درس کفایة الاصول - جلد اول

جلسه ۲۹: صحیح و اعم ۱۳

 
۱

خطبه

۲

عبارت خوانی آغازین

۳

امر سوم: اجزاء دخیل در مسمی

تتمه‌ای که از امر ثانی باقی مانده توضیحش بیان شد که در تطبیق نیز توضیح می‌دهیم.

امر ثالث که آخرین امری است که در بحث صحیح و اعم بیان می‌شود این است که ما صحت را به تام الاجزاء و الشرائط معنا کردیم و صحیحی می‌گوید ما در فرضی قائل به اسم و تسمیه می‌شویم که همه‌ی اجزاء و شرائط باشد مثلا اگر تمام اجزاء و شرائط صلاة محقق شد در این صورت می‌گوییم عنوان صلاة و تسمیه‌ی به اسم صلاة مانعی ندارد ولی اگر اخلال به برخی از اجزاء و شرائط شود دیگر نمی‌توان عمل را به نام صلاة نامگذاری کرد. اما در این امر ثالث می‌فرمایند: آیا اخلال به هر جزء و شرطی چنین است و هر امری که عنوان جزئیت یا شرطیت را دارد اخلال آن موجب اخلال به تسمیه می‌شود یا این که بین اجزاء و شرائط حتی طبق قول صحیحی فرق وجود دارد و چه بسا اخلال به برخی اجزاء و شرائط ضرری به تسمیه نرساند؟ برای این که این مسئله روشن شود باید اقسام اجزاء و شرائطی که با یک مأمور به ارتباط دارند را بیان کنیم. یک شیء ای که دخالت در مأمور به مثل صلاة یا صوم یا حج دارد یا عنوان وجودی و یا عنوان عدمی دارد، یعنی شیء ای که دخالت دارد ممکن است وجودی باشد مثل سجده برای نماز و یا ممکن است عدمی باشد که مراد از عدم، عدم مطلق نیست زیرا عدم مطلق قابلیت تأثیر ندارد بلکه مراد عدم مضاف است مثل این که در صوم می‌گوییم ترک خوردن و ترک آشامیدن که این تروکی که در باب صوم باید انجام شود به آن‌ها امر عدمی مضاف است به این معنا که اضافه‌ی به یک وجودی می‌شود، حال مرحوم آخوند در این تقسیم به این عدمی فعلا توجهی ندارند، میفرمایند آنچه که به عنوان وجودی دخالت دارد خود دو قسم است: یا دخالت در ماهیت مأمور به دراد و یا دخالت در مصداق مأمور به و فردی از افراد مأمور به دارد و در هر دو صورت آن چه که دخالت دارد یا به عنوان جزء و یا به عنوان شرط دخالت دارد. مجموعا تا به این جا چهار قسم را مطرح فرمودند: جزء الماهیه، شرط الماهیه، جزء الفرد و شرط الفرد. مثال: در جایی که شیء ی به عنوان جزء الماهیه در ماهیت دخالت دارد مثل رکوع برای نماز که جزء ماهیت نماز است چرا که قوام نماز به اجزائی است که یکی از آن‌ها رکوع است و اگر یکی از آن‌ها منتفی شود ماهیت منتفی است، شرط الماهیه مثل طهارت برای نماز زیرا از یک طرف چون داخل در خود ماهیت نیست و شارع طهارت را جزو ماهیت نماز قرار نداده عنوان شرط را دارد و از طرفی شرط الماهیه می‌گوییم چون آن غرض مقصود از ماهیت نماز بدون این طهارت حاصل نمی‌شود، ماهیت نماز یک خصوصیت مطلوبه‌ای دارد که بدون این شرط محقق نمی‌شود، قبل از این که به سراغ جزء الفرد و شرط الفرد برویم مرحوم آخوند می‌فرمایند: شرط الماهیه خود دارای سه قسم است، شرط الماهیه‌ای که متقدم بر ماهیت است، شرط الماهیه‌ای که مقارن با ماهیت است و شرط الماهیه‌ای که متأخر از ماهیت است که مثال‌ها را در تطبیق بیان می‌کنیم. اما در جایی که شیء ای دخالت در ماهیت ندارد بلکه دخالت در فردی از افراد ماهیت دارد یعنی یک ماهیت کلی به نام صلاة داریم که یک فرد معین خارجی دارد و این جزء یا فرد در این فرد معین خارجی دخالت دارد، مثلا در جایی که عنوان جزء الفرد را دارد مرحوم آخوند مثالی نزدند ولی مثالش از اذکار در رکوع و سجود است یعنی اگر کسی در یک فردی از افراد صلاة به جای یک ذکر سه ذکر خواند این اذکار جزء نماز است ولی جزء ماهیت نماز نیست بلکه جزء فرد نماز یا به عبارتی جزء مصداق نماز است، اما شرط الفرد مثالش در جایی است که شخصی نمازش را در مسجد بخواند که نماز این شخص به " کونها فی المسجد" تقید پیدا می‌کند که این تقید بودن و تحقق نماز در مسجد عنوان شرط را پیدا می‌کند منتها این شرط، شرط الفرد است. پس ملاحظه فرمودید که گاهی اوقات شیء ای دخالت در مأمور به دارد ولی نه دخالت در ماهیت بلکه دخالت در فرد و مصداقی از آن ماهیت دارد که یا به نحو جزء و یا به نحو شرط است. سپس مرحوم آخوند می‌فرمایند: هریک از این دو نیز دو قسمت است: جزء الفردی داریم که سبب مزیت می‌شود مثل اذکار رکوع و جزء الفردی که موجب منقصت می‌شود مثل فتوای برخی از فقها که قران بین السورتین مکروه است یعنی اگر کسی در نماز دو سوره را بخواند قران بین السورتین مکروه است و شخصی که در نماز معین دو سوره را مقارن یک دیگر قرائت می‌کند در این صورت این سوره‌ی اضافی جزء الفرد است ولی جزء الفردی که سبب منقصت می‌شود. در شرط الفرد نیز همین طور است: شرط الفردی که سبب مزیت است مثل " کون الصلاة فی المسجد" و شرط الفردی که سبب ممنقصت می‌شود مثل " کون الصلاة فی الحمام". پس تا اینجا نتیجه‌ی تقسیم این شد که: شیء ای که دخالت وجودی در مأمور به دارد یا دخالت در ماهیت دارد و یا دخالت در فرد دارد که در هرکدام یا به نحو جزئیت و یا به نحو شرطیت دخالت دارد. یک قسم دیگر را ایشان در آخر بحث مطرح کردند و آن این است که گاهی اوقات یک جزئی داریم که دخالت در مأمور به دارد اما نه در ماهیت و نه در فرد آن ماهیت دخالت دارد بلکه مأمور به عنوان ظرف برای آن جزء را دارد، مثل قنوت برای نماز که نه عنوان جزء ماهیت نماز را دارد و نه عنوان جزء الفرد را دارد _ البته طبق این فتوا که قنوت یک مستحب نفسی استقلالی است_ و نماز شخص هیچ ارتباطی با قنوت ندارد بلکه نماز فقط ظرف برای قنوت می‌شود یا مثلا در حج می‌گویند پوشیدن دو لباس احرام " واجب فی الحج لا واجب للحج" یعنی یک واجب استقلالی است و حج ظرف برای آن است و نه جزء الماهیه و نه جزء الفرد است. دقت شود که اگر شیء ای جزء الماهیه و جزء الفرد باشد با حرف "لام" ذکر می‌شود مثلا می‌گوییم " الرکوع جزء للماهیه " یا " ذکر الکوع جزء للفرد" ولی در این فرض که یک شیء ای داریم که نه دخالت در ماهیت و نه دخالت در فرد دارد فقها با حرف "فی" ذکر می‌کنند و می‌گویند: " جزء فی الواجب " که خود دو قسم است که آن جزء مستحب نفسی باشد مثل قنوت و ممکن است خود آن جزء واجب نفسی مستقل باشد مثل پوشیدن دو لباس احرام در حج. اما در مباحث خارج بحث بسیار مفصلی دارد که آیا تصویر ثبوتی دارد که یک جزء مستحب نفسی در واجب داشته باشیم به طوری که واجب فقط ظرف آن است و دخالتی در ماهیت و فردیت آن واجب ندارد.

