درس کفایة الاصول - جلد اول

جلسه ۳۰: صحیح و اعم ‍۱۴

 
۱

خطبه

۲

عبارت خوانی آغازین

۳

باقیمانده اجزاء باقیمانده‌ی مسمی

بیان شد که برخی از اجزاء وجود دارند که در یک مأمور به داخل هستند ولی به طوری که نه در ماهیت مأمور به و نه در فردی از افراد آن دخالت دارد، نه عنوان جزء مقوم ماهیت است و نه در وجود خارجی فردی از افراد ماهیت دخالت دارد بلکه وجود خارجی و مصداق و به تعبیر دیگر مأمور به خارجی عنوان ظرف را برای آن جزء دارد. طبق همین مطلب از این قسم با کلمه‌ی "فی" که دلالت بر ظرفیت دارد یاد می‌شود "جزء فی الواجب" و این ظرف ممکن است واجب یا مستحب باشد و آن جزء نیز یا واجب و یا مستحب می‌باشد. جزء واجب فی الواجب مثل لباس احرام در حج واجب است که لباس احرام نه داخل در ماهیت حج است و نه این فرد خارجی که مصداق حج است با آن جزء تشخص پیدا می‌کند بلکه این حج عنوان ظرفیت را دارد و تعبیر دیگر ظرفیت این است که این جزء اگر خارج از این ظرف انجام شود هیچ مطلوبیتی ندارد و مطلوبیت آن این است که در این ظرف قرار بگیرد، لباس احرام به خودی خود هیچ مطلوبیتی ندارد اما داخل این ظرف مطلوبیت پیدا می‌کند. اما جزء واجب فی المستحب در جایی است که لباس احرام در حج مستحبی باشد، جزء مستحب فی الواجب مثل قنوت در نماز و جزء مستحب فی المستحب نیز مثل قنوت در نماز مستحبی است. در جلسه‌ی گذشته بیان شد که این مسأله یک بحث مفصل و عمیقی دارد که آیا چنین امری از نظر ثبوتی امکان دارد که برخی از بزرگان مثل مرحوم محقق اصفهانی منکر هستند و می‌گویند امکان ندارد که یک شیء ای جزء باشد اما نه داخل در ماهیت و نه داخل در فرد باشد، اگر داخل در هیچکدام نیست پس جزء نیست و اگر جزء باشد یا باید جزء ماهیت و یا جزء فرد باشد و مرحوم آخوند گویا اصل امکان چنین معنایی را پذیرفته‌اند که می‌توان جزئی را در نظر گرفت که نه جزء ماهیت و نه جزء فرد است. ایشان می‌فرمایند در این قسم از اجزاء مثل قنوت و لباس احرام و مثل حتی طواف نساء طبق قول برخی از فقهاء، اخلال به آنها موجب اخلال به مسمی نمی‌شود و اگر کسی اخلال به قنوت ورزید موجب اخلال به مسمی نمی‌شود و بدون تردید صلاة محقق می‌شود.

در انتها ایشان با عبارت " اذا عرفت هذا کلّه" دوباره تمام این مطلبی که در امر ثالث فرمودن تکرار می‌کنند، البته یک فرق مختصری وجود دارد که بیان می‌کنیم. لکن بسیاری از محشین می‌فرمایند که تکرار مطلب است. می‌فرمایند: برای شما روشن شد که این قسم سوم که این شیء که نه در ماهیت و نه در فرد دخالت دارد اخلال به آن موجب فساد مسمی نمی‌شود و همچنین در جزء الفرد و شرط الفرد نیز همی ن گونه است. اما جزء الماهیه و شرط الماهیه قبلا فرمودند که اخلال به جزء الماهیه و شرط الماهیه موجب اخلال به مسمی و فساد آن می‌شود، اما در این جا ابتدائا یک تزلزلی پیدا می‌کنند و می‌فرمایند بین جزء الماهیه و شرط الماهیه تفصیل می‌دهیم به این نحو که اخلال به جزء الماهیه موجب فساد مسمی می‌شود و اگر کسی جزئی از اجزاء صلاة را اتیان نکرد موجب اخلال به ماهیت صلاة می‌شود ولی اگر شرط الماهیه اتیان نشود و مثلا وضوء را انجام نداد در این صورت موجب اخلال به مسمس نمی‌شود زیرا شرط خارج از ماهیت است یعنی در حقیقت ماهیت این شرط دخالت ندارد پس اگر کسی نماز بدون وضوء خواند می‌توانیم بگوییم نماز اتیان کرده است و لو این که فاسد است. اما بعد از این تفصیل دوباره بر می‌گردند و میفرمایند: از ادله‌ی سابق که برای صحیحی‌ها اقامه شد استفاده می‌شود که باید فعل صحیح باشد تا بتوانیم اسم صلاة را بر آن اطلاق کنیم، صحیح هم یعنی تام الاجزاء و الشرائط، پس جزء الماهیه و یا شرط الماهیهاگر اخلال شد دیگر مسمی تحقق پیدا نمی‌کند.

