درس کفایة الاصول - جلد اول

جلسه ۴۱: مشتق ۷

 
۱

خطبه

۲

عبارت خوانی آغازین

۳

امر پنجم: ادلّه‌ی اثبات حال تلبس

در این امر خامس همانطوری که در جلسه‌ی گذشته عنوان آن را مطرح کردیم بحث در این است که کلمه‌ی حال که در عنوان نزاع در باب مشتق در کلمات اصولیون ذکر شده، مراد آن‌ها از این کلمه چیست؟ این که نزاع شده که آیا مشتق حقیقت در خصوص متلبس بالمبدأ فی الحال یا اعم از متلبس و منقضی وضع شده مراد از این حال چیست؟ مجموعا در بین کلمات برای این حال دو تفسیر بیان شده است. یک تفسیر که از مرحوم آخوند و تعداد زیاد دیگری از فقهاء نقل شده این است که مراد از حال، حال تلبس است و تفسیر دوم این است که مراد از این حال، حال نطق است. برای روشن شدن مسئله همانطور که بیان کردیم ما مجموعا سه زمان و سه حال داریم: یکی زمان نطق یعنی همین زمانی که متکلم نطق می‌کند، دوم زمان تلبس یا حال تلبس یعنی زمانی که این ذات لباس مبدأ را پوشیده و این مبدأ با این ذات در خارج اتحاد پیدا کرده است، زمانی که زید لباس ضرب می‌پوشد و ضرب با زید در خارج اتحاد پیدا می‌کند را زمان تلبس می‌گوییم، سوم زمان نسبت است که اختیار زمان نسبت به دست متکلم است یعنی متکلم می‌تواند نسبت بین مبدأ و ذات را گذشته قرار دهد و یا این که نسبت بین مبدأ و ذات را در زمان نطق یا زمان آینده قرار دهد و بستگی به بیان متکلم دارد. حال که روشن شد ما دارای سه زمان هستیم مرحوم آخوند ابتدا صور مسئله را عنوان می‌کنند و بعد از عنوان صور مسئله و ذکر امثله‌ای که در محل نزاع داخل است به این نتیجه می‌رسند که مراد از کلمه‌ی حال در عنوان مسئله، حال تلبس است. سپس یک مؤیدی هم برای ادعای خودشان بیان می‌کنند. مجموعا ما سه صورت برای مسئله بیان می‌کنیم.

صورت اول مسئله این است که هر سه زمان یا هرسه حال با یکدیگر متحد باشند، این صورت بلا اشکال از محل نزاع خارج است و استعما، استعمال حقیقی است مثل این که می‌گوییم " زید ضارب الآن" در این جمله زمان نطق همین زمان تکلم است، نسبت بین ضرب و زید را نیز الآن قرار دادم و فرض هم در جایی می‌آوریم که زید در حین نطق و تکلم ما مشغول ضرب است در این مثال سه زمان یعنی نطق و تلبس و نسبت با هم اتحاد دارند در این صورت این استعمال حقیقی است و این مورد بلا اشکال از محل نزاع خارج است.

صورت دوم که باز در این صورت دوم استعمال حقیقی است و از محل نزاع خارج است در جایی است که زمان نسبت و زمان تلبس متحد باشند اما زمان نطق جدای از این‌ها باشد که دو مثال دارد: یک مثال در جایی است که می‌گوییم " زید کان ضاربا بالامس" در این جمله زمان تلبس یعنی زمانی که زید واقعا متلبس به ضرب شده دیروز بوده و نسبت را هم همان دیروز قرار می‌دهیم اما زمان نطق امروز است، مرحوم آخوند می‌فرمایند همه قبول دارند که این استعمال، استعمال حقیقی است و همچنین اگر زید فردا می‌خواهد بزند و بگوییم " سیکون زید ضاربا غدا" و زمان نسبت و زمان تلبس هر دو متحد در استقبال باشد اما زمان نطق الآن است در این مثال نیز بلا اشکال استعمال حقیقی است و از محل نزاع خارج است.