حال که اقسام اجزاء و شرائط روشن شد مرحوم آخوند حکم آن‌ها را بیان می‌کند و می‌فرماید: اگر یک شیء ای دخالت در ماهیت دارد اعم از این که جزء ماهیت یا شرط ماهیت باشد در این صورت اخلال به آن موجب اخلال به ماهیت است و موجب اخلال به تسمیه است. اخلال به جزء الفرد یا شرط الفرد موجب اخلال به تسمیه نمی‌شود زیرا اگر هر کدام را اتیان نکرد این فرد از عنوان مصداق مأمور به خارج نمی‌شود مثلا اگر کسی نمازش را در غیر از مسجد اتیان کرد این اخلال به شرط الفرد موجب اخلال به تسمیه نمی‌شود زیرا این فرد از مصداق ماهیت برای صلاة خارج نمی‌شود. در قسم آخر هم مسئله روشن است یعنی در جایی که جزءی دخالت در ماهیت و فرد ندارد بلکه واجب ظرف برای جزء است در این صورت روشن است اخلال به آن جزء موجب اخلال به این جزء موجب اخلال به تسمیه نمی‌شود، مثلا اگر کسی لباس احرامش را نپوشد، طبق فتوایی که می‌گوید پوشیدن لباس احرام " واجب فی الواجب" در این صورت واجب مستقل است و اگر کسی اتیان نکرد اخلالی به ماهیت حج ایجاد نمی‌شود.