۴

تطبیق باقیمانده اجزاء باقیمانده‌ی مسمی

فيكون مطلوبا نفسيّا في واجب أو مستحبّ (این شیء که عنوان جزء را دارد مطلوب نفسی می‌شود "مطلوب نفسی یعنی این شیء با اجزاء دیگر ارتباطی ندارد" منتها ظرف آن باید یک واجب یا مستحب باشد به عبارت دیگر آن مطلوب نفسی ممکن است خود یا واجب یا مستحب باشد و ظرف هم ممکن است واجب یا مستحب باشد)، كما إذا كان مطلوبا كذلك قبل أحدهما أو بعده (کما این که ممکن است یک شیء ای قبل یا بعد از واجب یا مستحب مطلوب نفسی و مستقل باشد مثل این که استنشاق قبل از وضوء مستحب است یا یعد از غذاء چند قدم راه رفتن استحباب دارد که این‌ها هم عنوان مطلوب نفسی دارد یعنی استنشاق نه در ماهیت وضوء و نه در فردیت وضوء دخالت دارد بلکه یک مطلوب نفسی است منتها در جایی که مثال برای قبل و بعد واجب و مستحب ذکر می‌شود باید مقارن یا متصل باشد)، فلا يكون الإخلال به موجبا للإخلال به ماهيّة ولا تشخّصا وخصوصيّة أصلا (اخلال به آن شیء موجب اخلال به مأمور به، چه اخلال به ماهیت و چه اخلال به تشخص و فردیت آن نمی‌شود).

إذا عرفت (برخی از شروح قائلند که این مطلب تکرار است ولی ما بیان کردیم که تکرار محض نیست بلکه مرحوم آخوند قبلا بین جزء الماهیه و شرط الماهیه هیچ فرقی قائل نشدند و چون احتمال فرق وجود دارد علاوه بر این که برخی نیز قائل به فرق شده‌اند در این جا مرحوم آخوند یک اشاره‌ای به فرق بین جزء الماهیه و شرط الماهیه دارند) هذا كلّه، فلا شبهة في عدم دخل ما ندب إليه في العبادات نفسيّا في التسمية بأساميها (شبهه‌ای نیست در این که آن چه که به صورت مستقل مندوب و مستحب در عبادات واقع شده در تسمیه‌ی اسامی عبادات دخالت ندارد)، وكذا فيما له دخل في تشخّصها مطلقا (و همچنین در آن شیء ای که در تشخص و تفرد عبادات دخالت دارد ضرری به تسمیه‌ی عبادات می‌گذارد مثل تعداد ذکر رکوع که کم و زیاد شدن آن ضرری به تسمیه‌ی نماز نمی‌گذارد، مطلقا یعنی جزءا و شرطا).

