعد عليه في حال تلبّسه بالقعود بعد انقضاء تلبّسه بالقيام ، مع وضوح التضادّ بين القاعد والقائم بحسب ما ارتكز لهما من المعنى ، كما لا يخفى.

وقد يقرّر هذا (٣) وجها على حدة ، ويقال : لا ريب في مضادّة الصفات المتقابلة المأخوذة من المبادئ المتضادّة على ما ارتكز لها من المعاني ، فلو كان المشتقّ حقيقة في الأعمّ لما كان بينها مضادّة ، بل مخالفة ، لتصادقها فيما انقضى عنه المبدأ وتلبّس بالمبدإ الآخر.

ولا يرد على هذا التقرير ما أورده بعض الأجلّة من المعاصرين (٤) من عدم التضادّ على القول بعدم الاشتراط ، لما عرفت من ارتكازه بينها (٥) كما في مبادئها.

إن قلت : لعلّ ارتكازها (٦) لأجل السبق من الإطلاق لا الاشتراط (٧).

قلت : لا يكاد يكون لذلك ، لكثرة استعمال المشتقّ في موارد الانقضاء لو

__________________

(١) هكذا في النسخ. والصحيح أن يقول : «من لا يكون».

(٢) أي : كيف لا يصحّ سلبها عمّن لا يكون متلبّسا فعلا بالمبادئ؟

(٣) أي : لزوم اجتماع الضدّين.

(٤) وهو المحقّق الرشتيّ في بدائع الأفكار : ١٨١.

(٥) أي : ارتكاز التضادّ بين الصفات المتقابلة كارتكازيّته بين مبادئها ، فلا يتوقّف التضادّ بينها على القول بالاشتراط كي يلزم الدور.

ولا يخفى ما في ارتكازيّته كما مرّ في علاميّة التبادر.

(٦) أي : ارتكاز المضادّة بين الصفات.

(٧) حاصل الإشكال : أنّ مجرّد ارتكاز التضادّ بين الصفات لا يدلّ على وضع المشتقّ لخصوص حال التلبّس ، بل إنّما يدلّ عليه إذا كان الارتكاز ناشئا من حاقّ اللفظ ، وهو غير معلوم ، بل يحتمل أن يكون ناشئا من الإطلاق.

لم يكن بأكثر (١).

إن قلت : على هذا يلزم أن يكون في الغالب (٢) أو الأغلب (٣) مجازا ، وهذا بعيد ربما لا يلائمه حكمة الوضع. لا يقال : كيف؟ (٤) وقد قيل بأنّ أكثر المحاورات مجازات. فإنّ ذلك (٥) ـ لو سلّم ـ فإنّما هو لأجل تعدّد المعاني المجازيّة بالنسبة إلى المعنى الحقيقيّ الواحد. نعم ربما يتّفق ذلك بالنسبة إلى معنى مجازيّ ، لكثرة الحاجة إلى التعبير عنه ، لكن أين هذا ممّا إذا كان دائما كذلك ، فافهم.

قلت : ـ مضافا إلى أنّ مجرّد الاستبعاد غير ضائر بالمراد بعد مساعدة الوجوه المتقدّمة عليه ـ إنّ ذلك (٦) إنّما يلزم لو لم يكن استعماله فيما انقضى بلحاظ حال التلبّس ، مع أنّه بمكان من الإمكان ، فيراد من «جاء الضارب ، أو الشارب» ـ وقد انقضى عنه الضرب والشرب ـ جاء الّذي كان ضاربا وشاربا قبل مجيئه حال التلبّس بالمبدإ ، لا حينه (٧) بعد الانقضاء ، كي يكون الاستعمال بلحاظ هذا الحال (٨) ، وجعله معنونا بهذا العنوان فعلا بمجرّد تلبّسه قبل مجيئه (٩) ، ضرورة أنّه لو كان للأعمّ لصحّ استعماله بلحاظ كلا الحالين.

وبالجملة : كثرة الاستعمال في حال الانقضاء يمنع عن دعوى سبق خصوص حال التلبّس من الإطلاق ، إذ مع عموم المعنى وقابليّة كونه حقيقة في المورد (١٠)

__________________

(١) بتعبير آخر : إنّ السبق الإطلاقيّ مشروط بكثرة استعمال المشتقّ في خصوص حال التلبّس ، وهذا الشرط مفقود في المقام ، ضرورة كثرة استعمال المشتقّ في موارد الانقضاء لو لم يكن بأكثر.

(٢) وهو فيما إذا كان استعمال المشتقّ في موارد الانقضاء كثيرا.

(٣) وهو فيما إذا كان استعماله في موارد الانقضاء أكثر.

(٤) أي : كيف يلائمه حكمة الوضع؟

(٥) أي : كون أكثر المحاورات مجازا.

(٦) أي : كون الاستعمال في الغالب أو الأغلب مجازا.

(٧) يعني : لا حين المجيء.

(٨) أي : حال الانقضاء.

(٩) أي : وكي يكون جعل من صدر عنه الضرب أو الشرب قبل مجيئه معنونا بعنوان كونه ضاربا وشاربا فعلا بمجرّد تلبّسه بهما قبل المجيء.

(١٠) أي : وقابليّة كون المشتقّ حقيقة في مورد انقضى عنه المبدأ.