۴

تطبیق صورت شک در اعتبار امری در معاملات در نزد عرف

نعم (در صورتی که یک شیء ای از نظر عرفی یقینی العدم باشد یعنی از نظر عرف یقین به عدم اعتبار آن داشته باشیم مثل بلوغ که عرف در عقد معتبر نمی‌داند در این صورت اگر شک کنیم که آیا شارع بلوغ را معتبر می‌داند یاخیر می‌گوییم چون شارع بیع را مطلق ذکر کرده است و اطلاق را هم باید حمل بر بیع عرفی کنیم و اگر شارع بلوغ را معتبر می‌دانست باید بیانی ذکر می‌کرد. در این استدراک می‌خواهد بفرماید که اگر یک شرطی مشکوک الاعتبار از دید عرف باشد یعنی اصلا ندانیم که عقلا در عاقد مالک بودن را معتبر می‌دانند یا خیر در این صورت دیگر نمی‌توان به اصالة الاطلاق تمسک کرد، زیرا تمسک به اطلاق فرع بر احراز عنوان مطلق است مثلا مولا فرموده: "اعتق رقبة " و ما نمی‌دانیم که خصوص رقبه‌ی مؤمنه را اراده کرده و یا کافره را نیز شامل می‌شود، در این صورت می‌گوییم عنوان رقبه در رقبه‌ی کافره نیز محرز است و لذا به اطلاق تمسک می‌کنیم، حال نمی‌دانیم که عرف و عقلا مالک بودن را در عاقد معتبر می‌داند یا خیر در این صورت سر انجام به این شک به این می‌رسد که نمی‌دانیم که عقلا بدون این شرط به آن عمل بیع می‌گویند یا خیر و در نتیجه جای به تمسک به اطلاق نیست) لو شكّ في اعتبار شيء فيها عرفا (اگر نمی‌دانیم که عرف شیء ای را معتبر می‌داند یا خیر) فلا مجال للتمسّك بإطلاقها في عدم اعتباره (مجالی برای تمسک به اطلاق الفاظ معاملات برای عدم اعتبار آن شیء مشکوک نیست، زیرا این شک ما را منتهی می‌کند به این که عنوان مطلق برای ما محرز نیست)، بل لا بدّ من اعتباره (باید آن شرطی که در آن شک داریم محقق شود)، لأصالة عدم الأثر بدونه (زیرا عدم اثر را بدون آن شیء استصحاب می‌کنیم، می‌گوییم نمی‌دانیم آیا مالک بودن در عاقد معتبر است یا خیر و در فضولی که عاقد است و مالک نیست در ثبوت واقع شدن بیع عدم اثر را استصحاب می‌کنیم و می‌گوییم قبل از این که این عقد را بخواند بیع اثری نداشت و بعد از این که بدون آن شرط عقد را اجرا کرد عدم اثر را استصحاب می‌کنیم و این استصحاب عدم اثر عبارة اخری اصالة الفساد است که در مکاسب خواندیم)، فتأمّل جيّدا (غالبا گفته‌اند که اشاره به دقت دارد اما مرحوم مشکینی در حاشیه فرموده است که بعدا خود مرحوم آخوند در مباحث دیگر بیان می‌کنند که یک سری اصول دیگر وجود دارد که با این استصحاب معارض است و آن اصول مقدم است).