وأمّا ما له الدخل شرطا في أصل ماهيّتها (و اما آن چه که به نحو شرطیت در اصل ماهیت عبادات دخالت دارد) فيمكن الذهاب أيضا (در شرط الماهیه هم ممکن است همین سخن را بگوییم) إلى عدم دخله في التسمية بها (دخالت در تسمیه‌ی در این الفاظ عبادات ندارد)، مع الذهاب إلى دخل ما له الدخل جزءا فيها (امااز طرفی قائل شویم به دخالت آن چه که جزءا در ماهیت دخالت دارد و بگوییم اگر اخلال به جزء الماهیه کریم موجب اخلال در مسمی می‌شود ولی شرط الماهیه اگر اخلال شد موجب اخلال به تسمیه نیست)، فيكون الإخلال بالجزء مخلّا بها دون الإخلال بالشرط (اخلال به جزء مخل به تسمیه باشد ولی اخلال به شرط مخل به تسمیه نباشد)، لكنّك عرفت أنّ الصحيح اعتبارهما فيها (لکن در ادله‌ی صحیحی‌ها دانستی که صحیح این است که جزء و شرط معتبر در تسمیه است یعنی اخلال به شرط الماهیه مانند اخلال به جزء الماهیه موجب اخلال به تسمیه است) 

۵

امر یازدهم: اشتراک لفظی

در امر یازدهم بحث اشتراک لفظی را مطرح می‌کنند، در این امر ایشان در دو مقام بحث می‌کنند، مقام اول این است که ما رد لغت آیا مشترک لفظی داریم یا خیر؟ یعنی اشتراک لفظی از حیث لغت امکان پذیر است یا خیر؟ مقام دوم این است که بر فرضی که از نظر لغت اشتراک لفظی ممکن باشد اما آیا در قرآن کریم اشتراک لفظی ممکن است یا خیر و ما مشترک لفظی داریم یا خیر؟ قبل از این که مطلب مرحوم آخوند بیان شود دو تعریف برای مشترک لفظی ذکر می‌کنیم. یک تعریف که قدماء بیان کردند: مشترک لفظی آن است که وضع و موضوع له متعدد دارد مثلا در کلمه‌ی عین واضع عین را یک مرتبه برای عین جاریه و یک مرتبه برای عین باکیه وضع کرده است و هر معنایی که خواسته موضوع له قرار دهد یک وضع مستقلی نیز دارد، اما تعریف دیگر از متأخرین است که گفته‌اند در مشترک لفظی لازم نیست که حتما وضع هم متعدد باشد بلکه مشترک لفظی به لفظی می‌گویند که دارای موضوع له متعدد اعم از این که وضع آن واحد یا متعدد باشد. علت آن این است که در بحث معانی حرفیه مشهور می‌گفتند که وضع حروف عام و موضوع له آن‌ها خاص است همچنین در اسماء اشاره که در این موارد نیز متأخرین یا همان مشهور قائل به مشترک لفظی هستند یعنی اگر واضع یک معنای کلی را تصور کرد و سپس لفظ "علی" یا "من" را برای مصادیق آن کلی وضع کرد هر مصداقی یک موضوع له مستقل و معنای مستقل می‌شود، لذا در اسماء اشاره طبق مبنای مشهور موضوع له واحد ولی وضع متعدد است. حق نیز همین است که آن چه ملاک در مشترک لفظی است این است که موضوع له متعدد و معانی مختلف داشته باشد اعم از این که وضع آن واحد یا متعدد باشد.