صورت سوم در جایی است که بین زمان نسبت و زمان تلبس جدایی حاصل شود اما زمان نسبت و نطق با یکدیگر متحد باشند، این صورت سوم هم دارای دو تصویر است یک صورت این است که نسبت را الآن قرار می‌دهیم در حالی که تلبس در استقبال است، می‌گویم: زید الآن ضارب است در این صورت زمان نطق و زمان نسبت متحد اما فرض این است که تلبس فردا می‌خواهد واقع شود، این صورت هم از محل نزاع خارج است یعنی احدی از علما تردیدی ندارند که این استعمال مجازی است. صورت دیگر از همین صورت سوم این است که زمان نسبت و نطق یکی باشد اما تلبس در گذشته واقع شده مثلا زید دیروز لباس ضرب را پوشیده اما من امروز می‌خواهم بین ضرب و زید ایجاد نسبت کنم، مرحوم آخوند می‌فرمایند: این صورت داخل در محل نزاع است که آیا زیدی که دیروز لباس ضرب پوشیده و امروز می‌خواهم بگویم " زید ضارب الآن" آیا این استعمال یک استعمال حقیقی است یا یک استعمال مجازی است؟ نتیجه‌ی این صور این است که در باب مشتق دو جهت معتبر است: جهت اول جدا بودن زمان نسبت و تلبس از یکدیگر (هر جا زمان تلبس و زمان نسبت با هم متحد باشند خارج از محل نزاع است) و جهت دوم این است که زمان تلبس در آینده نباشد یعنی اگر نسبت را الآن قرار دادیم و تلبس در آینده می‌خواهد واقع شود بلااشکال از محل نزاع خارج است و استعمال آن یک استعمال مجازی است. مرحوم آخوند می‌فرمایند از این بیانات و امثله روشن شد که مراد از حال، حال نطق نیست زیرا می‌گوییم در "زید ضارب بالامس" بلا اشکال یک استعمال حقیقی است در حالی که در این مثال ضرب و نسبت هردو در زمان گذشته بوده و زمان نطق الآن است و اگر مراد از حال، حال نطق باشد باید این دو مثال نیز داخل در محل نزاع باشد یعنی " زید ضارب بالامس " و " سیکون زید ضارب غدا" باید در محل نزاع داخل باشند چرا که در این دو مثال نه نسبت و نه تلبس هیچ یک در حال نطق نیست. به عبارت دیگر اگر شما بگویید مراد از حال، حال نطق است نزاع این می‌شود که آیا مشتق در خصوص متلبس بالمبدأ در حال نطق حقیقت است و یا در جایی که در حال نطق هم متلبس بالمبدأ نیست در آن نیز حقیقت است، در این دو مثال نیز در حال نطق تلبس وجود ندارد پس باید این دو مثال داخل در محل نزاع باشد در حالی که همه می‌گویند این دو مثال از محل نزاع خارج است، پس خارج بودن این دو مثال از محل نزاع دلیل واضح و روشن است بر این که مراد از حال در محل نزاع، حال نطق نیست، بلکه مراد حال تلبس است یعنی آیا مشتق در جایی که حال نسبت و تلبس فقط متحد است حقیقت است یا در جایی که حال تلبس و نسبت از یکدیگر جدا هستند نیز داخل در استعمال حقیقی مشتق است یعنی تلبس در گذشته و نسبت در حال آیا استعمال حقیقی است یا مجازی؟

۴

مؤید مرحوم آخوند برای اثبات حال تلبس و اشکال و جواب مربوط به آن

مرحوم آخوند بعد از این که این مثال‌ها را به عنوان دلیل ذکر می‌کنند یک مؤیدی نیز در مقام بحث بیان می‌کنند، می‌فرمایند: مؤید ما بر این که مراد از حال، زمان نطق نیست این است که علمای عربیت اجماع دارند بر این که اسم زمان و مکان یا اسم فاعل و مفعول دلالت بر زمان ندارد، پس همین که علمای عربیت اجماع دارند که برخی از مشتقات مثل اسم فاعل و اسم مفعول دلالت بر زمان نداند و در موضوع له زمان نیست معلوم می‌شود که زمان نطق در عنوان محل نزاع نیز داخل نیست.