۵

تطبیق امر سوم: اجزاء دخیل در مسمی

الثالث: [في الأجزاء الدخيلة في المسمّى]

انّ دخل شيء وجوديّ أو عدميّ في المأمور به (دخالت شیء وجودی مثل رکوع یا عدمی مثل عدم خوردن _ مراد از عدمی عدم مضاف است نه عدم مطلق_ رد مأمور به سه نوع است) تارة بأن يكون داخلا فيما يأتلف منه ومن غيره (گاهی آن شیء وجودی در چیزی داخل است که از آن شیء وجودی و از غیر آن ترکیب می‌شود داخل است مثل رکوع که داخل در نماز است و نماز از رکوع و غیر رکوع ترکیب می‌شود)، وجعل جملته متعلّقا للأمر (آن شیء و غیر آن شیء جملة متعلق برای امر است)، فيكون جزءا له وداخلا في قوامه (پس جزء برای مأمور به و داخل در ماهیت مأمور به می‌باشد، پس قسم اول یعنی جزء الماهیة را مرحوم آخوند بیان کردند). واخرى بأن يكون خارجا عنه، لكنّه كان ممّا لا تحصل الخصوصيّة المأخوذة فيه بدونه (شرط الماهیه: یعنی اگر آن شیء خارج از ماهیت باشد لکن آن شیء از آن اموری است که خصوصیت مأخوذ در مأمور به بدون آن حاصل نمی‌شود مثلا طهارت داخل در ماهیت نماز نیست و لکن امر خارجی ای است که آن خصوصیت ملحوظ در نماز بدون آن محقق نمی‌شود)، كما إذا اخذ شيء مسبوقا أو ملحوقا به أو مقارنا له متعلّقا للأمر (شرط الماهیه خود سه قسم است: شرط الماهیه‌ای که مقدم است مثل طهارت بنا بر اینکه تعریف طهارت را همان غسلات و مسحات بگیریم، و یا متأخر از مأمور به است مثل غسل مستحاضه برای روزه‌ی روز قبل یعنی زنی که مستحاضه است غسلی که در شب انجام می‌دهد شرط متأخر برای صحت روزه‌ی آن روز است، یا مقارن با مأمور بهاست مثل استقبال که این سه قسم متعلق امر قرار بگیرد)، فيكون من مقدّماته لا مقوّماته (نتیجه‌ی "اخری" است، پس از مقدمات مأمور به می‌باشد نه این که از مقومات و اجزاء باشد). وثالثة بأن يكون ممّا يتشخّص به المأمور به (جزء الفرد و شرط الفرد: آن شیء ای دخالت دارد شیء ای است که مأمور به بر آن توقف ندارد بلکه تشخص مأمور به بر آن متوقف است "تشخص یعنی این که آن مأمور به بخواهد در فلان مصداق خارجی محقق شود") بحيث يصدق على المتشخّص به عنوانه (به طوری که بر چیزی که به آن تشخص پیدا کرده است عنوان مأمور به صدق پیدا کند، مثلا نماز به سه ذکر رکوع تشخص پیدا می‌کند پس این نماز خارجی می‌شود " متشخص بتعدد الاذکار" و بر این نماز خارجی آن عنوان کلی مأمور به صدق می‌کند)، وربما يحصل له بسببه مزيّة أو نقيصة (چه بسا برای مأمور به به سبب "ما یتخص به" مزیت یا نقیصه‌ای حاصل شود)، ودخل هذا فيه أيضا طورا بنحو الشطريّة وأخرى بنحو الشرطيّة (و دخالت " مایتشخص به " در مأمور به گاهی به نحو شرطیت و گاهی به نحو شطریت و جزئیت است یعنی آن شیء ای که در فرد دخالت دارد یا در مزیت فرد و یا در منقصت آن دخالت دارد که هر دو یا به نحو جزئیت و یا به نحو شرطیت است که بیان شد که چهار حالت است: جزء الفردی که سبب مزیت شود مثل تعدد اذکار رکوع، جزء الفردی که سبب منقصت شود مثل قران بین سورتین، شرط الفردی که سبب مزیت شود مثل بودن نماز در مسجد و شرط الفردی که سبب منقصت شود مثل تحقق نماز معین در حمام).