حال که تعریف آن روشن شد اولین بحث این است که آیا از نظر لغت مشترک لفظی امکان دارد یا خیر؟ مراد از امکان در این جا امکان ذاتی که در فلسفه می‌گویند نیست، فلاسفه مثلا وقتی می‌گویند: انسان ذاتا ممکن است یعنی نسبت ماهیت انسان به وجود و عدم مساوی است، مراد از این که یک لفظ ممکن است بیش از دو معنا داشته باشد امکان وقوعی است، امکان وقوعی یعنی اگر واقع شود تالی فاسدی بر آن مترتب نمی‌شود. سه نظریه بین اهل فن در مورد امکان وقوعی مشترک لفظی وجود دارد: نظر اول امکان وقوعی و نظر دوم استحاله‌ی وقوعی و نظر سوم ضرورت وقوع است. مرحوم آخوند نظریه‌ی اول را اختیار کردند و برای این مدعا سه دلیل اقامه می‌کنند: اول تبادر و دوم نقل اهل لغت و سوم عدم صحت سلب است.
آن‌ها که قائل به استحاله‌ی وقوعیه شدند یک دلیل اقامه کردند، می‌گویند حکمت در باب وضع تفهیم اغراض است و مشترک لفظی برای بیان مراد از معنا نیاز به قرینه‌ی معینه دارد و ما خارجا می‌دانیم که غالب قرائن مخفیه است یعنی وقتی می‌گوییم عین قرینه‌ای هم اگر ذکر کنم این قرینه بر شخصی واضح و بر دیگری مخفی است پس مشترک لفظی از طرفی نیاز به قرینه دارد و از طرفی حکمت وضع تفهیم اغراض است و از طرف دیگر قرائن غالبا مخفیه است لذا نتیجه می‌گیریم که مشترک لفظی با حکمت وضع سازگاری ندارد، مرحوم آخوند دو جواب می‌دهند: یکی ایم که قرائن واضحه هم وجود دارد و متکلم می‌تواند بر این قرائن واضحه اعتماد کند و این که می‌گویید مشترک لفظی مخل به حکمت وضع است صحت ندارد زیرا گاهی غرض تعلق پیدا می‌کند به این که متکلم می‌خواهد اجمال گویی کند و می‌خواهد لفظ مجملی بگوید که مخاطب معنای آن را آن گونه که باید نفهمد. سپس بحث قرآن را شروع می‌کنند ولی بعد از آن به سراغ نظریه‌ی سوم می‌روند که برخی قائل به ضرورت اشتراک لفظی در لغت هستند.

۶

تطبیق امر یازدهم: اشتراک لفظی

الحادي عشر

[في الاشتراك]

الحقّ وقوع الاشتراك (حق این استکه اشتراک لفظی وجود دارد، به سه دلیل:)، للنقل (یعنی نقل و تصریح اهل لغت) والتبادر (یعنی گاهی اوقات از یک لفظی چند معنا به ذهن تبادر پیدا می‌کند) وعدم صحّة السلب بالنسبة إلى معنيين أو أكثر للفظ واحد (عدم صحت سلب نسبت به دو معنا یا بیشتر برای یک لفظ، یعنی گاهی اوقات مشاهده می‌کنیم که از عین دو معنا یا بیشتر از دو معنا را اگر بخواهیم سلب کنیم صحت سلب ندارد به عبارت دیگر چند معناست که نسبت به هر یک از این معانی صحت سلب وجود ندارد)؛ وإن أحاله بعض (برخی مشترک لفظی را محال دانستند)، لإخلاله بالتفهّم المقصود من الوضع (چون اشتراک لفظی به تفهیم و تفهمی که حکمت وضع است اخلال وارد می‌کند)، لخفاء القرائن (و این اخلال به دلیل مخفی بودن قرائن است). لمنع الإخلال أوّلا (مرحوم آخوند می‌فرمایند این سخن صحیحی نیست)، لإمكان الاتّكال على القرائن الواضحة (زیرا امکان دارد به قرائن واضحه اعتماد شود)، ومنع كونه مخلا بالحكمة ثانيا (و مخل به حکمت نیز نمی‌باشد)، لتعلّق الغرض بالإجمال أحيانا (زیرا احیانا غرض به اجمال تعلق پیدا می‌کند مثلا متکلم می‌خواهد لفظی بگوید که مخاطب نفهمد)

۷

روایت هفته

فيكون الإخلال بما له دخل بأحد النحوين (١) في حقيقة المأمور به وماهيّته موجبا لفساده لا محالة ؛ بخلاف ما له الدخل في تشخّصه وتحقّقه مطلقا ، شطرا كان أو شرطا ، حيث لا يكون الإخلال به إلّا إخلالا بتلك الخصوصيّة مع تحقّق الماهيّة بخصوصيّة اخرى غير موجبة لتلك المزيّة ، بل كانت موجبة لنقصانها ، كما أشرنا إليه ، كالصلاة في الحمّام.