مستشکل اشکال می‌کند که این ایناجماع علمای عربیت با آن قانونی که علمای نحو بیان کردند مغایرت دارد. علمای نحو می‌گویند: اگر اسم فاعل یا اسم مفعول بخواهد عمل کند شرط آن این است که دلالت بر زمان حال یا زمان استقبال داشته باشد و اگر دلالت بر این دو زمان نداشت عمل نمی‌کند، لذا این سخن با اجماع علمای عربیت سازگار نیست. مرحوم آخوند در مقام جواب می‌فرمایند: آن چه که علمای نحو می‌گویند به حسب وضع نیست به قرینه باید دلالت بر زمان حال یا استقبال کند، درست است که چنین قانونی بن آن‌ها وجود دارد اما مراد آن‌ها دلالت بر زمان حال یا استقبال بالوضع نیست و تنافی در صورتی ثابت می‌شود که مراد آنها دلالت بر زمان حال یا استقبال بالوضع باشد.

۵

تطبیق امر پنجم: ادلّه‌ی اثبات حال تلبس

خامسها: [المراد من كلمة «الحال» في العنوان]

انّ المراد بالحال في عنوان المسألة هو حال التلبّس لا حال النطق (مراد از حال در عنوان مسأله حال تلبس است نه حال نطق)، ضرورة أنّ مثل: «كان زيد ضاربا أمس»، أو «سيكون غدا ضاربا» حقيقة إذا كان متلبّسا بالضرب في الأمس في المثال الأوّل، ومتلبّسا به في الغد في الثاني (به این دلیل که در دو مثال «كان زيد ضاربا أمس»، أو «سيكون غدا ضاربا» اگر در مثال اول دیروز متلبس به ضرب باشد و در مثال دوم متلبس به ضرب در فردا باشد، بیان شد که خصوصیت این دو مثال این است که زمان نسبت و تلبس یکی است منتها در مثال اول زمان نسبت و تلبس را گذشته و در مثال دوم این دو زمان را آینده قرار دادیم که این دو مثال از محل نزاع خارج است و همه می‌گویند این استعمال حقیقی است)، فجري المشتقّ حيث كان بلحاظ حال التلبّس (نسبت دادن مشتق در صورتی که به لحاظ حال تلبس باشد) ـ وإن مضى زمانه في أحدهما، ولم يأت بعد في آخر (ولو این که زمان تلبس در یکی از دو مثال "یعنی مثال اول" گذشته باشد و تلبس هنوز در مثال دوم نیامده است) ـ كان حقيقة بلا خلاف

لو اخذ فعليّا ، فلا يتفاوت فيها (١) أنحاء التلبّسات وأنواع التعلّقات ، كما أشرنا إليه.

خامسها : [المراد من كلمة «الحال» في العنوان]

انّ المراد بالحال في عنوان المسألة هو حال التلبّس (٢) لا حال النطق (٣) ، ضرورة أنّ مثل : «كان زيد ضاربا أمس» ، أو «سيكون غدا ضاربا» حقيقة إذا كان متلبّسا بالضرب في الأمس في المثال الأوّل ، ومتلبّسا به في الغد في الثاني ، فجري المشتقّ حيث كان بلحاظ حال التلبّس ـ وإن مضى زمانه في أحدهما ، ولم يأت بعد في آخر ـ كان حقيقة بلا خلاف.

ولا ينافيه الاتّفاق على أنّ مثل «زيد ضارب غدا» مجاز ، فإنّ الظاهر أنّه فيما إذا كان الجري في الحال (٤) ـ كما هو قضيّة الإطلاق ـ ، والغد إنّما يكون لبيان زمان التلبّس ، فيكون الجري والاتّصاف في الحال والتلبّس في الاستقبال (٥).

ومن هنا ظهر الحال في مثل : «زيد ضارب أمس» وأنّه داخل في محلّ الخلاف والإشكال. ولو كانت لفظة «أمس» أو «غد» قرينة على تعيين زمان النسبة والجري أيضا (٦) كان المثالان حقيقة.