 فيكون الإخلال بما له دخل بأحد النحوين في حقيقة المأمور به وماهيّته موجبا لفساده لا محالة (اخلال به چیزی که به یکی از دو نحو _شرطیت یا جزئیت_ رد حقیقت و ماهیت مأموردخالت دارد، لا محاله موجب فساد مأمور به است یعنی اگر جزء الماهیه یا شرط الماهیه اتیان نشود اسم و تسمیه از بین می‌رود)؛ بخلاف ما له الدخل في تشخّصه وتحقّقه مطلقا، شطرا كان أو شرطا (به خلاف آن شیء ای که دخالت در تشخص و تحقق و فردیت حال چه جزء باشد و چه شرط باشد)، حيث لا يكون الإخلال به إلّا إخلالا بتلك الخصوصيّة (چرا که اخلال به این شیء ای که دخالت در فرد دارد فقط اخلال به آن خصوصیت است و اگر سه ذکر رکوع را اتیان نکرد اخلال به این اذکار مکرره است اما به خود ماهیت اخلالی وارد نشده است) مع تحقّق الماهيّة بخصوصيّة اخرى (مثلا نماز اگر با سه ذکر محقق شود در این صورت نماز با تعدد اذکار است و اگر بدون تعدد اذکار محقق شود در این صورت نماز با یک خصوصیت دیگری است که آن خصوصیت همان نبود تعدد اذکار است) غير موجبة لتلك المزيّة (این خصوصیت اخری موجب مزیت نمی‌شود)، بل كانت موجبة لنقصانها، كما أشرنا إليه، كالصلاة في الحمّام (بلکه موجب نقصان می‌شود مثل نماز در حمام).

ثمّ (از این جا به بعد در مورد جزئی که نه دخالت در ماهیت و نه دخالت در فرد دارد بحث می‌شود) إنّه ربما يكون الشيء ممّا يندب إليه فيه (چه بسا یک شیء ای در مأمور به و واجب، مستحب و مندوب واقع می‌شود)، بلا دخل له أصلا ـ لا شطرا ولا شرطا ـ (بدون این که دخالتی برای آن شیء داشته باشد نه شرطا و نه جزءا) في حقيقته ولا في خصوصيّته وتشخّصه (دخالتی نه در حقیقت مأمور به دارد و نه در خصو صیت و فردیت و مصداقیت و تشخص آن دارد)، بل له دخل ظرفا في مطلوبيّته (بلکه این شیء اگر بخواهد مطلوب واقع شود باید در این مأمور به باشد، مثلا لبس وثب احراب بدون این که انسان محرم شود مطلوبتی ندارد بلکه مطلوبیت در جایی است که حج ظرف برای آن باشد) بحيث لا يكون مطلوبا إلّا إذا وقع في أثنائه (به حیثی که این شیء مطلوب نیست مگر این که در اثناء مأمور به باشد) فيكون مطلوبا نفسيّا في واجب أو مستحبّ (پس این شیء در واجب یا مستحب مطلوب نفسی است، در واقع مرحوم آخوند می‌فرماید این صورت هم چهر قسم دارد: "واجب فی الواجب، واجب فی المستحب، مستحب فی الواجب و مستحب فی المستحب" مثلا ما نماز نافله که می‌خوانیم قنوت نماز نافله می‌شود " مستحب فی المستحب" اما رکوع نماز نافله می‌شود " واجب فی المستحب" و قنوت در نماز واجب "مستحب فی الواجب " و لبس در احرام " واجب فی الواجب " است)

إلى كون ألفاظها موضوعة للصحيح.

نعم لو شكّ في اعتبار شيء فيها عرفا فلا مجال للتمسّك بإطلاقها في عدم اعتباره ، بل لا بدّ من اعتباره ، لأصالة عدم الأثر بدونه ، فتأمّل جيّدا.

الثالث : [في الأجزاء الدخيلة في المسمّى]

انّ دخل شيء وجوديّ أو عدميّ في المأمور به تارة بأن يكون داخلا فيما يأتلف منه ومن غيره ، وجعل جملته متعلّقا للأمر ، فيكون جزءا له وداخلا في قوامه (١). واخرى بأن يكون خارجا عنه (٢) ، لكنّه كان ممّا لا تحصل الخصوصيّة المأخوذة فيه بدونه ، كما إذا اخذ شيء مسبوقا أو ملحوقا به أو مقارنا له متعلّقا للأمر (٣) ، فيكون من مقدّماته لا مقوّماته. وثالثة بأن يكون ممّا يتشخّص به المأمور به بحيث يصدق على المتشخّص به عنوانه (٤) ، وربما يحصل له بسببه (٥) مزيّة أو نقيصة ، ودخل هذا فيه أيضا طورا بنحو الشطريّة (٦) وأخرى بنحو الشرطيّة (٧).