ثمّ إنّه ربما يكون الشيء ممّا يندب إليه فيه (٢) ، بلا دخل له أصلا ـ لا شطرا ولا شرطا ـ في حقيقته ولا في خصوصيّته وتشخّصه ، بل له دخل ظرفا في مطلوبيّته بحيث لا يكون مطلوبا إلّا إذا وقع في أثنائه (٣) فيكون مطلوبا نفسيّا في واجب أو مستحبّ ، كما إذا كان مطلوبا كذلك قبل أحدهما أو بعده (٤) ، فلا يكون الإخلال به (٥) موجبا للإخلال به (٦) ماهيّة ولا تشخّصا وخصوصيّة أصلا.

إذا عرفت هذا كلّه ، فلا شبهة في عدم دخل ما ندب إليه في العبادات نفسيّا في التسمية بأساميها ، وكذا فيما له (٧) دخل في تشخّصها مطلقا.

وأمّا ما له الدخل شرطا في أصل ماهيّتها فيمكن الذهاب أيضا إلى عدم دخله في التسمية بها ، مع الذهاب إلى دخل ما له الدخل جزءا فيها ، فيكون الإخلال بالجزء مخلّا بها دون الإخلال بالشرط ، لكنّك عرفت أنّ الصحيح اعتبارهما فيها.

__________________

(١) أي : الشرطيّة والشطريّة.

(٢) أي : ممّا يدعو إليه في المأمور به.

(٣) كالقنوت.

(٤) والأولى أن يقول : «مثل ما يكون مطلوبا كذلك ـ أي نفسيّا ـ قبل أحدهما كالأذان والإقامة ، أو بعد أحدهما كالتسبيحات الأربعة».

(٥) أي : ما يندب إليه في المأمور به.

(٦) أي : المأمور به.

(٧) هكذا في النسخ. والصحيح أن يقول : «وكذا ما له ...».

الحادي عشر

[في الاشتراك]

الحقّ وقوع الاشتراك (١) ، للنقل (٢) والتبادر وعدم صحّة السلب بالنسبة إلى معنيين أو أكثر للفظ واحد ؛ وإن أحاله بعض (٣) ، لإخلاله بالتفهّم المقصود من الوضع ، لخفاء القرائن. لمنع الإخلال أوّلا ، لإمكان الاتّكال على القرائن الواضحة ، ومنع كونه مخلا بالحكمة ثانيا ، لتعلّق الغرض بالإجمال أحيانا.

كما أنّ استعمال المشترك في القرآن ليس بمحال كما توهّم (٤) ، لأجل لزوم التطويل بلا طائل مع الاتّكال على القرائن ، والإجمال في المقال لو لا الاتّكال

__________________

(١) وهو وضع لفظ لمعنيين أو أكثر بأوضاع متعدّدة.

(٢) أي : لأنّ أهل اللغة نقلوا الاشتراك في بعض الألفاظ بالنسبة إلى معنيين أو أكثر ، كما في لفظ «العين» في لغة العرب ، ولفظ «شير» في لغة العجم.

(٣) كالأبهريّ والبلخيّ وتغلب من القدماء على ما في مفاتيح الاصول : ٢٣ ، والمحقّق النهاونديّ من المتأخّرين في تشريح الاصول : ٤٧.

وحوّله السيّد المحقّق الخوئيّ ـ بناء على ما ذهب إليه في معنى الوضع من أنّه تعهّد الواضع في نفسه ـ بأنّه متى ما تكلّم بلفظ مخصوص لا يريد منه إلّا تفهيم معنى خاصّ ، ومن المعلوم أنّه لا يجتمع مع تعهّده ثانيا بأنّه متى ما تكلّم بذلك اللفظ الخاصّ لا يقصد إلّا تفهيم معنى آخر يباين الأوّل ، ضرورة أنّ معنى ذلك هو النقض لما تعهّده أوّلا. راجع المحاضرات ١ : ٢٠٢.

(٤) أي : توهّم استحالته.