وبالجملة : لا ينبغي الإشكال في كون المشتقّ حقيقة فيما إذا جرى على الذات بلحاظ حال التلبّس ، ولو كان في المضيّ أو الاستقبال ؛ وإنّما الخلاف في كونه حقيقة في خصوصه (٧) أو فيما يعمّ ما إذا جرى عليها في الحال بعد ما انقضى عنه التلبّس ، بعد الفراغ عن كونه مجازا فيما إذا جرى عليها فعلا بلحاظ التلبّس في الاستقبال.

__________________

(١) أي : في دلالة الهيئة.

(٢) ليس المقصود من حال التلبّس زمان التلبّس كما استظهره المحقّق النائينيّ من كلام المصنّف ، بل المقصود هو فعليّة التّلبس واتّحاد الإسناد والتلبّس.

(٣) فلا يعتبر في صدق المشتقّ حقيقة تلبّس الذات بالمبدإ حال النطق ، كما لا يعتبر فيه تلبّسها بالمبدإ حال الجري وإطلاق المشتقّ على الذات.

(٤) أي : حال النطق.

(٥) فالمجازيّة في المثال المزبور انّما هو لأجل انفكاك الجري عن فعليّة التلبّس.

(٦) بحيث يتّحد زمان الجري مع زمان التلبّس.

(٧) أي : في خصوص حال التلبّس.

ويؤيّد ذلك (١) اتّفاق أهل العربيّة على عدم دلالة الاسم على الزمان ، ومنه الصفات الجارية على الذوات. ولا ينافيه اشتراط العمل في بعضها (٢) بكونه بمعنى الحال أو الاستقبال ، ضرورة أنّ المراد الدلالة على أحدهما بقرينة ، كيف لا وقد اتّفقوا على كونه مجازا في الاستقبال؟

لا يقال : يمكن أن يكون المراد بالحال في العنوان زمانه ، كما هو الظاهر منه عند إطلاقه ، وادّعي (٣) أنّه الظاهر في المشتقّات ، إمّا لدعوى الانسباق من الإطلاق أو بمعونة قرينة الحكمة.

لأنّا نقول : هذا الانسباق وإن كان ممّا لا ينكر إلّا أنّهم في هذا العنوان بصدد تعيين ما وضع له المشتقّ ، لا تعيين ما يراد بالقرينة منه.

سادسها : [لا أصل في المسألة]

انّه لا أصل في نفس هذه المسألة يعوّل عليه عند الشكّ (٤).

وأصالة عدم ملاحظة الخصوصيّة (٥) ـ مع معارضتها بأصالة عدم ملاحظة العموم ـ لا دليل على اعتبارها في تعيين الموضوع له.

وأمّا ترجيح الاشتراك المعنويّ على الحقيقة والمجاز إذا دار الأمر بينهما لأجل الغلبة (٦) ، فممنوع ، لمنع الغلبة أوّلا ، ومنع نهوض حجّة على الترجيح بها ثانيا.

وأمّا الأصل العمليّ فيختلف في الموارد ، فأصالة البراءة في مثل : «أكرم كلّ عالم» يقتضي عدم وجوب إكرام ما انقضى عنه المبدأ قبل الإيجاب (٧) ، كما أنّ

__________________

(١) أي : كون المراد من الحال حال التلبّس.

(٢) كاسمي الفاعل والمفعول.

(٣) كما ادّعاه صاحب الفصول في الفصول الغرويّة : ٦٠.

(٤) أي : عند التردّد وعدم قيام الدليل على أنّ الموضوع له خصوص المتلبّس فعلا أو الأعمّ منه.

(٥) أي : خصوصيّة حال التلبّس.

(٦) أي : غلبة الاشتراك المعنويّ على المجاز.

(٧) أي : قبل تشريع الحكم. بيان ذلك : أنّا لمّا نشكّ في صدق العالم فعلا على من انقضى عنه العلم للشكّ في الوضع ، فنشكّ في ثبوت الحكم له ، وأصالة البراءة عن وجوب إكرامه تنفي ـ