__________________

ـ معاني اختراعيّة ، بل هي امور عرفيّة موجودة قبل الشارع ، غاية الأمر أمضاها الشارع بعد ، فإمضاؤها من دون التعرّض لفرد معيّن منها ـ وهو في مقام البيان ـ يقتضي اعتماده على العرف في تشخيص المصداق ، فما هو مؤثّر واقعا عند العرف هو المؤثّر عنده ؛ فإذن لو شكّ في فرد أنّه ممضى أو لا؟ فيقال : إن كان مؤثّرا عند العرف فالدليل يشمله وإلّا فلا.

(١) كتكبيرة الإحرام والركوع والسجود.

(٢) أي : خارجا عن قوام المأمور به.

(٣) المراد من قوله : «شيء» هو المأمور به ، فمعنى العبارة : أنّه إذا اخذ المأمور به متعلّقا للأمر مسبوقا بما يكون دخيلا في حصول الخصوصيّة المترقّبة منه ـ كالطهارات الثلاث المتقدّمة على الصّلاة ـ أو ملحوقا به ـ كغسل المستحاضة في الليلة الآتية بالنسبة إلى صوم اليوم المقدّم عليها ـ أو مقارنا ـ كالستر والاستقبال ـ.

(٤) أي : عنوان المأمور به.

(٥) أي : بسبب ما يوجب تشخّص المأمور به.

(٦) كالقنوت ، فهو يوجب تشخّص المأمور به وتعنونه بعنوان الصّلاة مع القنوت ، ويوجب حصول المزيّة في الصّلاة. وكالتكتّف الّذي يوجب نقصها بناء على كراهته.

(٧) كالأذان والإقامة ، فهما شرطان يوجبان إيجاد المزيّة في الصّلاة ، وكالصّلاة في الحمام ، فإنّ الإتيان بها في الحمام يوجب نقصانها.

فيكون الإخلال بما له دخل بأحد النحوين (١) في حقيقة المأمور به وماهيّته موجبا لفساده لا محالة ؛ بخلاف ما له الدخل في تشخّصه وتحقّقه مطلقا ، شطرا كان أو شرطا ، حيث لا يكون الإخلال به إلّا إخلالا بتلك الخصوصيّة مع تحقّق الماهيّة بخصوصيّة اخرى غير موجبة لتلك المزيّة ، بل كانت موجبة لنقصانها ، كما أشرنا إليه ، كالصلاة في الحمّام.

ثمّ إنّه ربما يكون الشيء ممّا يندب إليه فيه (٢) ، بلا دخل له أصلا ـ لا شطرا ولا شرطا ـ في حقيقته ولا في خصوصيّته وتشخّصه ، بل له دخل ظرفا في مطلوبيّته بحيث لا يكون مطلوبا إلّا إذا وقع في أثنائه (٣) فيكون مطلوبا نفسيّا في واجب أو مستحبّ ، كما إذا كان مطلوبا كذلك قبل أحدهما أو بعده (٤) ، فلا يكون الإخلال به (٥) موجبا للإخلال به (٦) ماهيّة ولا تشخّصا وخصوصيّة أصلا.

إذا عرفت هذا كلّه ، فلا شبهة في عدم دخل ما ندب إليه في العبادات نفسيّا في التسمية بأساميها ، وكذا فيما له (٧) دخل في تشخّصها مطلقا.

وأمّا ما له الدخل شرطا في أصل ماهيّتها فيمكن الذهاب أيضا إلى عدم دخله في التسمية بها ، مع الذهاب إلى دخل ما له الدخل جزءا فيها ، فيكون الإخلال بالجزء مخلّا بها دون الإخلال بالشرط ، لكنّك عرفت أنّ الصحيح اعتبارهما فيها.

__________________

(١) أي : الشرطيّة والشطريّة.

(٢) أي : ممّا يدعو إليه في المأمور به.

(٣) كالقنوت.

(٤) والأولى أن يقول : «مثل ما يكون مطلوبا كذلك ـ أي نفسيّا ـ قبل أحدهما كالأذان والإقامة ، أو بعد أحدهما كالتسبيحات الأربعة».

(٥) أي : ما يندب إليه في المأمور به.

(٦) أي : المأمور به.

(٧) هكذا في النسخ. والصحيح أن يقول : «وكذا ما له ...».